در وصف اصحاب رسول:
تذكر- در نسخهي آقاي دكتر صبحي صالح جملهي اول كه عنوان خطبه طرح شده است، مربوط به نظر شخصي او است، زيرا اين جمله كه اميرالمومين (ع) در صفين مردم را دستور به صلح داده است، در هيچ موقعي چنين دستوري صادر نفرموده است، بلي، چنانكه در خطبهي گذشته ديديم، در آغاز جنگ، در شروع به نبرد تاخير فرمودهاند، نه براي صلح و نه براي ترس از مرگ و نه براي شك در غائلهي صفين كه با قاطعيت تمام جنگ را ضروري ميديدند.
***
«و لقد كنا مع رسولالله صلي الله عليه و آله نقتل آبائنا و ابنائنا و اخواننا و اعمامنا، ما يزيد نا ذلك الا ايمانا و تسليما و مضيا علي اللقم و صبرا علي مضض الالم و جدا في جهاد العدو» (ما در حضور رسول خدا (ص) بوديم، پدران و فرزندان و برادران و عموهاي خود را ميكشتيم و اين جنگ و كشتار با نزديكترين اشخاص براي ما جز ايمان و تسليم و حركت در راه روشن و بردباري در برابر نيشهاي دردآگين و كوشش در جهاد با دشمن نميافزود).
اتحاد و پيوستگي انسانها بيكديگر فقط با اتحاد در هدف اعلاي حيات تحقق مي يابد:
هيچ ارتباط و اتحاد و انضمامي در ميان انسانها جز با اتحاد در هدف حيات امكانپذير نميباشد. عواملي كه تاكنون به عنوان عوامل اتحاد براي انسانها مطرح شده است، مانند نژاد و وطن و خويشاوندي نسبي و همرنگي و عوامل حقوقي و اقتصادي اگر چه هر يك از آنها با كيفيت مخصوص به خود ميتواند انساني را به انسان ديگر مربوط بسازد، ولي هيچ يك از آنها از اصالت و استحكام و پايداري كه در عامل هدف حيات وجود دارد، برخوردار نميباشند. حمايت و هواداري از نژاد و وطن و ديگر عوامل ارتباط و پيوستگي اگر در تحليل نهائي به خودخواهي نرسد (كه براي حفظ مباني اصيل حيات مطلوب است و در صورت خودمحوري تباه كننده ميباشد)، به يك تعصب خشك و خالي مستند ميگردد. در صورتيكه عامل اتحاد در هدف اعلاي حيات، بر مبناي تعديل خودخواهي و قرار دادن همهي خودها در يك مسير براي وصول به يك مقصد فعاليت مينمايد. اين عامل در مافوق ارتباطات طبيعي در ميان آن خودهاي طبيعي است كه تنها از قوانين ابعاد مادي انساني تبعيت ميكند. وقتي كه چند انسان با اين عامل متحد شدند، جذب و دفع آنان معناي عاليتري بخود ميگيرد. يعني آن چند انسان كه در هدف اعلاي حيات با يكديگر متحد شدهاند، جاذبهي موجود ميان آنان يك جاذبهي روحي ناب و خالص است كه در حال تكاپو به مقصد و هدف اعلاي حيات قرار گرفتهاند، هيچ عامل مزاحمي نميتواند اين جاذبيت را از كار بيندازد، اگر چه دورترين افراد از همديگر از نظر نژادي و قومي و سرزمين زندگي و خويشاوندي نسبي و وطن و غير ذلك بوده باشند، زيرا:
جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جانهاي شيران خداست
روح انساني كنفس واحده است روح حيواني سفال جامده است و دافعه آنان كه ديگران را از آنان دفع و طرد مينمايد، چنان نيرومند است كه حتي نزديكترين اشخاص را بانسان دفع و طرد مينمايد. در جملات مورد تفسير قدرت اين دافعه را در حد اعلا ميبينيم، اميرالمومنين ميفرمايد: در حضور رسول خدا (ص) براي پيشبرد اسلام پدران و فرزندان و برادران و عموهاي خود را ميكشتيم. و با اين كشتن بر ايمان تسليم و حركت در راه روشن هدف و بردباري ما در برابر نيشهاي دردآگين و كوشش در جهاد با دشمن ميافزود. اين يك حقيقت روحي است كه آدمي در راه هدف اعلاي حيات كه قرار گرفتن در جاذبهي كمال برين مستند به خدا است، هر اندازه كه خواستهها و تمايلات شديدتر خود را زير پا بگذارد، اعتلاي روح بيشتر و عاليتر ميگردد. اين استعداد شگفتانگيز روح است كه وقتي بارور شود، نه تنها شاخههاي وابسته به خود را از خود قطع ميكند، بلكه ريشههاي كهن خويش را ميسوزاند و ريشهي جديديتر از هدف اعلاي حيات را كه با آن بارور شده است، بوجود ميآورد. آري اين هدف بزرگ كه به عنوان شاخهاي از روح سركشيده است، از چنان عظمتي برخوردار است كه ميتواند ريشهها بسازد. جلال الدين مولوي اين شاخه و ريشه سازي آنرا در ديوان شمس دربارهي كسيكه پس از طي مراحل كمالي رو به سقوط برگشته است، با كلمهي رگ بيان ميكند:
اندك اندك راه زد سيم و زرش مرگ و جنگ نوفتاد اندر سرش
عشق گردانيد با او پوستين ميگريزد خواجه از شور و شرش
عارف ما گشته اكنون خرقه دوز رفت و جد حالت خرقه درش
اندك اندك شاخ و برگش خشك گشت چون بريده شد رگ بيخ آورش
ملاحظه ميشود با اينكه رگهاي درخت يا گياهان مولود ريشه ميباشند، ميتوانند قدرت ريشهسازي پيدا كنند، البته اين حركت سازنده فقط در انسان قابل تصور است و محتواي بيت مولوي براي تشبيه است.
***
«و لقد كان الرجل منا و الاخر من عدونا يتصاولان تصاول الفحلين، يتخالسان انفسهما: ايهما يسقي صاحبه كاس المنون. فمره لنا من عدونا و مره لعدونا منا، فلما راي الله صدقنا انزل بعدونا الكبت و انزل علينا النصر حتي استقر الاسلام ملقيا جرانه و متبوئا اوطانه» (در آن زمان مردي از ما و مردي از دشمن مانند دو نر (جنگي) سخت با يكديگر گلاويز ميگشتند در حاليكه از خود بيخود شده بودند، تا كدام يك از آن دو، كاسهي مرگ را بر ديگري بچشاند. گاهي دشمن از ما ضربه ميخورد و گاهي ديگر ما از دشمن ضربه ميخورديم. وقتي كه خداوند صدق و خلوص ما را ديد، دشمن ما را به ذلت و خواري نشاند. و پيروزي را براي ما فرستاد، تا آنگاه كه اسلام مانند شيري كه گردن بر زمين نهد و حالت تسليم بخود بگيرد، استقرار يافت و در جايگاههاي خود (عقول و دلهاي مسلمانان) جايگير شد).
جان بر كف، خودباخته به هدف اعلاي حيات و با قلب مالامال از خلوص، اسلام را استقرار داديم در آن زمان كه از همهي علايق و تمايلات و روابط و ضوابط پوسيده گذشتيم و حتي جان خود را در راه هدف اعلاي حيات بر كف نهاديم، تا معناي واقعي علائق و تمايلات و روابط و ضوابط و حتي معناي جان را كه اسلام براي ما توضيح ميداد، درك كنيم و در حيات معقول خود بكار ببريم. از پدران و فرزندان و همهي شاخهها و ريشههاي وجود طبيعي خود بريديم تا انسانهائي ساختيم در دنياي جديدي، كه آن علائق و تمايلات همگي دگرگون شدند و گام در صراط مستقيم نهاديم. ما و دشمن ما هر دو در مرز زندگي و مرگ گريبان يكديگر را ميگرفتيم، ما در آن مرز پر شكوه كه براي ما پل «انا لله و انا اليه راجعون» بود، باميد برگرداندن جان به جان آفرين تلاش ميكرديم، ولي دشمنان ما در آن مرز جز به تحريك عوامل لجاجت در برابر ما و اسارت در دست قدرت پرستان و پرستش بتهاي جامد و جاندار، به منطق ديگري تكيه نداشتند. پيروزي ما در آن تلاش و تكاپوها و فداكاريها مستند به انبوه سپاه و ديگر عوامل قدرت نبود. ما مسلح به سلاحي بالاتر از شمشير و نيزه و داراي قوائي مافوق ديگر نيروهاي جنگي بوديم، اين سلاح و قوا صدق و اخلاص حقيقي ما بود، ما در ان مرز زندگي و مرگ، خدا را ميديديم و پيامبر خدا را كه جلوهاي از صفات خدايمان بود، مينگريستيم. دشمنان ما بتحريك بتهاي جاندار به خودكشي ميپرداختند و تسليت آنان براي دلداري خود چنين بود كه ما مرد كارزاريم!! ما قهرمانيم!! ما نبايد مغلوب شويم!! و نميدانستند كه شكست و پيروزي آنان جز سقوط در عذاب الهي يا دوزخ اجتماعي كه سوداگران جانهاي آدميان براي آنان شعلهور ميساختند، نتيجهاي ديگر در بر نداشت پس- اين هم يك تصور بياساس است كه اسلام با شمشير پيروز شده است!
1- كدامين شمشير؟! چند قبضه شمشير زنگ خورده در پهنهي ريگزارهاي شبه جزيرهي عرب كه همواره آنها را براي اختلاف دائمي كه داشتند بر مغزهاي خود فرو ميكردند؟!
2- اسلحهي بيشمار و نيروي انساني متشكل آن دوران در دست دو امپراطوري ايران و رم بوده است، نه چند نفر عرب دور از سياست و حقوق و اقتصاد و فرهنگ و ارتش و ارتباطات مثمر با ديگر اقوام و ملل.
3- در تاريخ بشري هرگز ديده نشده است كه اسلحهي كشنده راهي به دل آدميان باز كند و مكتب و جهان بيني و شناخت حيات طبيعي و حيات معقول را براي آنان تقديم نمايد. چنين كار بزرگ و دگرگون كردن فرهنگهاي پوسيده و جانشين ساختن فرهنگ هميشه پويا بجاي آنها، از شمشير بر نميآيد، شمشير فقط ميبرد و ميدرد، شمشير تاكنون هيچ چيزي را نساخته است و نخواهد ساخت، لذا هواداران شمشير و شمشيربازان بيهوده نشسته و منتظر كاربرد سلاحشان در دلهاي آدميان ميباشند.
4- آيا اسلام چين تحفهي شمشير عربستان سات؟! در صورتيكه حتي يك سرباز اسلام قدم به چين نگذاشته است.
5- آيا اسلام اندونزي را شمشير به آن سرزمين برده است؟! همه ميدانيم كه يك سرباز اسلام قدم به اندونزي نگذاشته است.
6- آيا شمشيري از مسلمانان در سزمين شبه قارهي هند مگر محلهاي محدودي در زمان بعضي از امراي اسلامي، بكار رفته است؟!
7- قارهي آفريقا چطور؟! در آن نيز جز در محلهاي محدودي شمشيري از اسلام ديده نميشود.
8- آيا شمشير در دست مغول بود يا مسلمانان؟! مگكر مغول همهي جوامع اسلامي را تار و مار نكرد؟ پس چه شد كه خود مغول مكتب ملت شكست خورده را پذيرفت و بعدها در اعتلاي فرهنگي آن كوششش و تلاش كرد؟!
9- اگر اسلام ساخته شدهي شمشير بود، پس از رحلت پيامبر اكرم (ص) آنهمه غائلهها و اختلافات و جنگ و خونريزيها كه با تحريكات هوي پرستان در جوامع مسلمين شيوع پيدا كرد، و آن شمشيرها را به سر و كلهي خودشان مينواخت، ميبايست اسلام از بين برود و نابود گردد. بنابر مطالب فوق، علت اساسي ظهور اسلام مشيت الهي بود كه يك مشعل جاوداني سر راه بشر نصب كند و اخلاص و ايمان به هدف اعلاي مستند به منطق فطرت و عقل سليم بود كه در پيامبر اكرم و در اميرالمومنين و ياران مخلص آن حضرت در حد اعلا بوجود آمده بود. اخلاص عاليترين كيفيت رابطه ميان انسان و حقيقتي كه مطلوب ذاتي تلقي شده است از كلماتي كه بسيار شايع و متداول در فرهنگ حقيقت جوئي و حقيقت يابي اقوام و ملل مخصوصا در فرهنگ اسلامي است، كلمهي بسيار با شكوه و با عظمت صدق و اخلاص است كه با هر لفظ و علامتي بيك شخص يا يك گروه نسبت داده شود، بعنوان ارزندهترين و انسانيترين صفت براي شخص يا گروه تلقي ميشود. هر كسي كم و بيش با اين پديدهي رواني آشنائي دارد كه با صميميت و علاقهي ناب، حقيقتي را مطلوب ذاتي خود ميداند، در مقابل حقايقي كه ذات آنها را مطلوب نميداند، علاقهي او به آن حقايق معلول وسيله بودن آنها براي هدفها و آرمانهاي سودآور و لذت بخش است كه مطلوب او است.
براي توضيح مقدماتي اخلاص ميتوانيم انواعي از علاقه به حقايق را در نظر بگيريم. مثلا يك مادر معتدل از نظر رواني به كودك خود علاقه دارد و او را ميخواهد، مسلم است كه اين علاقه و خواستن آلوده به سودجوئي و لذات گرايي و خودخواهي معمولي نيست كه مطلوبيت آن تنها جنبهي وسيلهاي براي وصول به سود و لذت دارد، بلكه كودك چنانكه در بازگو كردن شعور خاص مادري منعكس ميشود، جزئي از موجوديت مادر تلقي ميگردد. در يك جملهي عربي ميگويند: اولادنا اكبادنا (فرزندان ما كبدهاي ما هستند) و در ابيات ابوالحسن تهامي در رثا فرزندش چنين آمده است: ولد المعزي بعضه فاذا مضي بعض الفتي فاكل في الادبار (فرزند اين تسليت داده شده (پدر) پارهاي از موجوديت او بود و هنگاميكه پارهي يك مرد از بين رفت، همهي موجوديت او از هستي رويگردان شده است).
اينگونه علائق از طبيعت خاص بشري ميجوشد و بدون آلودگي با عوارض و خواستههاي خارج از ذات و بدون رنگآميزي موضوعي كه مطلوب ذاتي تلقي شده است به ثمر ميرسد. البته نميخواهيم بگوئيم: اينگونه علاقههاي طبيعي ناشي از اخلاصي است كه مورد بحث كنوني ما است، بلكه چنانكه متذكر شديم فقط براي توضيح ارتباطات ناب و بدون عوارض خارج از ذات ميباشد. اكنون يك مثال ديگر را كه بتواند علاقهي ناب آدمي را به يك موضوع كه مطلوب ذاتي جلوه ميكند، بيان ميكنيم: عدالت كه عبارتست از رفتار آزادنه مطابق قانون، ممكن است به جهت فوايدي كه براي يك انسان داشته است مورد علاقهي او بوده باشد و ممكن است بجهت لذت رواني محض كه از رفتار عادلانه بوجود ميآيد، عدالت را پيشهي خود بسازد. اين گونه گرايشها به عدالت از اخلاص برخوردار نيستند، زيرا عدالت در اين گرايشها مطلوب ذاتي دوستدار اين پديده نميباشد. اين خصلت رواني موقعي از اخلاص برخوردار ميگردد كه خود با قطع نظر از همهي هدفگيريهاي خارج از ذات عدالت و با قطع نظر از همهي خواستهها مطلوب ذاتي تلقي شود. مفهوم كلي اخلاص به دو قسم مهم تقسيم ميگردد:
قسم يكم- اخلاص بمعناي عام عبارتست از مطلوب ذاتي تلقي شدن يك حقيقت اعم از آنكه در منطقهي ارزشها بوده باشد يا نه. مانند مطلوب ذاتي تلقي شدن مقام و ثروت و شهرت اجتماعي و قدرت و نژاد و حتي علم و آزادي كه مطلوبيت ذاتي آنها جز به سود خودخواهي به چيز ديگري تمام نميشود. اخلاص باين معناي عام نميتواند داخل منطقهي ارزشها گشته و عامل رشد و اعتلاي شخصيت انساني گردد.
قسم دوم- اخلاص به معناي خاص است كه ميتوان آنرا اخلاص ارزشي نيز ناميد. اين اخلاص عبارتست از مطلوب ذاتي تلقي شدن حقيقتي كه با وصول به آن و يا برقرار كردن رابطه با آن، عاليترين استعداد انساني به فعليت ميرسد و جوهر اعلاي انساني را بارور ميسازد. تفاوت ميان دو قسم اخلاص درست مانند تفاوت ميان عشق مجازي و عشق حقيقي است، زيرا اخلاص با نظر بمعناي عام بزرگترين معلول يا نتيجهي عشق است كه همهي سطوح رواني آدمي را از اشتياق براي وصول به معشوق اشغال مينمايد. و اين معنا در هر دو قسم از اخلاص وجود دارد، ولي تفاوت بسيار مهمي ميان دو نوع اخلاص كه در حقيقت دو نتيجهي عشق مجازي و عشق حقيقي ميباشند، وجود دارد، زيرا اخلاص بمعناي عام متعلق به حقيقتي است كه عامل تقويت و اشباع و تورم خود طبيعي است، مانند ثروت و مقام و انواع قدرتها و لذايذ طبيعي، در صورتيكه حقيقت مورد اخلاص در اخلاص بمعناي خاص (ارزشي) حقايق فوق عوامل اشباع كنندهي خود طبيعي و تورم دهندهي آن ميباشند. و نيز همهي خصلتها و صفات عاليهي انساني از نتايج اخلاص ارزشي ميباشند. اخلاص به معناي عام آدمي را در بن بستي لذت بار و مخلوط با نگرانيها و اندوههاي عميقي كه معلول از دست رفتن امتيازات عالي انساني است، قرار ميدهد مانند عشق مجازي كه به قول مولوي عاشق را در صندوق كوچك موجوديت معشوق زنداني مينمايد و همهي مشاعر و عوامل درك و آگاهيها و خواستههاي معقول آدمي را با تمامي بياعتنائي مختل و ويران ميسازد، در صورتيكه عشق حقيقي همهي قوا و فعاليتهاي مغزي و رواني انسان را قويتر و هماهنگتر مينمايد.
بهمين جهت است كه انسانهاي موفق به اخلاص در حقايق عالي انساني مانند عدالت و علم از آنجهت كه نشان دهندهي واقعيات است و آزادي كه آدمي را ميتواند به مرحلهي اعلاي اختيار (گرايش به خيرات و كمالات و انتخاب آنها) برساند، از بهترين صفات انساني مانند مالكيت بر خود و گذشت از خواستهها و پديدههاي حيواني و وفا و صدق و نجابت و طهارت دروني برخوردار ميباشند- شادباش اي عشق خوش سوداي ما اي طبيب جمله علتهاي ما اي دواي نخوت و ناموس ما اي تو افلاطون و جالينوس ما مختصات اخلاص ارزشي باضافهي مختصي كه در بيان تفاوت ميان دو قسم اخلاص متذكر شديم، مختصات ديگري براي اخلاص ارزشي وجود دارد كه ما برخي از آنها را مطرح ميكنيم:
1- اخلاص ارزشي بهيچ وجه با خودخواهي و خودمحوري نميسازد، زيرا تا خود طبيعي كه خودخواهي و خود محوري عنصر ذاتي آن ميباشد، تعديل نگردد و به فرماندهي و مديريت دروني خود ادامه بدهد، هيچ حقيقت عالي انساني براي آدمي مطلوب ذاتي تلقي نخواهد گشت. و اگر مطلوبيتي در يك حقيقت عالي براي شخص خود محور بوجود بيايد، نوعي مطلوبيت وسيلهاي براي خواستههاي خود طبيعي خواهد بود.
2- اخلاص ارزشي چنانكه گفتيم مانند خود عشق حقيقي سازندهترين و نيرومندترين عامل مالكيت بر خود است كه بزرگترين آرمان يك انسان كمال جو ميباشد.
3- هيچ پديدهي روحي مانند اخلاص ارزشي نميتواند زندگي پر فراز و نشيب و پر اضطراب آدمي را تنظيم و موجب آرامش خاطر بوده باشد. علت بوجود آمدن آرامش خاطر بوسيلهي اخلاص ارزشي اينست كه روح انسان مخلص هنگاميكه به حقيقت والايي اخلاص ميورزد، در حقيقت گمشدهي خود را دريافته و خود را در مسير هدف اعلاي زندگي ميبيند، ديگر تاريكي براي او وجود ندارد، بهر سو مينگرد روشناييها را ميبيند.
4- اخلاص موجب تمركز قواي مغزي و رواني در حقيقت مطلوب ذاتي گشته، مغز و روان را از تلاطم و پراكندگي تفكرات و هجوم تخيلات بياساس و وسوسههايي كه روح را ميخراشند، محفوظ و مصون ميدارد. گمان نرود كه اين تمركز قواي مغزي و رواني موجب ركود و توقف مغز و فعاليتهاي رواني گشته، و انسان مخلص را در يك حقيقت محدود كه مطلوب ذاتي جلوه كرده است، از حركت و تحولهاي تكاملي باز ميدارد، زيرا چنانكه در مباحث آينده خواهيم ديد: با عظمتترين اخلاص ارزشي كه تكيه گاه و مستند ساير اخلاصهاي ارزشي و اصالت آنها ميباشد عبارتست از اخلاص به كمال برين الله. و چون مطلوب ذاتي بودن اين حقيقت اعلا مستلزم دريافت صفات و اسماء مقدس اوست و اينكه بزرگترين فعال ما يشاء و ما يريد اوست و هر لحظه در حال افاضه به جهان هستي است، روح انسان مخلص با چنين دريافتي والا، بطور دائم و مستمر در حركت و تكاپو و تحصيل آگاهي به ابعاد متنوع در قلمرو ذات خويش و جهان برون ذاتي خواهد بود. در صورتيكه انساني كه داراي اين اخلاص نيست، خود را از همهي قوانين هستي و بايستگيها و شايستگيها بينياز ميبيند. و اگر هم خود را متحرك و پويا تلقي كند، نميداند كه اين تحرك و پويايي در مسير مثبت و سازندگي نيست، بلكه فعاليت معكوس رواني است كه از توقف و در جا زدن ناشي از فرو رفتن چنگال معشوق در روح اوست.
در صورتيكه اخلاص ارزشي ناشي از آگاهي به قوانين هستي و بايستگيها و شايستگيهاي انساني است كه موجب دريافت حقيقت و يا حقايقي شده است كه مطلوب ذاتي بوده و اخلاص را بوجود آورده است. از اين مسائل بخوبي روشن ميشود كه حقيقتي كه شايستهي مطلوبيت ذاتي است، بايد حقيقتي باشد كه همهي استعدادها و ابعاد آدمي را با تمركز قواي مغزي و رواني بارور بسازد و به حد نصابش برساند. اين حقيقت با نظر به حكم فطرت پايدار و عقل سليم بشري و مشاهدات رواني و تجاربي كه در طول تاريخ در همهي اقوام و ملل، زيبندهي اخلاص تلقي شده است، الله ميباشد. به قول مولوي:
هر چه جز عشق خداي احسن است گر شكر خواريست آن جان كندن است
و بدان جهت كه اخلاص كامل عبارتست از جوشش و شكوفايي جوهر اصيل روح آدمي، اين اخلاص بهر چيزي جز خدا تعلق پيدا كند، خسارتي است كه جبرانپذير نخواهد بود و همهي رنجها و تلاشها و صرف انرژيهاي مغزي و رواني كه در اخلاص به غير الله صرف شود، بيهوده و بينتيجه خواهد بود. عاشقان از درد زان ناليدهاند كه نظر ناجايگه ماليدهاند عشقهايي كز پي رنگي بود عشق نبود عاقبت ننگي بود اين الله است كه اخلاص او موجب اخلاص به همهي حقايق با ارزش انساني است، زيرا همهي آن حقايق بجهت وابستگي به مشيت يا صفات خداوند جنبهي قداست و عظمت پيدا كردهاند.
اگر آدمي با اخلاص به الله علمي را بدست بياورد، اين علم در عين حال كه براي ارتباط با معلوم داراي ارزش نميباشد، از مطلوبيت ذاتي نيز برخوردار است، زيرا به عنوان يك حقيقت وابسته به مشيت يا صفات خداوندي نيز تلقي شده است. اگر آدمي با اخلاص به الله عدالت را درك نموده و آنرا در همهي شئون زندگيش بكار ببرد، با برخورداري از مزاياي حيات فردي و اجتماعي عدالت، از بعد الهي آن نيز بهرهمند خواهد گشت و همچنين ساير حقايق عالي انساني، مثلا آزادي را باضافهي اينكه داراي ارزش حياتي در اشباع احساس لزوم رهايي از قيد و زنجير جبر و اكراه در زندگي است، بعنوان اختيار كه عبارتست از بهرهبرداري از آزادي در راه خير و كمال، مورد عشق و اخلاص قرار خواهد داد. و با يك عبارت كليتر بايد گفت: دين كه عبارتست از تحت محاسبه قرار گرفتن همهي شئون زندگي براي قرار گرفتن در مسير حيات معقول و استفادهي كامل از همهي استعدادها و ابعاد مثبت و عالي انساني، بدون اخلاص به الله كه بر همهي انسانها امكانپذير است، قابل تصور نيست. اميرالمومنين عليهالسلام در خطبهي اول نهج البلاغه چنين فرموده است: «اول الدين معرفته، و كمال معرفته التصديق به و كمال التصديق به توحيده و كمال توحيده الاخلاص له». (آغاز و اساس دين معرفت اوست و كمال معرفت خداوندي تصديق و پذيرش كامل اوست و حد اعلاي تصديق حق جلا و علا، توحيد اوست و نهايت توحيد حق، اخلاص، به مقام شامخ ربوبي اوست.)
اخلاص به ذات اقدس الهي يعني قرار گرفتن در مسير «انا لله و انا اليه راجعون» (ما از آن خدائيم و بازگشت ما بسوي اوست). يعني ما از آن كمال برين و در مسير كمال برين و مقصد نهايي ما هم كمال برين است.
5- وقتي كه اخلاص به يك حقيقت عالي ميجوشد، بطور طبيعي توجه انسان به غير آن حقيقت دگرگون ميشود. اگر اخلاصي كه در انسان بوجود آمده است، دربارهي حقايق غير ارزشي باشد (اخلاص بمعناي عام) طبيعي است كه واقعيات و حقايق ديگر معناي حقيقي خود را در برابر آن حقيقت مورد اخلاص از دست ميدهند، مانند عشق مجازي كه همهي واقعيات و حقايق را مختل ميسازد و هيچ اصل و قانوني را به رسميت نميشناسد، مگر معشوق خود را كه نتيجهاي جز تورم لذت بار خود طبيعي ببار نميآورد. و اگر اخلاص متعلق به حقيقت داراي ارزش انساني (اخلاص ارزشي) باشد، واقعيات و حقايق جهان براي چنين شخصي به سه دسته تقسيم ميشوند:
قسم يكم- دستهي مخالف حقيقت مورد اخلاص، مانند رياكاري و ظلم و حق ناشناسي و خودخواهي و غير ذلك. مسلم است كه در موقع اخلاص به يك حقيقت والا، مخصوصا عاليترين حقيقتي كه ميتوان اخلاص به او ورزيد (خدا) اين امور مخالف كاملا مطرود و حتي در ذهن انسان مخلص خطور نميكند، چه رسد به اينكه قدرت مزاحمت داشته باشد و اخلاص را تباه بسازد.
قسم دوم- واقعياتي است كه موافق شئون حقيقت مورد اخلاص است. اين واقعيات در مسير حركت انسان مخلص قرار ميگيرند و نيرو بخش حركت او ميباشند، مانند عمل به وظايف فطري و عقلاني كه بوسيلهي پيامبران و وجدان انسانها احساس و درك ميگردد، نظير عدالت و صدق و عواطف و احساسات عالي انساني و ايجاد رابطه بين خود و خداوند با اشكال مختلف عبادات و عمل به تكاليف و دستورات الهي.
قسم سوم- واقعيات بيطرف، مانند اجزا و روابط و پديدههاي جهان طبيعت و كارهايي كه بطور مستقيم جنبهي معنوي و الهي ندارند و مربوط به شئون طبيعي محض انساني ميباشند. جاي ترديد نيست كه اگر اخلاص به مبدا كمال اعلا كه خدا است اگر به حد نصاب خود برسد و آدمي موفق باين حالت اعلاي روحي شود، اين قسم سوم ملحق به قسم دوم ميشود و همهي لحظات حيات انسان در هدف اعلاي زندگي كه قرار گرفتن در جاذبهي كمال مطلق است، غوطهور ميگردد. اگر مقامات تعليم و تربيتي جهان بشري موفق به ايجاد چنين اخلاصي در دلهاي مردم شوند، به قول بعضي از انسانشناسان: آن معجزهاي كه با دست انسان بايد انجام بگيرد، بوجود خواهد آمد. اين معجزه عبارتست از بالا رفتن كمال جوئي مردم حتي در قلمرو اقتصاد كه با كمال اختيار توليد را زيادتر و بهتر خواهد كرد و توزيع را بطور عادلانه انجام خواهد داد، مصرف بيهوده و غير مفيد و مضر بر جسم و جان مردم از بين خواهد رفت و براي توليد و توزيع نيازهاي منطقي و واقعي ملاك قرار خواهد گرفت و استعدادها واقعا بكار خواهند افتاد. با اين اصطلاحات واقعي است كه بشر آشيانهي خود را كه روي زمين است، از عرصهي تاخت و تاز و حق كشيها به بهشت دنيوي و قابل آرامش و سكونت مبدل خواهد ساخت و نوبت سير و سياحت و بهرهبرداري خردمندان از ديگر كرات خواهد رسيد!!.
6- اخلاص دو ارزشي است. اخلاص مانند علم داراي دو ارزش است: ارزش ذاتي و ارزش وسيلهاي. ارزش ذاتي اخلاص عبارتست از مطلوبيت خود اخلاص كه رابطهي انسان را با حقيقت مطلوب از آلودگيها به اغراض پست و خودخواهيها منزه و مبرا ميسازد. و چنانكه در مباحث قبلي گفتيم: اين پديده يكي از عاليترين فعاليتهاي ارواح رشد يافته است كه از مالكيت بر خود و مديريت منطقي قواي مغزي و رواني ناشي ميگردد. اين يك قدرت روحي والايي است كه عدالت براي انسان چنان مطلوب ذاتي تلقي شود كه جزئي از روح انساني باشد و حيات را بدون آن پوچ و هيچ بداند. اما ارزش وسيلهاي اخلاص مربوط به عظمت و ارزش آن مطلوب ذاتي است كه اين جوهر شريف روح را به خود جذب كرده است. بهمين جهت است كه ميگوئيم: با ارزشترين و با عظمتترين اخلاص، آن اخلاصي است كه يك انسان را به خدا كه كمال برين است جذب مينمايد.
7- وقتي كه انسان به يك مطلوب جلب ميشود و در تمام شخصيت او در جاذبهي آن مطلوب قرار ميگيرد، در حقيقت با يك آري دربارهي آن مطلوب همهي حيات خود را تفسير و توجيه نموده و آنرا واصل به هدف اصلي خود تلقي مينمايد. اين آري همهي واقعيات و حقايق هستي و حيات را يا با يك نه منفي ميسازد و يا حداقل از ديدگاه او به عنوان اينكه ماوراي مطلوب او هستند ناپديد مينمايد.
در نتيجه بايد گفت: وقتي كه اخلاص به يك مطلوب ذاتي شروع ميشود در حقيقت حيات مسير خود را انتخاب كرده است، لذا بحكم عقل و وجدان سليم بايستي دربارهي حقيقتي كه اخلاص آدمي را بخود جلب نموده و مسير حياتش را تعيين خواهد كرد، همهي قواي مغزي و رواني خود را متمركز نموده و از هر گونه تجارب عيني و معلومات مفيد دربارهي آن حقيقت استفاده نموده و سپس حقيقت را بعنوان مطلوب ذاتي انتخاب نمايد، اگر چه براي رسيدن به چنين مقصد سالهاي متمادي بينديشد و بكوشد. آنچه كه فطرت سالم و عقل نافذ و مطالعهي همهي شئون بشري در سرگذشت طولاني كه پشت سر گذاشته است و آنچه كه دقت و تامل همه جانبه در همهي ابعاد و موضعگيريهاي انساني اثبات ميكند اينست كه اين حقيقت جز الله كه بخشندهي مطلوبيت بهمهي مطلوبها و بخشندهي شايستگي به همهي حقيقتها است، نميباشد. اين آري هيچ واقعيت و حقيقتي را با نه طرد و نفي نميكند، بلكه همهي آنها را صيقلي و شفاف ميسازد و معناي حقيقي آنها را براي آمي قابل درك نموده و ارتباطات منطقي ميان انسان و آنها را بيان ميدارد. جهان هستي براي چنين انسان مخلص كالبد بزرگ روح او است كه براي بهرهبرداري از آن درك و شناخت و برقرار كردن رابطهي منطقي و احساسي عالي با آن يك ضرورت اوليه ميباشد.
8- اخلاص، يك رشد روحي دو قطبي است: قطب درون ذاتي و قطب برون ذاتي:
1- قطب درون ذاتي عبارتست از آن گرايش ناب و قرار گرفتن در جاذبهي حقيقتي كه مافوق موقعيت فعلي آدمي تلقي شده است. اين گرايش و انجذاب به حقيقت چنانكه در گذشته اشاره كرديم موجب رها شدن از زنجير ساير علايق و وابستگيها گشته، شخصيت آدمي را در اختيار حقيقت مطلوب قرار ميدهد. اين به آن معني نيست كه روح خود را در برابر آن حقيقت خارج از ذات ميبازد، بلكه باين معنا است كه روح با پيدا كردن حقيقتي به عنوان مطلوب ذاتي كه اين مطلوبيت واقعيت داشته و معلول خيالات و بازيگريهاي ذهني نميباشد، استعداد هدف يابي خود را شكوفا ميسازد و به فعليت ميرسد، در حقيقت آن مطلوب ذاتي بمنزلهي يك عامل اصلي براي به فعليت رسيدن استعداد هدف يابي روح براي حيات معقول در ميآيد. اين حالت مثبت و سازندهي روحي همهي اجزا و نيروها و استعدادهاي درون انساني را دگرگون ميسازد و با آن حقيقتي كه مطلوب ذاتي تلقي شده است رنگآميزي، بلكه توجيه مينمايد. بهمين جهت است كه ميتوان گفت: اگر ميخواهيد چگونگي شخصيت يك انسان را بشناسيد، نخست ببينيد او به چه حقيقتي اخلاص ميورزد و آن اخلاص در چه حد و مرتبهايست:
گر بود انديشهات گل گلشني ور بود خاري تو هيمهي گلخني
2- قطب برون ذاتي (عيني) از اين ملاحظات باز باين نتيجه ميرسيم كه حقيقتي كه بايد مورد اخلاص قرار بگيرد، حقيقتي بايد باشد كه بتواند همهي استعدادها و ابعاد انساني را به جريان بيندازد و به فعليت برساند و در غير اينصورت يعني در صورتيكه حقيقتي نتواند از عهدهي به فعليت رسانيدن همهي استعدادها و ابعاد انساني برآيد، يك موضوع محدودي خواهد بود كه موجوديت نامحدود انساني را در خود خلاصه خواهد كرد و به اصطلاح مولوي روح انساني را از پرواز در فضاي بينهايت كمال گرفته و در صندوق كوچك خود محبوس خواهد كرد، حقيقت مطلوب ذاتي كه مورد اخلاص قرار ميگيرد، بايد پاسخگوي آن مطلق در متن طبيعت باشد كه جان ناميده ميشود آدمي در آن هنگام كه داراي پديدهي اخلاص ميگردد، در حقيقت جان خود را كه در متن طبيعت محبوب مطلق او است، در معرض معامله قرار ميدهد. يكي از دو طرف معامله جان است كه محبوبيت و مطلوبيت آن بطور مطلق در متن طبيعت اثبات شده است، زيرا چنانكه گفتيم اخلاص عبارتست از كشيدن عصاره و جوهر جان محبوب در راه بدست آوردن حقيقتي كه مطلوب ذاتي تلقي شده است.
طرف ديگر معامله عبارتست از آن حقيقت مطلوب ذاتي. و چون جان آدمي محبوب مطلق اوست، حتما بايستي آنچه كه اين محبوب مطلق در راه آن مستهلك ميشود مطلقي باشد كه مافوق جان مستهلك شده تلقي گردد و الا معاملهاي خواهد بود كه خسارتش با هيچ چيزي جبران نخواهد پذيرفت. بهترين دليلي كه ميتواند اين مدعا را ثابت كند، اينست كه هيجان عشق هنگاميكه با كشف ناشايستگي معشوق فروكش ميكند، تدريجا مبدل به كينه ميگردد، اين كينهتوزي و احساس تلخي جانگزاي، معلول بروز اين آگاهي است كه چرا عاشق جان خود را كه محبوب مطلق او بوده است، در مجراي معامله با معشوقي قرار داده كه شايستهي آن پديدهي والاي عشق نبوده است. آري:
هر چه جز عشق خداي احسن است گر شكرخواريست آن جان كندن است
عاشقان از درد ز آن ناليدهاند كه نظر تا جايگه ماليدهاند (مولوي)
توضيحي دربارهي آيات مربوط به اخلاص:
1- و ما امروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين (البينه آيهي 5) (و آنان مامور نشدهاند مگر به اينكه خداوند را عبادت كنند در حاليكه در دين براي او اخلاص ميورزند).
از نظر قواعد عربي ماي نافيه كه بعد از آن كلمهي استثنا الا وارد شود افادهي حصر مينمايد مانند: ما رايت الا زيدا (من نديدم مگر زيد را). يعني من فقط زيد را ديدم و بس. همين قاعده در زبان فارسي نيز وجود دارد، چنانكه ميگوئيم: من در آن مجلس جز زيد را شايستهي گفتگو نديدم آياتي كه با كلمات و تركيبات مختلف حصر عبادت را از روي اخلاص به خداوند بيان ميكند، متعدد و فراوان است. در آيهي مورد بحث دو كلمهي له الدين وجود دارد و معناي اين دو كلمه چنين است كه دين از آن او است. و ميدانيم كه معناي دين عبارتست از آن زندگاني قابل محاسبه و پذيرش فطرت سليم و عقل واقعبين كه وابسته به مشيت و ارادهي تشريعي و تكميلي خداونديست. اين معنا براي دين اگر چه مورد تفسير همهي محققان نيست، ولي محصول و خلاصهي همهي تفسيرهائي است كه براي كلمهي دين مطرح شده است. بنابراين مفهوم و مفاد آيهي شريفه اينست كه دستور قطعي خداوندي اينست كه مردم در جاذبهي الهي كه پيوسته به كمال برين است قرار گرفته و جز او هيچ حقيقتي را مطلوب ذاتي تلقي نكنند و آن دين الهي كه مردم مامور به گرويدن به آن هستند، همين قرار گرفتن در جاذبهي الهي و مطلوب ذاتي و مطلق تلقي كردن آنمقام شامخ است. چنين زندگي قابل محاسبه و پذيرش فطرت و عقل سليم است و بس. لذا اخلاص به خداوند يعني اخلاص به هستي و وجود انساني كه هر دو جلوهگاه مشيت خداوندي هستند چه: فاينما تولوا فثم وجه الله (به هر طرف روي بگردانيد، همانجا وجه الله است).
اخلاص به هستي يعني دريافت واقعي آن و درك فروغ ملكوت خداوندي كه بهمهي اجزا و روابط آن ميتابد و نتيجهي اين درك عبارتست از احساس عميق و فهم عالي آهنگ هستي كه تنها با اخلاص ميتوان آنرا شنيد. و معناي اخلاص به انسان احترام عميق به ذات انساني است كه در جاذبهي اخلاص به مقام شامخ ربوبي قرار گرفته است.
2- و اقيموا وجوهكم عند كل مسجد و ادعوه مخلصين له الدين (روي دلهايتان را در هر مسجدي به سوي خدا ببريد، و خدا را در حاليكه در دين براي او اخلاص ميورزيد، بخوانيد). وقتيكه براي مسجد كه مانند رصدگاه براي نظاره به بينهايت و كشش بسوي آن ساخته شده است، وارد ميشويد، ريا نكنيد و از روي نفاق و نيرنگ خم و راست نشويد، با مغز آكنده از پندار و خيال و با دروني پر از آلودگيها و كثافات حيواني با خدا روياروي قرار نگيريد. اين ارتباط ضروري و شريف را از روي حرفه و اعتياد با خدا برقرار نسازيد، بلكه روي دلهايتان را به سوي او برگردانيد. روي دل بسوي او برگرداندن، آن نيست كه به آسمان بنگريد و به نقطهاي از زمين يا فضا خيره شويد، بلكه معنايش اينست كه رو به سوي جان خود ببريد تا خود را در برابر خداوندي كه از شما به شما نزديكتر است مشاهده كنيد كه: و نحن اقرب اليه من حبل الوريد (و ما از رگ گردن به انسان نزديكتريم).
جان نهان در جسم و تو در جان نهان اي نهان اندر نهان اي جان جان (شيخ عطار)
3- فادعوا الله مخلصين له الدين و لو كره الكافرون (خدا را در حاليكه در دين براي او اخلاص ميورزيد، بخوانيد، اگر چه كافران كراهت داشته باشند) مسلم است كه دعوت خداوندي از روي توحيد و اخلاص حقيقي خوشايند كفار و مشركين نخواهد بود، آنان بتهائي را با دست خود تراشيده و يا انسانهائي را مورد پرستش قرار داده و آنها را شريك خدا قرار ميدهند، و نميخواهند غناي مطلق خداوندي را از هر گونه تجسمهاي بت پرستانه درك كنند و بپذيرند. عادات و تقاليد پوسيدهي گذشتگان آنانرا نميگذارد جهان هستي را آنچنانكه شايسته است دريابند و با آن ارتباط برقرار كنند. مجسم ساختن كمال مطلق يا ساختن و پرداختن اشيا جامدي به عنوان شريك خداوندي و موثر در مشيت او، موجب سقوط تفكرات و احساسات عالي و منطق عقلاني آنان ميباشد و نميگذارد كه با خداي يگانه كه همهي هستي جلوهگاه فيض او است انس و الفت برقرار نمايند. وقتيكه انسانهاي آگاه يك جامعه به پرستش خداي يگانه و بينياز از هر گونه شريك و دستيار و معاون و نمايشگر ميپردازند و حيات معقول خود را بر مبناي اخلاص قرار ميدهند، مخالفت و مبارزهي كفار و مشركين و غوطهوران در حيات طبيعي با آنان حتمي و غير قابل اجتناب خواهد بود. با توجه عميق باين مسئله كه آدمي در بهرهبرداري از تكامل و پيشبرد روح در اين زندگاني، مسير واقعي حيات معقول خود را ميپيمايد، مخالفت و كراهت و حتي مبارزه و پيكار غوطهوران در خيالات و گمراهان و گم كردگان خداوند يكتا چه اثري در حركت و تكاپوي او ميتواند بوجود بياورد؟!
زانكه از بانگ علالاي سگان هيچ وا گردد ز راهي كاروان؟!
يا شب مهتاب از غوغاي سگ سست گردد بدر را در سير تگ؟!
مه فشاند نور و سگ عوعو كند هر كسي بر طينت خود ميتند
چونكه نگذارد سگ آن بانگ سقم من مهم سيران خود را كي هلم
چونكه سركه سركگي افزون كند پس شكر را واجب افزوني كند (مولوي)
اين يكي از اساسيترين خواص اخلاص ارزشي است كه در آن هنگام كه حقيقت مطلوب ذاتي چهرهي واقعي خود را نشان داده و جوهر ناب روح را در جاذبهي خود قرار ميدهد، نه اينكه گوشش صداهاي مخالف را نميشنود و چشمش مناظر ناشايست را نميبيند و نه اينكه روياروي ستيزهگران با حق و حقيقت قرار نميگيرد، بلكه اگر توانست صداهاي مخالف را خاموش و مناظر ناشايست را از جلو ديدگانش محو و نابود و ستيزهگران با حق و حقيقت را از ريشه و بنياد بر ميكند و اگر نتوانست بدون كمترين اعتنا و بدون اندك تاثر از آنها براه خود ادامه ميدهد.
4- قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين. الا عبادك منهم المخلصين (شيطان گفت:) (سوگند به عزت تو، همهي آنان (فرزندان آدم (ع) را) اغوا خواهم كرد مگر آن بندگان ترا از آنان كه به مقام اخلاص رسيدهاند). خصومت ديرينهي شيطان لعنه الله عليه با فرزندان آدم و حسادتي كه بر ابوالبشر ورزيده و از سجده بر او امتناع ورزيده است و خرمن هستي خود را تا ابد آتش زده است، هرگز نخواهد گذاشت فرزندان آدم (ع) به سهولت و سادگي راه اعتلا و كمال خود را تا بارگاه الهي بپيمايند، زيرا اين يك قانون كلي حيات موجودات پليد است كه با نظر به خرمن سوختهي خود شمع فروزان ديگران را نميتوانند ببينند.
زانكه هر بدبخت خرمن سوخته مينخواهد شمع كس افروخته (مولوي)
شيطان با داشتن قدرت مكر و حيله و نفوذ در اعماق سطوح رواني انسان و آراستن و پيراستن خطاها و گناهان، از هر سو به اولاد آدم نزديك ميشود و در صدد اغوا و گمراه كردن او بر ميايد. كاري كه شيطان از خارج از ذات انسان در موجوديت انسان انجام ميدهد، همان كار است كه نفس اماره (يا خود طبيعي، غرايز حيواني) از درون ذات با موجوديت انسان انجام ميدهد. مبارزهي با شيطان پليد همان مقدار سخت و دشوار است كه با نفس اماره (خود طبيعي و غرايز سركش حيواني) بهمين جهت است كه پناه بردن از شيطان بخدا اعوذ بالله من الشيطان الرجيم همان مقدار ضرورت دارد كه پناه بردن از طغيانگريهاي نفس اماره به خدا- و ما ابري نفسي ان النفس الاماره بالسو الا ما رحم ربي ان ربي غفور رحيم (و من نفس خود را تبرئه نميكنم، زيرا نفس بسيار امر كننده به بديست مگر آنچه كه پروردگارم رحم كند، قطعا خداي من بخشاينده و مهربانست).
در چند آيه از قرآن مجيد دستور داده شده است كه از شیطان به خدا پناه ببريد. فقط كساني ميتوانند از حيله و نيرنگ و اغواي شيطان در امان باشند كه وسائل حيله و نيرنگ و اغواي شيطان را از خود دور كنند مانند شهوت پرستيها و عشق به مال و منال دنيا و آرزوهاي دور و دراز و مقام پرستي و غير ذلك. پس در حقيقت اين خود انسان است كه بايد دست خدعه و فريب شيطان را از خود كوتاه كند و مسلم است كه فقط با اخلاص در عبوديت خداونديست كه وسائل حيله و نيرنگ و خدعهي شيطان محو و نابود ميگردند.
5- هوالحي لا اله الا هو فادعوه مخلصين له الدين (او است زندهي حقيقي، خدائي جز او نيست. او را در حاليكه در دين براي او اخلاص ميورزيد، بخوانيد).
در اين آيهي شريفه كه حيات خداوندي را متذكر شده است، نكتهي فوق العاده مهمي وجود دارد كه ميتوان گفت: بزرگترين دليل انحصار اخلاص ورزيدن به خداوند متعال ميباشد. توضيح اينكه چنانكه در اوايل مبحث اخلاص گفتيم: اخلاص نتيجهي اساسي عشق است، كسي كه اخلاص ميورزد بوسيلهي عشق جوهر حيات خود را كه مطلوب مطلق او در متن طبيعت است در مجراي معامله ميگذارد، پس در حقيقت اين جان آذمي است كه عاشق ميشود و اين جان زنده است كه عشق ميورزد يعني ميخواهد خود را در معشوق فاني كند، يا ميخواهد جزئي از معشوق شود، يا ميخواهد حيات خود را در جاذبهي معشوق به كمال مطلوب خود برساند، آيا با اينوصف ميتوان معشوق چنين عشق را غير زنده فرض كرد؟ بعبارت روشنتر جان زندهي آدمي در هنگام عشق در راه معشوق دست از خود برميدارد و در اين راه موجوديت خود را دگرگون ميسازد، منطق عقل و احساس عالي آدمي حكم ميكند كه بايد اين معشوق زندهاي باشد كه بتواند زندگي و جان او را كه در راه او دگرگون ميشود بالاتر ببرد و اعتلا ببخشد، نه اينكه آنرا مستهلك ساخته و به پوچي برساند:
عشق زنده در روان و در بصر هر دمي باشد ز غنچه تازهتر
زانكه عشق مردگان پاينده نيست چونكه مرده سوي ما آينده نيست
عشق آن زنده كزين كاو باقي است و از شراب جانفزايت ساقي است
عشق آن بگزين كه جمله انبيا يافتند از عشق او كار و كيا (مولوي)
6- الا لله الدين الخالص (آگاه باشيد، دين خالص از آن خدا است) اگر فرد يا قومي بخواهد از دين خالص كه اساسيترين عامل انساني است، برخوردار شود، حتما بايد بداند كه اين دين خالص بدون ارتباط مخلصانه با خدا قابل تحقق نميباشد. نظري به بعضي از جملات اميرالمومنين (ع) و رواياتي كه دربارهي اخلاص وارد شده است:
1- واخلص له موحدا ((از خداوند متعال ياري ميجوئيم) ياري كسيكه در حاليكه اعتقاد به وحدانيت خداوندي دارد به او اخلاص ميورزد).
2- انه لاينفع عبدا و ان اجهد نفسه و اخلص فعله ان يخرج من الدنيا لاقيا ربه بخصله من هذه الخصال لم يتب منها: ان يشرك بالله فيما افترض عليه من عبادته اويشفي غيظه بهلاك نفس اويعر بامر فعله غيره او يستنجح حاجه الي الناس باظهار بدعه في دينه او يلقي الناس بوجهين او يمشي فيه بلسانين (قطعي است كه براي هيچ بندهاي هر چند كه خود را به تلاش و كوشش بيندازد و عملش را خالص نمايد، سودي نخواهد داشت اگر: از دنيا براي ديدار پروردگارش بيرون برود و داراي يكي از اين خصلتها بوده باشد و از آن توبه ننمايد:
الف- در عبادتي كه خدا براي او مقرر داشته است، شرك بورزد. ب- غضب خود را با هلاكت يك نفس انساني فرو بنشاند. ج- معيوب و مردود بداند كسي را دربارهي كاري كه خود آنرا انجام داده است. د- با ارتكاب بدعت گذاري در دين نياز خود را از مردم برآورد. ه- با مردم با دورويي در ارتباط باشد. و- در ميان مردم با دو زبان رفتار نمايد).
3- و من لم يختلف سره و علانيته و فعله و مقالته فقد ادي الامانه و اخلص العباده (و كسيكه پنهان و آشكارش (درون و برون، ظاهر و باطنش) و كردار و گفتارش يكي باشد، قطعا امانت را ادا و عبادتش را خالص نموده است).
4- قد اخلص لله فاستخلصه (كسيكه موفق به خودسازي شده است): (به خدا اخلاص ميورزد و خداوند نيز درجات اخلاص او را بالا ميبرد).
5- و اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له ممتحنا اخلاصها معتقدا مصاصها (و شهادت ميدهم باينكه خدائي جز الله نيست، يگانه و بيشريك، شهادتي كه اخلاص به آن آزمايش شده و جوهر خالص او مورد اعتقاد است).
تفسير جملهي يكم- در اين جمله اخلاص در حال توحيد خداوندي به عنوان علت شايستگي استمداد و طلب ياري از خداوند سبحان گوشزد شده است. يعني ممكن است كه هر كسي در هر حالي كه بوده باشد، از خداوند متعال استمداد و طلب ياري نمايد، زيرا فيض و رحمت الهي شامل عموم بندگان او است، ولي مسلم است كه كسي كه در توحيد خداوندي اخلاص ميورزد و اخلاص او بر پايهي توحيد قرار گرفته است، استعانت و مددجوئي او هم از روي اخلاص بر مبناي توحيد بوده، درخواست و استعانت و قرار گرفتن او در جاذبهي ربوبي، از روي حقيقت بوده و دور از آلودگيها و پليديها و سودپرستيها و خودخواهيها خواهد بود.
تفسير جملهي دوم- در اين جمله اميرالمومنين عليهالسلام مطلبي بسيار مهم را بيان ميفرمايد كه دواي دردهاي خانمانسوز انساني است. ميفرمايد: عمر خود را بيهوده تلف نكنيد و به اصطلاح باين در و آن در نزنيد، دربارهي تكاپوها و تلاشهائي كه انجام ميدهيد بدرستي بينديشيد و دقت كنيد كه آيا اين تكاپوها و تلاشها هماهنگ با ديگر خصلتهاي ضروري انساني انجام ميگيرد، يا فقط نوعي فعاليتهائي بيمغز و گسيخته از ديگر خصلتهاي ضروري انساني است، آري ممكن است انسان همهي لحظات عمرش را در كار و كوشش و بدون كمترين آرامش بگذراند، و حتي در جاذبهي كمال ببيند كه اخلاص ناميده ميشود (اخلاص بمعناي عمومي كه در گذشته مشروحا مطرح شده است) ولي اين كار و كوششها و اخلاص ماداميكه ديگر ابعاد سازندهي انساني را در مسير اخلاص ارزشي قرار ندهد، نتيجهاي نخواهد داد.
پس براي وصول به مقام والاي اخلاص ارزشي، نبايد بهيچ نوعي از انواع شرك مبتلا گشت: شرك در مال و منال، شرك به معناي بت پرستي، شرك با مقام پرستي، و شرك با خودپرستي و شهرت پرستي و غير ذلك. همچنين وصول به مقام والاي اخلاص نميتواند با ببازي گرفتن حيات انسانها سازگار بوده باشد. اخلاص ارزشي با تخريب و معيوب ساختن ديگران با اينكه شخص عيبجو خود داراي آن عيب است، نيز سازشي ندارد. همچنين اخلاص ارزشي با بر هم زدن اصول و مختصات دين الهي براي رفع نيازهاي خود محوري و براي جلب سود، امكانپذير نميباشد. بالاخره چند روئي و چند زباني در اجتماع كه از مختصات نيرنگ بازي و حيلهگريهاست ضد اخلاص ارزشي است، بنابراين بايد گفت: وصول به مقام اعلاي اخلاص كه انسان را به كمال خود رسانده و شايستهي نام انسان كامل مينمايد، بدون تخلق به اخلاق الله و تادب به به آداب الله امكانپذير نميباشد.
تفسير جملهي سوم- اين جمله شرايط اخلاص در عبادت را چنين بيان ميدارد: شرط يكم- اتحاد درون و برون (پنهان و آشكار، ظاهر و باطن) اين همان شرط است كه در جملهي دوم نيز مطرح شده است.
شرط دوم- اتحاد كردار و سخن، ميتوان گفت: اين دو اتحاد باضافهي اتحادهائي كه در جملهي دوم گفته شد، نتايج و آثار وحدت شخصيت انسان مخلص است كه اين وحدت با پيشرفت تدريجي در مسير وصول به هدف حيات معقول وابسته به حيات آفرين متشكلتر و هماهنگتر گشته، شخصيت انساني در توحيد جانش توحيد خداوندي را در مييابد و بمقام اعلاي اخلاص ميرسد.
تفسير جملهي چهارم- در اين جمله كمك خداوندي را براي كسيكه در طلب اخلاص و اتصاف روحش با اين صفت والاي انساني برآمده است، بيان ميفرمايد. خداوند سبحان مطابق وعدهاي كه در اين آيه داده است: والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا (و آنانكه در راه ما مجاهدت ميورزند، ما آنانرا به راههاي خود هدايت ميكنيم). از مجموع ملاحظات در منابع اوليهي اسلام كه موافق حكم عقل و فطرت سليم است، باين نتيجه ميرسيم كه خداوند متعال چنين مقرر فرموده است كه اراده و حركت روح انساني را كه بطور جدي صورت بگيرد، پاسخ مثبت بدهد و راه را براي آن اراده و حركت هموار بسازد و قواي آدمي را بيشتر تقويت نمايد. اين سنت الهي در قرآن مجيد با بيانات مختلفي گوشزد شده است، مانند: «من كان يريد العاجله عجلنا له فيها ما نشا لمن نريد ثم جعلنا له جهنم يصليها مذموما مدحورا. و من اراد الاخره و سعي لها سعيها و هو مومن فاولئك كان سعيهم مشكورا. كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا» (كسيكه متاع و مزاياي زودگذر دنيا را بخواهد، در اين دنيا آنچه را كه مطابق مشيت ما است، براي كسيكه اراده كنيم، در همين دنياي زودگذر خواهيم داد و سپس براي او دوزخ را قرار ميدهيم كه در حاليكه مورد توبيخ و دور از رحمت ما است، در آتشش بسوزد. و كسيكه آخرت را بخواهد و براي وصول به امتيازات آن بكوشد در حاليكه با ايمان است، سعي و كوشش آنان به نتيجه خواهد رسيد. هر دو گروه را از عطاي پروردگارت كمك خواهيم كرد و عطاي پروردگار تو ممنوع از آنان نميباشد). اين آيات صريحا ميگويد: راه براي اراده و حركت ارواح انسانها در اين زندگاني باز است مگر اينكه مصالح و مفاسد پشت پرده كه از حواس و عقول آدميان پوشيده است، استثنائي در اين سنت الهي نشان بدهد:
چون چنين خواهي خدا خواهد چنين ميدهد حق آرزوي متقين
فيض وجودي الهي مطابق رحمانيت آن مقام اعلا همهي وسائل و راهها را براي هدفهاي اتخاذ شدهي بندگانش آماده و هموار فرموده است. و هر كسي بمقدار و چگونگي قدرت و آگاهي كه داشته باشد، از فيض وجودي الهي برخوردار خواهد گشت. بلي:
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس
نهايت امر اينست كه بايد ديد آن انسان كه در برابر باران فيض خداوندي قرار ميگيرد و در صدد پذيرش فيض رحماني بر ميآيد، چه ميخواهد؟ و زمينهي درون خود را براي پذيرش چه چيزي آماده كرده است. بنابراين قاعده و سنت است كه اميرالمومنين ميفرمايد: آنكس كه به خداوند سبحان اخلاص ميورزد، خداوند هم او را در وصول به درجات عالي اخلاص موفق ميفرمايد. تفسير جملهي پنجم- اميرالمومنين عليهالسلام در اين جمهل حقيقت شهادت و شهادت حقيقي را بيان ميدارد و ميگويد: شهادتي به پروردگار يگانه ميدهم كه اخلاصش آزمايش شده است. يعني اين يك شهادت حرفهاي و اعتيادي نيست، اين شهادت براي اينكه من عضوي از جامعهي اسلامي محسوب شوم نيست، اين شهادت براي بوجود آوردن لذايذ رواني نيست، بلكه شهادتي است كه از جوهر ناب جان برآمده و بدون اندك آلودگي با خواستهها و عوارض ناشي از خودپروري و خود محوري متوجه مقام ربوبي ميگردد. اين شهادت بيان شهود مستقيم جلال و جمال ربوبي است، نه يك گواهي معمولي كه در صدد اثبات مدعا صورت ميگيرد. اين شهادتي است كه دوري و غياب و مهجوري ندارد، نه چنانست كه روح من در امتداد فعاليتها و نوسانات فراوانش كه لحظات حياتم را به خود مشغول داشته و در ميان آنها چند لحظهاي هم سر از خاكدان بلند كرده و بياد خدا بيفتم و شهادت بوجود و يگانگي او بدهم، بلكه اين شهادت بازگو كنندهي چگونگي جريانات روح در جويبار حيات است. چنين شهادتي در حد اعلاي اخلاص است كه قل الله ثم ذرهم (بگو: الله، سپس همهي آنها را رها كن) اينست عاليترين درجات اخلاص كه اخلاص مطلق و اخلاص صديقين ناميده ميشود.
رواياتي ديگر دربارهي عظمت اخلاص و ارزش آن:
6- و قد اشار سيد الرسل صلي الله عليه و آله الي حقيقه الاخلاص بقوله: هو ان تقول ربي الله ثم تستقيم كما امرت تعمل لله لا تحب ان تحمد عليه ان لا تعبد هواك و نفسك و لا تعبد الا ربك و تستقيم في عبادتك كما امرت (پيامبر اكرم (ص) با اين فرمودهي خود به حقيقت اخلاص اشاره كرده است كه عبارتست از اينكه بگوئي: پروردگار من الله است سپس چنانكه مامور شدهاي در اين قول و اعتقاد استقامت بورزي، عمل براي خدا كني و دوست نداشته باشي كه ترا بر عملي كه انجام دادهاي ستايشت كنند يعني هوي و نفس خود را پرستش نكني و هيچ كسي جز پروردگارت را نپرستي و همانگونه كه مامور شدهاي در عبادتت استقامت بورزي.) اگر اين حقيقت در درون آدمي مورد اعتقاد قرار بگيرد كه پرورندهي هستي من الله است و اين اعتقاد واقعا با جوهر روح او درآميزد و بداند كه لا حول و لا قوه الا بالله (هيچ حركت و تغيير و قوهاي نيست مگر اينكه مستند به فيض عام خداوندي است)، هيچ معمائي دربارهي دستگاه خلقت و آغاز و انجام آن مغز او را رنج نخواهد داد و هيچ مشكلي در زندگي وي و شئون آن، پيش نخواهد آمد، نه اينكه معماها و مشكلات براي انسان مخلص قابل حل و فصل ميباشد، بلكه اصلا پس از حركت جوهر روح رو به الله، همهي آن پيچيدگيها و مشكلات و اضطرابات و معماها از اصل منتفي خواهند گشت- گفته بودم چو بيائي غم دل با تو بگويم چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيائي سعدي اي لقاي تو جواب هر سئوال مشكل از تو حل شود بي قيل و قال مسلم است كه چنين اعتقاد و انجذاب مخلصانه استقامت را بدنبال خود به عنوان يك نتيجهي قطعي بوجود خواهد آورد، ديگر هواي نفس براي چنين انساني معبود نخواهد گشت و تاريكيها مبدل به روشنائيها خواهند شد و موجوديت او وجه المصالحه و يا ابزار كار اربابان تنازع در بقا نخواهد بود.
7- و في الخبر القدسي: الاخلاص سر من اسراري استودعته قلب من احببت من عبادي (در خبر قدسي آمده است كه اخلاص سري از اسرار من است، آن را در دل هر كسي از بندگانم كه دوستش دارم بوديعت مينهم) از اين روايت معلوم ميشود كه اخلاص يك پديدهي سادهي رواني كه در گفتگوهاي معمولي متداول است نميباشد. بلكه اين يك فعاليت بسيار والاي روحي است كه شايستگي بدست آوردن آن، مربوط به انسان و كوششها و گذشتهاي او از اميال نفساني است، ولي خود بوجود آمدن آن در درون آذمي به عنايت خداوندي نيازمند است، يعني اين انسان نيست كه بتواند اخلاص بمعناي عالي آن را كه در اوليا الله بوجود ميآيد، تحصيل نمايد.
بعبارت ديگر وصول به مقام مخلصين (با فتح لام) احتياج به مدد و عنايت رباني دارد كه اخلاص ورزيدن بنده مقدمهي آن است، نظير كوشش و گذشت از اميال و هواهاي نفساني در راه عدالت ورزيدن كه محصولش عدالت روحي است كه پرتوي از عنايات رباني است. آيات مربوط به كساني كه بمقام مخلصين (با فتح لام) رسيدهاند، در قرآن در موارد متعدد آمده است از آن جمله: و لا غوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين (شيطان گفت:) (و من همهي فرزندان آدم را فريب خواهم داد، مگر آن بندگان ترا از آنان كه به مقام مخلصين رسيدهاند) و ما تجزون الا ما كنتم تعملون. الا عباد الله المخلصين. اولئك لهم رزق معلوم (و شما پاداش داده نخواهيد شد، مگر آنچه را كه عمل ميكرديد. مگر آن بندگان خداوندي كه به مقام مخلصين رسيدهاند، زيرا براي آنان رزق معيني است).
توضيح اينكه كسي كه به درجهي عالي مخلصين نائل ميگردد، چنانكه از فريبكاريهاي شيطان دروني (نفس اماره و غرايز سركش حيواني) رها شده است، همچنين از اغواها و حيلهگريهاي شيطان بروني كه ابليس است، آزاد شده است، زيرا آدمي با وصول به مرتبهي مخلصين داراي آن قدرت رباني ميگردد كه مالكيت بر خود را بدست ميآورد و آنرا از دستبرد هر دو شيطان در امان نگه ميدارد. امتيازي كه در اين آيه به مخلصين داده شده است، رزق معلوم است كه مافوق پاداش معمولي براي عمل معمولي است.
8- و قال صلي الله عليه و آله: ما من عبد يخلص العمل لله اربعين يوما الا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه علي لسانه (و پيامبر اكرم (ص) فرمود: هيچ بندهاي چهل روز در عمل اخلاص نميورزد مگر اينكه چشمهسارهاي حكمت از قلبش بزبانش جاري ميگردد) شبيه باين مضمون در روايتي از امام محمد باقر عليهالسلام چنين آمده است:
9- ما اخلص عبد الايمان بالله اربعين يوما- او قال ما اجمل عبد ذكر الله اربعين يوما- الا زهده الله تعالي في الدنيا و بصره دائها و اثبت الحكمه في قلبه و انطق بها لسانه (هيچ بندهاي در ايمان بخدا چهل روز اخلاص نورزيد (يا فرمود: هيچ بنده چهل روز ذكر خدا را صحيح و كامل و زيبا بجاي نياورد) مگر اينكه خداوند او را در دنيا بمقام زهد و پارسائي رسانيد و او را بر درد و دواي دنيا بينا ساخت و حكمت را در قلبش جايگير نمود و زبانش را به آن گويا فرمود) مضمون اين روايت بطور فراوان نقل شده است. توضيح اين مضمون چنين است، كه يكي از مختصات فوق العاده سازنده و با ارزش اخلاص اينست كه هر چه دوام و استمرار پيدا كند، قلب آدمي نورانيتر و به شناخت اصول بنيادين هستي و حيات معقول موفقتر ميگردد. البته چهل روز كه يك عدد خاص و در گذرگاه گرديدن از ارزش مخصوصي برخوردار است، براي بروز اثر اخلاص مطرح شده است و معلوم است كه هر چه بيشتر دوام و استمرار پيدا كند بهمان مقدار قلب انسان بيشتر آمادهي پذيرش عنايت خداوندي ميگردد، چنانكه اگر كمتر از چهل روز باشد ولو يك روز هم كه بوده باشد، اخلاص اثر خود را خواهد بخشيد.
آيينهي دل چون شود صافي و پاك نقشها بيني برون از آب و خاك
هم ببيني نقش و هم نقاش را فرش دولت را و هم فراش را
آيينهي دل صاف بايد تا در او واشناسي صورت زشت از نكو (مولوي)
اين مطلب كه تقوي و اخلاص عامل افزايش آگاهي و موجب بروز دانستنيهاي حياتي ميباشد، هم از مشاهدات فراوان اثبات ميشود و هم در منابع اسلامي بطور فراوان گوشزد شده است. مانند: و اتقوا الله و يعلمكم الله (و بخداوند تقوي بورزيد و خداوند به شما تعليم خواهد داد) لذا بايد گفت: اخلاص در انديشه و گفتار و عمل عامل لاروبي چشمهسارهاي دروني است از مجموع مشاهدات فراوان و منابع اسلامي و تحقيقاتي كه محققان در انسانشناسي انجام دادهاند، اين حقيقت را بايد بپذيريم كه اخلاص در انديشه و گفتار و كردار عامل لاروبي چشمهسارهاي دروني است كه با پاك شدن آن چشمهسارها انبوه معرفتهاي ناب در درون آدمي بجريان ميافتد. اخلاص در انديشه واقعيات را در آن حدود كه از توانائي استعدادهاي انساني بر ميآيد، قابل شهود ميسازد، و از درآميختن آن واقعيات به آلودگيها و كثافات تخيلات و اوهام بياساس جلوگيري ميكند و همچنين مانع بروز آن خواستهها و اميال حيواني در درون آدمي ميگردد كه هيچ عاملي جز انديشه ناب و با اخلاص در موقعيت حقيقي انساني در اين جهان هستي، نميتواند جلو بروز آنها را بگيرد. همچنين اخلاص در گفتار و پرهيز از زبان بازي و سخنپردازي و فريبكاري مردم بوسيلهي كلمات چند پهلو كمك بزرگي به تنظيم قواي مغزي مينمايد و نميگذارد با الفاظ و اصطلاحات شيرين و خوشايند مغز خود وانسانها را با مقاصد شوم و نيتهاي پليد پر از لجن نمود. اخلاص در عمل كه روح عمل هم ناميده ميشود، ميتواند عامل سازندهي موجوديت انسان در مسير حيات معقول بوده باشد.
اين اخلاصهاي سه گانه چنانكه گفتيم چشمهسارهاي درون آدمي را كه بنا به مفاد آيهي و علم آدم الاسماء كلها متصل به منابع علم خداونديست لاروبي نموده بجريان ميندازد. در روايت شمارهي 9 يك نكتهي بسيار مهمي وجود دارد كه توجه به آن ضرورت دارد، در اين روايت امام محمد باقر (ع) ميفرمايد: كسي كه چهل روز ايمان مخلصانه به خدا داشته باشد يا چهل روز ذكر خدا را با اخلاص دارا بوده باشد، خداوند درد و دواي زندگي در اين دنيا را براي او روشن ميسازد، و او به درد و دواي اين حيات بينا و آگاه ميگردد. اگر اين مطلب را با مضمون بيتي كه به اميرالمومنين (ع) نسبت داده شده است در نظر بگيريم: دوائك منك و لاتشعر و دائك منك و لاتبصر (دواي دردهاي تو از خود تست و نميفهمي و درد تو هم از خود تست و آنرا نميبيني) باين نتيجهي فوق العاده با اهميت ميرسيم كه اخلاص بمعناي حقيقي آن چنان صفا و روشنائي دروني ميآورد كه آدمي هر گونه درد و نقص خود را به خوبي ميفهمند و آن درد و نقص را بر خويشتن نميپوشاند و در نتيجه دواي آن را هم كه خدا در درونش به ويعت نهاده است، در مييابد و درد خود را درمان و معالجه مينمايد. اگر امروزه ميبينيم كه اختلالات و انحرافات و بيماريهاي رواني گوناگوني اغلب جوامع بشري را فرا گرفته است كه شايعترين آنها بيماري از خود بيگانگي است، يك پديدهي جبري است كه معلول ناآگاهي مردم از دردها و دواهاي دروني خودشان ميباشد و اينكه ميبينيم اين بيماري رنج و تلخي ندارد و هيچ يك از مبتلايان باين بيماري ناله و شيون نميكنند براي عموميت آنست كه از قديم گفتهاند: البليه اذا عمت طابت (هنگاميكه بلا و مصيبت عمومي شد خوشايند ميشود يا مورد رضايت قرار ميگيرد) تا آنجا كه بيماري و گرفتاري جزئي از طبيعت معمولي بشر محسوب ميگردد.
اريك فروم جملهاي بسيار عالي در اين مورد دارد. او ميگويد: روانشناسان از خود بيگانه شخص از خود بيگانه را سالم ميدانند! فروم ميگويد: آنچه ولز دربارهي روانشناسان و جراحان بطرز زيبائي در كتاب شهر كوران آورده، دربارهي عدهي زيادي از روانشناسان فرهنگ ما صادق است: مرد جواني بين قبيلهاي كه تمام مردم آن كور مادرزاد بودند مسكن گزيده بود. روزي وسيله پزشگان قبيله مورد معاينه قرار گرفت. يكي از معمرين قوم كه خود را صاحب فكر و انديشه ميدانست- او پزشگ بود و ذهن فلسفي و خلاقي داشت و مانند ديگران كور بود (تصميم گرفت با استعدادهاي مخصوص به خود نونز را معالجه كند، روزي كه يعقوب هم حضور داشت، موضوع نونز را مطرح كرد و گفت: من بوگوتا را معاينه كردهام وضعش برايم روشن است، تصور ميكنم احتمالا معالجهپذير باشد. يعقوب پير پاسخ داد: اين همان است كه من همواره آرزويش را دارم. دكتر كور گفت: مغز او صدمه ديده است. يعقوب پرسيد: چه صدمهاي؟ دكتر پاسخ داد: آن دو شييء عجيب كه چشم ناميده ميشوند و به چهره زيبائي ميدهند، بيمارند، آنها به شدت باد كردهاند، مژه دارند و پلكهايش حركت ميكنند، لذا مغز او در معرض تحريك و پريشاني است، يعقوب پرسيد: خوب چه كار بايد كرد؟ پزشگ پاسخ داد: بنظر من تنها راه علاج او يك جراحي ساده و درآوردن آن دو عضويست كه سبب هيجان و پريشاني بيمار ميشوند، پس از آن وي بيگفتگو فرد سالمي خواهد شد. يعقوب گفت: بايد سپاسگزار دانش بود، سپس با شتاب نزد نونز رفت تا اين مژدهي اميد بخش را به او بدهد. حالا وضع كنوني جوامع بشري كه مخصوصا خود را پيشرفته نيز نامگذاري كردهاند، شبيه بهمين داستان است كه دردها و دواهاي مردم آن جوامع با ملاك يك فرهنگ بيگانه از ابعاد اصلي طبيعت بشري تشخيص داده ميشود و نه تنها نابينايان ميخواهند بينايان را معالجه كنند، بلكه نابينايان حتي بينائي بينايان را هم بيماري تلقي نموده و براي آن دوا و درمان تعيين ميفرمايند!!
10- و قال صلي الله عليه و آله: ثلاث لايغل عليهن (سه گروه از اشخاص هستند كه زنجيري بگردن آنان پيچيده نميشود، يا سه گروه از اشخاص هستند كه در زندگي دست و پاي آنان بسته نميشود، … از ان گروه دل مرد مسلماني است كه در عمل به خدا اخلاص ميورزد.) معناي اين روايت فوق العاده با اهميت است، زيرا ميگويد: انساني كه از اخلاص برخوردار است، هرگز گره و پيچيدگي و در حيات او بوجود نميآيد و هرگز به بن بست نميرسد و زندگاني براي او مانند بار سنگين بر دوشش شكنجه نميدهد و ابزار كار اقويا و قدرت پرستان قرار نميگيرد تا بدلخواه خود زنجير بگردن او ببندند. دليل اين مسئله روشن است، زيرا انسان مخلص با شناخت و دريافت هدف اعلاي حيات، بر مبناي اصول و قواعدي حركت ميكند كه حتي اشتباه و خطا در تطبيق آنها به شئون زندگي، حيات او را مختل و پيچيده نميسازد، زيرا او با يك هدفگيري آگاهانه و نيت پاك و خالص در حيات معقول گام برميدارد و برگشت از اشتباه و خطا براي او هيچ ناراحتي توليد نميكند، زيرا او نيست كه مرتكب خطا در انديشه يا عمل و گفتار گشته است،
بلكه عوارض جبري جهل و ناتوانيهائي كه قدرت برطرف كردن آنها را نداشته است موجب ارتكاب اشتباه و خطا گشتهاند. يك احتمال ديگر يا بعد ديگري از معناي روايت اينست كه تنها انسان مخلص است كه ميتواند از قيود و علائق زنجيري حيات طبيعي محض رها شده و پس از رهائي از قيود و علائق زنجيري كه هر حلقهاي از آنها بازدارندهي روح از حركت در مسير حيات معقول ميباشند به آزادي برسد.
احساس اين آزادي كه بسيار شيرين است و خود پس از رهائي از قيد و بندهاي بسته بدست و پاي روح بوجود ميآيد، درست مانند احساس قدرت است كه پس از ناتواني بدست انسان برسد، چنانكه قدرت يك واقعيت ناآگاه و بيطرفي است كه ارزش آن وابسته به نيت و هدفگيري و عمل قدرتمند است، همچنين آزادي آن عامل بزرگ حياتي است كه ارزش آن وابسته به نيت و هدفگيري و عمل آن انساني است كه آزادي نصيبش گشته است. اين آزادي كه عبارتست از قدرت انتخاب يكي از چند هدف يا يكي از چند وسيله براي وصول به هدف ارزش خود را از هدفي كه انسان آزاد در نظر ميگيرد، در مييابد، اگر آن هدف انتخاب شده حقيقتي داراي ارزش و از مقولات مربوط به خير و كمال بوده باشد، داراي ارزش عالي بوده و در اينصورت اختيار ناميده مي شود، زيرا اختيار چنانكه در بعضي از مباحث مجلدات گذشته مطرح شده است، به معناي جويندگي خير است. در روايت مورد بحث پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم ميفرمايد: شخصي كه به مقام اخلاص رسيده است، غل و زنجيري براي او وجود ندارد و با نظر به به حقيقت اخلاص معلوم ميشود كه منظور آنحضرت تنها رهائي از قيد و زنجير نيست كه رهايي محض ناميده ميشود، بلكه آن حالت رهائي است كه از آزادي عبور كرده و بمرحلهي اختيار كه عبارتست از شكوفائي آزادي در مسير خير و كمال رسيده است.
اگر بخاطر داشته باشيم، در يكي از جملات اميرالمومنين دربارهي اخلاص اين جمله را ديديم كه در بيان شهادت اينطور ميگويد: شهاده ممتحنا اخلاصها شهادتي به خدا ميدهم كه اخلاصش آزمايش شده و از امتحان گذشته است. اين اخلاص است كه او را به مقام اختيار موفق ساخته و باصطلاح عمومي اميرالمومنين بمرحلهاي از آزادي (اختيار) رسيده است كه توانسته است آزادي بخش بانسانها بوده باشد. مولوي اين حقيقت را دربارهي اميرالمومنين (ع) دريافته و ميگويد: زين سبب پيغمبر با اجتهاد نام خود و آن علي مولا نهاد گفت هر كاو را منم مولا و دوست ابن عم من علي مولاي اوست كيست مولا آن كه آزادت كند بند رقيت ز پايت بركند چون به آزادي نبوت هاديست مومنان را ز انبيا آزادي است اي گروه مومنان شادي كنيد همچو سرو و سوسن آزادي كنيد البته اين معماي رنج آور كه كدامين نظم اجتماعي بايد در جوامع بشري به اجرا درآيد كه حيات انسانها با برخورداري از آزادي در سيتمهاي تشكل يافته (كه بطور طبيعي انسان را آنچنانكه خود سيستم ميخواهد، ميگرداند) بتواند بجريان بيفتد؟ براي ابد غير قابل حل و فصل خواهد ماند، مگر اينكه دانشمندان علوم انساني مخصوصا محققان در علوم تعليمي و تربيتي لزوم عبور انسانها را از مرحلهي آزادي كه فقط قدرت انتخاب يكي از چند راه را در بر دارد، بمرحلهي اختيار احساس نمايند و طرق اين عبور و انتقال را بطور جدي در دسترس مردم بگذارند و به آن قناعت نكنند كه مسائل اخلاقي ما اين لزوم و ضرورت را چه با صراحت و چه بطور اشاره گوشزد ميكنند. و ماداميكه اين عبور و انتقال عملا و بطور عيني در زندگي بشري وارد نگردد، بشر بطور طبيعي به سه گروه تقسيم خواهد گشت كه زندگي هيچيك از آنها از حقيقت اصلي خود برخوردار نخواهد گشت:
گروه اول- گروهي از مردمند كه دسترنج و محصولات عالي مغزي و رواني خود را به سود ديگران از دست خواهند داد بدون اينكه يك منطق صحيح و واقعي، اين از دست دادن را براي آنان قابل قبول بسازد و هر وقت هم كه از ذهنش خطور كند كه چرا بايد دسترنج و محصولات عالي مغز من بدون عوض نصيب ديگران گردد؟!
با اين پاسخ كه تو بايد فداي اجتماع شوي (فدا شدن براي اجتماعي كه جز هوي و هوس و خودخواهي منطق ديگري را نميفهمند) ساكت خواهد نشست. در صورتيكه اگر آدمي به مرحلهي اخلاص و اختيار برسد خود را واقعا در برابر اجتماع متعهد و مسئول وجداني و الهي ببيند از هيچ گذشت و فداكاري دريغ و مضايقه ننموده و هيچ قيمتي براي كار خود انتظار نخواهد داشت، زيرا كاري كه با احساس تعهد و با اخلاص و اختيار بوجود ميآيد، فوق مبادله و ارزش ميباشد.
گروه دوم- مردمي هستند كه ساختمان لذايذ و كاموريهاي خود را بر پايهي دردها و رنجها و كوششهاي ديگران استوار ساخته، نه تنها كمترين اعتنائي به انرژيهاي عضلاني و مغزي و رواني تكاپوگران نخواهند نمود، بلكه منتي هم بر گردن آنان مينهند كه ما شما را به انسانيت پذيرفتهايم!!
گروه سوم- كساني هستند كه نه اختيار ميفهمند و نه جبر، نه حقيقتي براي آنان مطرح است نه باطلي، اين مفاهيم براي آنان خواب آور است كه اگر از كسي بشنوند يا در نوشتهاي با آنها روبرو شوند، حالتي شبيه به گيجي در آنان بوجود ميآيد. متاسفانه اكثريت وحشتانگيز مردم جوامع از اين گروه هستند كه از حيات جز خوشيها و رفاه و كاموري در آن، هيچ چيزي را نميفهمند. و شگفت آورتر از همه اينست كه سردمداران و باصطلاح گردانندگان جوامع هم در جست و خيز و تاخت و تازهاي قدرت پرستانهي خود، روي همين اكثريت تكيه ميكنند!!
***
«و لعمري لو كنا ناتي ما اتيتم ما قام للدين عمود و لا اخضر للايمان عود و ايم الله لتحتلبنها دما و لتتبعنها ندما» (و سوگند بزندگيم، اگر ما در آن زمان وضع امروزي شما را داشتيم، ستوني براي دين قائم نميشد و براي ايمان شاخهاي سبز نميگشت و سوگند به خدا، از اين تقصير در انجام وظيفه خون خواهيد دوشيد و در دنبالش ندامتي بيفايده).
با اين بيتفاوتيها و سست عنصريها هيچ كاري از شما ساخته نخواهد گشت. ما كه در زمان پيامبر اكرم (ص) به هدف اعتلاي خود رسيديم، به سه عامل اساسي مستند بوديم:
عامل يكم- مشيت خداوندي كه ميخواست در روي زمين پيامبري را مبعوث نمايد كه جهانيان را از حيرت و ضلالت و فقر و ناداني و تعصبهاي احمقانه نجات داده و آنانرا به مسير حيات معقول هدايت فرمايد. اين مشيت خداوندي چنين خواسته بود كه آخرين مشعل فروزان دين الهي را سر راه كاروان بشري نصب و مردم را از سرگشتگي در تاريكيهاي گمراه كنندهي زندگي طبيعي محض برهاند.
عامل دوم- اخلاص شديد كساني بود كه به پيامبر اعظم ايمان آورده و او را بعنوان نمايندهي واقعي خدا در روي زمين پذيرفته بودند. اين اخلاص بحدي موجب رشد مسلمانان گشته بود كه آنان از هر چيزي در دنيا صرف نظر نموده، جز مشيت خداوندي را كه استقرار دين الهي در روي زمين بود، نميخواستند. لذا روابط خويشاوندي و ديگر پيوستگيهائي كه مردم مسلمان با يكديگر داشتند، دگرگون گشته و در پرتو يك نظام الهي در مسير دين فطرت قرار گرفتند. ملاك زشتيها و زيبائيها و نيكيها و بديها و دوستيها و دشمنيها، مفاهيم جاهلي خود را از دست داده بر حقايقي تكيه كرد كه اشباع كنندهي هر دو بعد مادي و معنوي انسانها گشت. همهي اين انقلابات و دگرگونيها معلول اخلاص شديد به مكتبي جاوداني بود كه پيامبر اكرم (ص) بر آنان عرضه فرمود.
عامل سوم- كوشش و تلاش فوق تصور بود كه در دنبال دو عامل مزبور درخت برومند اسلام را سرسبز و با طراوت نمود. اگر كمترين نقص و اختلالي در يكي از عوامل سه گانه روي ميداد، نه اسلامي مطرح بود و نه حقيقتي بنام ايمان. امروزه آن عامل يكم كه مشيت خداوندي براي بقاء و دوام اسلام در روي زمين است، مانند آنروز، ثابت و در جريان است، زيرا خداوند سعادت شما مردم را و آيندگان را مانند سعادت مردم دوران پيامبر اسلام ميخواهد و تفاوتي در اين مشيت الهي ميان ديروز و امروز و فردا نيست. آنچه كه شما را از مسلمانان زمان پيامبر جدا ميكند و آنچه كه موجب حركت نزولي شما مسلمانان اين دوران گشته است، مربوط به عامل دوم و سوم است كه شما آنها را از دست دادهايد. كو آن اخلاص شديد كه مسلمين را در راه حقيقت از همهي علايق و روابط حيات با طبيعت و انسان قطع نموده علايق و روابط فطري و عقلائي سالم را جانشين آنها بسازد؟! كجا است آن كوشش و تلاش فوق تصور كه مسلمانان را پارسايان شب زندهدار و شيران نيرومند روز نموده و شرق و غرب دنيا را براي آنان مانند آشيانهاي كه با دست خود ساخته بودند، نموده بود؟! شما امروز در سير نزولي حركت ميكنيد و نميدانيد كه نزول پس از چنان صعود تكاملي، چه عواقبي وخيم در پي خواهم داشت. شما امروز از اين رويدادها و وقايع و نگرشهاي احمقانهاي كه به زندگي داريد، خون خواهيد دوشيد و ندامت كشنده بدنبالش.