داستان توبه کنندگان: توبه فضيل
۰۸ تیر ۱۳۹۴ 0 معارف
در كتاب مذكور در لفظ فضيل نوشته است :
فُضيل بن عياض در ابتداى جوانى يكى از راهزنان و سارقان و غارتگران و دزدان و بدكاران و هرزه گران و عيّاشان مشهور زمان خود بود كه هر كس اسم او را مى شنيد لرزه بر اندامش مي افتاد كه در آن زمان سلطان و خليفه وقت خود هارون الرشيد از دست او ناراحت بود و ترس داشت .
روزى از روزها سوار بر اسب آمد كنار نهرى ايستاد تا اسبش آب بخورد كه ناگهان چشمش به دختر بسيار زيبائى افتاد كه مشك خود را بدوش گرفته و مى خواست بيايد كنار نهر آب ، آب بردارد. عشق و محبت آن دختر در قلبش رخنه كرد و چشم از آن دختر برنداشت تا وقتى كه دختر مشك را پُر از آب كرد و راه خود را گرفت و رفت . به نوكران و بادمجان دور قاب چين هايش دستور داد تا او را تعقيب كرده و بعد به پدر و مادر و دختر خبر دهند كه دختر را شب آماده كرده و خانه را خلوت نموده زيرا فضيل راغب آن زيبارو گشته (براى همين هم هست كه اسلام داد مى زند اى مادرها و خواهرها و زنها حجاب داشته باشيد تا چشم اجنبى ها به شماها نيافتد و مسائل دردناك به بار آورد.) فرستاده فضيل پس از تعقيب در خانه را زد و گفته هاى فضيل را به آنها ابلاغ نمود.
تا اين خبر به گوش پدر و مادر دختر رسيد بسيار ناراحت و متوحش و لرزان گرديدند چون چاره اى نداشتند يك عده از پيران و ريش سفيدان شهر را دعوت كردند و با آنها مشورت نمودند كه چه كنيم ؟
آنها گفتند: بيا و دخترت را فداى يك شهر كن زيرا اگر فضيل به مقصود خود نرسد همه اين شهر را به غارت برده و همه چيز را به آتش مى كشد، پدر و مادر از روى ناچارى دختر را مهيا كرده و خانه را خلوت نمودند.
شب هنگام فضيل وارد شهر شد و قلاب و كمند انداخت از بالاى ديوار و پشت بام به روى بامهاى ديگر رفت همينكه خواست وارد منزل معشوقه خود گردد يك وقت شنيد صدائى مى آيد خوب كه گوش داد شنيد صداى قرآن مى آيد و يكى قرآن مى خواند توجه خود را به اين آيه جلب كرد.
ألم يأن للّذين آمنوا اَن تخشع قلوبهم لذكر اللّه
آيا وقت آن نرسيده كه قلب مؤ منان خاضع و خاشع گردد بذكر خدا (ديگر دست از گناه بردارند و بياد خدا باشند) اين آيه چنان در او اثر كرد كه از نيمه راه از ديوار فرود آمد و زندگيش را دگرگون كرد و با كمال اخلاص و صفاى دل گفت پروردگا را چرا نزديك شده و هنگام خشوع رسيده .
فضيل از صميم قلب بسوى خدا بازگشت و توبه حقيقى نمود و همان شب راه خود را گرفت و رفت تا به يك خرابه اى رسيد كه در آنجا پناه آورد وقتى وارد خرابه شد ديد عده اى تجار و مسافران دور هم نشسته اند و با هم صحبت مى كنند آنها مسافرينى بودند كه از ترس فضيل و يارانش به آن خرابه پناه آورده بودند. و بار انداخته و اكنون در فكر كوچ و حركت بودند با يكديگر مى گفتند از شر فضيل چگونه خلاصى پيداكنيم قطعا در اين موقع شب بر سر راه ما كمين كرده تا دستبرد به اسباب و اثاثيه مازند.
فضيل از شنيدن اين حرفها بيشتر متاءثر شد كه چقدر من بدبخت بودم كه پيوسته خاطر آسوده خانواده ها را بتشويش انداخته و نگران كرده ام چرا بايد دلهائى از ترس او در اضطراب و پريشانى در اين شب سياه و ظلمانى بسر برند. از جاى خود حركت كرد و خود را به كاروانيان معرفى كرد و گفت فضيل من هستم از اين ببعد آسوده باشيد زيرا فضيل توبه كرده و راه خدا را گرفته .
فضيل كم كم طريق زهد را پيشه گرفت و يكى از عرفا و زهّاد زمان خود گرديد كه يك روز هارون به مكه جهت طواف آمده بود ديد يك عده دور كسى را گرفته اند وبه سخنانش گوش مى دهند و گريه مى كنند پرسيد اين مرد كيست گفتند آقا اين همان فضيل بد كردار بود كه حال توبه كرده . هارون در آن وقت از دزدى و غارتش ناراحت و ترسان بود و حال از زهد و خدا ترسيش ناراحت و ترسان است .
عادت فضيل اين بود هر كاروانى را كه لخت مى كرد نام و نشان كاروانيان را در دفترش ثبت مى كرد چون موفّق به توبه گرديد، در پى صاحبان مال به همان نام و نشانه هائى كه در دفترش ثبت شده بود روان گرديد.
بيشتر صاحبان مال را پيدا كرد و از آنان رضايت طلبيد و آن عده اى را كه پيدا ننمود از طرف آنان ردّ مظالم و صدقه داد، مگر يك نفر يهودى ، كه از او مال زيادى در نواحى شام برده بود، هر چه از او رضايت طلبيد او رضايت نداد، در پاسخ مى گفت : من نذر كرده ام تا در مقابل مال از دست رفته ام ، زر نستانم رضايت ندهم ، حالا كه تو زياد اصرار دارى و مالى هم در دست ندارى بسيار خوب مانعى ندارد، زير بستر من زر و نقود زيادى موجود است ، برو از زير بستر من زر بردار و به قصد اداء دين به من بده تا من بر خلاف نذر خود عمل نكرده باشم و تو نيز به مقصود خود رسيده باشى .
فضيل دست در زير بستر نهاد و مقدارى زر و نقود بيرون آورد و به يهودى داد.
يهودى فورا به فضيل گفت شهادتين را بر زبان من جارى كن كه من به خداى محمد ايمان آوردم از اين به بعد در دين يهوديت ماندن خطاى محض است ، چون من در كتاب تورات خوانده بودم ؛ يكى از صفات امّت پيغمبر آخرالزمان اينست كه هرگاه يكى از آنان از عمل هاى زشت خود از صميم دل و از روى حقيقت توبه نمود، خاك در دست آنان زر خواهد شد و به قدرت كامله حق خاك بى مقدار زر و درهم و دينار گرديد.
بدان كه در زير بستر من جز خاك چيزى نبود من خواستم كه تو را آزمايش و امتحان كنم چون خداى بزرگ خاك را به دست تو زر ناب گردانيد بر من دو حقيقت آشكار شد.
يكى اينكه دانستم تو از روى حقيقت و از صميم قلب توبه كرده اى و ديگر اينكه ، دينى كه حضرت موسى از آن در تورات خبر داده و آن دين مقدس را ناسخ دين خود و دين بعد از خود (دين مسيح ) دانسته همين دينى است كه تو دارى از اين رو يهودى به دست فضيل سلمان شد.
يا رب مرا بچنگ بلا مبتلا مكن
دست مرا زدامن لطفت جدا مكن
از حد گذشته گرچه گناه و خطاى ما
چشم از گنه بپوش و نظر برخطا مكن
ما در خور عذاب و تو شايسته كرم
غير از كرم سلوك به احوال ما مكن
گرچه گناه پرده ما را دريده است
از كار ما برحمت خود پرده وامكن
ستاريست شيوه تو چون بهر دو كون
رسوا مرا زجرم بروز جزا مكن
هر معصيت كه باعث حبس دعاى ماست
ناديده بين زبخشش ورد دعا مكن
اميدوار لطف وعطاى توبوده ايم
قطع اميد وارى ما اى خدا مكن
ما را به غير جرم و خطا نيست پيشه اى
ما را رها بخويش از اين ماجرا مكن
منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده