داستانهایی از گریه بر امام حسین (ع): گریه پیامبر(ص)(3)
۲۸ مهر ۱۳۹۴ 0
ام الفضل دختر حارث گفت : خدمت حضرت رسول الله (ص ) بودم ، عرض كردم يا رسول الله ديشب خواب بدى ديدم .
حضرت فرمود: چه خوابى ديدى ؟ گفتم ، خواب خيلى بد و سختى بود. حضرت فرمود: چه ديدى ؟ عرض كردم : در خواب ديدم كه پاره اى از بدن شما جدا شد و در آغوش من افتاد.
حضرت فرمود: خواب خوبى ديدى ، از حضرت فاطمه پسرى متولد مى شود كه در آغوش تو مى باشد. بعد امام حسين (ع ) متولد شد و همانطور كه حضرت فرموده بودند، در آغوش من بود.
يكروز بر پيامبر(ص )وارد شدم و حضرت سيدالشهداء را هم با خود برداشته بودم و در آغوش پيغمبر(ص )گذاشتم ، يك وقت ديدم حضرت دارد اشك مى ريزد. عرض كردم ، پدر و مادرم قربانت گردد يا رسول الله چه شده كه شما را در حال گريه مى بينم ؟!
حضرت فرمود، جبرئيل پيش من بود و به من خبر داد كه گروهى از امتّم اين پسرم را مى كشند.
عرض كردم : اين حسين ؟! فرمود: بلى ، همين حسين را، و مقدارى تربت سرخ بود برايم آورد. (1)
غبار غم چرا بگرفته روى گنبد گردون
چرا از ديدگان جارى شده سيلاب اشك و خون
چرا از هر طرف برخاسته طوفانى از ماتم
چرا اوضاع واحوال جهان گرديده ديگرگون
امشب
چرا عيسى پريشان گشته در چارم فلك
ملايك از چه ماتم زار و گريانند برگردون
شده برپا عزا در بارگاه كبريا گويى
كه غوغاى عزادارى شد از نه آسمان بيرون
مگر پرپر شده گلهاى گلزار نبى كز غم
هزاران گلستان راست ناله از هزار افزون (2)
1- جلاالعيون ، ج 2، 479
2- اهلبيت ، ص 95
منبع: داستانهایی از گریه بر امام حسین علیه السلام ، تالیف علی میر خلف زاده