«ان ابغض الخلائق الي الله رجلان: رجل وكله الله الي نفسه» (مبغوضترين مردم در نزد خداوند دو صنف است: صنفي كه خداوند آنها را به حال خود واگذاشته است).
اوصاف متصديان ناشايسته:
1- بدور خود ميپيچند:
آن ذات پاك فياض كه در كمال بينيازي، جامه هستي بر تن انسان پوشانيده و از روي حكمت و مهر ربانيش او را مورد عنايتش قرار داده است، نه آن جامه هستي را بيدليل از تن او درميآورد، و نه بدون علت عنايت و مهر الهياش را از او سلب ميكند. خداوند بي چون و بينياز مطلق كه انسان را در پهنهي هستي با تكريم و تشريف به تكاپو انداخته است، تا تن آدمي را با جامهي هستي فاخرتر و با عظمت تري كه خياط مباني عالي كارگاه وجود دوخته است، نيارايد، جامهي پيشين او را از تنش در نميآورد. «ثم انشاناه خلقا آخر» (سپس او را در خلقت ديگري ايجاد نموديم) «افعيينا بالخلق الاول بل هم في لبس من خلق جديد» (آيا ما با آفرينش نخستين انسان ناتوان گشتيم! (آنان نبايد اشتباه كنند، بايد بدانند كه گام به آفرينش تازه خواهند گذاشت). «ما ننسخ من آيه او ننسها نات بخير منها او مثلها» (ما هيچ آيت و علامتي را از بين نميبريم يا او را از يادها نميبريم، مگر اينكه بهتر از آن يا مثل آن را جانشينش ميسازيم).
پس يقين بايد كرد كه آنچه از درياي فيض الهي به جريان ميافتد، خشك شدني نيست. از آن لحظه كه آدمي در جويبار زندگي قرار ميگيرد، مادامي كه خود به جهت پليديها و نابكاريها از آن جويبار بيرون نيايد، راهي درياي ابديت ميگردد، زيرا آنچه كه از بالا شروع شده است و استعداد برگشت به سوي بالا را دارد، در پائين پايان نميپذيرد. همچنان آدمي كه بوسيلهي دو بال عقل و وجدان و با نيروهاي گوناگون طبيعت كه خدا در اختيار او قرار داده و براي چشيدن طعم زندگي و وصول به حيات معقول، مورد عنايتش قرار داده است، نه از روي احتياج عنايتش را از او سلب ميكند و نه از روي پشيماني، بلكه هر اندازه كه آدمي در تكاپو براي وصول به حيات معقول كه قطعا به حيات ابدي پيوسته است، بيشتر و بهتر احساس تعهد نموده و در عمل به آن، ميكوشد، شايستگي عنايت رباني را بيشتر و بهتر بدست ميآورد.
بنابراين، مورد عنايت خداوندي بودن، يعني شايستگي پيوستن به شعاع عظمت الهي. كه هيچ علتي براي از بين رفتن اين پيوستگي وجود ندارد، جز آنكه خود بار ديگر از همان طنابي كه گرفته و ببالا صعود كرده است، رو به پائين بيايد. به عبارت ديگر راهزن راه خود به سوي كمال باشند و به خود واگذاشته شوند:
اندك اندك راه زد سيم و زرش مرگ و جسك نو فتاد اندر سرش
عشق گردانيد با او پوستين ميگريزد خواجه از شور و شرش
اندك اندك روي سرخش زرد شد اندك اندك خشك شد چشم ترش
وسوسه و انديشه بر وي درگشاد راند عشق لاابالي از درش
اندك اندك شاخ و برگش خشك شد چون بريده شد رگ بيخ آورش
اندك اندك گشت عارف خرقه دوز رفت وجد حالت خرقه درش
عشق داد و دل برين عالم نهاد در برش زين پس نبايد دلبرش
خواجه ميگريد كه ماند از قافله ليك ميخندد خر اندر آخرش
عشق را بگذاشت و دم خر گرفت لاجرم سرگين خر شد عنبرش
ملك را بگذاشت بر سرگين نشست عاقبت شد خرمگس سرلشگرش
خرمگس آنوسوسه است و آنخيال كه همي خارش دهد همچون گرش
گر ندارم شرم و وا نايد از اين وا نمايم شاخهاي ديگرش
اينست معناي واگذار شدن آدمي به نفس خويشتن (در اين مبحث خود طبيعي را براي مفهوم نفس انساني پست گرا بكار ميبريم).
1- سيم و زر دنيا كه تنها وسايلي محدود براي ادارهي زندگي است، راهزن انسان راهرو ميگردد، زيرا خود طبيعي پول را در هر شكلي كه باشد معشوق قرار ميدهد و كاري با آن ندارد كه از كجا بدست آمده است و در چه چيزي بايد استخدام شود. بدين ترتيب، ارزشهاي كمال مطلق بريده ميشود و بر پديدهاي كه داراي ارزش اعتباري است و به علت نابخردي خودمحوران ميتواند همه ارزشهاي ذاتي را در هم بريزد، عشق ميورزد. اين يكي از مختصات واگذاشته شدن به خود طبيعي است.
2- آنانكه به خود طبيعيشان واگذاشته شدهاند، از يكي از اساسيترين اركان حيات معقول بيبهرهاند، اين ركن اساسي عبارتست از عشق متكي به عقل سليم و وجدان فعال و فطرت كه با قرار گرفتن آدمي روياروي جمال و جلال مطلق به وجود ميآيد و تا رسيدن عاق به آن معشوق حقيقي فرو نمينشيند، اين همان عشق است كه بدون آن درسي از كارگاه هستي خوانده نخواهد گشت:
عاشق شو ار نه روزي كار جهان سرآيد ناخوانده درس مقصود از كارگاه هستي (حافظ)
محروميت از اين عشق يكي ديگر از واگذاشته شدنهاي آدمي به خود طبيعي خويشتن است كه با رخت بربستن از نهاد آدمي جاي خود را به وسوسهها و انديشههاي بياساس و مستهلك كنندهي مغز و روان خالي ميكند. وسوسه چيست؟ وسوسه جز خاريدن سر روح با ناخن ترديدها و قطع و يقينهاي متناقض كه هر يك با بروز ديگري راه نيستي را در پيش ميگيرند، چيز ديگري نيست، چونان انسانگر كه خود را ميخارد و به لذت بسيار موقت و بيپايهاش دلخوش ميدارد كه تباهي جسم و جانش را به دنبال ميآورد.
3- احساسات و هيجانات تصعيد شده كه گاهي همراه با پر معنيترين تبسمها و گاه ديگر همراه با قطراتي اشك شوق، سر بر ميكشند و از بين ميروند و جاي خود را به همان عواطف و احساسات خام خالي ميكنند كه افعي هم در موقع چشيدن لذايذ مناسب به خود و حلقه شدن به دور بچههايش كه به تازگي سر از تخم برآوردهاند.
4- آن ريشههاي رواني كه هر يك ميتواند بيخ و بنهاي مولد شاخههاي بارده بوده باشد، در آن انسان كه به خود واگذاشته شده است، ميخشكد و تباه ميگردد. به اين معني كه استعدادهايش ميميرد و نبوغها و امتيازات سازنده بدنبالش.
5- در آن انساني كه به خود واگذاشته شده است، اگر از اندك هوشياري برخوردار باشد، يك تضاد دورني دائمي در جريان است كه شكنجهاش ميدهد. اين تضاد بيامان عبارتست از:
برگشاده روح بالا بالها تن زده اندر زمين چنگالها
خواجه ميگريد كه ماند از قافله ليك ميخندد خر اندر آخرش
هوي ناقتي خلفي و قدامي الهوي و اني و اياها لمختلفان
(مورد هوي (معشوق) شتر من پشت سر من و معشوق من پيش رويم است. مقصد و جهت حركت ما با يكديگر مختلف است).
چارهي نهائي اين تضاد، يا دست زدن به تخدير و مستيهاي نابود كنندهي هشياري است و يا از خود محوري درآمدن و رو به بالا حركت كردن. فلسفهي روشن اين خسارتهاي پنجگانه، بريده شدن از جاذبيت حيات معقول است كه هدفي جز كمال اعلا نميشناسد. و جاي ترديد نيست كه اين كمال اعلا بيرون از خود طبيعي بوده و در درجهي اعلائي است كه براي وصول به آن، بايد به تكاپو پرداخت و دگرگون گشت. به عبارت ديگر كسي كه معراج تكامل را درك نكند و آمادهي پرواز براي آن نباشد، در محاصرهي خود طبيعي مستهلك خواهد گشت. اين معراج، رفتن از كرهي زمين به كرات ديگر فضائي نيست. آري:
نه چو معراج زميني تا قمر بلكه چون معراج كلكلي تا شكر
***
فهو جائر عن قصد السبيل (آن مبغوض خداوندي از راه اعتدال منحرف ميگردد).
2- خود محور
خودرو اعتدال را نميشناسد و اگر هم بشناسد، در آن مسير حركت نميكند حيات وابسته به هدف معقول، همواره قوانين و اصولي را پيش پاي آدمي ميگستراند كه معتدلترين جادههاست. از آن هنگام كه خود محوري سرتاسر وجود آدمي را اشغال مينمايد، نه ميتوان روي احساسات چنين شخصي محاسبه نمود و نه روي انديشههايش و نه روي ارادهها و تصميمهائي كه در حوزهي فردي خويش و پهنهي اجتماع ميگيرد، اين همه تجاوز از محاسبات براي آن است كه خود طبيعي و فعاليتهايش هيچ حسابي نميپذيرد. دليل قانع كنندهي اين محاسبه ناپذيري با نظر به نبودن الگو و معيار براي حيات كه بياعتنائي به اصل و قانون زاييدهي آن است، كاملا روشن است. خودمحوري آنچنان بي تعين و حد ناشناس است كه حتي خود طبيعي را هم نميتواند از روي محاسبه اداره نمايد و تورم ببخشد. پس در حقيقت خود محوري كه يكي از مختصات واگذاشته شدن به خويشتن است، ميتواند تا نفي و نابودي خود نيز پيش بورد. اگر هم فرض كنيم كه شخص خود محور توانسته باشد اعتدال و تجاوز از آن را تشخيص بدهد، عامل تنظيم كنندهي دورني ندارد كه او را بطرف اعتدال بكشاند. به بيان ديگر، خود محوري كه به خويشتن آغشته شده است، جز خود مايع و موم صفت چيزي ديگر ندارد كه موضعگيري خود را با آن چيز محاسبه نموده و به حدود معتدل آن بگرود.
***
«مشغوف بكلام بدعه و دعاء ضلاله» (با سخنان ضد اصل و دعوت به گمراهي دل خوش ميدارد).
3- خودمحوران از بدعت گذاري، يعني گريختن از اصل و پيدا كردن اشخاص مستعد براي گمراهي شادمان ميشوند
معناي خاص بدعت عبارتست از وارد كردن چيزي در دين كه از دين نيست و يا بيرون نمودن چيزي از دين كه در دين است. با نظر به اينكه اگر همهي عقايد و تكاليف ديني براي همهي مردم روشن و بديهي نيست و چنان نيست كه مانند مسائل محسوس و ملموس همگاني قابل تغيير دادن و تحريف نباشد، لذا امكان بدعت گذاري در دين مانند ديگر سيستمهاي نظري، موجود است. بدعت گذاري غير از ابتكار و سازندگيهائي است كه به وسيلهي نوابغ و هشياران داراي ارادهي قوي، در اديان و ساير سيستمهاي معرفتي و عملي به وجود ميآيد. كلمهي بدعت گاهي در همين معني كه متذكر شويم بكار برده ميشود، يعني ميگويند: بدعت گذاران قرون و اعصار، و مقصود مبتكرين و سازندگان قوي الاراده است كه وجودشان براي پيشرفت تكاملي و تطبيق اصول تثبيت شده در سيستم با دگرگونيهاي ضروري و مفيد جديد، ضرورت دارد. بدانجهت كه دين اسلام داراي آن اصول و قوانين كلي است كه در همهي شرايط و دگرگونيهاي قرون و اعصار، ميتواند حيات معقول مردم را اداره كند، جائي براي منها كردن يا اضافه نمودن در دين اسلام وجود ندارد، يعني بدعت بمعناي خاص كه در آغاز مبحث گفتيم، در اين دين نامعقول است. ولي بدعت بمعناي ابتكار و سازندگي و تطبيقهاي هوشيارانهي اصول و قوانين اسلام، با واقعياتي كه به طور مستمر بروز ميكنند، نه تنها مضر نيست، بلكه ضرورت قطعي دارد. نهايت امر بايد اصطلاح بدعت را كه معمولا در فرهنگ اسلامي بهمان معناي خاص بكار برده ميشود، براي جلوگيري از سوء تفاهم كنار گذاشته شود، با اينكه كلمهي ابداع و مبدع و بديع از همان ماده بدعت ميباشند، موجب سوء تفاهم نميگردند. براي بدعت گذاري در دين اسلام، بمعناي خاص كه ممنوع است، عواملي را ميتوان در نظر گرفت، از آن جمله دو عامل مهم را مطرح ميكنيم:
عامل يكم- جهل و بياطلاعي شخص بدعت گذار دربارهي اصول اسلامي. مسلم است كه هر فرد معمولي بياطلاع نميتواند در جامعه اسلامي بدعت خود را اظهار و تثبيت كند، زيرا كسي جز مثل خود او كه جاهل به اسلام است، پيروي از بدعت او نخواهد كرد. بنابراين، بدعت گذار جاهل بايد از مقام بالا يا موضع قدرت، بچنين كاري دست ببرد كه مردم معمولي با نظر به آن مقام و قدرت، بدعت او را بپذيرند. اين يكي از پديدههاي شرمآوري است كه شخصيتهائي با تكيه به مقام و قدرت، ميتوانند سرنوشت حيات معقول مردم را دستخوش جهالتهاي خود گردانند، و هيچ دليل و علتي جز همان مقام و قدرت هم نداشته باشند!! مثلا از يك رياضيدان چشمگير بدعت در مسائل حقوقي را بپذيرند!! و يك مورخ محض را روانشناس شايسته تلقي ميكنند! و يك سپاهي زبردست را به عنوان رهبر فكري قبول ميكنند!! اگر مقام و قدرتي را كه يك انسان بدست ميآورد همراه با آگاهي به اينكه او انسان است، بوده باشد و انسان بودن خود را فراموش نكند، امكان ندارد كه از روي جهالت دربارهي آنچه كه نميداند اظهار نظر كند و بدعتي بگذارد.
عامل دوم- هوي و هوس و تمايلات خود محورانه، اين عامل هنگامي دست به فعاليت موثر ميزند كه عظمت و حياتي بودن اصول و قوانين سيستم مكتبي در برابر شخص خود محور ساقط ميگردد و رنگ درخشان وزنده آنها مات ميشود. راستي كدامين واقعيت و ضرورتي است كه در برابر خودخواهي خود محوران عظمت خود را از دست ندهد و رنگ خود را نبازد؟! اين جمله كه گذشت نبايد با سطحي نگري برگذار شود زيرا معناي اينكه اصول و قوانين عظمت خود را از دست ميدهند، آن نيست كه واقعيتها در واقع دگرگون ميشوند، بلكه خودخواهي و خود محوري با نابود ساختن ماهيت خود واقعياش هيچ عظمتي را در قلمرو جز خود قبول ندارد. اين اشخاص واگذاشته شده به خود طبيعي (كه از ديدگاه خود رشد يافته، خود مجازي ميباشد) از اضافه كردن آخور به توبره شادمان ميگردند يعني هم از توبرهي خودخواهيها ميخورند و هم با پيدا كردن سادهلوحاني براي تحميل بدعتهاي بي اصل و منطق، از آخور اجتماع بهرهبرداري ميكنند، بهمين جهت است كه بقول اميرالمومنين عليهالسلام با پراكندن و قابل قبول ساختن ساخنان بدعت گذارانهي خود و ديگران در شاديها فرو ميروند.
مسئلهي ديگري كه دربارهي بدعتهاي ضد منطق و سنتهاي مفيد حيات بخش وجود دارد، استمرار آثار آنهاست:
سنت بد كز شه اول بزاد اين شه ديگر قدم بر وي نهاد
هر كه او بنهاد ناخوش سنتي سوي او نفرين رود هر ساعتي
زانكه هر چه اين كند زانگون ستم ز اولين جويد خدا بي بيش و كم
نيكوان رفتند و سنتها بماند وز لئيمان ظلم و لعنتها بماند
تا قيامت هر كه جنس آن بدان در وجود آيد بود رويش بدان
رگ رگست اين آب شيرين و آب شور در خلايق ميرود تا نفخ صور
البته چنانكه سنتهاي نيكو زمينهاي براي آماده شدن وسائل حيات معقول ميباشند نه عامل جبري آن، همچنين بدعتها زمينهاي براي اختلال حيات معقول ميباشند، نه عامل جبري آن. مرگ و عبور عقربكهاي زمان براي كساني كه از تماس با واقعيات ناتوانند، يك امتياز تدريجي براي مردگان به وجود ميآورد. از طرف ديگر اين قانون پايدار تاريخي هم وجود دارد كه عظمتها و تبهكاريهائي كه فوق معمولي باشند، در كتاب پرورق تاريخ ثبت ميشوند و به شكل عوامل محرك و سازنده يا نفرتانگيز سايهي خود را ميگسترانند.
عامل سوم- غرض ورزيهاي خود محوران زنده كه ميتوانند از استخوانهاي پوسيدهي گمراهان تبهكار استفاده كرده به هدفهاي خود برسند.
***
«حمال خطايا غيره، رهن بخطيئته» (خطاهاي ديگران را بر دوش ميكشند و خود گروگان خطاي خويشتناند)
4- خود محوران هم مجرمند و هم عامل جرم ديگران
هر اندازه كه شخصيت آدمي در يك جامعه چشمگيرتر بوده باشد، بهمان اندازه عظمت و پستيهاي او در افرا دو شئون جامعه موثر ميباشد، زيرا يكي از مختصات انسانهاي معمولي قرار گرفتن در جاذبيت شخصيتهاست، بهمين جهت است كه ميتوان گفت: يكي از عوامل مهم تعيين سرنوشت زندگي براي مردم معمولي، شخصيتهائي هستند كه توانستهاند خود را در جامعه مطرح نمايند. ناتواني اين مردم از درك مشكلات زندگي و تشخيص قطعي و همه جانبهي مصالح و مفاسد آن از يكطرف، و علاقهي جدي به داتشن امتيازاتي كه شخصيتهاي چشمگير بدست ميآورند و اشتياق فراوان به داشتن صفات برجسته يا براي رسيدن به رشد و كمال و يا براي ارضاي حس خودخواهي، از طرف ديگر عواملي هستند كه ميتوانند مردم را به دنبال شخصيتها بكشند. اين پديده تقريبا يك امر طبيعي است و منهاي عامل خودخواهي نه تنها جرمي براي مردم محسوب نميگردد، بلكه ميتوان اين پديده را به عنوان نيروي محرك تلقي نمود كه اگر بطور منطقي مورد بهرهبرداري قرار بگيرد، كاملا مفيد ميباشد زيرا اغلب مردم معمولي هم از درك واقعيتها و اصول و قوانين تكامل ناتوانند و هم آن قدرت گذشت از خودخواهي و لذائذ شخصي را ندارند كه خود به خود به سوي واقعيات كشيده شوند، در صورتيكه شخصيتها و نتايجي كه آنان از امتيازات خود در زندگي اجتماعي ميگيرند، براي مردم معمولي ملموستر بوده قدرت تحريكشان بيشتر ميباشد. بنابراين، در اصلاح پديدهي تبعيت مردم از شخصيتها، تكليف شخصيتها اينست كه وضع خود را اصلاح نموده از فساد مردم به وسيلهي اشتياقي كه به پيروي از آنان دارند، برحذر باشند و بهراسند.
با ملاحظهي دقيق در اين پديدهي پيروي است كه ميتوان گفت: مقدار بسيار فراواني از تباهيهاي زندگي مادي و معنوي مردم معمولي در طول تاريخ، معلول قرار گرفتن آنان در جاذبيت شخصيتهاي چشمگير ميباشد لذا قاطعانه بايد گفت كه عقل و وجدان يك انسان كه بجهت داشتن امتياز يا امتيازاتي براي مردم جوامع مطرح شده است، توجيه كنندهي عقول و وجدانهاي همان مردم ميباشد. اين توجيه ممكن است محسوس و ملموس بوده مانند معلمان و مربيان با خط مستقيم عقل و وجدان متعلم و مورد تربيت را در مسير گرديدن قرار بدهد. و ممكن است به شكلي غير محسوس و غير ملموس در عقول و وجدانهاي مردم نفوذ نمايد، حتي بدون آنكه مردم به آن نفوذ آگاهي داشته باشند. اكنونن ميتوانيم اين نتيجه را بگيريم كه يك شخصيت خردمند و سازنده چنانچه از تجربيات و اندوختههاي جامعهي خود بهرهمند ميگردد، مردم آن جامعه از عقل و وجدان آن خردمند سازنده متاثر شده براي تطبيق دادن خود به شخصيت مفروض، انعطاف ميپذيرد و بهرهور ميگردد. و بالعكس، نيز صحيح است كه يك شخصيت چشمگير فاسد، با اينكه از تجربيات و اندوختههاي فكري و عضلاني مردم يك جامعه بهرهمند ميگردد، با كمال وقاحت و رذالت، عوضي كه ميپردازد فاسد كردن عقول و وجدانهاي آن مردم و وادار كردن آنان به جرم خطا و انحراف ميباشد. جاي شگفتي است كه اين شخصيتهاي فاسد و مفسد در اين معاملهي تبهكارانه طلبكار هم ميشوند و وضعي پيش ميآورند كه مردم دربارهي احترام و تجليل از آنان به شرمندگي و قصور خود اعتراف نمايند!! اين نابخردان چشمگير نميدانند كه بالاخره آن مردم، در حال يا آينده با وجدان حساس خود بخوبي درك خواهند كرد كه حتي عامل پوزش و شرمندگي كه در معاملهي تبهكارانه احساس كردهاند، خود معلول نابكاري ماهرانهي آن چشمگيران ضد عقل و وجدان بوده است. قطعي است كه در آن هنگام كه مردم توانستند از جاذبيت دروغين آن عوامل جرم و بدبختي رها شوند، خواهند گفت:
بيقدريم نگر كه به هيچم خريد و من شرمندهام هنوز خريدار خويش را
و درك خواهند كرد كه خود اين بيقدري و بيارزشي يكي از نتايج قرار گرفتن آنان در جاذبيت دروغين آن بافندگان تارهاي عنكبوتي براي شكار ناتوان مگس صفت بوده است. ممكن است بگوئيد، يك شخصيت داراي مدتي محدود از زندگاني است، با اينحال چطور ممكن است خطاهاي نامحدود كساني را كه تحت تاثير او مرتكب خطاها شدهاند، بر دوش بكشد؟ پاسخ اين اعتراض روشن است، زيرا آن لذايذ نامحدود كه از خودخواهيها و قرار دادن مردم در جاذبيت شخصيت خود برده است، ميتواند معادل كيفر آن خطاها بوده باشد كه مردم در تحت تاثير شخصيت او مرتكب شدهاند. تحليلي در ابعاد شخصيتها و جامعه و تاريخ كه از شخصيتها متاثر ميشوند ما اين نظرهي افراطي را نميپذيريم كه ميگويد: عامل محرك تاريخ و بوجود آورندهي تحولات جوامع، شخصيتهائي هستند كه در باز كردن لابلاي سطوح طبيعت و توجيه گرديدنهاي انساني نقش موثري دارند. آن عقيدهي تفريطي را هم كنار ميگذاريم كه ميگويد: شخصيتها هيچگونه تاثيري در جامعه و تاريخ به وجود نميآورند. ما براي توضيح مقدار و چگونگي تاثير شخصيتها، بايد سه نوع ابعاد اساسي را در نظر بگيريم: نوع اول: ابعاد متنوع خود شخصيت، نوع دوم: ابعاد جامعهاي كه شخصيتها در آن بروز ميكنند و مطرح ميگردند، نوع سوم: ابعاد تاريخ كه شخصيت در آنها منعكس ميشود.
نوع اول- ابعاد متنوع شخصيت
بعد يكم- شخصيتها مانند ساير مردم در مجراي قوانين طبيعت بوجود ميآيند و رشد ميكنند. با نظر به اين بعد تفاوتي با مردمان ديگر ندارند.
بعد دوم: مختصات مغزي يا رواني طبيعي شخصيتهاست كه منشا بروز امتيازات مخصوص در آنان ميباشد. اين مختصات ممكن است مربوط به عوامل وراثت، يا ديگر عواملي باشد كه تاكنون براي ما مجهول ماندهاند.
بعد سوم- كوششها و تلاشهاي اختياري است كه آن مختصات مغزي يا رواني را به فعليت ميرسانند و قابل بهرهبرداري ميسازند.
بعد چهارم برقرار شدن ارتباط ميان آن شخصيتها و معلمان و مربيان بزرگ كه در به فعليت رسانيدن نيروهاي مغزي و يا رواني آنان تاثير عميق ميبخشد.
بعد پنجم- محيط جغرافيائي يا اجتماعي كه شخصيتها در آنها بوجود ميآيند و رشد ميكنند.
بعد ششم- حوادث محاسبه نشده كه در سر راه زندگي اين شخصيتها بروز ميكنند و يك يا چند عنصر امتيازآور شخصيت را تحريك نموده آنها را به فعاليت واميدارند.
بعد هفتم- امتياز و محصول اختصاصي آن كه موقعيت چشمگير شخصيت را در جامعه و در تاريخ تعيين ميكند.
بعد هشتم- كميت و كيفيت تاثر آن محصول اختصاصي كه موجب مطرح شدن شخصيت در جامعه يا تاريخ گشته است.
بعد نهم- آرمان و عقايدي كه شخصيت به آنها وابسته ميباشد و زندگي خود را در راه وصول به آن آرمانها و عقايد توجيه مينمايد.
بعد دهم- شناخت و ارزيابي شخصيت دربارهي خصوص انسانها
بعد يازدهم- احساس تعهد و مسئوليت در زندگي بطور عمومي
بعد دوازدهم- احساس تعهد و مسئليت در خصوص آن امتيازي كه بدست آورده است.
بعد سيزدهم- چگونگي ارزيابي دربارهي شخصيت خويشتن.
بعد چهاردهم- دگرگونيها و تحولاتي كه شخصيت را در معرض تغيير ابعاد قرار ميدهند.
بعد پانزدهم- مديريت شخصيت دربارهي امتياز و يا امتيازاتي كه در اختيار دارد.
نوع دوم- ابعاد جامعهاي كه شخصيتها در آن بروز ميكنند و مطرح ميگردند:
بعد يكم- تشكل افراد و گروههايي كه با مديريت متحد زندگي ميكنند
بعد دوم- مختصات نژادي و تاريخي و محيطي جامعه.
بعد سوم- كميتهاي اقتصادي و حقوقي و ديني و اخلاقي جامعه.
بعد چهارم- موقعيت جامعه در برابر ديگر جوامعي كه ميتوانند در يكديگر تاثير و تاثر داشته باشند.
بعد پنجم- موقعيت جامعه از نظر رو بتكامل و رو به سقوط و جريان متوسط
بعد ششم- عكسالعمل و آمادگي جامعه در موقع بروز شخصيتها.
بعد هفتم- كميت و كيفيت شخصيتهائي كه در جامعه بروز ميكنند.
بعد هشتم- چگونگي روياروي قرار گرفتن جامعه با رويدادهاي موثر مانند جنگ و آفات طبيعي و غير ذلك.
بعد نهم- ارتباط افراد در جامعه با يكديگر. بعد دهم- مقدار چگونگي آزادي فرد در جامعه. بعد يازدهم- چگونگي ارتباط گردانندگان سياسي جامعه با جامعه. بعد دوازدهم- چگونگي ارتباط رهبران فكري جامعه با جامعه.
بعد سيزدهم- چگونگي ارتباط گردانندگان جامعه با شخصيتها. بعد چهاردهم- نمودها و فعاليتهاي فرهنگي به معناي عام آن.
نوع سوم- ابعاد تاريخ كه شخصيت در آن منعكس ميشود
بعد يكم- حوادث و رويدادهائي كه با سه نوع متفاوت علت و معلولي و تعاقب رويدادها و همزمان، به گذشته خزيدهاند.
بعد دوم- قوانين و اصولي كه تاريخ بر مبناي آنها حركت ميكند.
بعد سوم- قوانين و اصول شناخته شده براي تفسير و توضيح تاريخ.
بعد چهارم- تنوع خاص تاريخ جامعه.
بعد پنجم- كميت و كيفيت تاثير گذشت زمان در نمايش رويدادها.
بعد ششم- كميت و كيفيت تاثير گذشت زمان در نمايش شخصيتها.
بعد هفتم- عامل يا عوامل محرك تاريخ.
بعد هشتم- ارتباط تواريخ جامعههاي مربوط با يكديگر.
بعد نهم- مقدار و چگونگي تاثير محيطهاي جغرافيائي جوامع در تاريخ خود.
بعد دهم- چگونگي حركت در تاريخ، آيا تاريخ هر جامعه تكاملي است؟ و بر فرض تكاملي بودن، مستقيم است يا مارپيچي؟ آيا كل تاريخ بشري حركت تكاملي دارد يا نه؟ و اگر حركت تكاملي دارد، مستقيم است يا مارپيچي؟ مسلم است كه هر يك از ابعاد انواع سهگانه مباحث فراواني دارد كه تاكنون مقداري از آنها مورد بحث انسان شناسان و محققان در جامعهشناسي و كاوشگران تاريخ قرار گرفته است. نيز جاي هيچگونه ترديدي نيست كه محاسبه موقعيت شخصيتها با هر يك از ابعاد سي و هفتگانه شخصيت و جامعه و تاريخ مسائل خاصي را مطرح ميكند. آنچه كه مربوط به بحث كنوني ما است، ملاحظه چند بعد از انواع سهگانه براي تعيين و ارزيابي موقعيت و تاثير شخصيتها در جامعه و تاريخ ميباشد. اين تعيين و ارزيابي را در چند مبحث زير بررسي ميكنيم:
مبحث يكم- بعد هفتم شخصيتها عبارتست از امتياز و محصول اختصاصي آن كه موقعيت چشمگير شخصيت را در جامعه و در تاريخ تعيين ميكند. اگر اين امتياز از پديدههاي اكتشاف در طبيعت، مانند كشف الكتريسيته و جاذبيت و اشعهي ايكس و كشف مجهولات در امور مادي انسانها مانند بيماريها و معالجهي آنها و اختراع ماشينهاي گوناگون و غير ذلك بوده باشد، اگر جامعه عكسالعمل و آمادگي مناسب براي پرورانيدن و بهرهبرداري منطقي از اينگونه شخصيتها داشته باشد (بعد ششم جامعه) و گردانندگان جامعه نيز به باز كردن ميدان كار براي اين نوابغ علاقه نشان بدهند (بعد سيزدهم جامعه) اينگونه شخصيتها يكي از عاليترين عوامل پيشرفت جامعه بوده و ميتوانند مادهي خام براي عامل يا عوامل محرك تاريخ بوده باشند (بعد هفتم تاريخ).
مبحث دوم- اگر امتياز و محصول اختصاصي آن كه موقعيت چشمگير شخصيت را در جامعه و در تاريخ تعيين ميكند، مربوط به مسائل انساني باشد، مانند حقوق و اقتصاد و دين و اخلاق و غير ذلك، اينگونه شخصيتها اگر بتوانند بطور مستقيم در جامعه با نظر به (بعد ششم جامعه) دگرگوني ايجاد نمايند و اين دگرگوني گسترده و عميق بوده باشد، ميتوانند به عنوان يكي از عوامل محرك تاريخ (بعد هفتم تاريخ) ثبت شوند. و اگر قدرت ايجاد دگرگوني بطور مستقيم نداشته باشند، ماده خامي براي دگرگوني در جامعه و تاريخ هستند كه تاثير چشمگكير امتياز آن شخصيت، وابسته به عكسالعمل و آمادگي جامعه و گردانندگان آن بوده وانعكاسش در تاريخ مربوط به عمق و گسترش آن تاثير خواهد بود.
مبحث سوم- اگر امتياز و محصول اختصاصي آن، مربوط به مديريت و گردانندگي جامعه بوده باشد، مانند سياستمداران بزرگ، هر اندازه كه از نظر شناخت و احساس تعهد (بعد نهم شخصيت) عاليتر بوده و علاقه به برآوردن آرمانهاي انساني (بعد چهاردهم) داشته بشاد، نفوذ و ادامهي اثر شخصيت در جامعه بيشر خواهد بود و هر اندازه كه امتيازات مزبور قويتر باشد و بتواند در جوامع مربوط به آن جامعه (بعد چهارم جامعه) كه شخصيت در آن بروز كرده است، تاثير بگذارد، انعكاسش در تاريخ عاليتر بوده و ممكن است تا حد يكي از عوامل محرك تاريخ صعود نمايد.
مبحث چهارم- آنچه كه در ساختن شخصيتهاي سازنده اهميت حياتي دارد، دوران فراگيري آنان و بارور شدن استعداد احساس تعهدات كه مربوط به كوشش گردانندگان سياسي و رهبران فكري جامعه و احساس شديد مسئوليت آنان ميباشد، زيرا اگر درست دقت كنيم به استثناي دوران فعاليت مستقل شخصيتهاي سياسي، همهي نوابغ و شخصيتها، چه در دوران فراگيري و عضويت معمولي در اعضاي جامعه و چه در آن هنگام كه باروري آنان به فعليت رسيده است، مانند مواد خامي هستند كه بدون مديريت صحيح دربارهي آنان ممكن است بصورت عوامل مضر درآيند. با ملاحظهي مباحث چهارگانه، ميتوانيم تاثير پليد آن شخصيتها را كه نبوغ و استعدادهاي خود را در افساد جامعه بكار مياندازند و عظمت و ارزش قوانين و اصول منطقي حيات انسانها را مختل ميسازند، درك كنيم.
بنابراين، دو نوع شخصيتهاي چشمگير مانند دو كودكاند كه ميخواهند از دوران كودكي اصول و قوانين پرچمداري را فرا بگيرند كه يكي از آندو در دوران رشد پرچمدار خير و كمال ميگردد و ديگري پرچمدار شر و سقوط انسانها ميشود. اين دو كودك در دامان ابعاد جامعه پرورش مييابند. در نتيجه ابعاد مزبور را ميتوان مسئول و تكيهگاه آن دو نوع شخصيت قرار داد. البته اين نكته را فراموش نكنيم كه هيچ يك از ابعاد جامعه و تاريخ قدرت تعيين سرنوشت قطعي دو نوع شخصيت مزبور را ندارند، زيرا چنين فرضي به نفي احساس مسئوليت شخصي شخصيتها ميانجامد.. و به اضافه اينكه نفي احساس مزبور خلاف واقعيت ملموس دربارهي همهي انسانها معتدل است، خيانتي آشكار است كه ما به شخصيتها چنين تلقي كنيم كه امتيازات شما، براي انسان بودن شما كفايت ميكند و احساس مسئوليت شخصي براي شما لزومي ندارد.