تفسیر نهج البلاغه، صفحه 13-1
«الحمد لله الذي علا بحوله و دنا بطوله» (سپاس مر خداي را است كه با قدرتش بر تمام هستي و بجريان انداختن آن، بالاتر از همهي كائنات و با احسان ربوبياش به همهي اشيا نزديك است)
با قدرتي اعلا فوق هستي، و با احساني ربوبي نزديك همهي اجزاي هستي است تو اي انسان، مخلوق آن خدائي كه قدرتش فوق قدرت توست و بالاتر از آن است كه جهان هستي با آنهمه نيروها و عظمتهايش توانائي برابري با كمترين نمودي از قدرت او را داشته باشد، مبادا در عالم پندار و خيال خود را بيرون از حيطهي قدرت او بداني و با احساس آزادي و اختياري كه در خويشتن ميبيني در صدد عرض وجود در مقابل آن قدرت برآئي- قدرتي كه با يك لحظه ارادهاش، با يك كلمهي كن (باش) جهان هستي را بوجود آورده است، لطف و احسان و كرم ربوبي او دربارهي كائنات به همان نزديكي است كه علم و احاطهي وجودي او بر همهي آن كائنات. حركت يك برگ ناچيز در درخت در موقع تحليل نهائي موجوديت آن، همان اندازه متكي به لطف و احسان و كرم او است كه همهي هستي. احساس اين حقيقت فقط احتياج به فهم اين مسئله دارد كه جزئي از ماده كجا و حركت كجا؟
اگر كسي به شناخت مسئلهي مزبور توفيق حاصل كند، قطعا بدانيد كه او تابش فروغ هستيآفرين را بر آن برگ درك كرده است. درست است كه ما وقتي دربارهي يك چيز بعنوان جزئي از يك كل مينگريم، نميتوانيم آن جز را نمايشگر كل تلقي كنيم، زيرا جز هر اندازه هم بزرگ بوده باشد، بالاخره در كل و كوچكتر از كل است، ولي مسئلهي شناخت واقعيت جز را نميتوان تابع اصل كل از جز بزرگتر است قرار داد، زيرا بر فرض دخالت همهي اجزا كل در هر يك از اجزا كه با همديگر در ارتباط تفاعلي بسر ميبرند، شناخت همهي ابعاد يك جز بدون شناخت كل، امكانپذير نيست و بهمين جهت است كه گفته شده است: «الكل ممثل في الجزء كما ان الجزء ممثل في الكل» (كل در جزء نمايان است، چنانكه جزء در كل) بنابراين، همان فروغ الهي كه بر كل هستي ميتابد، بر هر جزئي از آن نيز ميتابد. دريافت نزديكي خداوند بوسيلهي احسانهاي ربوبيش، آنچنان روشن و بديهي است كه فقط مردم در خود فرو رفته از درك آن ناتوانند. چه آسان است درك نزديكي خدا براي كسيكه از خويشتن بيرون آيد و نياز مطلق خود را به احسان كنندهي مطلق دريابد، و چه دشوار است براي كسيكه نتواند از خويشتن فارغ شود و همهي عوامل برطرف كنندهي نيازهاي وجودي خود را به توانائي و علم خويشتن مستند بدارد. آري، تا ما انسانها در خود فرو رفتهايم و از نياز مطلق خويشتن اطلاعي نداريم، هرگز از نعمت ديدار احسان كنندهي لطيف خود برخوردار نخواهيم گشت.
***
«مانح كل غنيمه و فضل و كاشف كل عظيمه و ازل» (بخشندهي هر سود و امتياز است و برطرف كنندهي هر حادثهي بزرگ و تنگناي حيات)
خدا است بخشندهي هر سود و امتياز و نفي كنندهي هر حادثهي بزرگ و تنگناهاي حيات «ازمة الامور طرا بيده والكل مستمده من مدده» (رشتههاي همهي امور عالم هستي بدست خدا است و همهي كائنات از قدرت مطلقهي خداوندي استمداد ميكنند)
اين احساس والا كه بخشندهي همهي امتيازات و منتفي كنندهي همهي رويدادهاي سخت و بزرگ و باز كنندهي همه تنگناهاي حيات خداوند جل و علا است، براي كسي كه توانائي فكري براي نفوذ به پشت رويدادها و صور و اشكال و روابط موجودات با يكديگر ندارد، قابل درك و فهم نيست. ولي خداوند ساختمان مادي و هويت روحي انساني و رابطهي ميان آن دو را چنان قرار داده است كه براي مدعيان ناتواني از داشتن احساس مزبور جاي عذري نگذاشته است. آن كدامين انسان معتدل و عاقل است كه با اندك توجه نفهمد كه تمامي حركات و سكنات و پديدههاي حياتي او در مجراي موجوديتش بدون آنكه از ذاتش بجوشند، بروز ميكنند و در زنجير حوادث هستي بجريان ميافتند، يعني اين ذات انسان نيست كه فاعل مطلق شئون حياتي خود بوده باشد. و فاعل مطلق آنها بجز در كارهاي اختياري كه از وي سرميزند خداوند است. حتي در كارهاي اختياري هم، آنچه كه ميتواند به فاعليت انسان مستند بوده باشد، نظاره و تسلط شخصيت او است به دو قطب مثبت و منفي كار كه حتي قدرت بر آن نظاره و تسلط هم مربوط به فاعليت خداوندي است، بلكه حتي ميدان كار و وسائل و قدرت نظاره و تسلط نيز در وجود آدمي از فعل خداوندي است.
وانگهي چگونگي ساختمان وجودي انسان كه بعضي از اشياء براي او سودبخش و امتياز است و بعضي ديگر ناگوار و ناخوشايند، مربوط به فاعليت خداوندي است. و با اين نظر كه تعبيه ساختمان وجودي انسان كه بتواند از سود و لذايذ و پيروزي بر دشواريها برخوردار شود مستند به فاعليت خداونديست لذا بايد گفت: خدا است كه بخشندهي هر سود و امتياز و منتفي كنندهي هر گونه رويدادهاي سخت و ناگوار است. از طرف ديگر كدامين لحظه از زندگي را ميتوان در نظر گرفت كه با نظر به ارتباط حيات با همهي اجزا و قوانين هستي لحظهي بعدي را با جبر و ضرورت قاطعانه دنبال خود بكشد و آن لحظه را چنان بسازد كه هر چيزي را كه بخواهد براي آن لحظه سودبخش بوده باشد؟! در اين مسئلهي بسيار بااهميت نبايد فريب رابطهي عليت را كه ما آنرا انتزاع نموده و تا اعماق سطوح هستي گسترش ميدهيم، بخوريم. آري، هيچ معلولي بدون علت در اين جهان هستي بوجود نميآيد، ولي علت چيست؟ آيا يك رودخانه كه آب در آن بجريان افتاده است، علت بوجود آورندهي آب است يا رودخانه گذرگاه آن است؟ حتما رودخانه گذرگاه آب است نه علت بوجود آورنده آن وانگهي عليت علتها يعني مثلا اينكه بايد نطفهي انسان حركت كند و انسان را توليد نمايد بكدامين عامل وابسته است.
***
«احمده علي عواطف كرمه و سوابغ نعمه و او من به اولا باديا و استهديه قريبا هاديا و استعينه قاهرا قادرا و اتوكل عليه كافيا ناصرا» (سپاسگزار خدا هستم بر عواطف كرم خداونديش و بر نعمتهاي كاملي كه بر ما عنايت فرموده است. ايمان به آن ذات اقدس ميآورم كه موجود اول و بيسابقه است و هدايت از او ميجويم كه به من نزديك است و هدايتم از او است. ياري از او ميطلبم كه پيروز مطلق است و قادر (علي الاطلاق) توكل به او مينمايم كه كفايت و ياري از او است).
ستايش مطلق شايستهي خدائيست كه در عواطف كرمش غوطهوريم. كسي كه با مشاهدهي آن همه عواطف و الطاف و مراحم خداوندي در صدد حمد و ستايش خداوندي برنميآيد، يا از هر گونه احساس خوب و بد و زشت و زيبا محروم است و قدرت تشخيص آنها را از دست داده است كه در نتيجه با يك من بياصل و قانون در اين دنيا زندگي ميكند و همهي مشاعر و تعقل و وجدان خود را مختل ساخته است و يا از يك زندگي كودكانهاي برخوردار است كه با ملايم و ناملايم و خوب و بد و زشت و زيبا روياروي قرار ميگيرد بدون اينكه عوامل و شرايط بوجود آمدن آنها را درك كند، مثلا هنگامي كه يك قاشق چايخوري حلوا بر كودك ميدهند، او بدون اينكه بفهمد آن قاشق چايخوري فلزي از حالت معدني چه مراحلي را سپري كرده است كه در آن لحظات ميان انگشتان مادر يا پدر به لبهايش رسيده است و همچنين بدون اينكه بداند مراحلي را كه آن حلوا پيموده است، چيست آنرا ميخورد. بالاتر از اينها كودك چه ميداند كه در درون مادر چه عواطفي و چه هدف گيريهائي موجب شده است كه آن مقدار حلوا را با آن قاشق به او ميخوراند و اگر كودك پس از خوردن آن استفراغ كند مادر به چه حالي خواهد افتاد و همينطور هنگاميكه كودك به طرف آتش ميرود كه با شعلههاي زيبايش بازي كند، هنگاميكه مادر با سرعت شديد بطرف او ميدود و او را بغل ميكند و از آتش دورش ميكند، نه تنها نميفهمد كه بركنار كردن او از شعلههاي آتش چه علتي دارد، بلكه با همهي سطوح روانيش احساس ناراحتي كرده و در فراق آن شعلههاي زيباي آتش كه ميتواند با اندك بيتوجهي همهي خانه و آنچه را كه در آنست خاكستر كند، گريههاي سوزان براه مياندازد، بلكه بالاتر از اين، هرگز كودك شعور آن را ندارد كه بفهمد انگشتان باردار عاطفي مادر از كدامين امواج دروني به حركت در ميآيند و اشك ديدگان او را پاك ميكنند. فقط يك انسانشناس ماهر است كه ميتواند بگويد عاطفهي مادري چه معني دارد، تازه فهم و معلومات آن انسانشناس هم از نفوذ به اعماق حيات انساني كه عاطفهي حيات بخش مادري نمودي از آن است، ناتوان ميباشد.
با نظر به اين مثال بسيار ساده ميتوانيم بفهميم آنانكه عواطف و الطاف و مراحم خداوندي را بجاي نميآورند و گمان ميكنند اين خوان گسترده در مقابل آنان و آنهمه نعمتهاي دروني مانند انديشه و تعقل و اراده و وجدان، پديدههائي هستند مانند قارچ از زمين ميرويند و در مقابل آنان تسليم و آمادهي برخورداري ميگردند و نميدانند كه:
هر شبنمي در اين ره صد بحر آتشين است دردا كه اين معما شرح و بيان ندارد (حافظ)
اينگونه انسانهاي كودك مزاجند كه نزديكترين رابطهاي را كه با خدا دارند، درك نميكنند و در پايان كار ميگويند:
افسوس كه ايام جواني بگذشت سرمايهي عمر جاوداني بگذشت
تشنه به كنار جوي چندان خفتم كز جوي من آب زندگاني بگذشت
ممكن است بگوئيد: چنين چيزي ممكن نيست كه حقيقتي با انسان نزديكترين رابطه را داشته باشد، ولي انسان آن حقيقت را درك نكند و از آن برخوردار نگردد. براي تصديق امكان چنين چيزي، بلكه براي مشاهدهي رواج اين گونه دوري از نزديكترين حقايق، نه نيازي به فرا گرفتن هزاران مسئلهي انساني و فلسفهها و علوم ادبي دارد و نه احتياجي به تفكرات دشوار و طولاني، بلكه فقط زماني به مقدار يك چشم بهم زدن ميخواهد كه من خود را در نظر بياورد و ببيند كه با كمال نزديكي من به او، هرگز نه در فكر آن من است و نه دربارهي نزديكي من با خويشتن ميانديشد و نه براي پيدا كردن اصل و قانون من در اين زندگاني براه ميافتد!!
بنابراين، اين يك منطق قابل قبول نيست كه كساني كه از هدايت و ارشاد و الطاف خداوندي خود را محروم ميبينند، اين محروميت را به خدا حواله كنند. و بلكه با كمال بيفكري آنرا دليل نفي خداوندي تلقي كنند!! و بگويند: كو و كجا است آن خدا!! باز براي اثبات پوچي اين منطق راهي دور نرويم و به درون خويشتن مراجعه كنيم كه آن درون بر هر كسي كه بخواهد وارد شود، هميشه باز و بلامانع است. كساني كه نزديكي من را به خويشتن نميدانند و در نتيجه از سرمايههاي كلان آن كه فقط يكي از آنها عبارتست از حركت و تكاپو و آگاهي بر هستي، اطلاعي ندارند و قانوني براي من در اين زندگاني سراغ ندارند، آيا حق دارند اين محروميت اختياري را به من حواله كنند؟!! آيا حق دارند از اين جهالت مهلك نفي من را نتيجه بگيرند!!
مطلب ديگري در جملات مورد تفسير وجود دارد كه ميفرمايد: ياري از خدا ميطلبم كه پيروز مطلق است و قادر (علي الاطلاق) آري:
سنگ و آهن خود سبب آمد و ليك تو به بالاتر نگر اي مرد نيك
كاين سبب را آن سبب آورد پيش بيسبب هرگز سبب كي شد ز خويش
آيا از موجودات جامد و نبات و جانداران ياري بطلبم؟ مگر اين موجودات خواستههاي مرا درك ميكنند تا خواستههايم را از آنها بخواهم؟! آيا خود آنها در مجراي قوانين جبري دنيا قرار نگرفتهاند؟
آري، قطعا چنين است. پس اين منم كه با انديشه و قدرت خدادادي در آنها تصرف ميكنم و به سود خود بهرهبرداري مينمايم. اين تصرف و بهرهبرداري اگر چه از جهت موجوديت قابل استفاده بودن، و ساختمان وجودي من و انديشه و اراده، در برخورداري از آن مواد مستند به خدا است، ولي آن مواد شايستهي ياري جستن و استمداد نيستند، زيرا كه آنها نه بر من آگاهي دارند و نه خواستههاي مرا ميفهمند و نه مالك حقيقي وجود خويشتن ميباشند كه با آگاهي و اختيار براي برآوردن خواستههاي من در اختيارم بگذارند و آنچه را كه از خويشتن بمن بدهند، قطعا از خودشان كم خواهد گشت. و اگر بخواهم ياري از انسانها بگيرم كه همنوع من هستند- دستگيري نتوان داشت توقع ز غريق كاهل دنيا همه درماندهتر از يكدگرند در ياري انسانها بيكديگر نيز همان اصل معاملهگري وجود دارد كه اگر چيزي بيكديگر بدهند، بدون اينكه خود را مديون بدانند، احساس ميكنند كه چيزي از آنها كم شده است و بايد عوض آنرا به دست بياورند مگر نشنيدهايد- آدمي خوارند اغلب مردمان از سلام عليكشان كم جو امان مگر كسانيكه به مقام تهذيب نفس رسيده و تخلق به اخلاقالله پيدا كردهاند، ياري اين اشخاص در حقيقت ياري خدا است، زيرا اين ياري دهندگان بخوبي ميدانند كه آنچه را ميدهند از خدا گرفتهاند، لذا خود را در آن عطا و بخششي كه انجام ميدهند، يك واسطه تلقي ميكنند كه با تهذيب نفس شايستگي آنرا بدست آوردهاند.
***
«و اشهد ان محمدا صلي الله عليه و آله عبده و رسوله ارسله لانفاذ امره و انها عذره و تقديم نذره» (و گواهي ميدهم كه محمد (صلی الله علیه وآله) بنده و فرستادهي او است. او را براي اجراي امر و ابلاغ نهائي حجت و ابراز تهديد به كيفرهايش فرستاد). نخست بندگي خداوند و سپس تحمل بار سنگين رسالت چون ز خود رستي همه برهان شدي چونكه گفتي بندهام سلطان شدي درست است كه رسالت يك امتياز موهبتي خاص است كه خداوند متعال در هر كس كه خود صلاح ببيند قرار ميدهد مطابق آيهي «الله اعلم حيث يجعل رسالته» (خداوند داناتر است كه رسالت خود را در چه كسي و چه موقعيتي قرار بدهد). با اينحال در انساني كه خداوند او را رسول قرار ميدهد شايستگي اخلاقي و روحاني بسيار والائي بايد وجود داشته باشد كه بتواند آن بار سنگين و مسئوليت فوقالعاده حساس را تحمل كند و به مقصد برساند. اين را ميدانيم كه:
دانهاي در صيدگاه عشق بيرخصت مچين كز بهشت آدم به يك تقصير بيرون ميكنند
اين آيات را بادقت بخوانيم كه خداوند متعال خطاب به پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: «والرجز فاهجر. و لاتمنن تستكثر. و لربك فاصبر» (اي پيامبر از هر گونه پليديها دور شو. و در رسالتت بكسي منت مگذار كه كار خود را زياد تلقي كني. و براي پروردگارت (در راه پروردگارت) شكيبا باش). بايد اي پيامبر، چنان درون خود را تصفيه كني كه هيچ گونه پليدي وارد درون تو نگردد. و هيچ منتي هم بر مردم مگذار، و اين حقيقت را بدان كه نعمت عظماي رسالت و قدرت اجراي آن، از مشيت من سرچشمه ميگيرد و انسانهائي كه تو بر آنان مبعوث شدهاي بندگان من هستند و براي آنان ذلت و خواري ناشي از منت را نميخواهم. منت و احساس فقط از آن من است و بس. «يا ايها المزمل. قم الليل الا قليلا. نصفه او انقص منه قليلا. أو زد عليه و رتل القران ترتيلا. انا سنلقي عليك قولا ثقيلا. ان ناشئه الليل هي اشد وطئا و اقوم قيلا. ان لك في النهار سبحا طويلا. واذكر اسم ربك و تبتل اليه تبتيلا» (اي پيچيده بر لباسش (يا اي در بر دارندهي لباس رسالت) شب را مگر اندكي براي نماز برپا خيز (و اگر نتوانستي) نصف شب يا مقداري كمتر از آن، براي نماز قيام كن. يا بيشتر از نصف به عبادت پروردگارت مشغول باش و قرآن را با كمال وضوح قرائت كن. ما سخن سنگيني بر تو القا خواهيم كرد. قطعا نماز شبانگاهي قلب را با گوش (با شنيدن سخن حق) بيشتر موافق و ملايم ميسازد و نماز شبانگاهي موجب استقامت و پايداري شديدتري در راه حق ميباشد. براي تو در هنگام روز تسبيح و ذكر طولاني است و به ذكر نام پروردگارت بپرداز و از همه چيز منقطع باش و با كمال اخلاص به خدا عبادت كن).
«فاستقم كما أمِرتَ» (استقامت بورز. آنچنانكه مامور شدهاي). اين آيات با بيانات مختلف ضرورت تحصيل شايستگي ماموريت رسالت را بوسيلهي امور زير گوشزد ميكند:
1- اجتناب و دوري از هر گونه پليديها. 2- و پرهيز از منت گذاردن. 3- و شكيبائي در راه خدا و تحمل هر گونه ناگواريها و سختيها. 4- شب بيداري و تهجد. 5- قرائت قرآن با كمال وضوح. 6- تسبيح و ذكر در روز. 7- همواره بياد خدا بودن. 8- گسيختن از ماسوي الله و با اخلاص كامل رو به بارگاه او بردن. 9- و بطور كلي استقامت در اجراي ماموريت.
اينست بعضي از اوصاف دروني شخصي كه شايستهي تحمل بار رسالت خداوندي ميباشد. پيامبران الهي مخصوصا پيامبر اسلام با كمال خلوص همهي اين اوصاف را بدست آورد، حتي آن حضرت در تحمل انواع رياضت و تهذيب بقدري تلاش كرد كه خداوند متعال او را مخاطب قرار داده فرمود: «طه. ما انزلنا عليك القران لتشقي». (طه، ما قرآن را براي تو نفرستاديم كه به مشقت بيفتي). او با اين رياضتها و تهذيبها توانست شايستگي وسيله بودن براي جريان وحي از خدا به سوي انسانها بوده باشد و كمترين انحراف از دستورات فوق از او سر نزد تا لياقت درجهي عالي رسالت گشت و مقام ختم نبوت را بدست آورد. هدف رسالت پيامبر اكرم (ص) اجراي اوامر خداوندي و مرتفع ساختن عذر انسانها در رسيدن به رشد و متوجه ساختن مردم به هشدارهاي الهي بود. اميرالمومنين (ع) در خطبهي اول هدفهاي ديگري را براي بعثت انبياء بيان فرموده است: (پيمان فطرت انسانها را بمرحلهي ادا و وفا درآورند و نعمتهاي فراموش شده را بيادشان بياورند. و گنجينههاي مخفي عقول آنان را برانگيزانند و به فعليت برسانند و آيات الهي را براي آنان تفسير كنند).