پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 3، ص: 188-175
و من خطبة له عليه السّلام علّم فيها الناس الصلاة على النّبى صلّى اللّه عليه و آله و فيها بيان صفات اللّه سبحانه و صفة النبى و الدّعاء له.
در اين خطبه امام عليه السلام طرز فرستادن صلوات و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و آل او عليهم السلام را به مردم ياد مى دهد و در عين حال، بخشى از صفات خداوند سبحان و صفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و دعاى براى آن حضرت نيز آمده است.
خطبه در يك نگاه:
اين خطبه در واقع از سه بخش تشكيل مى شود: بخش اوّل: كه بسيار كوتاه است، بيان قسمتى از صفات خداوند متعال است كه به عنوان مقدّمه براى تقاضاى رحمت و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله ذكر شده است.
بخش دوم: چگونگى درود فرستادن بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله تعليم داده شده و بسيارى از صفات آن بزرگوار و خدمات بزرگ و بى مانندى كه به جامعه انسانيّت و آيين حق فرمود، ذكر شده است و در واقع گوياى اين حقيقت است كه اگر ما بهترين درود و صلوات را بر آن بزرگوار مى فرستيم به خاطر اين خدمات بزرگ و بى مانند او است.
بخش سوم: در برگيرنده مجموعه اى از دعاهاى پر معنا درباره آن حضرت است كه در ضمن، از خداوند نيز تقاضا شده كه رابطه ما با آن بزرگوار همواره برقرار باشد و در بهشت جاويدان در سايه آن حضرت باشيم.
اى نگهدارنده آسمانهاى رفيع:
در اين بخش از خطبه امام(عليه السلام) خداوند را به سه صفت از صفات والايش مى ستايد، عرضه مى دارد: «بار خدايا! اى گستراننده گسترده ها، و اى نگهدارنده آسمان هاى رفيع، و اى کسى که دلها را با فطرت هاى ويژه آفريدى: هم آنان که سرانجام به بدبختى گراييدند و هم آنان که سعادتمند شدند.
(اَلّلهُمَّ دَاحِىَ(1) الْمَدْحُوَّاتِ، وَ دَاعِمَ(2) الْمَسْمُوکَاتِ(3)، وَ جَابِلَ(4) الْقُلُوبِ عَلَى فِطْرَتِهَا: شَقِيِّهَا وَ سَعِيدِهَا).
جمله اوّل اشاره به آغاز آفرينش آسمانها و زمين است. مى دانيم طبق نظريات معروف در ميان دانشمندان، جهان هستى و کرات و اجرام آسمانى در آغاز به صورت توده واحدى بوده است که به علل معلوم و نامعلومى از هم جدا شده و گسترش يافته و امروز همچنان رو به گستردگى پيش مى رود.
زمين نيز در آغاز زير آب فرو رفته بود. آب ها تدريجاً در مناطق عميق و شکاف هاى زمين قرار گرفتند و خشکى ها پديدار شدند و با گذشت زمان، گسترش يافتند، تا اين که وضع خشکى ها و درياها تثبيت شد و امروز نيز بر اثر جذب سنگ هاى آسمانى، زمين به آرامى گستردگى بيشترى پيدا مى کند. قرآن مى فرمايد: «وَ السَّمَاءَ بَنَيْنَاهَا بِأَيْد وَ إِنَّا لَمُوسِعُونَ * وَ الاَْرْضَ فَرَشْنَاهَا فَنِعْمَ الْمَاهِدُونَ; و ما آسمان را با قدرت بنا کرديم و همواره آن را وسعت مى بخشيم و زمين را گسترديم و چه خوب گستراننده اى هستيم»(5).
تعبير به «دَاعِمَ الْمَسْمُوکَاتِ» اشاره به نگهدارى کرات آسمانى اعم از سيّارات و ثوابت و کهکشان ها، بوسيله نيروى جاذبه -که در واقع يک ستون نامريى است- مى باشد; نيرويى که چنان آنها را در جاى خود نگه مى دارد که گاه ميليون ها سال مى گذرد و فواصل موجود بين کرات منظومه شمسى، تغيير پيدا نمى کند.
قرآن مجيد مى گويد: «إِنَّ اللّهَ يُمْسِکُ السَّموَاتِ وَ الاَْرْضَ أَنْ تَزُولاَ وَ لَئِنْ زَالَتَا إِنْ أَمْسَکَهُمَا مِنْ أَحَد مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کَانَ حَلِيماً غَفُوراً; خداوند آسمان ها و زمين را نگاه مى دارد تا از نظام خود منحرف نشوند و هر گاه منحرف گردند کسى جز او نمى تواند آنها را نگاه دارد، او بردبار و غفور است».(6)
جمله «وَ جـَابِلَ الْقُلُوبِ...» اشاره به علوم فطرى و الهى و غرائز و تمايلات ثمربخشى است که خداوند در درون جان انسانها قرار داده; علوم و غرايز و اميالى که به منزله ابزارى هستند که انسان در مسير تکامل و پيمودن طرق پيشرفت مادّى و معنوى و سير الى اللّه از آن بهره مى گيرد و بدون آنها تلاشها و کوشش هايش يا متوقّف، و يا کم اثر مى شود.
ممکن است کسانى از جمله بالا چنين استفاده کنند که خداوند شقاوت و سعادت را ذاتى انسانها قرار داده; گروهى ذاتاً سعادتمندند، و گروه ديگرى ذاتاً شقاوتمند; در حالى که جمله بالا چنين مطلبى را القا نمى کند، بلکه مى گويد: خداوند به همه انسانها اعم از کسانى که سرانجام سعادتمند، يا شقاوتمند مى شوند، علوم فطرى و غرائز ضرورى را مرحمت فرموده، هر چند گروهى از آن استفاده کرده و مسير سعادت را با آن طىّ مى کنند و گروه ديگرى با سوء استفاده، خود را در پرتگاه شقاوت مى افکنند، حديث معروف: «کُلُّ مَوْلُود يُولَدُ عَلَى الْفِطْرَةِ...; همه انسانها بر فطرت توحيد از مادر متولّد مى شوند (و انحراف از اين فطرت، بر اثر تعليم و تربيت نادرستى است که بعداً حاصل مى شود)»(7) نيز اشاره به همين معنا است.
واضح است که اگر سعادت و شقاوت ذاتى باشد و هرکس مجبور باشد که در همان مسير از پيش تعيين شده، گام بردارد، آمدن پيامبران و نزول کتاب هاى آسمانى و تکليف و مسئوليّت و احکام الهى و ثواب و عقاب، و در يک کلمه، تمام مسايل مربوط به تعليم و تربيت و آثار و نتايج آن، بى معنا خواهد شد; نه عقل چنين چيزى را مى پذيرد و نه شرع.
قرآن مجيد مى گويد: «إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً; ما انسان را به راه صحيح هدايت کرده ايم، خواه شاکر باشد و پذيرا شود و يا کفران کند و رها سازد»(8).
و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ نَفْس وَ مَا سَوَّيهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْويهَا; و قسم به جان آدمى! و آن کس که آن را آفريده (و) منظّم ساخته، سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام کرده است»(9).
در واقع راه و چاه و عوامل سعادت و شقاوت را به او نشان داده است، بى آن که او را مجبور به پذيرش چيزى کند، او در پيمودن هر دو راه مختار است و به همين دليل، در برابر خداوند و وجدان خويش مسئوليّت دارد.
* **
درود بر چنين پيامبرى:
امام(عليه السلام) در آغاز اين فراز از خطبه، بهترين درود و برکات الهى را نثار روان پاک پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) کرده و آن حضرت را به بيش از بيست وصف از اوصاف برجسته اش، که او را شايسته اين درود و صلوات مى کند، ياد مى فرمايد و مى گويد: (خداوندا!) «گرامى ترين درودها و افزونترين و پربارترين برکاتت را بر محمد(صلى الله عليه وآله) بنده ات و رسولت بفرست» (اجْعَلْ شَرَائِفَ(10) صَلَوَاتِکَ وَ نَوَامِىَ(11) بَرَکَاتِکَ عَلى مُحَمَّد عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ).
صلوات، همان رحمت هاى الهى است; و برکات، انواع نعمت هاى پروردگار را شامل مى شود و مجموعه صلوات و برکات چنان فراگير است که هيچ خير و سعادتى از آن بيرون نخواهد بود.
در اين قسمت از سخن امام(عليه السلام)، دو وصف معروف و مهم، که در واقع مهمترين اوصاف پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) است بيان شده: نخست، مسأله عبوديّت و دوم، رسالت.
عبوديّت بزرگترين افتخار يک انسان است که تسليم محض در برابر خداوند باشد، همه چيز را از آنِ او بداند و چشم و گوش بر امر و فرمانش نهد; حتّى اموالى را که ظاهراً ملک او است، امانت الهى در دست خود بشمرد و حداکثر تلاش را در جلب رضاى او انجام دهد و در عين حال خود را به او بسپارد، همان گونه که اميرمؤمنان(عليه السلام) به پيشگاه خداوند عرض مى کند: «إِلهي کَفَى بِي عِزّاً أَنْ أَکُونَ لَکَ عَبْداً وَ کَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَکُونَ لِي رَبّاً; خدايا اين عزّت براى من بس است که بنده تو باشم و اين افتخار براى من کافى است که تو پروردگار من باشى»(12).
در سومين توصيف به مسأله خاتميّت اشاره مى کند و مى فرمايد «پيامبرى که خاتم پيامبران پيشين بود» (الْخَاتِمِ لِمَا سَبَقَ).
در صورتى که (ما) در اينجا به معناى «ذَوِى الْعُقُول» باشد اشاره به پيامبران پيشين است، که پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) «خاتم النّبيين» بود. و اگر به معناى «ذوى العقول» نباشد، اشاره به پايان گرفتن شرايع پيشين، به دست پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) است.
و در چهارمين و پنجمين توصيف مى فرمايد: «کسى که درهاى بسته را گشود و حقّ را با حقّ آشکار ساخت» (وَ الْفَاتِحِ لِمَا انْغَلَقَ، وَ الْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ).
منظور از پيچيدگى ها و درهاى بسته، ابواب علوم و دانشها و مسايل پيچيده اخلاقى و اجتماعى انسانها است که پيامبر(صلى الله عليه وآله) با دين و آيين و هدايت هاى خود، آنها را به روى انسانها باز کرد و منظور از آشکار ساختن حق به حق، ممکن است اشاره به معجزات باشد که حقّانيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را تبيين کرد و يا اشاره به بيانات منطقى او باشد که حقايق را شرح داد و يا اشاره به جنگ ها و غزواتى است که دشمنان حق را کنار زد تا مردم چهره حق را ببينند و يا روشن ساختن حقايق به قرينه يکديگر مى باشد همان گونه که آيات قرآن را به کمک يکديگر تفسير مى کنند; هيچ مانعى ندارد که تمام معانى چهارگانه فوق، در اين جمله جمع باشد.
در ششمين و هفتمين توصيف مى فرمايد: «همان کسى که غوغاى باطل را دفع کرد و حملات گمراهى ها را درهم شکست» (وَ الدَّافِعِ جَيْشَاتِ(13) الاَْبَاطِيلِ، وَ الدَّامِغِ(14) صَوْلاَتِ(15) الاَْضَالِيلِ).
جالب اين که در مورد باطل تعبير به سر و صدا و غوغا مى کند (جَيْشات) و در مورد عوامل گمراهى تعبير به حملات (صولات) که دقيقاً هر کدام منطبق با وضعيّت آنهاست. باطل پر سر و صدا است و عوامل گمراهى نيز، همواره به مردم بى دفاع حمله ور مى شوند.
در هشتمين توصيف که در واقع به منزله بيان علّت براى تقاضاى اين درود وافر و گسترده است، مى فرمايد: «به دليل اين که با تمام قدرت بار سنگين رسالت را بر دوش کشيد» (کَمَا حُمِّلَ فَاضْطَلَعَ(16)).
در اينجا(کما) به منزله تعليل است و معناى «لاِنَّه» مى دهد. در واقع قبول اين مسئوليّت بزرگ و تحمّل آن با قوّت و قدرت، يکى از مهمترين ويژگى هاى پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله) است که او را شايسته هر گونه درودى مى کند.
در نهمين و دهمين توصيف آمده است که: «آن حضرت به فرمانت قيام نمود و در طريق رضا و خشنودى تو، با سرعت گام بر مى داشت» (قَائِماً بِأَمْرِکَ، مُسْتَوْفِزاً(17) فِي مَرْضَاتِکَ).
«قيامِ به امر»، اشاره به جدّى گرفتن اوامر الهى است; زيرا انسان براى کارهاى جدّى بر مى خيزد. به همين دليل، قيامِ به چيزى، اشاره به برخورد جدّى با آن است.
اين دو تعبير نشان مى دهد که آن بزرگوار نه تنها گوش بر فرمان الهى بود، بلکه هر جا رضاى او را - حتّى بدون فرمان نيز- کشف مى کرد، به سرعت به سوى انجام آن مى شتافت.
در يازدهمين و دوازدهمين توصيف مى فرمايد: در گام هايى که (به سوى انجام اوامر تو) بر مى داشت، ترديد به خود راه نداد و عقب گرد، نکرد، و عزم و اراده اش به سستى نگراييد» (غَيْرِ نَاکِل(18) عَنْ قُدُم(19)، وَلاَ وَاه فِي عَزْم).
بسيارند کسانى که در تصميم گيرى ها و شروع کار جدّى هستند، ولى در ادامه راه ترديد و سستى به خود راه مى دهند. مهمّ آن است که انسان از آغاز تا پايان محکم بايستد و به راه خود ادامه دهد. تاريخ پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نشان مى دهد که او هرگز در برابر وسوسه ها و فشارها تسليم نشد و هر پيشنهاد انحرافى را که به آن حضرت کردند، با صراحت ردّ نمود تا آنجا که مى فرمود: «اگر خورشيد آسمان را در يک دستم بگذارند و ماه را در دست ديگرم، حاضر نيستم مسير خود را تغيير دهم.»(20)
در سيزدهمين تا پانزدهمين وصف مى فرمايد: «اين در حالى بود که وحى تو را با آگاهى گرفت و عهد تو را پاسدارى کرد و در انجام فرمانت (با قدرت و جدّيت) پيش رفت» (وَاعِياً(21) لِوَحْيِکَ، حَافِظاً لِعَهْدِکَ، مَاضِياً عَلَى نَفَاذِ أَمْرِکَ).
سپس آن حضرت در ادامه اين سخن، نتيجه تلاش ها و کوشش ها و فداکارى هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را، ضمن بيان اوصاف ديگرى بازگو مى کند، امام(عليه السلام) در شانزدهمين تا هجدهمين وصف مى فرمايد: «او همچنان در اين راه به پيش رفت تا شعله حق را براى طالبانش برافروخت و راه را براى ناآگاهان روشن ساخت، دل هايى که در فتنه ها و گناهان فرو رفته بود، به برکت وجودش هدايت شد» (حَتَّى أَوْرَى(22) قَبَسَ(23) الْقَابِسِ، وَ أَضَاءَ الطَّرِيقَ لِلْخَابِطِ،(24) وَ هُدِيَتْ بِهِ الْقُلُوبُ بَعْدَ خَوْضَاتِ(25) الْفِتَنِ وَ الاْثامِ).
اين سخن اشاره به پيشرفت سريعِ اسلام، در تمام جهات و روشن شدن «جزيره عربستان» که مهد کفر و شرک و کانون جهل و جنايت بود، مى باشد که هر کس کمترين اطلاعى از تاريخ اسلام داشته باشد، آن را تصديق مى کند و حتّى دشمنان اسلام نيز به آن معترفند.
سپس در نوزدهمين وصف از اوصاف کريمه آن حضرت، مى افزايد: «او پرچم هاى آشکار کننده حق را برافراشت و احکام نورانى اسلام را برپا ساخت» (وَ أَقَامَ بِمُوضِحَاتِ الاَْعْلاَمِ، وَ نَيِّرَاتِ الاَْحْکَامِ).
در حقيقت براى اينکه رهروان راه حق گرفتار خطا و اشتباه نشوند و به بيراهه نروند، بايد پرچمها و علايم راهنمايى، در جاى جاى اين طريق نصب شود و چراغ هاى نورانى تمام جادّه را به هنگام تاريکى روشن کند و اين همان کارى بود که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) انجام داد و براى هر حقّى نشانه اى قرارداد و پاسدارانى تعيين فرمود.
بسيارى از احکام مانند نمازهاى پنج گانه يوميّه و نماز جمعه - با آن مراسم ويژه- و زيارت خانه خدا، نمونه هاى زنده اى از آن پرچمها و چراغهاست که رهروان اين راه را از گمراهى رهايى مى بخشد و همچنين احکامى که درباره مسايل اجتماعى و تربيتى و سياسى و اقتصادى بيان فرموده است.
در پايان اين بخش، به پنج صفت ديگر (که با توجّه به صفات گذشته مجموعاً بيست و چهار وصف مى شود) به صورت نتيجه گيرى از تمام بحث هاى گذشته اشاره کرده، مى فرمايد: «آرى، او امينِ معتمد و گنجينه دارِ مخزن علوم تو و شاهد و گواه روز رستاخيز، و برانگيخته ات براى بيان حقايق و فرستاده ات به سوى خلايق است.» (فَهُوَ أَمِينُکَ الْمَأْمُونُ، وَ خَازِنُ عِلْمِکَ الْمَخْزُونِ، وَ شَهِيدُکَ يَوْمَ الدِّينِ، و بَعِيثُکَ بِالْحَقِّ، وَ رَسُولُکَ إِلَى الْخَلْقِ).
اين اوصاف پنج گانه، بعضى مقدّمه، و بعضى نتيجه ديگرى است. امين خداوند و خزانه دار علم او بودن، مقدّمه اى است براى رسالت به سوى خلق; و مبعوث بودن به حقّ، و گواه روز قيامت بودن، نتيجه اين رسالت است.
تعبير به «امين مأمون» در واقع تاکيدى است بر کمال امانت آن حضرت، و اشاره اى است به مقام عصمت، که از شرايط حتمى نبوّت است، و منظور از «خزانه داربودنِ علم مخزون»، آگاه بودن پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) از اسرار غيب است. همان گونه که در جاى خود گفته ايم پيامبران و امامان بدون آگاهى از اين اسرار نمى توانند رسالت خود را به طور کامل انجام دهند، قرآن مجيد نيز مى فرمايد: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَداً * إلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُول فَإِنَّهُ يَسْلُکُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِيَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ; خداوند داناى غيب است و هيچ کس را بر اسرار غيبش آگاه نمى سازد مگر رسولانى را که برگزيده; و مراقبينى از پيش رو و پشت سر آنها قرار مى دهد، تا بداند پيامبرانش رسالت هاى پروردگار را ابلاغ کرده اند».(26)
جمله «شَهِيدُکَ يَوْمَ الدِّينِ» اشاره به همان است که در قرآن مجيد آمده که پيغمبر اکرم (صلى الله عليه وآله) گواه بر اعمال امّت و گواه بر گواهان ساير امّت ها است.
در آيه 143 سوره «بقره» مى فرمايد: «وَ کَذلِکَ جَعَلْنَاکُم أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شَهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَ يَکُونَ الرَّسُولُ عَلَيْکُمْ شَهِيداً; و اينگونه شما را امّت ميانه اى قرار داديم تا بر مردم گواه باشيد و پيامبر هم بر شما گواه باشد».
و در آيه 89 سوره «نحل» مى خوانيم «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في کُلِّ أُمَّة شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جَعَلْنَا بِکَ شَهِيداً عَلَى هؤُلاَءِ; بيادآور! روزى را که از هر امّتى گواهى را از خودشان بر آنها برمى انگيزيم و تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم».
و از آنجا که گواهى دادن، فرع بر علم و آگاهى است، اين تعبيرات، دليل ديگرى بر آگاهى پيغمبر از اسرار غيب است.
* * *
نکته:
اهميّت فوق العاده صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله):
در خطبه بالا صلوات و درود بسيار پر معنا و پرمحتوا و مستدلّى بر پيغمبراکرم(صلى الله عليه وآله) آمده بود و اين مطلب ما را به اهميّت اين مسأله در دستورات اسلامى واقف مى سازد.
حقيقت اين است که روايات اسلامى اهميّت فوق العاده اى براى صلوات بر پيامبر ذکر کرده و در منابع شيعه و اهل سنّت ثواب و پاداش فوق العاده اى براى اين عمل ذکر شده، به اندازه اى که مايه اعجاب و شگفتى است; که به عنوان نمونه بخشى از اين روايات را گلچين کرده، در ذيل از نظر خوانندگان عزيز مى گذرانيم، سپس به تحليلى در اين زمينه مى نشينيم:
1- در حديثى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) مى خوانيم: «أَلصَّلاَةُ عَلَى النَّبِىِّ وَ آلِهِ أَمْحَقُ لِلْخَطَايَا مِنَ الْمَاءِ إِلَى النَّارِ و السَّلاَمُ عَلَى النَّبِىِّ أَفْضَلُ مِنْ عِتْقِ رِقَاب; صلوات بر پيامبر و آل او گناهان را محو مى کند، شديدتر از آنچه آب، آتش را خاموش مى کند و سلام بر پيامبر و آل او افضل است از آزاد کردن بردگان».(27)
2- در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِذَا ذُکِرَ النَّبِىُّ فَأَکْثِرُوا الصَّلاَةَ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ مَنْ صَلَّى عَلَى النَّبِىِّ صَلاَةً وَاحِدَةً صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ أَلْفَ صَلاَة فِي أَلْفِ صَفٍّ مِنَ الْمَلائِکَةِ وَ لَمْ يَبْقَ شَيءٌ مِمَّا خَلَقَهُ اللَّهُ إِلاَّ صَلَّى عَلَى [ذلِکَ] الْعَبْدِ لِصَلاَةِ اللّهِ عَلَيْهِ وَ صَلاَةِ مَلائِکَتِهِ فَمَنْ لَمْ يَرْغَبْ فِي هَذَا فَهُوَ جَاهِلٌ مَغْرُورٌ قَدْ بَرِئَ اللّهُ مِنْهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَهْلُ بَيْتِهِ; هنگامى که نام پيامبر برده شود بسيار صلوات بر او بفرستيد، چرا که هرکس يک صلوات بر پيامبر اکرم بفرستد خداوند هزار صلوات و درود در هزار صفّ از ملائکه، بر او مى فرستد، و چيزى از مخلوقات خدا باقى نمى ماند، مگر اين که به خاطر صلوات خدا و فرشتگانش بر او صلوات مى فرستند و هر کس به چنين پاداش عظيمى علاقه نداشته باشد، جاهل مغرورى است که خدا و رسول خدا و اهل بيتش از او بيزارند»(28).
3- در حديث ديگرى از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «کُلُّ دُعَاء مَحْجُوبٌ حَتَّى يُصَلَّى عَلَى النَّبِىِّ; هيچ دعايى به اجابت نمى رسد مگر اينکه صلوات بر پيامبر فرستاده شود(29)».
4- باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم: «أَلصَّلاَةُ عَلَىَّ نُورٌ عَلَى الصِّرَاطِ; صلوات بر من نور صراط (در قيامت) است(30)».
5- در حديث ديگرى از امام باقر يا امام صادق(عليهما السلام) نقل شده که فرمود: (مَا فِي الْمِيزَانِ شَىْءٌ أَثْقَلَ مِنَ الصَّلاَةِ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ إِنَّ الرَّجُلَ لَتُوضَعُ أَعْمَالُهُ فِي الْمِيزَانِ فَتَمِيلُ بِهِ فَيَخْرُجُ الصَّلاَةُ عَلَيْهِ فَيَضَعُهَا فِي ميزَانِهِ فَتَرَجَّحُ; در ترازوى سنجش اعمال (در قيامت) چيزى سنگين تر از صلوات بر محمّد و آل محمّد نيست، کسانى هستند که اعمالشان را در ترازوى سنجش عمل مى گذارند، سبک و ناچيز است سپس صلوات بر آن حضرت را بيرون آورده و بر آن مى نهند سنگينى مى کند و برترى مى يابد».(31)
6- در حديث ديگرى از خود آن حضرت آمده است: «صَلُّوا عَلَيَّ فَإِنَّ الصَّلاَةَ عَلَىَّ زَکَاةٌ لَکُمْ; صلوات بر من بفرستيد، چرا که صلوات بر من، باعث نموّ (روح و جان) شما مى شود»(32).
7- در حديث ديگرى از آن حضرت آمده است: «إِذَا کَانَ يَوْمُ الْخَمِيسِ بَعَثَ اللّهُ مَلاَئِکَةً مَعَهُمْ صُحُفٌ مِنْ فِضَّة وَ أَقْلاَمٌ مِنْ ذَهَب يَکْتُبُونَ يَوْمَ الْخَمِيسِ وَ لَيْلَةَ الْجُمُعَةِ أَکْثَرَ النَّاسِ عَلَىَّ صَلاَةً; روز پنج شنبه که مى شود خداوند فرشتگانى را با لوح هايى از نقره و قلمهايى از طلا مى فرستد تا نام کسانى را که روز پنج شنبه و شب جمعه بيشتر از همه بر من صلوات مى فرستند، بنويسند(33)».
8- در حديث ديگرى از امام صادق(عليه السلام) از پيغمبر اکرم(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است که روزى به على(عليه السلام) فرمود: «أَلاَ أُبَشِّرُکَ؟ قَالَ: بَلَى بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي فَإِنَّکَ لَمْ تَزَلْ مُبَشِّراً بِکُلِّ خَيْر. فَقَالَ: أَخْبَرَنِي جَبْرَئِيلُ آنِفاً بِالْعَجَبِ. فَقَالَ أَميرُالْمُؤْمِنينَ: وَ مَا الَّذِي أَخْبَرکَ يَا رَسُولَ اللّهِ؟ قَالَ: أَخْبَرَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْ أُمَّتِي إِذَا صَلَّى عَلَىَّ فَأَتْبَعَ بِالصَّلاَةِ عَلَى أَهْلِ بَيْتِي فُتِحَتْ لَهُ أبْوَابُ السَّمَاءِ وَ صَلَّتْ عَلَيْهِ الْمَلاَئِکَةُ سَبْعِينَ صَلاَةً وَ أَنَّهُ إِنْ کَانَ مِنَ الْمُذْنِبِينَ تَحَاتُّ عَنْهُ الذُّنُوبُ کَمَا تَحَاتُّ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ; آيا به تو بشارت بدهم؟ على(عليه السلام) عرض کرد: آرى پدر و مادرم فدايت، تو هميشه بشارت دهنده به همه نيکى ها بوده اى. پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود: جبرئيل الآن از چيز عجيبى به من خبر داد، اميرمؤمنان(عليه السلام)پرسيد: چه خبرى داده، اى رسول خدا؟ فرمود: به من خبر داد که يکى از امّت من هنگامى که صلوات بر من مى فرستد و به دنبال آن صلوات بر اهل بيتم; درهاى آسمان به روى او گشوده مى شود و فرشتگان هفتاد صلوات بر او مى فرستند و اگر از گنه کاران باشد، گناهانش فرو مى ريزد آن گونه که برگها از درختان مى ريزند(34)».
9- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است: «أَکْثِرُوا الصَّلاَةَ عَلَىَّ فَإِنَّ اللّهَ وَکَّلَ بِي مَلَکاً عِنْدَ قَبْرِي فَإِذَا صَلَّى عَلَىَّ رَجُلٌ مِنْ أُمَّتِي قَالَ ذَلِکَ الْمَلَکُ يَا مُحَمَّدُ: إِنَّ فُلاَنَ بْنَ فُلاَن صَلَّى عَلَيْکَ السَّاعَةَ; زياد صلوات بر من بفرستيد; چرا که خداوند فرشته اى را نزد قبر من مأمور ساخته که هر فردى از امّت من، صلوات بر من بفرستد آن فرشته مى گويد: فلان کس، فرزند فلان، هم اکنون بر تو صلوات فرستاد».(35)
10- در حديثى از امام باقر(عليه السلام) از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) چنين نقل شده است: «مَنْ صَلَّى عَلَىَّ إِيمَاناً وَاحْتِسَاباً إِسْتَأْنَفَ الْعَمَلَ; هر کس از روى ايمان و به خاطر خداوند، بر من صلوات بفرستد (تمام گناهانش بخشوده خواهد شد و) اعمال خود را از نو آغاز مى کند(36)».
11- نه تنها به هنگام ذکر نام پيامبر(صلى الله عليه وآله) بايد صلوات بر او فرستاد، بلکه به هنگام نوشتن نيز تأکيد شده است که صلوات را بنويسند; آن گونه که در حديثى از پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم: «مَنْ صَلَّى عَلَىَّ فِي کِتَاب لَمْ تَزَلِ الْمَلاَئِکَةُ تَسْتَغْفِرُ لَهُ مَادَامَ اسْمِي فِي ذلِکَ الْکِتَابِ; کسى که در نوشته اى صلوات بر من بنويسد، فرشتگان - مادامى که اسم من در آن نوشته است- براى او استغفار مى کنند(37)».
12- عايشه از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نقل مى کند که فرمود: «مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَلْقَى اللّهَ غَداً رَاضِياً فَلْيُکْثِرِ الصَّلاَةَ، عَلَىَّ; کسى که دوست دارد خدا را فرداى قيامت ملاقات کند در حالى که از او خشنود باشد، پس زياد بر من صلوات بفرستد(38)».
کوتاه سخن اين که روايات بسيار فراوانى در اين زمينه نقل شده، که از اهميّت فوق العاده صلوات و درود بر پيامبر و آل حکايت مى کند، به گونه اى که در کمتر عملى از اعمال، اين همه ثواب و فضيلت ديده مى شود و آنچه ما در احاديث دوازده گانه بالا آورديم، در واقع بخش کوچکى از آن است.
* * *
پاسخ به چند سؤال:
1- اين همه اهميّت براى چيست؟
در اينجا قبل از هر چيز، اين سؤال پيش مى آيد که اين همه اهميّت براى چيست؟ و چه فلسفه اى در صلوات بر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) نهفته شده است؟
در پاسخ اين سؤال مى توان گفت که نخستين فلسفه آن اين است که پيامبراکرم(صلى الله عليه وآله) و مقام شامخ او فراموش نشود، و لازمه آن اين است که اسلام و برنامه هاى اسلامى متروک نمى شود و به اين ترتيب ادامه صلوات بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) رمز بقاى اسلام و نام مبارک او است.
ديگر اين که اين صلوات و درود سبب مى شود که ما به مقام والاى آن حضرت بيشتر آشنا شويم و از اخلاق و اعمال و صفاتش الگو بگيريم و لذا از بعضى از تعبيرات استفاده مى شود که صلوات بر آن حضرت، باعث پاکيزگى اخلاق و طهارت اعمال و ريزش گناهان ما مى شود; چنان که در زيارت جامعه مى خوانيم: «وَ جَعَلَ صَلاَتَنَا عَلَيْکُمْ وَ مَا خَصَّنَا بِهِ مِنْ وِلاَيَتِکُمْ طِيباً لِخُلْقِنَا وَ طَهَارَةً لاَِنْفُسِنَا وَ تَزْکِيَةً لَنَا وَ کَفَّارَةً لِذُنُوبِنَا; خداوند صلوات ما را بر شما (پيامبر و آل پيامبر) و ولايت ما را نسبت به شما، سبب پاکيزگى اخلاق، طهارت نفوس و نموّ و رشد معنوى و کفّاره گناهان ما قرار داده است»(39).
در روايات متعدّد ديگرى نيز اشاره به بخشودگى گناهان، به هنگام درود بر پيامبر و آل او شده است.
از طرفى صلوات و درود بر پيامبر و آل او، رحمت تازه الهى را بر روح پاک آنها فرو مى فرستد و از آنجا که آنها منبع فيض اند، از سوى آنها به امّت نيز سرازير مى شود بنابراين، درود و رحمت بر آنها، در واقع درود و رحمت بر خود ما است.
اضافه بر اين، فرستادن صلوات و درود بر آن بزرگواران، نوعى حق شناسى و قدردانى و تشکّر از زحماتى است که براى هدايت امّت کشيده اند و بى شکّ اين حقّ شناسى و قدردانى اجر و پاداش الهى دارد.
2- آيا صلوات بر پيامبر براى او اثرى دارد؟
سؤال ديگرى که در اينجا مطرح است اين است که آيا صلوات و درود بر پيامبر و آل او، در مقام و منزلت آنها اثر دارد؟
گاه بعضى از ناآگاهان مى گويند: هيچ اثرى ندارد چون آنها به مقاماتى که بايد برسند، رسيده اند; ولى سستى اين سخن با توجّه به اين که سير تکاملى انسان هيچ حدّ و مرزى را نمى شناسد و به سوى نامتناهى پيش مى رود، آشکار مى شود و لذا با صراحت در بعضى از دعاها که در تشهّد و غير آن خوانده مى شود، عرضه مى داريم: «وَارْفَعْ دَرَجَتَهُ; درجه پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) را بالاتر از آنچه هست، بالا ببر».(40)
از اين رو، قرآن مجيد نيز با صراحت مى گويد: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلاَئِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً; خدا و فرشتگانش بر پيامبراکرمدرود و رحمت مى فرستند، اى کسانى که ايمان آورده ايد بر او درود بفرستيد و سلام گوييد و تسليم (فرمان او) باشيد»(41).
تعبير به فعل مضارع (يُصَلُّونَ) دليل بر ادامه اين رحمت است و به يقين هر مسلمانى که سخن از توحيد و اسلام مى گويد، رحمت تازه اى براى بنيانگذار اين آيين نوشته مى شود و اين رحمت با انجام اعمال او نيز تداوم مى يابد، چرا که اين سنّت هاى حسنه را او بنيان نهاد.
3- با چه الفاظى درود بفرستيم؟
سؤال ديگرى که در اينجا مطرح است، اين است که چگونه و با چه الفاظى بايد بر آن حضرت صلوات فرستاد؟
در اين زمينه نيز روايات متعدّدى از طرق شيعه و اهل سنّت به ما رسيده و در همه آنها تأکيد شده است که بايد آل محمّد(عليهم السلام) به هنگام فرستادن صلوات ذکر شوند، که ما در اينجا به ذکر چند روايت از طرق اهل سنّت، بسنده مى کنيم:
در «الدّر المنثور» از «صحيح بخارى» و «مسلم» و «ابو داود» و «ترمذى» و «نسائى» و «ابن ماجه» و «ابن مردويه» و گروه ديگرى، از «کعب بن عجره» نقل شده که مردى خدمت پيامبر(صلى الله عليه وآله) عرض کرد: «أَمَّا السَّلاَمُ عَلَيْکَ فَقَدْ عَلِمْنَاهُ فَکَيْفَ الصَّلاَةُ عَلَيْکَ; سلام بر تو را مى دانيم چگونه است، امّا صلوات و درود بر تو بايد چگونه باشد؟» پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرمود بگو: «أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ عَلَى آلِ مُحَمَّد کَمَا صَلَّيْتَ عَلَى آلِ إِبْراهِيمَ إِنَّکَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ. أَلّلهُمَّ بَارِکْ عَلَى مُحَمَّد وَ على آلِ مُحَمَّد کَمَا بَارَکْتَ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ إِنَّکَ حَمِيدٌ مَجِيدٌ».
نويسنده تفسير «الدّر المنثور» اضافه بر حديث فوق، هيجده حديث ديگر نقل کرده که در همه آنها تصريح شده که «آل محمّد» را بايد به هنگام صلوات ذکر کرد; اين احاديث از کتب مشهور و معروف اهل سنّت از گروهى از صحابه از جمله «ابن عبّاس»، «ابوسعيد خدرى»، «ابوهريره»، «طلحه»، «ابومسعود انصارى»، «بريده»، «ابن مسعود»، «کعب بن عجره» و «اميرمؤمنان على(عليه السلام)» نقل شده است(42)
در «صحيح بخارى»(43) روايات متعدّدى در اين زمينه نقل شده و در «صحيح مسلم»(44) نيز، دو روايت آمده است و جالب اين که در «صحيح مسلم» با آن که در احاديث فوق چند بار «محمّد و آل محمد»، با هم ذکر شده، عنوانى را که براى اين باب انتخاب کرده «باب الصّلاة على النّبى صلّى اللّه عليه و سلّم» (بدون ذکر آل) مى باشد!
اين نکته نيز لازم به يادآورى است که در بعضى از روايات اهل سنّت و بسيارى از روايات شيعه، حتّى کلمه «عَلَى» ميان «محمّد و آل محمّد» فاصله نشده است و کيفيّت صلوات به اين صورت است: «اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد».
اين سخن را با حديثى از «صواعق ابن حجر»(45) پايان مى بريم. او نقل مى کند که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) فرمود: «لاَتُصَلُّوا عَلَىَّ الصَّلاَةَ الْبَتْرَاءَ! فَقَالُوا: وَ مَا الصَّلاَةُ الْبَتْرَاءُ؟ قَالَ: يَقُولُونَ: «أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد» وَ تُمْسِکُونَ; بَلْ قُولُوا: أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد; هرگز صلوات ناقص و ناتمام بر من نفرستيد! عرض کردند: صلوات ناقص و ناتمام چيست؟ فرمود: اينکه فقط بگوئيد: «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد» سپس امساک کنيد، بلکه بگوئيد: (أَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ آل مُحَمَّد)».
در جلد اوّل کنز العمّال نيز روايات متعدّدى در اين زمينه ديده مى شود.
4- صلوات و درود واجب است، يا مستحب؟
سؤال ديگر اين که آيا صلوات فرستادن بر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) واجب است يا مستحبّ؟ ظاهر آيه شريفه پنجاه و شش سوره احزاب (إِنَّ اللَّهَ وَ مَلاَئِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبيِّ... .) وجوب است; زيرا مى دانيم امر، ظاهر در وجوب مى باشد مگر اين که قرينه اى بر خلاف آن قائم شود و در اين آيه خداوند امر به صلوات و سلام بر پيامبر کرده است; بنابراين، حدّاقل لازم است يک بار بر آن حضرت صلوات و درود و سلام فرستاد; اين در حالى است که مشهور فقهاى شيعه و جمعى از فقهاى اهل سنّت معتقد به وجوب صلوات در تشهّد هستند.
«ابن قُدامه» فقيه معروف اهل سنّت در کتاب «المغنى» مى گويد: در تشهّد اوّل، بايد بر پيامبر صلوات بفرستد و بگويد: «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وَ عَلَى آلِ مُحَمَّد کَمَا صَلَّيْتَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ... وَ هِىَ واجبةٌ في صحيح الْمَذْهَب وَ هُو قول الشّافعى و اِسحاق...; صلوات فرستادن بر پيامبر و آلش در فتواى صحيح واجب است و «شافعى» و «اسحاق» نيز بر همين عقيده اند». سپس از «ابن راهويه» (از فقهاى اهل سنّت) نقل مى کند: «لو أنّ رجلاً ترک الصَّلاَة عَلَى النّبى(صلى الله عليه وآله) فِى التشهّد بَطَلَتْ صَلاَتُهُ; اگر کسى صلوات بر پيامبر را در تشهّد ترک کند، نمازش باطل است» سپس مى افزايد: ظاهر مذهب «احمد» (امام معروف اهل سنّت) نيز وجوب آن است.(46)
نويسنده کتاب «التّاج الجامع للاصول» (شيخ منصور على ناصف) در ذيل آيه پنجاه و شش سوره احزاب (إِنَّ اللَّهَ وَ مَلاَئِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ...) تصريح مى کند که ظاهر آيه اين است که صلوات و سلام، بر پيامبر اکرم واجب است و اين سخن مورد اتّفاق علما مى باشد(47).
5- مفهوم واقعى صلوات
آخرين سؤالى که در اينجا مطرح است اين است که مفهوم صلوات چيست؟
معروف در ميان علما و دانشمندان اين است که صلوات اگر از سوى خداوند باشد به معناى رحمت است و اگر از سوى فرشتگان و انسانها باشد به معناى طلب رحمت است. يا به تعبيرى که در روايت امام کاظم(عليه السلام) آمده است در پاسخ اين سؤال که معناى صلوات خدا و ملائکه و مؤمنان در آيه شريفه «إِنَّ اللّهَ وَ مَلاَئِکَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِىِّ...» چيست؟ فرمود: «صَلاَةُ اللّهِ رَحْمَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ صَلاَةُ الْمَلاَئِکَةِ تَزْکِيَةٌ مِنْهُمْ لَهُ، وَ صَلاَةُ الْمُؤْمِنينَ دُعَاءٌ مِنْهُمْ لَهُ; صلوات خداوند رحمتى از ناحيه او است و صلوات ملائکه، تقديس و پاک شمردن آنها است نسبت به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و صلوات مؤمنين، دعا و تقاضاى رحمت است از آنها براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)».(48)
بعضى معتقدند تمام اين معانى به يک اصل باز مى گردد و آن ثناى جميل است خواه به صورت فرستادن رحمت بوده باشد، يا تقديس و پاک شمردن، و يا تقاضاى رحمت، که هر کس به مقتضاى حال خودش آن را انجام مى دهد.(49)
و از آنجا که ريشه اصلى اين لغت، «صَلْى» (بر وزن سعى) به معناى در آتش افکندن، يا سوختن و برشته شدن در آتش است، بعضى معتقدند که صلوات به معناى دور کردن آتش عذاب الهى است، که نتيجه آن رحمت يا تقاضاى رحمت است; ولى بعضى ميان «صَلْو» که به اصطلاح ناقص واوى است، با «صَلْى» که ناقص يايى است، فرق گذاشته اند و معناى اخير را مربوط به «صَلْى» دانسته اند و معانى قبل را مربوط به «صَلْو». (دقّت کنيد!)
به هر حال، تمام اينها نشان مى دهد که با هر صلوات و سلامى که به پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرستاده مى شود، رحمت تازه اى بر روان پاک او نازل مى گردد و بعيد نيست که اين رحمت از ناحيه آن منبع عظيم الهى، به سوى امّتش نيز سرازير شود. از همين رو صلوات و درود بر پيامبر(صلى الله عليه وآله) مايه رحمت و پاکى و آمرزش براى خود انسان است.
درباره اينکه منظور از آل محمّد(صلى الله عليه وآله) همان اهل بيت، يعنى فرزندان او هستند به خواست خدا در ذيل خطبه 239 بحث خواهيم کرد. در جلد اوّل همين شرح، ذيل خطبه دوّم صفحه 303 نيز اشاره اى به اين معنا داشتيم.(50)
* * *
پی نوشت:
1. «داحى» از مادّه «دَحْو» (بر وزن محو) به معناى گسترش دادن است و «دَحْوُ الاَْرْض» اشاره به زمانى است که خشکى ها تدريجاً از زير آب بيرون آمدند و گسترش يافتند.
2. «داعم» از مادّه «دَعْم» (بر وزن فهم) به معناى صاف کردن کژى ها است و از همين رو، واژه «دعامه» به معناى ستون به کار مى رود.
3. «مسموکات» از مادّه «سَمْک» (بر وزن سقف) به معناى برپا کردن و بلند نمودن است و به همين جهت اين واژه بر سقف نيز اطلاق مى شود.
4. «جابل» از مادّه «جَبْل» (بر وزن جبر) به معناى آفريدن است.
5. سوره ذاريات آيات 47-48.
6. سوره فاطر، آيه 41.
7. مضمون اين حديث در روايات متعددى آمده است که شايد بالغ بر «بيست» حديث مى شود و مرحوم «علاّمه مجلسى» آنها را در بحار الانوار، جلد 3، کتاب التوحيد، صفحه 276 تا 281 آورده است.
8. سوره دهر، آيه 3.
9. سوره شمس، آيات 7-8.
10. «شَرائف» جمع «شريفه» به معناى با ارزش است.
11. «نَوامى» جمع «ناميه» از مادّه «نموّ» به معناى رشد و افزايش است.
12. بحارالانوار، جلد 74، صفحه 400.
13. «جَيْشات» جمع «جَيْشَة» از مادّه «جَيْش» (بر وزن عيش) به معناى جوش و خروش است و به همين جهت، به لشکر که داراى جنب و جوش فراوانى است «جيش» گفته مى شود.
14. «دامغ» از مادّه «دَمْغ» (بر وزن ضَرب) به معناى کوبيدن سر، و شکستن جمجمه است.
15. «صَوْلات» جمع «صَوْله» به معناى حمله کردن براى چيره شدن است و در مورد گاز گرفتن شتر نيز اين واژه به کار مى رود.
16. «اِضْطَلَعَ» از مادّه «اِضطِلاع» به معناى قوّت و قدرت داشتن بر انجام کارى است. در اصل از مادّه «ضِلع» (بر وزن جسم) به معناى دنده گرفته شده که استخوانى است مقاوم در مقابل حوادث مختلف، سپس مادّه «ضَلْع» (بر وزن منع) به معناى قوّت و قدرت يافتن اطلاق شده است.
17. «مُسْتَوفِز» از مادّه «استيفاز» به معناى عجله کردن و سرعت نمودن است.
18. «ناکل» از مادّه «نُکول» به معناى بازگشت نمودن و ترسيدن است.
19. «قُدُم» در اينجا معناى مصدرى دارد و به معناى تقدّم يافتن و پيشروى کردن است.
20. کامل ابن اثير، جلد 1، صفحه 489. (اين سخن در سيره ابن هشام و تاريخ طبرى نيز آمده است).
21. «واعى» از مادّه «وَعْى» (بر وزن وقت) به معناى درک کردن و فهميدن و حفظ کردن چيزى است.
22. «أوْرى» از مادّه «وَرْى» (بر وزن نفى) به معناى روشن شدن آتش است. بنابراين، «اَوْرى» که فعل متعدّى است، به معناى بر افروختن مى آيد.
23. «قَبَس» (بر وزن قفس) به معناى آتش مختصرى است که از مجموعه اى جدا مى شود.
24. «خابِط» از مادّه «خَبْط» (بر وزن ضبط) به معناى حرکت کردن در مسير نادرست است و همچنين به معناى عدم تعادل به هنگام راه رفتن يا برخاستن آمده است.
25. «خَوضات» جمع «خوضه» از مادّه «خوض» (بر وزن حوض) در اصل به معناى وارد شدن تدريجى در آب و راه رفتن و شنا کردن در آب است. سپس به عنوان کنايه به معناى ورود يا شروع به کار، يا سخنان زشت و ناپسند آمده است.
26. سوره جنّ، آيات 26-28.
27. ثواب الاعمال صدوق، ص 185.
28. بحار الانوار، جلد 17، ص 30.
29 و 30. کنز العمّال، جلد 1، صفحه 490، شماره 2153 و 2149.
31. وسائل الشيعه، جلد 4، صفحه 1210 (باب 34 از ابواب ذکر).
32. کنز العمّال، جلد 1، صفحه 494، شماره 2182.
33. کنز العمّال، جلد 1، شماره 2177.
34. شرح علاّمه خويى بر نهج البلاغه، جلد 5، صفحه 214-215.
35. کنزالعمّال، جلد 1، صفحه 494، شماره 2181.
36. وسائل الشيعة، جلد 4، صفحه 1213 (باب 34 از ابواب الذّکر).
37. کنز العمّال، جلد 1، صفحه 507، حديث 2243.
38. کنز العمّال، جلد 1، صفحه 504، حديث 2229.
39. زيارت جامعه کبيره.
40. وسائل الشيعه، جلد 4، صفحه 989، باب کيفيّة التشهّد.
41. سوره احزاب، آيه 56.
42. تفسير الدّر المنثور، جلد 5، صفحه 216 به بعد، (ذيل آيه 56 سوره احزاب).
43. صحيح بخارى، جلد 6، صفحه 151، در تفسير سوره احزاب.
44. صحيح مسلم، جلد 1، صفحه 305، باب الصلاة على النبى(صلى الله عليه وآله).
45. صواعق ابن حجر، صفحه 144.
46. المغنى، جلد 1، صفحه 579.
47. التّاج الجامع للاصول، جلد 5، صفحه 143.
48. تفسير نور الثقلين، جلد 4، صفحه 302، شماره 221 (ذيل آيه 56 سوره احزاب).
49. التحقيق فى کلمات القرآن الکريم، مادّه «صلو» (با اقتباس و نقل به معنا).
50. سند خطبه: اين خطبه را گروه زيادى نقل كرده اند كه عده اى از آنها قبل از «سيد رضى» رحمة الله عليه مى زيسته اند: از جمله در «صحيفه علويه» و در «تذكره ابن جوزى» و در «الامالى بغدادى» و «غريب الحديث ابن قتيبه» و «الغارات ثقفى» آمده است و بعضى جمله هايى از آن را ذكر و تفسير كرده اند مانند «ابن اثير» در «نهايه»، «زمخشرى» در «فائق» و «ابن منظور» در« لسان العرب»(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 70).