داستان توبه کنندگان: دست درازى به ناموس مردم

داستان توبه کنندگان: دست درازى به ناموس مردم

۱۰ تیر ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلام
 
در كتاب روضة الانوار صفحه 47 نوشته شده بود:
در زمان پيغمبر اكرم (ص ) رسم بود كه هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، ميان هر دو نفر از صحابه و ياران عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، يكى از آن دو در شهر بماند و رسيدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگيرد و ديگرى بدنبال مجاهده با كفار برود.
رسول خدا (ص) در غزوه تبوك ميان سعيد بن عبدالرحمن و ثعلبه انصارى عقد برادرى بست. سعيد، در ملازمت پيغمبر به جهاد رفت و ثعلبه هم در مدينه ماند و عهده دار كارهاى ضرورى خانواده او گرديد. ثعلبه هر روز مى آمد و آب و هيزم و ساير مايحتاج خانواده سعيد را مهيا ميكرد.
در يكى از روزها كه زن سعيد راجع به كار لازم خانه طبق معمول از پس پرده با او حرف مى زد، وسوسه نفس، هوس خفته ثعلبه را بيدار نمود و با خود گفت مدتى است كه اين زن از پس پرده با تو سخن مى گويد، آخر نظرى بيانداز و ببين در پشت پرده چيست؟ و گوينده اين سخنان چه قيافه و شكلى دارد. ببين زن تو زيباتر است يا زن سعيد و ... خيالات شيطانى و هوسهاى نهانى چنان او را تحريك نمود كه قادر بر حفظ خويش نبود بهمين منظور جرات بخود داد و پرده را كنار زد و ديد كه او زنى زيباست كه هاله اى از حجب و حياء رخسار او را احاطه كره است .
ثعلبه با همين يك نگاه چنان دل از دست داد و بى قرار شد كه قدم پيش نهاد و به زن نزديك شد آنگاه دست دراز كرد كه او را در آغوش ‍ گيرد ولى در همان لحظه حساس و خطرناك زن فرياد زد و گفت (ويحك يا ثعلبه) واى بر تو اى ثعلبه آيا سزاوار است كه شوهر من در ركاب رسول خدا مشغول پيكار و جهاد باشد و تو در اينجا پرده ناموس برادر مجاهد خود را بدرى ؟!
اين سخن مانند صاعقه اى بر مغز ثعلبه فرود آمد، فريادى كشيد و از خانه بيرون رفت و سر به كوه و صحرا نهاد، ثعلبه در پاى كوهى شب و روز با پريشانى و بى قرارى و گريه و زارى مى گذرانيد، و پيوسته مى گفت خدايا تو معروف به آمرزشى و من موصف به گناهم ...
مدتها گذشت و او همچنان در بيابانها گريه و زارى مى كرد و عذر تقصير به پيشگاه خدا مى برد و طلب عفو و آمرزش مى كرد تا اينكه پيغمبر اكرم (ص ) از سفر جهاد مراجعت نمودند. وقتى سعيد به خانه آمد قبل از هر چيز احوال ثعلبه را پرسيد؟ زن سعيد ماجرا را براى او شرح داد و گفت : او هم اكنون در بيابانها با غم و اندوه و ندامت دست به گريبان است .
سعيد با شنيدن اين سخن از خانه بيرون آمد و براى جستجوى ثعلبه بهر طرف روى آورد. سرانجام او را ديد كه در پشت سنگى نشسته و دست به سر گرفته و با صداى بلند مى گويد:
اى واى بر پشيمانى و اى واى بر شرمسارى واى واى بر رسوائى روزقيامت سعيد نزديك آمد. او را در كنار گرفت و دلدارى داد و گفت : اى برادر برخيز با هم نزد پيغمبر رحمتٌ للعالمين برويم شايد برايت چاره اى بينديشد.
ثعلبه گفت : اگر لازم است كه حتما به حضور پيغمبر شرفياب شوم بايد دستها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان گريزپا به خدمت پيغمبر ببرى 
سعيد ناچار دستهاى او را بست و طنابى در گرندش افكند و بدينگونه روانه مدينه شدند ثعلبه دخترى بنام حمصانه داشت چون خبر آمدن پدرش را شنيد، دوان دوان بسوى او شتافت ، همينكه پدر را با آن حالت ديد، اشك تاثر ازديدگانش فرو ريخت و گفت : اى پدر اين چه وضعى است كه مشاهده مى كنم ؟!
ثعلبه گفت : اى فرزند اين حال گنه كاران در دنياست ، تا شرمسارى و رسوائى آنها در سراى ديگر چگونه باشد.
همانطور كه مى آمدند از درِ خانه يكى از صحابه گذر كردند صاحبخانه بيرون آمد و چون از مطلب آگاه شد ثعلبه را از پيش خود راند و گفت دور شو كه مى ترسم به واسطه خيانتى كه مرتكب شده اى به عذاب الهى گرفتار شوى برو تا شومى عمل تو به من نرسد همچنين با هر كس روبرو مى شد او را بيم مى داد و از خود مى راند تا اينكه به حضور اميرالمؤ منين على (ع ) رسيد.
حضرت فرمود: اى ثعلبه نمى دانستى كه توجّهات الهى نسبت به مجاهدان و جنجگويان راه حق از هركس ديگرى بيشتر است ؟ اكنون اين كار جز به وسيله پيغمبر تدارك نمى شود.
ثعلبه با همان وضع آمد و درِ خانه پيغمبر ايستاد و با صداى بلند گفت : (المذنب المذنب ) گنه كار آمد، گنه كار آمد. حضرت اجازه دادند وارد شود و پس از ورودش پرسيدند: اى ثعلبه اين چه وضعى است ؟!
ثعلبه خلاصه اى از ماجرا را عرض كرد. حضرت فرمودند گناهى بزرگ و خطائى عظيم از تو سرزده از اينجا برو و با خدا راز و نياز كن تا ببينم چه فرمانى از طرف خدا آيد.
ثعلبه از خانه پيغمبر (ص ) بيرون آمد و روى به صحرا نهاد در اين حال دخترش جلو آمد و گفت : اى پدر دلم سخت به حالت مى سوزد مى خواهم هرجا مى روى همراهت باشم ولى چون پيغمبر تو را از پيش خود رانده است من هم ديگر به تو نمى پيوندم .
ثعلبه در بيابانها مى ناليد و روى زمين هاى داغ مى غلطيد و پى درپى ميگفت : خدايا همه كس مرا از پيش خود راندند و دست نا اميدى بر سينه ام زدند. اى مونس بى كسان ، اگر تو دستم را نگيرى كه دستم را بگيرد؟ و اگر تو عذرم را نپذيرى كه بپذيرد؟! چند روز بدين منوال در سوز و گداز بسر برد و چند شبى را به گريه و نياز به پايان آورد.
سرانجام هنگام نماز عصر پيك حق آمد و اين آيه روحبخش را بر حضرت ختمى مرتبت (ص ) خواند:
وَ الَّذينَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذَكَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلا اللّهُ وَ لَمْيُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ يَعْلَمُونَ (1)
يعنى نيكان كسانى هستند كه هرگاه كار ناشايستى از آنها سرزند خدا را بياد آورند و از گناه خود توبه و استغفار كنند. كيست جز خداوند كه گناهان را بيامرزد؟ آنها كسانى هستند كه بر كارهاى زشت خود اصرار نورزند زيرا به زشتى گناهان آگاهند.
جبرئيل امين عرض كرد: يا رسول اللّه ! خداوند مى فرمايد: از ما بخواه تا ثعلبه را بيامرزيم .
پيغمبر اكرم (ص ) ، حضرت على (ع ) و سلمان رضواللّه عليه را به جستجوى ثعلبه فرستاد، در ميان راه چوپانى به آنها رسيد. حضرت على (ع ) سراغ ثعلبه را از او گرفت شبان گفت : شبها شخصى به اينجا مى آيد و در زير اين درخت مى نالد.
حضرت اميرالمؤ منين (ع ) و سلمان رضوان اللّه عليه صبر كردند تا شب فرارسيد. ثعلبه آمد و در زير آن درخت دست نياز به سوى خداوند بى نياز دراز كرد و عرض كرد: خداوندا از همه جا محرومم اگر تو نيز مرا برانى بكه روآورم . و چاره كار را از كجا بخواهم ؟!
در اين هنگام مولاى متقيان على (ع ) گريست ، آنگاه نزديك آمد و فرمود: اى ثعلبه مژده مژده خداوند تو را آمرزيد و اكنون پيغمبر تو را ميخواند. آنگاه آيه شريفه ياد شده را كه راجع به توبه او نازل شده بود،قرائت نمود. ثعلبه برخاست و همراه حضرت اميرالمؤ منين (ع ) به مدينه آمد و يكسر وارد مسجد پيغمبر (ص ) شدند،پيغمبر (ص ) مشغول نماز عشاء بود، حضرت امير (ع ) و سلمان و ثعلبه به نماز اقتدا كردند بعد از سوره حمد پيغمبر (ص ) شروع به قرائت سوره تكاثر نمود.
همينكه آيه اول را تلاوت فرمود (الهيكم التكاثر) شما را بسيارى مال و فرزند و غيره مشغول داشته . ثعلبه نعره اى زد و چون آيه دوم را قرائت فرمود (حتى زُرتم المقابر) تا آنجا كه به گور و ديدار اهل قبور رفتند. فرياد بلندى زد و چون آيه سوم را شنيد (كلا سوف تعلمون ) آن چنين است كه بزودى خواهيد دانست . ناله اى دردناك برآورد و نقش بر زمين شد.
بعد از نماز پيغمبر اكرم (ص ) دستور داد آب آوردند و بصورتش ‍ پاشيدند ولى ثعلبه بهوش نيامد و مانند چوب خشك روى زمين افتاده بود، چون درست ملاحظه كردند ديدند ثعلبه جان به جان آفرين تسليم كرده است .
حضرت رسول (ص ) و صحابه از اين جريان متاءثر گرديدند و همگى گريان شدند. در اين موقع حمصانه دختر ثعلبه از جريان مطلع شد و به مسجد آمد و در حاليكه بشدت اشك ميريخت ، عرض كرد؛يا رسول اللّه من بواسطه اينكه شما پدرم را از خود دور ساختيد از او روى برتافتم و ملاقات و ديدار او را موكول به رضايت شما نمودم .اكنون كه او را از گناهانى آمرزيده و در حاليكه شما از او راضى هستيد از دنيا رفته مى بينم بسيار خرسندم .
حضرت رسول (ص ) دختر پدر مرده را تسليت فرمود: سپس در مراسم تكفين و تشييع او شركت نمود و او را با كمال احترام بخاك سپردند...
من به درگاه تو با بار گناه آمده ام
شرمسارم زتو با روى سياه آمده ام
چشم پر اشك و دل خسته وبار سنگين
مستمندم به درخانه شاه آمده ام
آتش معصيتم شعله كشد برآفاق
زير ابر كرمت من به پناه آمده ام
گرقبولم نكنى روى نمايم به كجا
نه به دينجا زپى حشمت و جاه آمده ام
من بيچاره زفعل بد خود منفعلم
شمرسارم زپى عذر گناه آمده ام
بار الها درى از رحمت خود باز نما
كه به شوق كرمت اين همه راه آمده ام
مذنب زار و حقيرم به درخانه دوست
پى پوزش به دوصد ناله وآه آمده ام

1- آل عمران : 135 .

منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث