امام حسن علیه السلام در النخيلة
۰۱ تیر ۱۳۹۴ 0 فرهنگ و اجتماعواگذاردن قدرت به معاویه در نخیله:
گروهى از مورخين اظهار میدارند كه مراسم مربوط به واگذاردن قدرت به معاويه بن ابى سفيان در النخيلة به فاصله چند مايلى كوفه، انجام گرفت در اين محل، انبوه بزرگى از عراقى، و سوري ها جمع شدند بدون ترديد اين اجتماع طرفين، دردناكترين چيزى است كه امام حسن (ع) در طول زندگيش با آن مواجه گشت او معاويه دشمن اسلام و دشمن خاندان هاشمى را می ديد كه همچون فاتحان پيروز وارد پايتخت كشور اسلام قدم میگذارد و در عين حال شيعيان خود و شيعيان پدرش اين وفاداران به اسلام و حاميان آن را میديد كه چگونه مورد جور و شكنجه و تعقيب قرار میگيرند و از آنچه كه اين ولنگاران و زير پا گذاردگان ارزشها و مقدسات و تمامى آنچه محمد بن عبد اللّه (ص) آورده بود نسبت به اسلام روا خواهند داشت، زجر میكشيدند.
در اين زمينه در شرح نهج البلاغة به نقل از ابى الفرج آمده است كه معاويه به «النخيلة» آمد و خطبه بلندى ايراد كرد كه به قول او هيچ يك از راويان بطور كامل آن را نقل نكرده اند. و در ادامه میگويد: الشعبى روايت كرده است كه معاويه (طى اين سخنرانى) گفت: «هيچ امتى پس از پيامبر خود دچار اختلاف نگرديد مگر آنكه اهل باطل آن بر اهل حق، چيره شده باشد آنگاه توجهى به اطراف كرد و افزود جز اين امت.»
و ابو اسحاق السبيعى روايت كرده كه او گفت: بدانيد و آگاه باشيد تمامى آنچه كه به حسن بن على دادم اينك به زير پايم میگذارم و به هيچيك از آنها عمل نخواهم كرد و همچنانكه در روايت الاعمش نيز آمده میافزايد: «بخدا سوگند كه من با شما نجنگيدم تا روزه بگيريد و نماز بگزاريد و حج كنيد و زكات دهيد زيرا شما اين كارها را انجام میدهيد با شما جنگيدم تا بر شما امارت كنم و خداوند اين را بمن بخشيده ولى شما، از آن بيزاريد.»
و در روايت حبيب بن ثابت آمده كه معاويه طى سخنرانى خود، در حضور حسن و حسين به ناسزاگويى از على بن ابى طالب امير المؤمنين پرداخت و سپس حسن بن على (ع) را مورد ناسزاگويى قرار داد امام حسين برخاست تا پاسخش گويد امام حسن دستش را گرفت و او را نشاند و خود برخاست و گفت:
اى كه از على ياد كردى من حسن هستم و پدرم على است و تو معاويه و پدرت صخر، و مادرم فاطمه و مادرت هند و جدم رسول خدا و جد تو عتبة بن ربيعة و جده ام خديجه دختر خويلد و جده تو قتيله است پس لعنت خدا بر آن كس از ما، كه كمتر شناخته شده است حسب و نسبش در گذشته و حال، فروتر باشد و كفر و نفاقش، پرسابقه تر باشد.
گروههايى از اهل مسجد به آمين، آمين گفتن پرداختند و در شرح نهج البلاغة در ادامه اين مطلب میآورد: يحيى بن معين نيز آمين میگويد و عبد الحميد بن ابى الحديد مصنف اين كتاب نيز، آمين میگويد.
سخنرانی امام حسن علیه السلام در نخیله
و در برخى روايات آمده كه معاويه پس از سخنرانى در نخيله و بنا به پيشنهاد عمرو بن العاص از امام حسن خواست تا براى مردم سخن گويد تا عجز و ناتوانيش بر مردم، روشن گردد. امام حسن (ع) در برابر انبوه جمعيت ايستاد و به تشريح حوادث دردناكى پرداخت كه از هنگام مرگ پيامبر خدا (ص) تا به آن روز، اهل البيت (ع) با آن روياروى بودند و موضع پدرش از آنها را كه تنها ملاك و معيار آن مصالح عالى اسلام بود توضيح داد و پس از توضيح شرايط و زمينه هايى كه ناگزيرش ساختند تن به صلح دهد گفت:
معاويه در سخن با شما، مدعى شده است كه من او را شايسته خلافت بر شمرده و خود را سزاوار آن نيافته ام، معاويه دروغ میگويد ما در كتاب خدا و بر زبان پيامبر خدا، از همه مردم بر مردم سزاوارتريم و از هنگامى كه خداوند، پيامبرش را به خود فراخواند اهل البيت همچنان مورد ستم قرار گرفته ايم خداوند ميان ما و كسى كه بر ما ستم روا داشت و بر ما چيره گرديد و مردم را عليه ما تحريك كرد و سهم ما از غنايم جنگى را دريغ كرد و مادرمان را از آنچه پيامبر خدا برايش مقرر كرده بود، دريغ داشت، داورى كند.
سوگند به خدا كه اگر مردم پس از رسول خدا با پدرم بيعت میكردند آسمان و زمين، رحمت و بركت خود را بر آنها فرو میريختند و كسى چون معاويه در اين كار طمع نمیورزيد ولى وقتى ديوار از خشت اول كج گذارده شد، قريش ميان خود در اين باره به نزاع افتاد و آزادشده ها و فرزندان آزادشده ها يعنى تو (اى معاويه، و يارانت) نيز چشم طمع به آن (خلافت) دوختى حال آنكه رسول خدا (ص) فرموده است تا آنگاه كه امتى، كار خود را به مردى واگذارد كه در ميان آنها كسى داناتر از او يافت میشود، رو به افول میگذارند و سير نزولى طى میكنند تا آنكه از كار خود دست كشند و به آنچه ترك كرده بودند، بازگردند. بنى اسرائيل هارون را رها كردند در حالى كه میدانستند او جانشين موسى بر آنهاست و به سامرى، چسبيدند و اين امت نيز پدرم را رها كردند و با ديگرى بيعت كردند حال آنكه از رسول خدا (ص) شنيده بودند كه او میفرمود: تو به من همچون هارون به موسايى جز آنكه پس از من پيامبرى نخواهد آمد. و ديدند پيامبر را كه چگونه از دست قومى كه ايشان را به خداى دعوت میكرد گريخت و وارد غار گرديد در حالى كه اگر يارانى داشت، فرار نمیكرد، و افزود: آنگاه كه پيامبر وارد غار گرديد و يارانى نداشت، بى نياز بود پدرم نيز چنين بود و من نيز آنگاه كه اين امت مرا رها كردند و زبونى نشان دادند، نيازى به آنها نداشتم اينها سنتها و حكمتها و امثالى است كه در پى يكديگر میآيند (و تكرار میگردند).
آنگاه رو به جمعيت انبوه كرده فرمود:
سوگند به خدايى كه محمد را به حق برگزيد هيچ كس از حق ما اهل البيت چيزى نمیكاهد جز آنكه خداوند از كارش بكاهد و هيچ كس بر ما مسلط نخواهد گشت و عاقبت، از آن ماست و تو مدتى ديگر، اين را خواهى دانست.
و رو به معاويه كرد و دشنام او به پدرش را پاسخ داد و فرمود:
«اى آنكه از على ياد كردى من حسن هستم و پدرم على است و تو معاويه و پدرت صخر، و مادرم فاطمه و مادرت هند و جدم رسول خدا و جد تو، عتبة بن ربيعة و جدهام خديجه و جدهات قتيله است پس لعنت خدا بر آن كس از ما كه كمتر شناخته شده است، حسب و نسبش در گذشته و حال، فروتر باشد و در كفر و نفاق، سابقه بيشترى داشته باشد »
در اينجا بود كه به تعبير راوى صداى آمين، آمين از هر سوى، برخاست و من مؤلف اين كتاب نيز میگويم آمين، آمين يا رب العالمين
امام حسن در اين خطبه خود، همه مراحلى را كه امير المؤمنين على (ع) از آنها گذشت، مطرح ساخت و ميان آنها و حوادثى كه او را ناگزير به صرفنظر كردن از خلافت به سود معاوية بن هند، ساخت و نيز ميان حوادثى كه بر پدرش گذشت و منجر به دورساختنش از قدرت گرديد و راه را براى هر طمع كارى باز كرد تا بدان چشم دوزند تا اينكه به اين آزادشدهها و فرزندانشان رسيد ميان همه اين حوادث، ارتباط برقرار كرد و آنها را در يك سلسله بر شمرد.
انجام گرفتن صلح و نامگذاری سال جماعت:
در هر صورت صلح انجام گرفت و اهل عراق خواسته يا ناخواسته، با معاويه بيعت كردند قيس بن سعد بن عبادة از جمله نزد امام حسن (ع)، مورد اعتمادترين كسان بود و در ميان اهل كوفه و حجاز، دشمنى و عداوت بيشترى با معاويه داشت او وقتى كه از توافق امام با معاويه آگاه شد، ضربه دردناكى خورد و اگر امام حسن او را به نرمش و انعطاف فرا نمیخواند كار او و همراهانش از لشكريان به جنگ میرسيد.
در شرح نهج البلاغه آمده كه وقتى صلح انجام گرفت معاويه قيس بن سعد را كه مردى بلند قد بود وقتى سوار بر اسب میشد پاهايش به زمين میرسيد، به بيعت فراخواند وقتى میخواستند او را نزد معاويه ببرند گفت: من سوگند خورده ام كه تنها هنگامى با وى روياروى شوم كه ميانمان شمشير يا نيزهاى باشد. معاويه فرمان داد شمشير يا نيزهاى بياورند و آن را ميان خود و او قرار داد و قيس رو به امام حسن (ع) كرد و گفت:
آيا من اجازه دارم با تو اى فرزند رسول خدا، بيعت نكنم؟ فرمود: آرى چارپايهاى برايش آوردند و روى آن نشست معاويه نيز بر تخت خود نشست و حسن بن على كنارش قرار گرفت. معاويه به او گفت: اى قيس، آيا بيعت میكنى؟ پاسخ داد: آرى و دستش را روى پايش گذارد و به سوى معاويه درازش نكرد معاويه از روى تخت خود برخاست و دست او را در همانجا كه بود، به دست گرفت و بدين ترتيب بيعت با معاويه بى هيچ مخالفى، پايان يافت و مردم آن سال را سال «جماعت» نامگذارى كردند.
دكتر احمد محمود صبحى در كتاب خويش «امامت از ديدگاه شيعه اثنى عشرى» «1» میگويد: اين ديدگاه، با سياست ظاهرى، تباينى ندارد ولى در زمينه اعتقادى (میتوان گفت) مسلمانان تا آن سال مجتمع بودند و تفرقه و دوگانگى پس از سال صلح كه سال جماعتش ناميدند، بروز كرد لذاست كه جاحظ، به حق اين سال را سال تفرقه، زور و غلبة و اجبار ناميد و سالى دانست كه در آن امامت تبديل به پادشاهى كسرايى و خلافت قيصرى غصبى، گرديد «2».
پی نوشت ها:
(1) «نظرية الامامة لدى الشيعة الاثنى عشرية».
(2) نگاه كنيد به صفحه 328 كتاب ياد شده به نقل از نامه جاحظ درباره امويها.
منبع: زندگانى دوازده امام عليهم السلام / نويسنده: هاشم معروف الحسنى / مترجم محمد مقدس، تهران:امير كبير،1382،ج1،صص505-515