داستان توبه کنندگان: کفن دزد
۰۸ تیر ۱۳۹۴ 0 معارفدر بحار الانوار باب الخوف الرجاء مرحوم علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى عليه دارد:
در بنى اسرائيل مردى بود كه كفن دزدى مى كرد، همسايه اى داشت كه او را مي شناخت يك روز مريض شد و ترسيد بميرد و كفن او را بدزدد براى همين خاطر كفن دزد را طلبيد و باو گفت : من چطور همسايه اى براى تو بودم ؟ كفن دزد گفت : خوب همسايه اى بودى . گفت : از تو يك درخواست دارم ؟! گفت : بفرمائيد من در خدمت شما هستم هركارى دارى انجام ميدهم . مرد همسايه رفت و دو كفن آورد و گفت : هر كدام را دوست دارى و بهتر است براى خودت بردار. تا مرا در كفن ديگر بپوشانند و چون مرا دفن كردند قبر مرا نشكاف و مرا برهنه نكن . كفن دزد نپذيرفت و گفت اين حرفها چيست من خدمت گذار شما هستم . ولى مرد همسايه با اصرار كفن بهتر را به او داد و رفت .
مرد همسايه از دنيا رفت و دفنش كردند. كفن دزد گفت مرده كه شعورى ندارد كه بفهمد من خُلف وعده با او كرده ام ، ميروم و كفن او را ميدزدم . پس قبرش را شكافت و چون خواست او را برهنه كند، صيحه شديدى شنيد كه ميگويد: نكن . از ترس او را برهنه نكرد و قبرش را پوشانيد. و تا هنگام مردن پشيمان و ناراحت بود، يك روز كه در حال احتضار بود و فرزندانش دور بسترش جمع شده بودند گفت : اى فرزندان من ، من چطور پدرى براى شما بودم ؟ گفتن : خوب پدرى بودى گفت : پس يك در خواستى از شما دارم و آن هم اينست كه هروقت از دار دنيا رفتم بدنم را آتش بزنيد و خاكسترم را بباد دهيد نصفى را در دريا و نصفى را در صحرا بريزيد، زيرا من گناهى كرده ام كه شايد خدا به خاطر اين كار از سر تقصير من در گذرد در حالى كه من توبه كرده ام اما نمى دانم مورد قبول قرار گرفته يا نه ، بچه هايش اول قبول نمى كردند ولى با اصرار موافقت كردند.
كفن دزد مُرد و بچه هايش به ناچارى جسدش را آتش زدند و طبق وصيتش عمل نمودند، خداوند متعال خاكسترهاى متفرقه بدن او را جمع نمود و زنده اش كرد و فرمود: چه چيز سبب اين شد كه تو چنين وصيتى كردى ؟ گفت : بعزت و جلالت قسم ترس از عذابت مرا بر اين وصيت وادار نمود.
خداوند متعال خطاب فرمود: منهم بخاطر اينكار ترا بخشيدم و ترس تو را به امن مبدل كردم و طلب كارانت را راضى خواهم كرد.
از اين داستان فهميده مى شود كه هرگاه گنهكارى از گناهش پشيمان شود و از عذاب الهى بترسد خداوند هم او را خواهد آمرزيد و خصمائش را از او راضى خواهد فرمود.
اى خالقى كه صانع ارض و سما توئى
معبود كائنات ز شاه و گدا توئى
چشم اميد سوى تو دارند ممكنات
آنكس كه بوده است و بود با بقا توئى
در ورطه مهالك و آن هم صعب و سخت
يارى دهنده همه در هر كجا توئى
در تنگناى قبر و بتاريكى سحر
يار و انيس و مونس و نور ضيا توئى
در روز حشر و وقت حساب و دم صراط
ديّان دين و حاكم يوم الجزا توئى
بر عاصيان بى سر و پا از طريق لطف
از راه توبه جانب خود رهنما توئى
جرم و گنه زما و عطا و كرم زتو
بيگانگى زما و بما آشنا توئى
منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده