داستان توبه کنندگان: ره حق

داستان توبه کنندگان: ره حق

۰۸ تیر ۱۳۹۴ 0 معارف
 
حضرت آية الله استاد بزرگوار جناب آقاى سيد حسن ابطحى دامت ظله العالى در كتاب سير الى الله نوشته يك بنده خدائى گفت : 
در شب يازدهم ذيقعده (سال 1363) كه تولد حضرت على بن موسى الرّضا عليه آلاف تحية و الثنا من در مشهد مقدس بودم آن روزها از همه چيز حتّى از خدا و دين معنويات بطور كلّى غافل بودم ، گاهى بعضى از دوستان تذكّراتى بمن مى دادند كه خدائى هست قيامتى هست كمالات روحى و معنوى هست و بالاخره انسانيتى هست ، امّا من توجهى نداشتم و به فكر آخور و دنيا و حيوانيّت خود مثل اكثر مردم مشغول بودم ولى در آن شب گذرم به صحن مقدس ‍ حضرت على بن موسى الرضا (ع ) افتاد، چراغانى مفصلى كرده بودند وميلاد مسعود آن حضرت را جشن گرفته بودند و با آن كه ساعت ده شب بود در ميان صحن مطهر جمعيت زيادى با وِلْوِلِه و شور عجيبى مطلبى را به يك ديگر تذكّر مى دادند كه آن مطلب اين بود كه امشب تا بحال 21 نفر از مريضهاى صعب العلاج كه در حرم و اطراف آن دخيل شده بودند شفا يافته اند و هر كدام از مردم مدّعى ديدن چند نفر از آنها را بودند و خودشان ناظر شفا يافتن آنها بودند. در اين بين يك نفر از مقابل ما گذشت ديدم مردم به او اشاره مى كنند و ميگونيد اين هم يكى از آنهاست من جلورفتم تا از حقيقت حال او تحقيق كنم آن مرد به چشمم آشنا بود لذا اول پرسيدم ، من شما را كجا ديده ام ؟
او به من گفت : ديشب در فلان رستوران باهم غذا مى خورديم شما دلتان بحال من سوخته بود و با تاءسف بمن نگاه مي كردى من حدود نيم ساعت ، در مقابل شما نشسته بودم ، من باشنيدن اين جملات بيادم آمد كه شب گذشته من براى صرف غذا به رستوران رفته بودم ، در مقابل ميز ما فلجى كه از هر دو پا عاجز بود، روى چرخى نشسته بود و غذا مى خورد وبسيار در زحمت بود، من دلم بحالش سوخت و حتى از او اجازه گرفتم كه اگر مايل باشد پول غذايش را حساب كنم و حالا اين همان مرد است كه در مقابل من سالم راه مى رود.
اول با ناباورى عجيبى باوگفتم ممكن است پاهايت رابمن نشان دهى ، تاببينم چگونه سلامتى خود را يافته اى ؟ آخر من شب گذشته پاهاى او را ديده بودم كه فقط دوقطعه استخوانى بيش نبود و ابدا گوشت ماهيچه اى نداشت او فورا شلوارش را بالازد ديدم پاها بطور معمول چاق و پرگوشت شده و ابدا اثرى از فلج در آنها ديده نمى شود!!
اينجا بود كه ناگهان فرياد زدم خداجان كور باد چشمى كه تو را نمى بيند. چرا من اين همه از تو غافل بودم خدايا مرا ببخش من يك عمر در گناه و خطا بودم تورا نمى پرستيدم حتّى بخاطر اينكه راحت خطا و معصيت كنم تو را انكار ميكردم هرچه از رحمت و فضل و بزرگوارى و مهربانى تو ميگفتند من همه را ردّ مى كردم ، خدا يا غلط كردم اشتباه كردم ، تو اينقدر به من عنايت دارى ولى من نافرمانى ميكردم خدايا مرا ببخش ، خداجان به من مهربانى كن اگر تو مرا نيامرزى من بكجا پناه ببرم ، مردم دور من جمع شده بودند و از من جريان را سؤ ال مى كردند ولى من بهيچ وجه حوصله حرف زدن با آنها را نداشتم و تا صبح در آنجا اشك مى ريختم و برگذشته خود كه عمرى را به بطالت و غفلت گذرانيده بودم مى گريستم و تصميم گرفتم كه توبه كنم و هرچه سريعتر خود را به كمالات روحى برسانم و نگذارم دو باره زرق و برق دنيا من را به غفلت فرور ببرد.
الهى بنده شرمنده هستم
به درگاه تو سرافكنده هستم
تو خالق هستى و من بنده تو
كه از جرم و خطا درمانده هستم
تو بيش از حد به من احسان نمودى
و ليكن من سيه پرونده هستم
مرا از نيستى هستى تو دادى
ز كردارم بسى شرمنده هستم
به جاى لطف و احسانت خدايا
چرا غير از تو را جوينده هستم
نشان دادى تو راه خويش ، امّا
ره ديگر چرا پوينده هستم
نظر بنما تو بر اين عبد فانى
ترحّم كن تو را من بنده هستم
مسيرم را رضاى خويشتن كن
كه من راه تو را خواهنده هستم
خطوط گمرهان سد كن برويم
كه من خطّ تو را يابنده هستم

منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث