پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 2، ص: 531-523من كلام له عليه السّلام فى ذكر الكوفة.
خطبه در يك نگاه:
اين سخن را امام عليه السّلام به عنوان دو پيشگويى مهم در باره كوفه، يا كوفه و بصره، بيان فرموده است: نخست به حوادث بسيار ناگوار و تكان دهنده اى كه از سوى ستمگران بيرحم براى كوفه و مردمش پيش مى آيد اشاره مى كند، و ديگر اين كه سرانجام آن جبّاران را كه گرفتار عواقب سوء اعمال خود خواهند شد و به سزاى اعمالشان خواهند رسيد شرح مى دهد.
پيشگويى از آينده کوفه:
امام (عليه السلام) اين سخن را خطاب به «کوفه» (و به روايت ديگرى به کوفه و بصره) بيان مى فرمايد، و مى گويد: «اى کوفه! گويا تو را مى نگرم که همانند چرمهاى بازار عکاظ کشيده مى شوى!» (کَأَنّي بِکِ يَا کُوفَةُ تُمَدِّينَ مَدَّ الاَْدِيمِ(1) الْعُکَاظِيِّ(2)).
«عُکَاظ» نام بازارى بوده است در نزديکى مکّه (و به گفته بعضى در ميان مکه و طائف) که در هر سال مردم جزيرة العرب از نقاط مختلف به مدت يک ماه (و به گفته بعضى به مدت بيست روز) در آنجا اجتماع مى کردند، و متاعهاى خود را به مشتريان عرضه مى داشتند، و در ضمن اشعار فراوانى مى خواندند و قبائل عرب هر کدام از اين طريق به تفاخر و تبليغ قبيله خود مى پرداختند، و طبعاً مفاسد زيادى نيز در آنجا به بار مى آمد، و به همين دليل وقتى که اسلام آمد برنامه بازار عکاظ برچيده شد.
در اين که منظور از اين جمله، حوادث دردناکى است که امام (عليه السلام) براى کوفه پيش بينى مى فرمود، يا گسترش و توسعه کوفه است، دو تفسير وجود دارد. تفسير اوّل را غالب مفسران نهج البلاغه پذيرفته اند، و تفسير دوم را اندکى ذکر کرده اند، ولى صحيحتر به نظر مى رسد، چرا که کشيدن چرم عکاظى را کنايه از حوادث تلخ و دردناک گرفتن چندان مناسب به نظر نمى رسد، اما اين تعبير را کنايه از گسترش فوق العاده کوفه گرفتن مناسبتر است.
قابل توجه اين که چرم عکاظى هم گسترده بود، و هم زيبا و جالب و از چرمهاى مرغوب در ميان عرب محسوب مى شد که مى تواند اشاره به آبادى و زيبايى کوفه در زمانهاى آينده نسبت به زمان حضرت (عليه السلام) بوده باشد.
بعضى نيز گفته اند اين جمله اشاره به اين است که در آينده کوفه به بخشها و قطعات متعدّدى تجزيه مى شود، همان گونه که چرمهاى عکاظى را براى بريدن و قطعه قطعه کردن مى کشند و مى گسترانند.
به هر حال امام (عليه السلام) مى افزايد: «اى کوفه زير پاى حوادث لگدکوب و پايمال خواهى شد و پيشامدهاى تکان دهنده تو را فرامى گيرد».
(تُعْرَکِينَ(3) بِالنَّوَازِلِ(4) وَ تُرْکَبِينَ بِالزَّلاَزِلِ); شبيه همين تعبير در خطبه 108 نيز آمده است، آنجا که مى فرمايد: (تَعْرُکُکُمْ عَرْکَ اَلاَْدِيمِ) يعنى بنى اميّه بر شما چيره مى شوند و همچون چرمى شما را به هم پيچيده و لگدمال مى کنند.
و در پيش بينى دوم (و به احتمال سوم) مى فرمايد: «من به خوبى مى دانم که هر ستمگرى قصد سوء درباره تو داشته باشد خداوند او را گرفتار مى سازد و به خودش مشغول مى کند و به دست قاتلى مى سپاردش» (وَ إِنّي لاََعْلَمُ أَنَّهُ مَا أَرَادَ بِکِ جَبَّارٌ سُوءاً إِلاَّ ابْتَلاَهُ اللهُ بِشَاغِل وَ رَمَاهُ بِقَاتِل).
تعبير به (اِبْتَلاهُ اللهُ بِشاغِل) مى تواند اشاره به بيماريهاى سخت و دردناکى باشد که ظالمان را از درون به خود مشغول مى سازد، و از غير خود بيگانه مى کند، همان گونه که (وَ رَماهُ بِقاتِل) اشاره به حوادثى است که از برون بر سر انسان مى تازد و او را هدف قرار داده يا به قتل مى رساند.
آنچه امام (عليه السلام) در اين خطبه درباره کوفه پيش بينى فرمود دقيقاً تحقّق يافت و کوفه بعد از امام (عليه السلام) بسيار گسترش يافت و هميشه مرکز آشوبها و فتنه ها و حوادث تکان دهنده بود، بسيارى از جبّاران براى تسخير کوفه و در هم کوبيدن آن قد علم کردند، ولى خداوند هر يک از آنها را به بلايى گرفتار کرد، و شرّ آنها را دفع نمود و شايد اين امر به خاطر آن بود که کوفه هميشه مرکزى بود براى گروهى از مؤمنان مخلص و شيعيان فداکار و باوفاى على بن ابى طالب (عليه السلام)، هر چند منافقان هم در آن کم نبودند.
و به همين دليل در روايات متعدّدى به فضيلت کوفه و اهل آن اشاره شده است.
از جمله کسانى که در فاصله کوتاهى بعد از اميرمؤمنان على (عليه السلام) قصد تخريب کوفه را داشتند «زياد بن ابيه» بود. در بعضى از روايات آمده است، هنگامى که او بر منبر قرار گرفت، و شروع به خطبه خواندن کرد گروهى از مردم کوفه سنگريزه به سوى او پرتاپ کردند، او عصبانى شد و دست هشتاد نفر را قطع کرد و تصميم گرفت خانه هاى آنها را ويران کند و نخلهايشان را بسوزاند، مردم را در مسجد جمع کرد و دستور داد از على (عليه السلام) برائت جويند و چون مى دانست آنها چنين کارى نخواهند کرد، همين را بهانه اى براى کشتن مردم و ويران کردن شهر قرار داد، ولى در همين ميان پيکى از جانب او آمد و به مردم خبر داد که امروز من گرفتار شده ام به منازل خود بازگرديد، و اين بدان خاطر بود که بيمارى طاعون بر او مسلّط شد، و فرياد مى زد نيمى از بدن من آتش گرفته است، و همچنان اين سخن را تکرار مى کرد تا جان داد!(5)
از کسانى که کوفه را آماج حملات خود قرار دادند و به زور بر آن چيره شدند فرزند او «عبيدالله بن زياد» و «حجّاج بن يوسف ثقفى» بودند که هر کدام گرفتار عاقبت سوء اعمال خود شدند، و به طرز فجيعى جان دادند. معروف اين است که ابن زياد از فرزندان نامشروع بود، و مادرش مرجانه زن آلوده اى بود و به خاطر همين او را به نام مادرش مى خواندند و به او ابن مرجانه مى گفتند. در سال 28 يا 29 هجرى متولد شد و در 32 سالگى به حکومت بصره و کوفه از سوى بنى اميه منصوب شد، و بعد از جناياتى که در کربلا مرتکب شد، مردم کوفه را سخت تحت فشار قرار داد، ولى چيزى نگذشت که با قيام مختار به دست ابراهيم بن مالک اشتر در حالى که 39 ساله بود کشته شد، و مختار سر او را خدمت امام على بن الحسين(عليه السلام) فرستاد، هنگامى که سر او را خدمت امام (عليه السلام) آوردند حضرت مشغول غذا خوردن بود، سجده شکر به جا آورد و فرمود: آن روز که ما را بر ابن زياد وارد کردند غذا مى خورد در حالى که سر پدر من در برابر او بود، من از خدا تقاضا کردم که از دنيا نروم تا سر او را در مجلس غذاى خود مشاهده کنم!(6)»
سومين جبارى که بر کوفه مسلط شد و ظلم فراوان کرد، و سرانجام به عذاب دردناکى مبتلا گشت، و به وضع بسيار دردناک و عبرت آميزى جان داد حجّاج بن يوسف ثقفى بود. او که از طرف عبدالملک مروان به عنوان والى کوفه برگزيده شد، جناياتى مرتکب شد که در تاريخ بشريت نه قبل و نه بعد از او شبيه و مانند نداشته است. در مورد جنايات او مطالبى نوشته اند که انسان از شنيدن آنها نيز وحشت مى کند، تا چه رسد به ديدن و مى توان گفت جنايات او نوعى مجازات الهى براى مردمى بود که نسبت به على (عليه السلام) و فرزندانش امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) چنان بى وفايى کردند که سابقه نداشت.
ولى اين مسأله هرگز چيزى از بار سنگين مسؤوليت الهى او نمى کاست، و به همين دليل به دردناکترين وضعى در سن پنجاه و چهار سالگى از دنيا رفت، و پايان زندگى ننگين او درس عبرتى براى همگان و تأکيدى بر فرمايش مولاى متقيان (عليه السلام) در خطبه بالا شد.
او که به گفته خودش از ريختن خون مردم لذّت مى برد، و به دنبال کارها و جنايات بى سابقه اى مى گشت، و صد و بيست هزار نفر را در دوران عمر ننگينش با شکنجه به قتل رسانيد، و در هنگام مرگش پنجاه هزار مرد و سى هزار زن در زندانش به بدترين وضعى در ميان مرگ و زندگى دست و پا مى زدند; سرانجام به بيمارى «آکله» و نوعى جذام که از درون معده گوشتهاى او را متلاشى مى کرد گرفتار شد! بيمارى درونى او به قدرى شديد شد که اَطبّا او را جواب کردند، از سوى ديگر سرما و لرز شديدى بر او مسلّط گشت، به گونه اى که منقلهاى پر از آتش را در اطراف او قرار مى دادند و به پوست بدن او نزديک مى کردند که نزديک بود بدن او بسوزد، ولى باز از سرما فرياد مى کشيد.
مى گويند: حجّاج در اين حالت به «حسن بصرى» شکايت کرد و راه چاره اى از او خواست حسن به او گفت: من به تو گفتم متعرّض صالحان مشو امّا تو لجاجت کردى (و اين نتيجه اعمال توست)! حجّاج گفت: من از تو تقاضا نکردم که از خدا بخواهى مرا شفا بدهد، از خدا بخواه هر چه زودتر مرگ مرا برساند، تا از اين عذاب هولناک راحت شوم.(7)
ديدى که خون ناحق پروانه شمع را *** چندان امان نداد که شب را سحر کند!
***
نکته:
دو ديدگاه مختلف درباره کوفه!
در خطبه هاى نهج البلاغه تعبيرهاى گوناگونى درباره کوفه و مردم آن ديده مى شود، در بعضى از موارد مانند خطبه بالا کوفه به عنوان يک جايگاه مقدس معرفى شده که آبستن حوادث سخت و ناگوارى است، ولى خداوند اين کانون مقدس را از شرّ جباران روزگار حفظ مى کند، در حالى که در بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه مذمّت کوفه به خوبى آشکار است; مانند خطبه 25 که امام خطاب به کوفه مى فرمايد: «اگر تنها تو با اين همه طوفانها باشى چهره ات زشت باد!» اِنْ لَمْ تَکُوني اِلاّ اَنْتِ تَهُبُّ اَعاصيرُکِ فَقَبَّحَکِ اللهُ).
از بسيارى از روايات اسلامى مدح کوفه استفاده مى شود، از جمله در حديثى از اميرمؤمنان على (عليه السلام) مى خوانيم که فرمود: هذِهِ مَدْينَتُنا وَ مَحَلَّتُنا وَ مَقَرُّ شيعَتُنا»; «اينجا شهر ما، محلّه ما و کانون شيعيان ماست».(8)
و در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم که درباره کوفه دعا مى فرمود و عرض کرد: «اَللّهُمَّ ارْمِ مَنْ رَماها وَ عادِ مَنْ عاداها!»; «خداوندا آن کس که کوفه را هدف تيرهاى خود قرار دهد هدف قرار ده و آن کس که با آن دشمنى کند با او دشمنى کن».
جمع ميان اين روايات چنين است که کوفه ذاتاً مرکز مقدّسى بود، و مردم شريفى از شيعيان خالص و وفادار به اهل بيت (عليه السلام) باايمان و تقوى در آن مى زيستند ولى بر اثر سيطره بنى اميه بر آن و فرستادن جاسوسان و مأموران خشن و ناپاک خويش، و دادن زمام امور به دست اين گونه افراد و بخشش بيت المال به نااهلان، فضاى کوفه را آلوده و مسموم ساختند، و بسيارى از مردم را از آيين تقوى و پاکى منحرف کردند. اگر از کوفه مدح شده به خاطر قداست ذاتى مردم آنجا است و اگر مذمّت شده به خاطر آلودگى هايى است که بر اثر حکومت بنى اميه (چنان که در بالا اشاره شد) پيدا کرد.
* * *
پی نوشت:
1- «اديم» در اصل به معنى پوسته و ظاهر هر چيزى است، و بيشتر به چرم اطلاق مى شود، و قسمت روى زمين را «ادمة الأرض» مى نامند، و گفته اند آدم بدين جهت آدم ناميده شد که از خاکهاى روى زمين آفريده شد و «ادام» به چيزى مى گويند که به روى نان مى مالند و مى خورند (نان خورشت).
2 ـ «عکاظ» چنانکه در بالا گفته شد نام بازار معروفى است که عرب در عصر جاهليت در نزديکى مکه داشت، و هر سال در آن اجتماع عظيمى مى شد، اين واژه از ماده «عکظ» (بر وزن عکس) به معنى کوبيدن، پايمال کردن و تفاخر نمودن است، و از آنجا که يکى از کارهاى عرب جاهلى در بازار عکاظ، تفاخرهاى قبيله اى بود که گاه به درگيريهاى خونين کشيده مى شد آن محل را «عکاظ» ناميدند.
3 ـ «تعرکين» از ماده «عرک» (بر وزن درک) به معنى مالش دادن و پايمال کردن است.
4 ـ «نوازل» جمع «نازله» به گفته لسان العرب به معنى حادثه شديدى است که بر قوم و يا ملتى فرود مى آيد.
5 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 199.
6 ـ دائرة المعارف الشيعية العامة.
7 ـ مروج الذهب، جلد 3، صفحه 132 و دائرة المعارف الشيعية العامة، جلد 7، صفحه 516.
8 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، جلد 3، صفحه 198.