امام حسن (علیه السلام) پس از وفات جد و مادرش
۰۱ تیر ۱۳۹۴ 0
پيامبر خدا (ص) در حالى كه نواده اش حسن (ع) در آغاز كودكى بود و هنوز هفت سالگى را به پايان نرسانده بود از اين دنيا رخت بر بست مدت هفت سال اگر چه به حساب زمانى و در عمر مردم خيلى كوتاه است و از سالهاى كودكى تجاوز نمى كند ولى امام حسن على رغم اينكه در آن هنگام از اين سن تجاوز نكرده بود همانچه كه بزرگان و ياران پا به سن گذارده پيامبر، از محضرش درك مى كردند و برداشت مى نمودند درك و برداشت می کرد بر همين اساس فقدان جدش را احساس می کرد و تا مدتها غم و اندوه آن بر چهره اش نمايان بود
بازخوانی خاطرات امام حسن علیه السلام با حضرت فاطمه سلام الله علیها
بويژه هنگامى كه مادرش را می دیدكه از شدت درد و غم بخود می پیچیدو شب و روز برايش اشك می ریخت و اذيت و آزار و جفا و حوادث ظالمانه اى را كه تلخى آن را مادر چشيده بود می دیدو لمس می کرد مادر به مبارزه ادامه می دادو با غاصبين حقش [و حق همسرش على (ع)] با منطق و دليل به رويارويى می پرداخت و در همان حال مادرش را بخاطر می آورد و روزهايى را كه زنده بود و گريه كنان به شكوه بر قبر پدرش مى رفت و مى گفت:
- بر من آنچنان مصيبتهايى وارد آمده كه اگر بر روزها وارد مى آمد تبديل به شب مى گشتند.
- من در سايه محمد (ص)، پناهگاهى داشتم و از هيچ ستمى، نمى هراسيدم و روزهاى خوش من بود.
- ولى امروز در برابر هر خوارى، سر فرود مى آورم و از ستمى كه بر من مى رود مى پرهيزم و ستمكاره ام را با پيراهنم مى رانم
وداع دردمندانه حضرت علی علیه السلام با حضرت فاطمه سلام الله علیها
امام ابو محمد حسن مجتبى (ع) از اينها همه رنج می کشید و ستم و جفا و محنتى را كه مادرش می کشید با تلخى احساس می کرد. سرانجام همين ستمها و جفاها بود كه او را از پاى در آورد و تن فرسوده اش تاب تحمل چنان حوادث و رنجهايى را نداشت و حس كرد كه بزودى از اين دنيا رخت خواهد بست لذا فرزندانش، حسن و حسين و زينب و ام كلثوم را فراخواند و آنان را در برگرفت و گاه بر چهره شان بوسه می زد و گاهى به سينه اش مى فشرد تو گويى مى دانست كه در آينده اى نزديك، رفتنى است و بدين ترتيب دنيا را بدرود گفت. گريه و شيون فرزندان از درون خانه، بالا گرفت، على (ع) به خانه در آمد و اشك از چشمانش سرازير شده و به جسدى كه در وسط خانه آرميده بود نزديك شد حسن و حسين نيز در كنارش بودند و پس از آنكه او را بخاك سپرد رو به قبر پيامبر (ص) كرد و فرمود:
تو امانت خود را بازگرفتى و گروگانت را گرفتى ولى غم و اندوه من بى حد و حصر است و شبانم خواب به چشمان نمى آيد تا اينكه بالاخره خداوند مرا به همان خانه اى كه تو در آن اقامت گزيده اى فراخواند. دخترت ترا در جريان رنجى كه از امت كشيد قرار خواهد داد و تو نيز از او جوياى حال شو. و با اين حال ما هرگز پيمانت را فراموش نخواهيم كرد و يادت را از ياد نخواهيم برد و سلام بر تو سلام بدرقه كنندهاى دوست و دلسوز نه درود آدمى بدسگال و كينه توز اگر از كنار شما بروم رفتنم از در آزردگى نيست و چنانچه بمانم ماندنم هرآينه از روى بدگمانى به آنچه خداوند وعده داده نمى باشد.
بازخوانی خاطرات امام حسن علیه السلام با جد بزرگوارشان
تقدیر چنان خواسته بود كه نخستين صفحه از زندگى امام حسن كه هر لحظه از آن از خوشترين ايامش بشمار مى آمد با وفات جدش، ورق خورد. او همواره از آن ايام ياد می کرد و از ابعاد آن بهره مى گرفت، پس از جدش مدت سه يا حد اكثر شش را در دامان مادرش فاطمه زهرا و پدرش امير المؤمنين كه در كارزار خستگى ناپذير با نابكاران و غاصبان بودند و به اضافه از فقدان پيامبر (ص)، سرشار غم و اندوه گشته بودند، گذراند و ديرى نپاييد كه تقدير پس از اين ماههاى اندك، با فوت مادرش فاطمه زهرا، صفحه دوم از زندگيش را ورق زد و پدرش يك تنه بايد با حوادث و دردهايى كه پيش رو داشت مبارزه كند و امام حسن كه همچنان در سن كودكى است اينها همه را می دیدو تلخى آنها را حس می کرد و چشيد و ابو بكر را می دیدكه بر منبر جدش رسول خدا رفته و انبوه مردم به او چشم دوخته اند در اين حال با شتاب به سويش مى رفت و مى گفت: از منبر پدرم پايين بيا. ابو بكر نيز لبخندى به او مىزند و مى گويد: پدرم به فدايت اى فرزند رسول خدا، بجانم سوگند كه اين منبر پدر تست نه منبر پدرم و سكوت بر انبوه جمعيتى كه در اطراف منبر گرد آمده اند، حكمفرما مى شود و به ياد رسول خدا و روزهايى مى افتند كه او را روى شانه راست و برادرش حسين را بر شانه چپ مى گذاشت و روزى را بخاطر مى آورند كه پيامبر به سجده رفته بود و او سر رسيد و روى شانه اش و گرده اش نشست و روزى را به ياد مى آوردند كه پيامبر در حال ركوع بود و او سر رسيد پيامبر پاهايش را از هم باز كرد تا از آن رد شود و يا روزى را بخاطر آوردند كه به پيامبر گفته شد: اى رسول خدا تو با حسن كارى را مى كنى كه با هيچ كس ديگر نكرده اى و نمى كنى به ايشان فرمود: او در دانه من در اين دنياست. و همه آن صحنه ها و روزهايى را كه رسول خدا (ص) بود، به خاطر آوردند و خود را در ميان انبوهى از خاطره ها و يادهايى يافتند كه تلخى آنها همه شادىها و مسرتشان را پوشاند
منبع: زندگانى دوازده امام عليهم السلام / نويسنده: هاشم معروف الحسنى / مترجم محمد مقدس، تهران:امير كبير،1382،ج1،صص505-515