داستان توبه کنندگان: توبه راننده
۰۸ تیر ۱۳۹۴ 0 معارفدر كتاب سير الى الله (حضرت آية الله استاد بزرگوار جناب آقاى سيد حسن ابطحى دامت ظله العالى) از يك بنده خداى ديگر كه اسم نياورده كه مى گفت آن وقتها كه با اتوبوس از قم به تهران مى رفتيم و جاده قم تهران هنوز آسفالت نشده بود تقريبا حدود دامنه كوههاى حسن آباد راننده اتوبوس ماشين را نگه داشت و از مسافرين اجازه گرفت كه در وسط بيابان كنار جادّه دو ركعت نماز با سرعت بخواند و به سوى ما بر گردد و ما مسافرين اگر چه مى گفتيم حالا چه وقت نماز است ولى به هر طورى بود چون او خيلى اصرار داشت همه اجازه دادند كه فورا نمازش را بخواند و برگردد.
وقتى به ماشين برگشت و پشت فرمان نشست من و اكثر اهل ماشين مايل بوديم كه بدانيم او به چه جهت در اينجا نماز خوانده و اساسا اين چه نمازى بوده كه قبل از ظهر با آن همه اصرار لازم بوده كه حتما آن را در اين مكان بخواند، لذا من گفتم : جناب آقاى راننده ممكن است بفرمائيد اين چه نمازى بود كه شما در اينجا خوانديد، و چرا از ميان اين جاده اين محل مخصوص را انتخاب فرموديد؟
او گفت در اين مكان خداى تبارك و تعالى مرا از خواب غفلت بيدار كرده و من هر وقت از اينجا مى گذرم به شكرانه آن نعمت مقيّدم دو ركعت نماز شكر بخوانم.
من پرسيدم چگونه خداى تعالى شما را در اين جا از خواب غفلت بيدار كرده است ؟!
او اوّل نمى خواست قضيه اش را نقل كند ولى وقتى با اصرار من و سائرين مواجه شد و بخصوص وقتى كه من به او گفتم : شايد قضيّه شما ديگران را هم از خواب غفلت بيدار نمايد.
گفت : من چند سال قبل يك آدم بى بندو بار و غافل از خدا و مردم آزار عجيبى بودم ، هيچ چيز مرا به ياد خدا نمى انداخت تا آن كه يك روز كه اتّفاقا با ماشين سوارى شخصى خود تنها از اينجا عبور مى كردم ، به اين مكان رسيدم در اينجا سخت دچار فشار ادرار شدم . و ماشين را در كنار جاده پارك كردم و در كنار مزرعه اى كه محصول گندمش را جمع كرده بودند نشستم و بول كردم
ناگاه ديدم زنبور درشتى روى زمين نشست و دانه گندمى را كه در آنجا افتاده بود و از مزرعه باقى مانده بود با دندان برداشت و به سوى سنگلاخ هائى كه تقريبا در دامنه آن كوه قرار گرفته بود حركت كرد و رفت من ناخودآگاه به فكر افتادم كه زنبور باگندم چه ارتباطى دارد او گوشتخوار است . حتما گندم را براى كار ديگرى مى خواهد. لذا با خود گفتم لازم است كه دنبال او بروم . با سرعت عقب او رفتم ديدم در ميان آن سنگلاخ ها گنجشكى مرده و دو جوجه تازه (از تخم سر بيرون آورده ) به جاى گذاشته كه هر دوى آنها زنده هستند آنها وقتى صداى ويز ويزبال زنبور را شنيدند دهان خود را باز كردند و آن زنبور دانه گندم را به دهان آنها انداخت و رفت چيزى نگذشت كه دوباره همان زنبور همين عمل را تكرار كرد من مدّتى در كنار آن جوجه ها نشسته بودم و آن زنبور مكرّرا مى رفت و گندم و يا هر خوردنى ديگرى را مى آورد و شكم اين جوجه هاى گرسنه بى مادر را سير مى كرد.
همه اينها فريادى بود كه از موجوديّت محبوبم حضرت حقّ به سر من كشيده مى شد و مرا از خواب غفلت بيدار مى كرد من در آن هنگام اشك مى ريختم و با گريه و فرياد بر سر خود مى زدم كه چرا من تا اين حدّ از اين خداى مهربان كه زنبور را براى زنده نگه داشتن جوجه گنجكشها مأ مور مى كند غافل بودم ، كور باد چشمى كه تو را نبيند و بدا به حال كسى كه از محبّت تو در دلش چيز نباشد و به خود خطاب مى كردم و آهسته مى گفتم و اشك مى ريختم كه :
اى مركز دايره امكان
وى زبده عالم كون و مكان
تو شاه جواهر ناسوتى
خورشيد مظاهر لاهوتى
تا كى زعلائق جسمانى
در چاه طبيعت تن مانى ؟
تا چند به تربيت بدنى
قانع به خزف ز در عدنى
صد فلك ز بهر تو چشم براه
اى يوسف مصرى بدر آى زچاه
تا والى مصر وجود شوى
سلطان سرير شهود شوى
دو روز اَلَست بلى گفتى
امروز به بستر لا خفنى
تا كى ز معارف عقلى دور
به ز خارف عالم حسن مغرور
از موطن اصلى نيارى ياد
پيوسته به لهو و لعب دلشاد
نه اشك روان نه رخ زرد
الله الله تو چو بى دردى ؟
يكدم بخود آى و ببين چه كسى
به چه دل بسته اى بكه همنفسى
زين خواب گران بردار سرى
برگير زعالم اولين خبرى
و سپس دست به طرف آسمان دراز كردم و گفتم : اى محبوبم ، عزيزم ، خداى مهربانم ، مرا ببخش و از گذشته ام صرفنظر فرما، تو كه در گذشته بر من منّت گذاشته اى مرا همه چيز داده اى توئى كه به من نيكى كرده اى و مرا از بدبختيها نجات داده اى ، خدايا از اين ساعت مرا از خود جدا مفرما اى تو نعمت من و بهشت من ، اى تو دنياى من ، اى تو آخرت من ، اى خداى مهربان يا اللّه ، بالاخره آن روز در كنار آن جوجه گنجشكها و حركات آن زنبور كه وجود خدا را كاملا در آنجا حس مى كردم بقدرى نشستم و گريه كردم و سر بسجده گذاشتم و اشك ريختم و از محبوب تازه ام يعنى خداى مهربان عذر خواهى و توبه نمودم كه قلبم روشن شد و دانستم ديگر از خواب غفلت بيدار شده ام و بايد براى نزديك شدن به پروردگارم فعاليت كنم و حجابهاى نورانى و ظلمانى را برطرف نمايم و به سوى كمالات روحى پرواز كنم لذا در آن روز به شكرانه اين نعمت بزرگ دو ركعت نماز شكر خواندم و مقيّدم كه هر زمان از اين محل عبور مى كنم دو ركعت نماز شكر بخوانم و از پروردگارم تشكر نمايم .
الهى بردر تو روسياهى
نشسته خسته با حال تباهى
به درگاه تو با اين چشم گريان
فكنده سر گداى بى پناهى
ترحّم كن بر اين محزون نالان
نما از مرحمت بر او نگاهى
الهى از گنه شرمنده ام من
تو از حال دل زارم گواهى
حديث اكرم الضّيف تو خواندم
منم مهمان به دربارت الهى
غريق شهوت و ذنب و گناهم
به بحر رحمتت هستم چوكاهى
منبع: قصص التوابین؛داستان توبه کنندگان،علی میر خلف زاده