کتاب از حسین گفتن تا حسینی شدن
۱۸ مهر ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلامزبان:
کتاب "از حسین گفتن تا حسینی شدن" اشارهای به فلسفه قیام خونین سید الشهداء(ع)از منظر تربیتی دارد
متن كتاب | |
احياي مكتب حسيني به قدر استعدادايّام عاشوراي سيّدالشّهداء ارواح العالمين لتراب مشهده الفداء است.اين ايّام و حادثهي عاشورا در عين حال كه مصيبتي بزرگ براي عالم تشيّع است،يك مكتب فوقالعاده عظيم براي انسانسازي و مكتب آموزندهاي براي عالم بشريّت و عالم انسانيّت است؛مكتبي كه درس توحيد،ايمان، يقين، زهد، از خودگذشتگي و فداكاري در راه احياي حقّ را به پيروان خود ميآموزد. بر عموم ما هم لازم است دربارهي اينگونه مطالب بيشتر فكر كنيم و در عين حال كه عزادار و داغداريم و ذكر مصائب ميكنيم و اشك ميريزيم مكتب امام حسين عليه السلام را هم بهتر بشناسيم و به قدر استعداد خود در مقام احياي آن برآييم. انواع مردم در يك جامعهاز نظر بزرگان اهل تحقيق در مسائل اجتماعي،در هر جامعهاي و در هر امّتي مردم سه گروهند.گروهي مقهور شهواتند و در حدّ جنون، مجذوب تمايلات نفساني خود هستند،بهگونهاي كه براي رسيدن به آن هواهاي نفساني از هيچ جنايتي خودداري نكرده و بر هيچ حقّي ابقاء نميكنند.به فرمودهي امام اميرالمؤمنين عليه السلام : مَنْهُوماً بِاللَّذَّة، سَلِسَ الْقِيَادِ لِلشَّهْوَة، اَو مُغْرَماً بِالْجَمْعِ و الاِدِّخارِ... اَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِما الاَنْعامُ السّائِمَة؛( نهجالبلاغهي فيض،حكمت139.) گروهي تشنهي لذّاتند و اينها زمامشان به دست شهوت داده شده،در قبال شهوات حيواني رام و منقاد هستند و تلاش ميكنند حطام دنيوي را گردآوري كنند... شبيهترين موجودات به اينها، چهارپايان چرندهاند. چنان كه دقّت ميفرماييد امام عليه السلام در اين بيان خود چهارپايان را به اين نوع آدمها تشبيه كرده و نفرموده اينها شبيه چهارپايانند؛يعني به قدري اينها منحط شدهاند كه بايد حيوانات را تشبيه به اينها كرد و گفت: اَقْرَبُ شَيْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الاَنْعامُ السّائِمَة؛ شبيهترين چيز به آنها،چهارپايان چرندهاند. گروه ديگر متوسّط هستند و معمولاً اكثريّت را هم شامل ميشوند.اينان جاهلانياند كه خيلي سوء نيّت ندارند امّا مشخِّص هم نيستند.زندگيشان با جهل و ناداني توأم است.دربارهي اين گروه فرمودهاند: اينان مردمي نادانند و همچون مگسهاي ضعيف و ناتوانند كه پرواز ميكنند و بر سر و صورت حيوانات مينشينند و گوششان به هر صدايي حسّاس است.هنگامي كه از جايي صدايي بلند شد به دنبال آن حركت ميكنند.نان به نرخ روز ميخورند و هر چه رايج شد همان را ميپسندند. يَميلُونَ مَعَ كُلِّ ريحٍ؛ از هر جا كه باد بوزد به همان سمت خم ميشوند و به دنبال صدا ميروند. لَمْ يَسْتَضِيئُوا بِنُورِ الْعِلْمِ وَ لَمْ يَلْجَأُوا اِلَي رُكْنٍ وَثِيقٍ؛ نه خودشان مشعل علم را به دست دارند و نه به دنبال مشعلداران علم ميروند. حقّطلبان سه گروهندو گروه سوّمي هم وجود دارند كه در اقليّت به سر ميبرند، اينان در هر جامعهاي خواهان حقّند و باطل را دوست ندارند.دلشان ميخواهد كه هميشه حقّ حاكم باشد و باطل بميرد.ولي همين افراد هم اگر حالاتشان مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرد به سه گروه تقسيم ميشوند. الف: بعضي فقط حقّ را طالبند و قلباً آرزو دارند كه اي كاش حقّ حاكم ميشد و باطل از بين ميرفت و ميگويند چه خوب ميشد كه حقّ حاكميّت پيدا ميكرد! ولي در مقام عمل در زندگي شخصي حاضر به اجراي فرمان حقّ نيستند. در كارهاي شخصي دنبال باطل ميروند و به دنبال هواي نفساني خود هستند و آرزوهاي آنها فقط در حدّ ذهن و خيال است. ب: اين دسته، هم قلباً خواهان حقّ هستند و هم عملاً به حقّ عمل ميكنند.زندگي شخصي خود را با حقّ منطبق ميكنند.ميكوشند در زندگيشان باطل راه نيابد و واقعاً حقّ جلوه كند، ولي اين قدر همّت ندارند كه در جامعه قيام كنند و در مقابل باطل بايستند. ج: دستهي سوّم كساني هستند كه خيلي در اقليّتند و به ندرت در هر جامعهاي يافت ميشوند.اينها علاوه بر اين كه قلباً و عملاً خواهان و اجرا كنندهي حقّ هستند، در عين حال قيام هم ميكنند و در مقابل زورگويي و ستمگري ميايستند و مقاومت ميكنند تا آن حدّ كه از فدا كردن جان و مال خود دريغ نميورزند و همهگونه فداكاري را در راه احياي حقّ متحمّل ميشوند، و به بركت وجود همين افراد است كه پرچم حقّ در جامعه در اهتزاز است.به فرمودهي قرآن كريم: ... وَ لَوْ لا دَفْعُ اللهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللهِ كَثيراً... ؛ اگر نبودند گروه مؤمن حقّطلب كه در مقابل باطلگرايان بايستند،تا به حال همهي معبدها، چه معبد يهود و چه معبد نصارا و چه مساجد مسلمين، حتّي اسم خدا هم متروك و نابود شده بود.اينانند كه در مقابل باطل ميايستند و مدافع حريم حقّند. ...وَ لَيَنْصُرَنَّ اللهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إنَّ اللهَ لَقَويٌّ عَزيزٌ؛( سورهي حجّ،آيهي40.) ...و به طور مسلّم خدا ياري ميكند هر كسي را كه او را ياري كند؛ بهحقيقت خداوند نيرومند و شكستناپذير است. بعد قرآن ميفرمايد همين جمعيّت محدودند كه ما عاقبت، آنان را بر عالم سلطه ميدهيم. اَلَّذينَ إنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي اْلاَرْضِ؛ اين گروه وقتي كه حكومت زمين را به دست بگيرند، أقامُوا الصَّلاة وَ آتَوُا الزَّكاة وَ أمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَة الاُمُورِ؛( همان،آيهي41.) نماز را به پا ميدارند و زكات ميپردازند و امر به معروف و نهي از منكر ميكنند؛ و سرانجام امور از آنِ خداوند متعال است. سخن ابنابيالحديد دربارهي سيّدالشّهداء عليه السلامو امّا سر سلسلهي اين گروه در اقليّت كسي نيست جز وجود اقدس امام سيّدالشّهداء عليه السلام . ابنابيالحديد شارح نهجالبلاغه كه سنّي معتزلي مذهب است دربارهي امام سيّدالشّهداء عليه السلام اين جمله را گفته است: سَيِّدُ اَهْلِ الاِباءِ الَّذي عَلَّم النّاسَ الْحَمِيّة وَ الْمَوتَ تَحْتَ ظِلالِ السُّيوفِ؛ آن بزرگواري كه به عالم بشريّت مردانگي و حميّت را ياد داد و مرگ زير سايهي شمشير را به مردم آموخت. سيّد اهل اِباء،يعني كساني كه مناعت طبع و عزّت نفس دارند و سر در مقابل ظلم و ستم خم نميكنند،اينان هر كه هستند و هر جا كه حضور دارند مولا و سرورشان حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام است. هُوَ اَبُوعَبدِاللهِ الْحُسينُ بْنُ عَليِّ بنِ اَبيطالِبٍ الَّذي عُرِضَ عَليهِ الاَمانُ و اَصحابِهِ؛ او ابوعبدالله الحسين فرزند عليبنابيطالب است.او همان كسي است كه وقتي در محاصرهي دشمن قرار گرفت به او و يارانش پيشنهاد امان كردند كه اگر تسليم شوي ما از كشتن تو دست بر ميداريم. فَاَنِفَ مِنَ الذُّلّ؛ ولي تن به ذلّت نداد؛ و قالَ: اَلا وَ إنَّ الدَّعِيَّ بنَ الدَّعِيِّ قَد خَيَّرَنا بَيْنَ اثْنَتَيْنِ؛ و در ميان آنها فرياد زد: به هوش باشيد! اين پدر ناشناختهي پسر پدر ناشناخته، مرا بين دو چيز مخيّر كرده است؛ بَيْنَ السِّلَّة و الذِّلَّة، وَ هَيْهاتَ مِنَّا الذِّلَّة؛ يا شمشيركشيدن و جنگيدن و يا ذلّت بيعت با او را پذيرفتن، امّا هيهات از پذيرش ذلّت. بعد جملهاي دارد: اِخْتياراً لَهُ عَلَي الدَّنِيَّة؛( شرح نهج البلاغهي ابن ابي الحديد،جلد3،صفحهي249.) امام حسين عليه السلام مرگ را برگزيد ولي نه از روي اضطرار و غافلگيري؛كسي تصوّر نكند كه او به سوي مرگ نيامد بلكه مرگ به سراغش آمد و ناگهان مورد محاصره قرار گرفت.نه، او كسي بود كه با حساب قبلي، با يك برنامهي تنظيم شدهاي حركت كرد و از مرگ استقبال كرد. بخشي از وصيّتنامهي سيّدالشّهداء عليه السلام قبل از حركتاگر كسي قدم به قدم و لحظه به لحظهي تاريخ زندگي امام حسين عليه السلام را حدّاقلّ از آن وقتي كه از مدينه حركت كرد تا به كربلا آمد،با دقّت مرور كند، ميبيند و ميفهمد كه حرف و سخن امام حسين عليه السلام از همان ابتداي حركتش دربارهي شهادت بوده است.27رجب كه از مدينه حركت كرد، هنگام حركت، قلم و دوات خواست تا براي برادرش "محمّدبن حنفيّه" وصيّتنامهاي بنويسد؛ در اين وصيّتنامه آمده است: هذا ما اَوْصَي بِهِ الْحُسَينُ بنُ عليّ بن اَبيطالبٍ اِلَي اَخيهِ مُحَمَّدٍ المَعروفِ بِابْنِ الحَنَفيَّة. اِنَّ الْحُسَينَ يَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريكَ لَه،وَ اَنَّ مُحَمَّداًَ عَبدُهُ وَ رَسُولُه، جاءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِهِ، وَ اَنَّ الْجَنة وَ النّارَ حَقُّ، وَ اَنَّ السّاعَة آتِيَة لا رَيبَ فيها وَ اَنَّ اللهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي الْقُبُورِ؛( بحارالانوار،جلد44،صفحهي328.) اين وصيّتي است كه حسين بن علي مينويسد و به برادرش محمّدبن حنفيّه ميسپارد. من كه حسين هستم،شهادت ميدهم كه خدا را به وحدانيّت قبول دارم.[چرا كه بعداً مرا خارجي مينامند و تكفير ميكنند و ميگويند از دين خدا بيرون رفتهام.ولي مردم عالم بدانند من حسين هستم،موحّد و خداشناسم]به رسالت جدّم شهادت ميدهم و گواهي مي دهم كه او بندهي خدا و فرستادهي اوست.معتقدم كه هر چه از جانب حقّ تعالي آورده حقّ است.شهادت ميدهم بهشت و جهنّم حقّ است و قيامت برپا خواهد شد و شكّي در آن نيست و گواهي ميدهم كه خداوند تمام مردگان را دوباره زنده خواهد كرد. قصد من امر به معروف و نهي از منكر استسپس آن حضرت انگيزهي حركت خود را اينگونه بيان ميكند:اكنون كه من حركت ميكنم، خدايا شاهد باش و ديگران بدانند كه: اِنّي لَم اَخْرُجْ اَشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا مُفْسِداً وَ لا ظالِماً؛ من آدم متكبّر و خودخواهي نيستم. من قصد فساد در روي زمين ندارم.من آشوبگر نيستم و نهضت من با ستم همراه نيست. اِنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاِصْلاحِ في اُمَّة جَدِّي؛ ميخواهم امّت جدّم را كه رو به فساد رفته،اصلاح كنم. اُرِيدُ اَنْ آمُرَ بِالْمَعروفِ وَ اَنْهَي عَنِ الْمُنْكَرِ؛( بحارالانوار،جلد44،صفحهي328.) من ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم. امام عليه السلام همين جمله را كه دارد مينويسد من ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم در واقع از شهادت خود خبر ميدهد.مسئله، مسئلهي امر به معروف و نهي از منكر است.كدام منكر؟امام حسين عليه السلام براي كدام منكر قيام كرد؟حركت كردن با اين عظمت كه جوانها،كودك شيرخواره و حتّي زن و بچّهي خود را با خود بياورد.مبارزه با منكري كه از عهدهي هيچكسي جز امام حسين عليه السلام بر نميآمد كه در مقابلش بايستد.آن منكر نبود مگر خود حكومت. يزيد و دستگاه فاسد بنياميّه منكري بودند كه امام عليه السلام ميخواست با آنها مقابله كند. اگر همهي مسلمانان در مقابل اين منكر قيام ميكردند ارزش نداشت و نتيجهبخش نبود.ميگفتند كه اينان مردمي عادي هستند كه از حكومت خسته شده و قيام كردهاند. و اگر همهي بزرگان اسلام قيام ميكردند تأثير نداشت و نتيجهاي عائد نميشد.چرا كه ميگفتند آنها براي جاهطلبي و رياستخواهي به پا خاستهاند.حتّي اگر خود حضرت ابوالفضل عليه السلام به تنهايي به مبارزهي با آنان ميرفت يا حضرت علياكبر عليه السلام در برابر آنان قيام ميكرد هيچ نتيجهي مؤثّري به دست نميآمد.تنها كسي كه لازم بود در برابر اين منكر قيام كند و خونش هم ريخته شود، تنها وجود مقدّس امام حسين عليه السلام بود. منزلت ويژهي سيّدالشّهداء عليه السلام نزد پيامبراكرم صلي الله عليه و آلهامام حسين عليه السلام همان امام همامي است كه پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله دربارهي شخصيّت والاي او نكتهها فرموده بود و امّت اسلامي هم از موقعيّت ممتاز آن امام نزد خدا و رسولش باخبر بودند.پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله در هر موقعيّت و شرايطي كه پيش ميآمد احترام ويژهاي براي حسين بن علي عليهماالسلام قائل بود؛به طوري كه وقتي او را ميديد با آن كه كودك كم سنّ و سالي بود آغوش پرمهر خود را ميگشود و لبهاي او را ميمكيد و زير گلو و سينهاش را ميبوسيد. گاهي روي منبر نشسته بود و صحبت ميكرد ناگهان حسين عليه السلام كه كودك پنج شش سالهاي بود از در مسجد وارد ميشد و مثلاً اگر به زمين ميخورد خود پيامبر از منبر پايين ميآمد و او را از روي زمين بلند ميكرد و در آغوش پرمهر خود ميگرفت و روي منبر روي پاهاي خود مينشاند و ميفرمود: اين كودك ريحانهي من است. و گاهي هم ميفرمود اين پسرم روزي در سرزمين عراق كشته خواهد شد. و گاه براي تحكيم شخصيّت والاي حسين عزيز خود ميفرمود: حُسَينٌ مِنّي وَ اَنا مِن حُسَين؛( بحارالانوار،جلد37،صفحهي74.) حسين از من نشأت گرفته و شخصيّت من نيز ابقايش از حسين نشأت ميگيرد. يعني حسين است كه شخصيّت آسماني مرا ابقاء ميكند. پيغمبراكرم صلي الله عليه و آله با اين رفتار و گفتار خاصّ و ويژهي خود به آحاد افراد امّت اسلامي عظمت شخصيّت امام حسين عليه السلام را يادآور ميشد و مردم هم به مرور فهميده بودند كه امام حسين عليه السلام اعمال و رفتار و گفتارش تماماً مرضيّ خداي تعالي است و اگر روزي در مقابل يك جرياني بايستد به طور قطع آن جريان ضدّ الهي است. مردم ميدانستند كه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله فرموده است: حُسَينٌ مِنّي وَ اَنا مِن حُسَين؛ مردم به خوبي فهميده بودند كه قيام امام حسين عليه السلام قيام رسولالله صلي الله عليه و آله و بلكه قيام خداست و به طور قطع و يقين هيچكسي جز حسين عليه السلام چنين موقعيّت ممتاز و شخصيّت والايي را در بين مردم نداشت.بنابراين هر كسي جز حسين بن علي عليهماالسلام رو در روي يزيد ميايستاد به نتيجه نميرسيد.تنها شخصيّت منحصر به فرد امام حسين عليه السلام بود كه نشانگر قيام حقّ و نشاندهندهي اين حقيقت بود كه نقطهي مقابل او جبههي كفر و عناد است. افشاي چهرهي پليد يزيد فقط با شهادت سيّدالشّهداء عليه السلامامام حسين عليه السلام ميدانست كه اگر قيام كند به حسب ظاهر كشته ميشود و مغلوب است.زيرا آن جمعيّتي كه معاويه طيّ بيست سال حكومتش مطيع و پيرو خود ساخته و همچون سرطان به هر گوشهاي ريشه دوانده بود، مقابله با چنين حكومت ريشهدارِ بر همه جا گستردهاي جز با قيام امام حسين عليه السلام ممكن و ميسّر نيست و بي شك شخص او بايد كشته شود تا مردم بفهمند كه يزيد نه تنها امام حسين عليه السلام بلكه پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و بالاتر از آن دين خدا را كشته است؛آناني كه حقايق اسلام را با جرأت و جسارت وارونه كرده بودند و با گستاخي تمام اظهار ميداشتند كه حقيقت اسلام،اسلام اموي است و بنياميّه جزء اهل بيت پيامبر عليهمالسلام هستند و مردم هم اين چهرههاي به ظاهر مسلمان امّا در باطن منافق را باور كرده و احترام خاصّي براي آنان قائل بودند. و شكستن اين سدّ و افشاي باطن پليد آنان امر بسيار مهمّي بود كه مردم حقيقت را بفهمند و بدانند كه اسلام حقيقي اين اسلام نيست.اين مرامي كه يزيد از آن دفاع ميكند مرام الهي نيست،بلكه كفر است كه منافقانه در لباس اسلام ظاهر شده است.از اين رو آن حضرت ميفرمود ميخواهم امر به معروف و نهي از منكر كنم، و صريحاً نميفرمود كجا ميروم. تصميم امام عليه السلام حركت از مدينه به سوي مكّهدر ابتداي امر براي وداع، كنار قبر پيغمبر صلي الله عليه و آله رفته و با آن حضرت نجوايي ميكند: قَدْ حَضَرني مِنَ الاَمْرِ ما عَلِمْتَ يا رَسولَ الله؛( بحارالانوار،جلد44،صفحهي328.) يا رسول الله من قصد رفتن دارم،شرايطي پيش آمده كه نميتوانم در كنار قبر مطهّرت بيش از اين اقامت داشته باشم... و امام عليه السلام از مدينه حركت كرد و به مكّه آمد و مدّت چهار ماه در اين شهر اقامت داشت(از ماه شعبان تا هشتم ذيحجّه).طيّ اين مدّت آن حضرت جلساتي تشكيل داد و به آگاه كردن مردم اهتمام ورزيد.نامههايي به اطراف فرستاد و سخنرانيهايي فرمود. تصريح سيدالشهداء عليه السلام به شهادت خود در اين سفرتا اين كه روز هفتم ذيحجّه در مكّه در حضور جمعي از مسلمانان سخنراني كرد.در آنجا هم كمي از پرده را كنار زد و تا حدّي اظهار داشت كه به كجا ميرود و اشارهاي نمود به مرگ و فرمود: اَلحَمدُلِلّهِ وَ ما شاءَاللهُ و لا قُوَّة الاّ بِاللهِ. خُطَّ الْمَوتُ عَلي وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَة عَلي جِيدِ الفَتاة؛ ... مرگ براي همهي مردم قطعي و مسلّم است و همه خواه و ناخواه ميميرند.مرگ در راه حقّ براي انسانهاي آزاده زينت است همچون گردنبندي كه براي زن جوان زينت است. ميبينيم كه سخن از مرگ است،سخن از اين نيست كه من حكومت تشكيل ميدهم.بعد هم فرمود: وَ ما أَوْلَهَني اِلَي اَسلافِي اشْتياقَ يَعقُوبَ اِلَي يُوسُفَ وَ خِيرَ لي مَصْرَعٌ اَنَا لاقيهِ؛ چقدر اشتياق ديدار گذشتگانم در دلم پيدا شده،همچنان كه يعقوب عليه السلام به ديدار يوسف عليه السلام اشتياق داشت.مشتاق ديدار جدّم، پدرم،مادرم و برادرم هستم. و بعد هم فرمود: براي من شهادتگاهي در نظر گرفته شده است كه به سوي آن ميروم.بعد هم جملهي روشنتري فرمود: وَ كَأَنِّي بِاَوصالِي تَتَقَطَّعُها عُسْلانُ الْفَلَواتِ،بَينَ النَّواويسِ وَ كَربَلاءَ، فَيَمْلَأَنَّ مِنِّي اَكْراشاً جُوفاً وَ اَجْرِبَة سُغْباً؛ گويي ميبينم كه به همين زودي گرگهاي بيابان كربلا به من حمله كردهاند و بندبند اعضاي بدنم را از هم جدا ميكنند و عطش دروني خود را با كشتن من فرو مينشانند. اين جملات در مكّه گفته شده.معلوم است كه آن حضرت به كجا ميخواهد برود.بعد ميفرمايد: لا مَحِيصَ عَنْ يَومٍ خُطَّ بِالقَلَمِ. رِضَي اللهِ رِضانا اَهلَ الْبَيْت؛ از چنين روزي كه قلم تقدير بر آن گذشته راه گريزي نيست؛ما اهل بيت همان را ميپسنديم كه خدا ميپسندد. نَصْبِرُ عَلَي بَلائِه وَ يُوَفّينا اُجُورَ الصّابِرين؛ هرگونه حادثهي سنگين پيش بيايد ما صبر ميكنيم و خدا هم اجر و مزد صبركنندگان را به ما عنايت خواهد كرد. و در جملهي آخر سخن به طور كاملاً روشن فرمود: مَنْ كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَي لِقاءِ الله نَفْسَهُ فَلْيَرْحَلْ مَعَنا، فَاِنّي راحِلٌ مُصْبِحاً اِنْ شاءَ الله؛( اللهوف، سيّدبن طاووس،صفحات25و26.) اينك در ميان جمع ما هر كس جان بر كف آمادهي شهادت است و خود را براي مرگ و ملاقات الهي مهيّا ساخته به همراه ما كوچ كند كه من فردا صبح به ياري خداوند حركت ميكنم. طلب ياري از حُجّاج حاضر در مكّهو در جملهي ديگر خود در مجمع عمومي حجّاج فرمود: اي مردم!من از شما كمك ميطلبم امّا نه كمك مادّي،از شما كمك انساني ميخواهم.البتّه تصوّر نكنيد كه من در اين سفر فاتح خواهم بود و افرادي كه مرا همراهي كردهاند در ظلّ حكومت من به مقام و منصبي نائل ميشوند.نه، اين طور نيست.من از كساني تقاضاي ياري دارم كه جان بر كف بخواهند در راه من خون دل بريزند. من مُهْجه ميخواهم.نفرمود من اسب و نيزه و پول و شمشير ميخواهم.مُهجه آن خون قلبي است كه حيات انسان به آن بستگي دارد. همان را بايد بريزيد تا حيات ديني شما و حيات اخروي شما محفوظ بماند.من ياراني ميخواهم كه جان بركفند و خون دل خود را در راه دين ميريزند.كسي فكر نكند اگر با من بيايد باعث فتح و پيروزي و زنده ماندن من ميشود. شما چه بياييد و چه نياييد من كشته ميشوم.آنچه لازم است ريخته شدن خون من است.من فقط ميخواهم شما را از اين حضيض ذلّت مادّي كه اسير آن شدهايد بِرَهانم.ميخواهم شما را از اين خواري و ذلّت و انحطاط در شهوات نفساني بيرون بياورم.شما را به اوج قرب خدا برسانم.شما را به پرواز درآورم.هدف من اين است كه شما را حركت بدهم و به خدا نزديك كنم.آگاه باشيد.آن كس كه خود را آماده كرده است كه به ديدار خدا نائل شود فردا با من حركت كند كه من فردا صبح روندهام. اين سخنراني در روز هفتم ماه ذيحجّه ايراد شده و روز هشتم روز حركت بوده است.اين تصميم و اقدام بسيار تكاندهنده بود،زيرا روز هشتم همهي حاجيان وارد مكّه ميشوند.من فردا كه روز ورود همهي حجّاج است بيرون ميروم.خوب همهي اينها نشاندهندهي اين است كه اي مردم، بدانيد منِ حسين براي كشته شدن ميروم. وظيفهي حجّاج ياري حسين عليه السلام است و بسبه هر حال امام عليه السلام روز هشتم ذيحجه از مكّه حركت كرد و به همهي حجّاج فهماند امسال وظيفهي شما اين نيست كه در مكّه بمانيد و طواف كعبه كنيد و در مَسعيََ، سعي صفا و مروه كرده به عرفات برويد و در منيََ رمي جمرات كنيد.امسال، وظيفهي شما غير از اين است.وظيفهي شما همراهي كردن با من است.امسال مطاف شما جاي ديگر است. مسعي و قربانگاه و رمي جمرات شما بايد جاي ديگري باشد.به هر حال مطلب براي همه كاملاً روشن شد.روز هشتم ذيحجه بارها را بستند. فَرَزدق شاعر ميگويد: سال شصتم هجري بود كه به مكّه ميآمدم و مادرم را به مكّه ميآوردم.نزديك حرم كه رسيدم ديدم كارواني از مكّه بيرون ميآيد.بارها را بستهاند.تعجّب كردم.امروز همه وارد مكّه ميشوند،كيست كه از مكّه بيرون ميرود؟ گفتند كاروان امام حسين عليه السلام است.من تعجّبم بيشتر شد.حجّت خدا،پسر پيغمبر،روز هشتم ذيحجّه از حرم بيرون رفتن يعني چه؟با عجله آمدم خدمت حضرتش رسيده، عرض ادب نموده، سلام كرده، عرض كردم:يابن رسول الله خير است،عازم كجا هستيد؟فرمود: اگر ميماندم دستگير و كشته ميشدم و حرمت حرم هتك ميشد. براي حفظ حرمت كعبه از مكّه بيرون ميروم.بعد آن حضرت از من سؤال كرد تو از كجايي؟گفتم: من مردي از عربم.بيش از اين نپرسيد.فرمود: از كوفه چه خبر؟ گفتم از شخص مطّلعي پرسيدي؛ همين قدر به شما بگويم: قُلُوبُ النّاس مَعَك وَ اَسْيافُهُمْ عَلَيك؛( مثيرالاحزان،اِبن نماصفحهي40.) دلهاي مردم با تو و شمشيرهايشان عليه تو است. همهي اين سخنان و ملاقاتها براي توجّه دادن به اين نكته است كه كسي خيال نكند امام عليه السلام براي به حاكميّت رسيدن و تصرّف حكومت قصد قيام دارد، تا آنها هم به دنبال امام آمده، به مقام و منصبي برسند. امام عليه السلام از شهادت خود خبر ميدهدآن حضرت در بين راه مكّه تا كربلا هم خطبهاي ايراد فرموده است،آنجا كه ميفرمايد: اَيُّهَا النّاسُ، اِنَّهُ قَدْ نَزَلَ مِنَ الاَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، و اِنَّ الدُّنْيا قَدْ تَغَيَّرَتْ...؛( تاريخ الامم و الملوك طبري،جلد4،صفحهي305؛ اللهوف، صفحهي32.) ظاهراً اين خطبه بعد از شهادت مسلم عليه السلام و هنگام برخورد با حرّ رياحي ايراد شده است.امام عليه السلام همانجا بين مردم ايستاد تا مردم با حواس جمع بشنوند كه فردا نگويند ما به اميدي آمدهايم.با صداي رسا فرمود:اي مردم، ميبينيد كار به كجا رسيده،دنيا دگرگون شده، كارهاي خوب پشت كرده،كارهاي زشت رو آورده. از اين دنيا چيزي باقي نمانده مگر به اندازهي قطرهي آبي كه ته كاسهي پر از آب واژگونشده باقي ميماند. كنايه از اين كه اي مردم بدانيد از عمر ما هم چيزي باقي نمانده و به زودي عازم سراي باقي خواهيم شد. انگيزهي اصلي سيّدالشّهداء عليه السلام از قيام خوددر اين خطبه امام عليه السلام هدف اصلي خود را بيان نموده، ميفرمايد:انگيزهي من از اين قيام جز اين نيست كه به حقّ عمل شود،مگر نميبينيد به حقّ عمل نميشود و از باطل جلوگيري نميگردد؟من مرگ را سعادت ميدانم و زندگي با ستمگران موجب ملال و دلتنگي است.در اينجا باز هم سخن از مرگ است.و لذا جملهي ابنابيالحديد در اينجا جملهاي گوياست كه: اِختياراً لَهُ عَلَي الدَّنِيَّة؛ يعني اباعبدالله الحسين عليه السلام كه سيّد اَهْل الاِباء است مرگ زير برق شمشيرها را بر زندگي پست دنيا برگزيد.يعني همه بدانند كه امام عليه السلام به استقبال شهادت ميرود. مبادا ديگران غير از اين فكر كرده، غافلگير شوند. معنا و مفهوم هَيهاتَ مِنَّا الذّلةمطلب مهمّ اين است كه امام حسين عليه السلام همهي قصدش اين بود كه بفهماند اي پيروان من،شما كه اين قدر براي من به سر و سينه ميزنيد بدانيد من براي چه جانم را با خطر مواجه كردم و زن و بچّهام را به اسارت انداختم. اگر آن حضرت شعار جاودانهي "هيهات منّا الذلّة"را سر داد مگر مقصودش اين نبود كه من نميخواهم ذليل بشوم، من نميخواهم تسليم بشوم؟!اگر هدف اين بود پس چرا امام سجّاد عليه السلام اسير شد؟ مگر اسارت،ذلّت به اين معنا نيست؟اگر قرار بود امام حسين عليه السلام شخصاً در مقابل يزيد سر فرود نياورد كه امر مهمّي نبود و اين كار را افراد عادي هم انجام ميدهند.اشخاصي هستند كه داراي طبع بلندي ميباشند و نميخواهند در مقابل كسي سر فرود بياورند و تسليم او شوند.حاضرند كشته بشوند ولي تسليم نشوند.مطلب اين نيست. خاندان عصمت عليهمالسلام نه اين كه نميخواستند در مقابل كسي خم نشوند بلكه هدفشان اين بود كه نميخواستند دين به ذلّت كشيده شود.اگر بنا بود كه خودشان به اسارت بيفتند و به زنجير كشيده شوند ولي نتيجهي آن به احياي دين منجر شود حاضر بودند و هر مصيبتي را در اين راه تحمّل ميكردند ، همچنان كه امام سجاد عليه السلام حاضر شد دست و پاي مباركش به غل و زنجير كشيده شود.امام زين العابدين عليه السلام هم مانند امام حسين عليه السلام ميتوانست فرياد بكشد و بگويد من اجازه نميدهم غل و زنجيرم كنند و با آنان بجنگد تا سرانجام كشته شود.چنين چيزي ممكن بود.حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيست و پنج سال سكوت كرد.كدام فرد عادي حاضر است ببيند وحشيانه به خانهاش بريزند و هجوم بياورند و همسر عزيزتر از جانش را مورد اهانت قرار دهند؟ولي اميرالمؤمنين علي عليه السلام كه يك جوان سي و سه ساله بود به محض اين كه اين صحنهي دلخراش و ناراحت كننده را ديد در عين قدرتمندي بر خويشتنِ خويش مسلّط شد و حتّي غلاف شمشير و طناب آوردند و به گردنش انداختند و نگفت من ذليل شما نميشوم.او را بر روي زمين كشيدند و به همين حال به مسجد بردند.چون امام عليه السلام تشخيص داد اگر اينگونه رفتار كند نتيجهي آن احياي دين است.امام عليه السلام ديد اگر بخواهد دست به شمشير ببرد و در مقابل آنها بايستد حيات دين و اساس دين به خطر خواهد افتاد.امام عليه السلام راضي به رضاي الهي و تسليم امر اوست.هر چه را كه به صلاح دين است عمل ميكند. براي امام حسين عليه السلام مصلحت الهي بر اين بود كه بايد در مقابل ظالم زمان و حاكم غاصبِ فاسدِ مفسد بايستد و كشته شود. اگرچه مثال مؤمن،مثال سُنبل است كه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله فرمود: تُحَرِّكُّهَا الرّيحُ، تَقْعُدُ تَارَة وَ تَقُومُ اُخري؛ انسان مؤمن كامل مانند سنبل گندم است كه وقتي باد ميوزد خم ميشود و بعد ميايستد؛ امّا درخت چنار در مقابل باد و طوفان راست ميايستد تا آنجا كه ريشهكن ميشود.مؤمن با بررسي شرايطي كه در آن قرار گرفته وظيفهي خود را تشخيص ميدهد، جايي كه لازم است بايستد ميايستد و مقاومت ميكند تا كشته شود و در جايي هم كه شرايط اقتضا ميكند عكسالعمل نشان ندهد و صبور باشد حتّي زنجير و طناب هم به گردنش بيفكنند، ميپذيرد و مقاومت نميكند. مثلاً امام موسي بن جعفر عليهماالسلام را چهارده سال در زندان هارونالرّشيد حبس ميكنند و او سختترين شرايط را تحمّل ميكند.پس عبارت"هيهات مِنَّاالذِلّة" معنايش اين نيست كه من تسليم نميشوم و هميشه در مقابل شما ميايستم.بلكه مفهوم آن اين است كه من در شرايطي كه امر حاكم موجب ذلّت دين شود كوچكترين انعطافي از خود نشان نميدهم، ولي در جايي كه حيات دين بسته به انعطاف است،انعطاف از خود نشان ميدهم و صبوري ميكنم. لزوم تجديد نظر طرفداران حسينيبنابراين معلوم است كه امام حسين عليه السلام چه خواسته و هدفي داشت.او حقّ را ميخواست.بنابراين اگر ما مرتّب از حقّ دم ميزنيم و براي امام حسين عليه السلام بر سر و سينهي خود ميزنيم امّا در زندگيمان حقّ را ميكُشيم، در آن صورت چگونه ميتوانيم بگوييم: يا لَيْتَنا كُنّا مَعَكَ فَنَفوزَ فَوزاً عَظيماً؛ اي حسين جان!اي كاش ما هم با تو بوديم و به فوز عظيم ميرسيديم. مبادا از نظر حضرتش در اين سخن دروغگو قلمداد شويم. حسين عليه السلام ميفرمايد من از شما عمل به حقّ را ميخواهم و به شما ميگويم: اَلا تَرَوْنَ اَنّ الْحَقّ لا يُعْمَلُ بِهِ؛ آيا نميبينيد كه به حقّ عمل نميشود؟ چرا در زندگي به حقّ عمل نميكنيد؟چرا زن در مقابل شوهرش به حقّ عمل نميكند؟چرا شوهر در مقابل زن و فرزندانش به حق عمل نميكند؟چرا كاسب بازار مسلمان به حقّ عمل نميكند؟اگر راست ميگوييد، به حقّ عمل كنيد و بدانيد كه امام حسين عليه السلام حقّ است و از او صادقانه پيروي كنيد.امام حسين عليه السلام كمسخن بود ولي پر عمل. مِثل ما پرحرف كمعمل نبود.اگر سخنان امام حسين عليه السلام را جمعآوري كنيم از لحظهاي كه از مدينه حركت كرد تا هنگامي كه به كربلا رسيد سخنان محدودي از آن حضرت ثبت شده است.امّا در اين فاصلهي كوتاه آن امام همام يك دنيا عمل از خود نشان داد. ظرف چند ساعت در يك روز، عملي بزرگ و ماندگار انجام داد كه تا جهان، جهان است باقي و جاودان است و به سبب همين عمل خالصانهي اوست كه سخنانش را دلهاي حقّپذير مي پذيرند و شخصيّت ممتازش محبوب جهانيان قرار گرفته است. چرا همگان به حسين بن علي عليه السلام عشق ميورزند؟رمز اين جاودانگي و جهانشمولي حسين بن علي عليه السلام جز اين نيست كه او فاني در حقّ شد.صورت شخصي خود را از دست داد و صورت حقّ به خود گرفت و از آنجا كه بشر فطرتاً عاشق حقّ است و حقّ مطلوب همهي انسانهاست،از اين رو نوع مردم جهان عاشق امام حسين عليه السلام هستند، زيرا حسين عليه السلام فاني در حق شد. اِنَّ لِلحُسَينِ مَحَبَّة مَكنُونَة في قُلُوبِ الْمُؤمِنين؛( بحارالانوار،جلد43،صفحهي272،بااندكي تفاوت.) محبّت مكنون و پنهاني در دلها نسبت به حسين عليه السلام هست. ما كه پيرو حسينيم و از عشق و ارادت به او دم ميزنيم بايد درعمل تابع حقّ و در مقام احقاق حقّ باشيم و حقّ را زنده كنيم و اگر در عمل توانستيم حقّ را در زندگي شخصي خود اجرا كنيم آن وقت قادر خواهيم بود در خارج از وجود خود هم حقّ را احيا كنيم.ولي تا زمانيكه ما در زندگي خود به حقكشي عادت كردهايم و به سبب هواهاي نفساني كه بر ما و عقل ما غلبه كرده حقوق نزديكان خود را مراعات نميكنيم چطور ميتوانيم در مقابل دشمن خارجي بايستيم و مدافع حق باشيم؟ اگر توانستيم در درون خود، نفس امّاره را به زانو درآوريم آن وقت ميتوانيم مدّعي باشيم كه در خارج از وجودمان ميتوانيم كفّاري را كه آنها هم نفس امّارهي جامعه هستند به زانو درآوريم و لذا فرمود: مانند من از حقّ تبعيّت كنيد تا ادّعاي "يا لَيْتَنا كُنّا مَعَكم" شما هم مقرون به صداقت باشد. بياييد قدري عملاً احترام به اهل بيت عليهمالسلام را حفظ كنيم و كاري نكنيم كه باعث هتك حرمت آنان بشود،بلكه به همين جهت به ما عنايتي داشته باشند. عاقبت به خيري و سعادتمندي زُهيربن قينزهيربن قين از جمله سعادتمنداني است كه در رديف افرادي قرار گرفت كه امام عصر عجّل الله تعالي فرجه الشّريف در مقابل قبر مطهّرشان بايستد و بگويد: بِأَبي اَنْتُم وَ اُمِّي يا اَنصارَ اَبيعَبدِاللّه؛ اين مقام خيلي بالايي است كه امام زمان عليه السلام در مقابل قبر آنان بايستد و اين جمله را بگويد: طِبْتُم وَ طابَتِ الاَرْضُ الَّتي فِيها دُفِنْتُم؛ جالب است بدانيم زهيربن قين چند روز قبل از واقعهي عاشورا از نظر فكري و اعتقادي گرايش به عثمان بن عفّان داشت و از او حمايت و طرفداري ميكرد و بر اثر تبليغات سوء دستگاه بنياميّه به حضرت اميرالمؤمنين علي عليه السلام بدبين و بدگمان بود و لذا همان روزهايي كه امام حسين عليه السلام عازم كوفه بود، زُهير هم به كوفه ميرفت ولي همواره مراقب بود مبادا با امام حسين عليه السلام هم منزل بشود و به سبب نوع تفكّر و سابقهي منفيِ ذهنياش علاقهاي نداشت كه با امام حسين عليه السلام ملاقاتي داشته باشد.لذا در بين راه هرگاه امام حسين عليه السلام بار خود را ميانداخت زهير بار خود را ميبست و ميرفت. و اين روش همچنان ادامه داشت تا اين كه در يكي از منزلها اتّفاقاً همان وقتي كه زهيربن قين بار خود را انداخته بود و استراحت ميكرد امام حسين عليه السلام هم با اصحاب خود به آنجا رسيدند و بار خود را انداختند و خيمه زدند. رفيق زهير ميگويد: ما در خيمه نشسته بوديم و مشغول خوردن غذا بوديم كه مردي وارد شد و گفت: من فرستادهي حسين بن علي هستم.آقا شما را(اشاره به زهير) به حضور طلبيدهاند.زهير تا اين جمله را شنيد بهتزده شد.قدري تأمّل كرد و به فكر فرو رفت.همسرش از پشت پرده با صداي بلند رو به او كرد و گفت: زهير! پسر فاطمه اين قدر حقّ به گردن تو ندارد كه حدّاقل پيام او را بشنوي؟چرا معطّلي،برخيز و برو و ببين فرزند زهرا چه كار و چه پيامي دارد.گاهي بعضي از زنها وسيلهي سعادتمندي مردها ميشوند.اين سخنِ زن، شوهر را بيدار كرد.نتوانست در مقابل عِتاب زن بايستد و لذا برخاست و به خيمهي امام حسين عليه السلام رفت. رفيق زهير ميگويد: وقتي او از جانب امام عليه السلام برگشت ديديم حالش كاملاً دگرگون شده،منقلب است و از چشمانش اشك سرازير است، در عين حال چهرهاش شاداب و بشّاش و سخنانش گيرايي خاصّي پيدا كرده است و با لحن خاصّي ميگويد: من ديگر حسيني شدهام.خيمهام را برچينيد و آن را در كنار خيمهي فرزند زهراي اطهر نصب كنيد. گر مخيّر بكنندم به قيامت كه چه خـواهي_ دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را_ ياحسين! آن كس كه تو را شناخت جان را چه كـند_ فـرزند و عـيـال و خانمان را چه كند_ ديـوانه كـني هـر دو جـهـانـش بـخـشي_ ديوانهي تـو هـر دو جهان را چه كند_ تأثير كلام امام را بر قلب معيوب امّا مستعدّ زهير ببين كه او ساعاتي قبل از اين، اسير گاو و گوسفند و شتر بود.ميكروب حبّ دنيا بر همهي وجودش مستولي شده و چيزي نمانده بود كه او را بيچاره و بدبخت كند.امّا دستِ غيبي به سراغ و مدد او آمد و دستش را گرفت و در مقابل تابش انوار آفتاب حسيني قرارش داد.خورشيد ولايت مستقيماً شعاع تابانش را بر قلب او تاباند و آن ميكروبهاي تعلّقات دنيوي را به كلّي سوزاند و از بين برد و لذا مس وجود زهير با اكسير ولايت حسيني به طلا مبدّل شد و مسير باطل خود را عارفانه و عاشقانه تغيير داد،پس به همسر و همراهان خود رو كرد و گفت:دارايي خود را هر چه هست به شما بخشيدم.شما برويد من هم ميروم. زن خود را هم به يكي از همراهان مورد اعتمادش سپرد كه به خانهاش برساند، تا اين كه روز عاشورا فرا رسيد.در روز عاشورا اين مرد سعادتمند چنان توفيقي نصيبش شد كه با بدني مجروح از زخمهاي گوناگون و غلبهي تشنگي و خونريزي فراوان، بيتاب و توان شد و احساس كرد آخرين لحظات عمر خود را سپري ميكند.آمد مقابل امام حسين عليه السلام ايستاد و دست بر شانهي آن حضرت گذاشت و در حالي كه با چشمان بي فروغ خود به چهرهي مبارك امام عليه السلام نگاه ميكرد عرضه داشت: فَدَتْكَ نَفْسي يا هادياً مهديّاً؛ جانم قربان تو اي حياتبخش من.جانم قربان تو اي نجاتبخش من.تو مرا زنده كردي،تو مرا از لجنزار شهوات حيواني بيرون كشيدي. نزديك بود به هلاك ابدي مبتلا شوم،به دادم رسيدي و نجاتم دادي.حال هيچ غم و غصّهاي ندارم.همين الآن است كه قفس تن بشكند و اين پردهي آخر هم از مقابل ديدگان من كنار برود و در خاك و خون خود بغلطم و با روي سفيد با جدّ ارجمندت ملاقات كنم و با سربلندي به محضر مباركش شرفياب شوم و با پدر بزرگوارت عليّ مرتضي عليه السلام همنشين شوم.در حال گفتن اين جملات بود كه مقابل امام عليه السلام بر زمين افتاد و شهيد شد. هَنيئاً لاَربابِ النَّعيم نَعيمُهُم؛ پروردگارا، به حرمت امام حسين عليه السلام به همهي ما توفيق بهرهبرداري از محبّت و معرفتش را عنايت فرما. والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته گزيدهاي از خطب سيّدالشّهداء عليهمالسلام(1)و من خطبة له عليه السلام عِنْدَ عَزْمِهِ عَلَي المَسيرِ اِلَي العِراق اَلحَمدُ لِلّهِ، ما شاءَ اللهُ، وَ لا قُوَّة اِلاّ بِاللهِ، وَ صَلَّي اللهُ عَلي رَسولِه، خُطَّ المَوتُ عَلي وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَة عَليَ جيدِ الفَتاة، وَ ما أولَهَني اِليَ اَسلافي اِشْتياقَ يَعقُوبَ اِلي يُوسُفَ، وَ خِيرَلي مَصْرَعٌ اَنَا لاقيهِ. كَاَنّي بِأَوصالِي تَتَقَطَّعُها عُسْلانُ الفَلَواتِ بَيْنَ النَّواويسِ وَ كَربَلاءَ، فَيَمْلَأَنَّ مِنّي اَكراشاً جُوفاً وَ اَجْرِبَة سُغُباً. لا مَحيصَ عَنْ يَومٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ. رِضَا اللهِ رِضانا اَهْلَ الْبَيْتِ، نَصْبِرُ عَليَ بَلائِهِ، وَ يُوَفّينا اُجُورَالصّابِرينَ.لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله لُحْمَتُهُ، بَلْ هِيَ مَجْمُوعَة لَهُ في حَظْيرَة القُدْسِ تَقَرُّ بِهِم عَيْنُهُ، وَ يُنجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ. مَن كانَ باذِلاً فينا مُهْجَتَهُ،وَ مُوَطِّناً عَليَ لِقاءِ اللهِ نَفْسَهُ فَلْيُرحَلْ مَعَنا، فَاِنّي راحِلٌ مُصْبِحاً اِن شاءَ اللهُ.( اللهوف،سيّد بن طاووس،صفحات25و26؛ مثيرالاحزان،اِبن نما،صفحهي41.) به سوي شهادت از سخنان امام حسين عليه السلام زمانيكه تصميم گرفت به سوي عراق حركت كندسپاس به درگاه خداوند، آنچه او خواهد انجام گيرد، و نيرويي نيست جز به ارادهي ذات اقدس او.همان گونه كه گردنبند زينت ملازم دختران جوان است،مرگ نيز ملازم لاينفكّ اولاد آدم است.آن چنان كه يعقوب شوق ديدار يوسف داشت،من نيز به شدّت اشتياق ديدار پدران و گذشتگانم دارم.دست تقدير الهي براي من قتلگاهي برگزيده است كه بايد به ديدار آن بشتابم.ميبينم كه به همين زودي گرگهاي گرسنهي "نواويس" و "كربلا" مرا در محاصره انداخته، بندبند اعضاي بدنم را از هم جدا ميكنند و شكمهاي خود را از آن پر ميكنند و عطش دروني خود را با كشتن من فرو مينشانند. از چنين روزي كه قلم تقدير بر آن گذشته است تدبير و فراري امكانپذير نيست. ما اهل بيت به آنچه خداوند راضي باشد رضايت داريم،بر اين بلا كه براي ما خواسته است صبر مينماييم و البتّه او نيز پاداش صابران به ما عطا خواهد فرمود.ما پارههاي تن پيامبريم و پارههاي تن پيامبر از او جدا نميشوند،بلكه در بهشت اطراف پيامبر گرد خواهند آمد و با ديدن آنان چشم پيامبر روشن شده، وعدههايي كه داده شده است در حقّ آنان عملي خواهد شد. اينك در ميان جمع ما هر كس جان بر كف آمادهي شهادت است و خود را براي مرگ و ملاقات الهي مهيّا ساخته است به همراه ما كوچ كند كه من فردا صبح به ياري خدا روندهام. (2)و من كلام له عليه السلام عِنْدَ مَسيرِهِ اِلَي العِراقاِلْتَفَتَ اِلَي ابنِ عبّاس و قال: ما تَقُولُ في قَومٍ اَخْرَجُوا ابْنَ بِنتِ نَبِيِّهِم مِن وَطَنِهِ وَ دارِهِ وَ قَرارِهِ وَ حَرَمِ جَدِّهِ، وَ تَرَكُوهُ خائِفاً مَرعُوباً لا يَسْتَقِرُّ في قَرارٍ، وَ لا يَأْوِي اِلَي جِوارٍ، يُرِيدونَ بِذلِكَ قَتْلَهُ وَ سَفْكَ دِمائِهِ، لَمْ يُشرِكْ بِاللهِ شَيْئاً، وَ لَمْ يَرْتَكِبْ مُنْكَراً وَ لا اِثْماً؟ قال لَهُ ابْنُ عبّاس: جُعِلْتُ فِداك يا حسين، اِن كانَ لابُدَّ مِنَ المَسيرِ اِلَي الكوفة فَلاتُسْرِ بِاَهْلِكَ وَ نِسائِك. فَقال عليه السلام : يَا بنَ العَمِّ، اِنّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله في مَنامي وَ قَد اَمَرني بِاَمرٍ لا اَقْدِرُ عَليََ خِلافِهِ، وَ اِنَّهُ اَمَرَني بِاَخْذِهِنَّ مَعي.( لمعهْْ من بلاغهْْ الحسين عليه السلام ، سيّدمصطفي اعتمادي،صفحهي29، به نقل از ذكري الحسين عليه السلام .) در مسير حركت به سوي عراق رو به جانب ابنعبّاس كرده، فرمود: دربارهي مردمي كه پسر دختر پيامبر خود را از وطن و خانه و قرارگاه و حرم جدّش بيرون كرده، او را تك و تنها رها ساخته، تسليم ترس و رعبش مينمايند چه ميگويي؟نه ميتواند در محلي قرار گيرد و نه ياراي آن دارد كه در همسايگي كسي بماند.با آن كه نه به خداوند شرك ورزيده است و نه مرتكب منكر و جرمي شده است،كمر به قتلش بسته، ميخواهند خونش را بريزند. ابنعبّاس در پاسخ حضرت عرض كرد: حسين جان! فدايت شوم، اگر از سفر كوفه ناگزير هستي ديگر اهل بيت و زنانت را همراه خود مبر. حضرت فرمود: عموزاده! رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم و به من دستوري داده كه نميتوانم خلاف آن عمل كنم؛رسول خدا صلي الله عليه و آله دستور داده كه اهل بيت و زنان را نيز با خود همراه ببرم. (3)و من كلام له عليه السلام للفَرَزْدَقِ لَمّا سَأَلَهُ: ما أعْجَلَك يَابنَ رسولِ اللهِ عَنِ الحجّ؟فقال عليه السلام : لَو لَمْ اَعْجَلْ لَاُخِذْتُ. ثُمَّ سَأَلَهُ عَنِ النّاس بِالكوفَة فَعَرَّفَهُ بِاَنَّ السُّيُوفَ عَليه؛ فَقال عليه السلام :لِلّهِ الاَمْرُ، وَ اللهُ يَفْعَلُ ما يَشاءُ، وَ كُلَّ يَومٍ رَبُّنا في شَأنٍ، اِنْ نَزَلَ القَضاءُ بِما نُحِبُّ فَنَحْمَدُاللهَ عَلي نَعمائِهِ، وَ هُوَ الْمُسْتَعانُ عَلَي اَداءِ الشُّكْرِ. و اِنْ حالَ القَضاءُ دُونَ الرَّجاءِ فَلَمْ يَتَعَدَّ مَنْ كانَ الْحَقُّ نِيَّتَهُ، وَ التَّقْويَ سَريرَتَهُ. ثُمَّ سَلَّمَ عَلَيْهِ وَ افْتَرَقا.( الارشاد، شيخ مفيد،صفحهي218؛الكامل،اِبن اثير،جلد3،صفحهي401.مقتل الحسين، مقرّم،صفحهي203.) پاسخ امام عليه السلام به فَرَزدَق فرزدق از حضرت پرسيد: يابن رسول الله چه شد كه عجله كردي و حج را ناتمام گذاشتي؟ در پاسخ فرمود: اگر عجله نميكردم غافلگير ميشدم. آنگاه حضرت از اوضاع مردم كوفه پرسيدند،فرزدق گفت:شمشيرهاي آنان براي جنگ با شما آماده شده است. امام فرمود: كارها به دست خداست، و خدا هر چه را اراده كند انجام ميدهد، و پروردگار ما هر روز در كاري است.اگر قضاي الهي طبق خواستهي ما انجام گرفت سپاس نعمتهاي الهي را به جا ميآوريم و خدا خود مدد ميدهد تا به اداي شكرش توفيق يابيم. و اگر قضاي الهي مانع از برآمدن خواستهي ما شد باز آن كس كه طالب حقّ باشد و داراي روح ايمان و تقوا،اهل تجاوز نخواهد بود.سپس با فرزدق وداع كرد و از يكديگر جدا شدند. (4)و من خطبة له عليه السلام في البَيْضَة خَطَبَ بِها الحرَّ و اصحابَهقال عليه السلام بعدَ الحَمدِ و الثَّناءِ: اَيُّهَا النّاسُ، اِنَّ رَسُولَ اللهِ صلي الله عليه و آله قالَ: مَن رَأي سُلطاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ، ناكِثاً لعَهْدِ اللهِ، مُخالِفاً لِسُنَّة رَسُولِ اللهِ، يَعْمَلُ في عِبادِاللهِ بِالاِثمِ وَ العُدْوانِ، فَلَمْ يُغَيِّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَلا قَولٍ، كانَ حَقّاً عَلَي اللهِ اَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ. اَلا و اِنَّ هؤلاءِ قَد لَزِمُوا طاعَة الشَّيطانِ،و تَرَكُوا طاعَة الرَّحمنِ، وَ اَظْهَرُوا الفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ، وَ اَحَلُّوا حَرامَ اللهِ، وَ حَرَّمُوا حَلالَهُ، و اَنَا اَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ. و قَدْ اَتَتْني كُتُبُكُم، وَ قَدِمَتْ عَلَيَّ رُسُلُكُم بِبَيْعَتِكُم:اَنَّكُمْ لا تُسْلِمُوني وَ لا تَخْذُلُوني. فَاِنْ بَقيتُم عَليَ بَيْعَتِكُمْ تُصيبُوا رُشْدَكُمْ، فَاَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ و ابْنُ فاطِمَة بِنتِ رَسُولِ الله صلي الله عليه و آله ،نَفْسي مَعَ اَنْفُسِكُمْ، وَ اَهْلي مَعَ اَهْليكُمْ،وَ لَكُمْ فِيَّ اُسْوَة. و اِنْ لَمْ تَفْعَلُوا و نَقَضْتُم عَهْدَكُم و خَلَعْتُم بَيْعَتي مِنْ اَعْناقِكُمْ فَلَعَمْري ما هِيَ لَكُم بِنُكْرٍ، لَقَدْ فَعَلْتُمُوها بِاَبي وَ اَخي وَ ابْنِ عَمّي مُسْلِمٍ. و الْمَغْرُورُ مَنِ اغْتَرَّ بِكُم. فَحَظَّكُمْ أَخْطَأْتُمْ، وَ نَصيبَكُم ضَيَّعْتُم، و مَنْ نَكَثَ فَاِنَّما يَنْكُثُ عَليَ نَفْسِهِ، و سَيُغْنِنِي اللهُ عَنْكُمْ، وَ السَّلامُ عَلَيكُمْ وَ رَحْمَة اللهِ وَ بَرَكاتُهُ.( طبري،جلد4،صفحهي304،مؤسّسهي اعلمي بيروت.)هشدار به ياران حر خطبهاي كه در منزل بيضه براي حر و يارانش ايراد كرد پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم، رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند: هر كسي پادشاه ستمگري را ببيند كه حرام خدا را حلال ساخته،پيمان الهي را ميشكند و با سنّت و راه و روش رسول خدا مخالفت ميورزد، و در ميان بندگان خدا به گنهكاري و ستمگري ميپردازد،ولي با گفتار و رفتار خود بر اين سلطان نشورد، بر خداوند لازم است كه آن كس را با آن سلطان در يك محل محشور سازد. مردم آگاه باشيد كه دستگاه حكومت بنياميّه سر در خطّ فرمان شيطان نهاده و از اطاعت فرمان الهي سرپيچي مينمايند.فساد را آشكار ساخته، حدود الهي را تعطيل نموده،مالياتهاي اسلامي را در راه مصالح شخصي به كار برده و حرام الهي را حلال و حلال الهي را حرام نمودهاند. من از همه كس به دگرگون ساختن دستگاه حاكم سزاوارترم. نامههاي شما برايم آمده و فرستادگان شما خبر بيعت شما را براي من آورده و نويد دادهاند كه مرا تسليم بنياميّه نميسازيد و مرا بيياور نميگذاريد؛ حال اگر به بيعتي كه با من كردهايد وفادار باشيد، رشد خود را ثابت كردهايد. و ميدانيد كه من حسين فرزند علي و پسر فاطمه دختر رسول خدا هستم؛اگر بيعت خود را حفظ كرديد خودم با شما و اهل و عيالم با اهل و عيال شما خواهند بود و بر شماست كه از من پيروي نماييد. و اگر بر سر پيمان خود نمانيد و از بيعت من رويگردان شويد،به جان خودم سوگند كه نقض بيعت و پيمانشكني شما تازگي ندارد،شما مردم سستعهد و بيوفا همين كار را با پدر و برادر و پسرعمويم مسلم بن عقيل انجام داديد.هر كس كه به شما اعتماد كند و به عهد و پيمان شما دل بندد فريب خورده است،و البتّه دودش به چشم خودتان خواهد رفت و بهرهي خود را بر باد دادهايد،زيرا هر كس بيعتشكني كند به زيان خود كرده است، و به همين زودي است كه خدا مرا از شما بينياز خواهد ساخت. والسّلام عليكم و رحمة الله و بركاته (5)و من خطبة له عليه السلام في اِدبار الدّنياحَمِدَ اللهَ و اَثْنيََ عليه،ثمَّ قال: اِنَّهُ قَد نَزَلَ مِنَ الاَمْرِ ما قَدْ تَرونَ، وَ اِنَّ الدُّنيا قَدْ تَغَيَّرَتْ و تَنَكَّرَتْ و اَدْبَرَ مَعرُوفُها، وَ اسْتَمَرَّتْ حَذّاءَ، فَلَمْ يَبْقَ مِنْها اِلاّ صُبابَة كَصُبابَة الاِناءِ، وَ خَسيسُ عَيشٍ كَالْمَرعَي الوَبيلِ. اَلا تَرَونَ اَنَّ الْحَقَّ لا يُعْمَلُ بِهِ، وَ اَنَّ الباطِلَ لا يُتَناهي عَنهُ؟! لِيَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِي لِقاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً، فَاِنّي لا اَرَي الْموتَ اِلاّ سَعادَة، وَ لا الْحَياة مَعَ الظّالِمينَ اِلاّ بَرَماً.( تاريخ الامم و الملوك، طبري، جلد4، صفحهي305؛ تحفالعقول،صفحهي245؛ حليهْالاولياء، جلد2، صفحهي39؛ اللهوف، صفحات32و33.) مرگ سرخ به از زندگي ننگين است سخنراني امام حسين عليه السلام در پشت كردن دنيا حمد و ثناي الهي را به جاي آورد، سپس فرمود: ميبينيد كه حوادث روزگار بر ما وارد شده است، چهرهي دنيا دگرگون گشته و رو به زشتي و ننگ نهاده است، و نيكيها و فضايل روز به روز به سرعت از دنيا رخت بر ميبندد و از خوبيها جز ته مانده اندكي باقي نمانده است؛چراگاه زندگي همچون مرتعي وحشتانگيز شده است. مگر نميبينيد كه به حقّ عمل نميشود، و از باطل جلوگيري به عمل نميآيد؟ با چنين اوضاع و در چنين شرايطي افراد با ايمان حق دارند كه آرزوي مرگ و ملاقات پروردگار خويشتن نمايند. من مرگ را جز سعادت نميبينم و زندگي با ستمگران را جز رنج و ملال نميدانم. (6)و من كلامه عليه السلام يُوَدِّعُ عِيالَهُ وَ اَمَرَهُمْ بِالصَّبرقال عليه السلام :اِسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ، وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللهَ حاميكُمْ وَ حافِظُكُمْ وَ سَيُنْجيكُمْ مِنْ شَرِّ الاَعْداءِ، وَ يَجْعَلُ عاقِبَة اَمْرِكُمْ اِلي خَيْرٍ، وَ يُعَذِّبُ عَدُوَّكُمْ بِاَنْواعِ الْعَذابِ، وَ يُعَوِّضُكُمْ عَنْ هذِهِ الْبَلِيَّة بِاَنْواعِ النِّعَمِ وَ الكَرامَة، فَلا تَشْكُوا و لا تَقُولُوا بِاَلْسِنَتِكُمْ ما يَنْقُصُ مِنْ قَدْرِكُمْ.( مقتل الحسين،مقرّم،صفحهي248 به نقل از جلاء العيون علاّمهي مجلسي.) وداع امام عليه السلام با اهل بيت خود هنگام وداع با عيال خود آنان را امر به صبر نموده، فرمود: آماده شويد براي تحمّل مصيبتها، و بدانيد كه خداوند نگهبان و حافظ شماست و به زودي شما را از شرّ دشمنان نجات خواهد داد و سرانجام كارتان را به نيكي برگزار خواهد كرد، و خداوند دشمن شما را به انواع عذابها شكنجه خواهد داد، و در مقابل تحمّل اين بلاها به شما انواع نعمتها و كرامتها عنايت خواهد فرمود.پس شكايت نكنيد و سخني بر زبان نياوريد كه از قدر و منزلتتان [نزد خدا] بكاهد. محتشم كاشاني و تركيببند اوحسان العجم(اين لقب معمولاً براي شعرايي به كار ميرود كه در منقبت و مرثيه يا مضامين ديني سخن گفتهاند و در ادب فارسي نخستين بار"خاقاني"بدان ملقّب شد.) مولانا سيّد كمال الدّين علي،فرزند خواجه ميراحمد كاشاني،متخلّص به "محتشم"،در حدود سال905هـ . ق در كاشان متولّد شد،نزديك به91 سال زيست و به سال996هـ .ق در زادگاه خود رخت به سراي باقي برد. تركيببند محتشم محتشم برادري داشت به نام خواجه عبدالغني كه در هندوستان متأهل شد و به سال950در همانجا درگذشت و او در سوگ برادر، يازده بندي در مرثيه سرود. مرحوم مدرّس تبريزي نقل ميكند كه محتشم،پس از وفات برادرش عبدالغني،مراثي بسيار دربارهي او گفت،تا شبي در عالم رؤيا خدمت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ميرسد و حضرت به او ميفرمايد: چرا در مصيبت برادرت مرثيه گفتهاي و براي فرزندم حسين عليه السلام مرثيه نميگويي؟عرض كرد: يا اميرالمؤمنين، مصيبت حسين عليه السلام خارج از حدّ و حصر است و من آغاز سخن را پيدا نميكنم.فرمود: بگو: باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است.( ريحانة الادب،جلد5،صفحات226و227.) باري،مرثيه سروده شد و از همان روزهاي آغازين،مورد توجّه و استقبال قرار گرفت،تا آنجا كه صاحب "نتايج الافكار" مينويسد:اگرچه اكثر عاليطبعان در فكر سرودن مرثيه براي آن حضرت(امام حسين عليه السلام )بودهاند،امّا اين مرثيه شأني و شرف و مقبوليّتي بالاتر دارد،( تاريخ ادبيات در ايران،دكتر صفا،جلد5،صفحهي 794.)و تا به امروز نيز مرثيهاي به اين درجه از شهرت و سوز و اثر پديده نيامده است. و محدّث جليل،مرحوم حاج شيخ عبّاس قمي در اينباره گفته است: محتشم شاعر،صاحب مراثي معروفه كه در جميع تكايا و مجالس ماتم ابوعبدالله الحسين عليه السلام بر در و ديوار نصب شده است و گويا كه از حزن و اندوه، آن اشعار نگاشته شده يا از خاك كربلا سرشته شده، به هر جهت اين اشعار مثل مصيبت حضرت ابوعبدالله عليه السلام به هيچ وجه مندرس نميشود و اين كشف ميكند از عظمت و بزرگي مرتبت و كثرت معرفت محتشم.( هديهْ الاحباب،محدّث قمي،چاپ كتابخانه صدوق،1362شمسي،صفحهي 233.) باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است؟_ باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟_ باز ايـن چه رستـخيز عظـيم اسـت كز زمـين_ بـي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است؟_ گـويـا طـلـوع مـيكـنـد از مـغـرب آفـتـاب_ كـاشـوب در تــمـامـي ذرّات عـالم است_ گـر خوانمـش قيـامـتِ دنيـا بـعيـد نـيـست_ اين رستخـيز عـام كه نامـش محرّم است_ در بــارگـاه قــدس كــه جـاي ملال نيـست_ سـرهاي قُدسيان همه بر زانوي غم است_ جـنّ و مَلَـك بر آدمـيـان نـوحـه مـيكـنـند _ گــويـا عـزاي اشــرف اولاد آدم اسـت_ * * * از آب هـم مـضايقـه كردنـد كـوفيان_ خـوش داشـتند حُرمت مهمان كربلا_ بودند ديو و دَد همه سيراب و ميمكيد_ خاتـم ز قحـط آب،سلـيـمان كـربلا _ زان تشنگان هـنوز بـه عيّوق مـيرسد_ فـريـاد العـطـش،ز بـيـابـان كـربلا_ * * * روزي كـه شـد بـه نـيزه سر آن بـزرگـوار_ خـورشيد سر بـرهنـه برآمد ز كوهسار_ موجي به جنبش آمد و برخاست كوه كوه_ ابري بـه بـارش آمد و بگريست زار زار_ گفتي تـمام،زلزلـه شـد خـاك مطمئـن_ گفـتـي فتـاد از حـركت چرخ بيقرار_ عـرش آن زمان به لرزه درآمد كه چرخ پير_ افتاد در گمان كـه قـيامت شد آشكار_ آن خيمهاي كه گيسوي حورش طناب بود_ شد سرنگـون ز بـاد مخالف حباب وار_ جمعي كه پاي محملشان داشت جبرئيل_ گشتند بيعَماري و محمل،شترسوار_ با آنكـه سر زد ايـن عـمـل از امّت نبـي_ روح الامين ز روح نبي گشت شرمسار_ * * * اين كشتهي فتاده به هامون،حسين توست_ وين صيد دست و پا زده در خون،حسين توست_ ايـن نخـل تـر كـز آتـشِ جـانسوزِ تشـنگي_ دود از زمين رسانده به گـردون،حسين تـوست_ ايـن ماهي فتاده دريـاي خـون كـه هست_ زخـم از ستـاره بـر تنش افزون،حسين توست_ ايـن غرقـهي مـحيط شـهادت كه روي دشت_ از مـوج خـون او شـده گلـگون،حسين توست_ ايـن خـشـك لب فـتـادهي دور از لـب فـرات _ كز خون او زمين شده جيحون،حسين توست_ ايـن شـاه كــم سپـاه كـه بـا خـيل اشـك و آه_ خرگـاه،زين جهان زده بيرون،حسين توست_ اين قالـب طـپـان كه چـنـين مـانده بر زميـن_ شاه شهـيد ناشده مـدفـون،حـسين توست_ پايان |