پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 3، ص: 230-223و من كلام له عليه السّلام لمّا بلغه اتّهام بني أميّة له بالمشاركة في دم عثمان.
هنگامى كه به امام عليه السلام خبر رسيد كه بنى اميّه او را متّهم به شركت در قتل عثمان كرده اند، اين سخن را ايراد فرمود (و به اين اتّهام پاسخ گفت).
خطبه در يك نگاه:
امام عليه السلام در اين سخن كوتاه، عيب جويان بى انصاف و خرده گيرانِ دور از منطق را، مورد نكوهش قرار مى دهد كه بيهوده مشت بر سندان نكوبند و آبروى خويش را نبرند و زحمت روا مدارند؛ زيرا سابقه امام روشن، و هدف او از هر نظر، آشكار است.
دشمن آشتى ناپذير منحرفان!
قتل «عثمان» -که بعد از حيف و ميل هاى بسيار گسترده در بيت المال اسلام و ظلم و ستم فراوان از سوى او و اطرفيانش نسبت به مسلمين، توسّط گروه عظيمى از مردم که بر ضدّ او شوريدند، صورت گرفت- سرچشمه حوادث بسيار تلخى در تاريخ اسلام شد و از آنجا که توده هاى مردم «عثمان» را مقصّر مى شناختند، نه مستحقّ مرگ، غالباً از قتل او ناراضى بودند; به همين دليل گروههاى منحرف سياسى، براى پيشبرد اهدافشان از قتل او دستاويزى براى کوبيدن مخالفان خود فراهم کردند و به اين ترتيب قتل «عثمان» به صورت وسيله اى براى تصفيه حساب هاى سياسى درآمد.
«بنى اميّه» و در رأس آنها «معاويه» -که به هنگام هجوم به خانه «عثمان» خاموش بودند و نظاره گر; در حالى که «على(عليه السلام)» ضمن توبيخ «عثمان» به خاطر اعمالش مردم را از کشتن او باز مى داشت و دفاع مى کرد و حتّى فرزندانش «امام حسن(عليه السلام)» و «امام حسين(عليه السلام)» را براى جلوگيرى از هجمه عمومى به در خانه «عثمان» فرستاد- بعد از کشته شدن او، به عنوان خونخواهى «عثمان» بپاخاستند و از آن براى رسيدن به خلافت که براى آن سالها مقدّمه چينى کرده بودند، بيشترين بهره را گرفتند; مخصوصاً «معاويه» در «شام» که نقطه دور دستى از «مدينه» بود با شگردهاى مخصوص خودش، توانست شاميان را فريب دهد و به آنها بباوراند که من مدافع عثمان و «على(عليه السلام)» آلوده به خون «عثمان» است!
داستان پيراهن «عثمان» معروف است که «معاويه» پيراهن خون آلود «عثمان» (يا پيراهنى شبيه آن) را بر در دروازه شام آويزان کرده بود، تا بدينوسيله مردم را بر ضدّ «على»(عليه السلام) بسيج کند و گروه عظيمى از پيرمردان شام را تحريک کرد، که در مسجد در اطراف منبر به عزادارى و گريه و زارى براى «عثمان» مشغول شوند و احساسات مردم را از اين طريق برانگيزند.
«على»(عليه السلام) براى دفع اين تهمتِ ناروا و گمان بد و کنار زدن پرده هاى دروغ و تزوير و نيرنگ، از طرق مختلف وارد شد و سخنان فراوانى در اين زمينه بيان فرمود که يکى از آنها گفتار بالاست.
نخست مى فرمايد: «آيا آگاهى بنى اميّه از (صفات و روحيات) من، آنان را از عيب جويى من باز نداشته است. و آيا سابقه من (در اسلام) اين افراد نادان را از گمان بد در حقّ من مانع نشده؟» (أَوَ لَمْ يَنْهَ بَنِي أُمَيَّةَ عِلْمُهَا بِي عَنْ قَرْفِي؟(1)، أَوَ مَا وَزَعَ(2) الجُهَّالَ سَابِقَتِي عَنْ تُهَمَتِي(3)).
اشاره به اينکه «بنى اميّه» هر قدر بى انصاف و حق نشناس باشند، با توجّه به صفاتى که از من سراغ دارند و مى دانند هرگز کمترين ظلم و ستمى به کسى نمى کنم و بى دليل دستم به خون کسى آلوده نمى شود و نيز بخوبى سوابق من را مى دانند که «پيامبر» مرا برادر خود خطاب کرده و به منزله «هارون» از «موسى» شمرده و آيه «تطهير» در شأن ما نازل شده و پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) مهمترين و محرمانه ترين کارهايش را به دست من مى سپرده، اين تهمت ها و عيب جويى ها، بسيار زشت و ناجوانمردانه است، نه من مشارکت در خون عثمان داشته ام و نه در خون شخص ديگرى همانند او; من بيشترين دفاع را از او کردم. هر چند او را در بسيارى از مسايل مقصّر مى دانستم ولى نه در حدّ کشتن. من بسيار او را نصيحت کردم و از عواقب کارش بر حذر داشتم و آنها را که بر ضدّش شوريده بودند، به صبر و بردبارى و اصلاح کارها از طريق مسالمت آميز، دعوت نمودم در حالى که بسيارى از «بنى اميّه» که امروز به خونخواهى او برخاسته اند، ساکت و خاموش بودند.
سپس در ادامه همين سخن و براى تأکيد بيشتر مى فرمايد: «پند و اندرز الهى از گفتار من رساتر است (ولى آنها به اندرزهاى الهى نيز گوش فرا نمى دهند)» (وَ لَمَا وَعَظَهُمُ اللّهُ بِهِ أَبْلَغُ مِنْ لِسَانِي).
مگر آنها در قرآن مجيد نخوانده اند که مى فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا کَثِيراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الـَّظنِّ إِثْمٌ وَلاَتَجَسَّسُوا وَ لاَيَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً أَيُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَنْ يَأْکُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتاً فَکَرِهْتُمُوهُ; اى کسانى که ايمان آورده ايد! از بسيارى از گمانها بپرهيزيد; چرا که بعضى از گمانها گناه است و (در کار ديگران) تجسّس نکنيد و هيچ يک از شما ديگرى را غيبت نکند. آيا کسى از شما دوست دارد که گوشت برادر مرده خود را بخورد; به يقين همه شما کراهت از اين کار داريد (غيبت کردن نيز دقيقاً همين گونه است)»(4).
آرى آنها هر قدر جاهل و بى انصاف و حق نشناس باشند، حدّاقل گوشه اى ازاين فضايلى را که درميان همه مسلمين شهرت داشته شنيده اند، پس چرا دست از اعمال نارواى خود بر نمى دارند.
آيا آنها اين سخن خداوند را نشنيده اند که مى فرمايد: «وَ مَنْ يَکْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَاناً وَ إِثْماً مُبِيناً; و کسى که خطا، يا گناهى مرتکب شود سپس بى گناهى را متهم سازد، بار بهتان و گناه آشکارى را بر دوش گرفته است(5)».
سپس امام به بيان نکته ديگرى مى پردازد و مى فرمايد: «من با مارقين (آنان که از دين خدا خارج شده اند) محاجّه مى کنم (و مخالفت خود را با آنان آشکارا بيان مى نمايم) و من دشمن آشتى ناپذير پيمان شکنان و ترديد کنندگان (در حقايق اسلام) هستم.» (أَنَا حَجِيجُ(6) الْمَارِقِينَ، وَ خَصِيمُ النَّاکِثِينَ وَ الْمُرْتَابِينَ).
در اين که امام(عليه السلام) در کجا با آنها مخاصمه و محاجّه مى کند، در دنيا يا آخرت يا در هر دو، ميان «مفسّران نهج البلاغه» گفتگو است. بعضى مانندِ «ابن ابى الحديد»(7) آن را اشاره به دادگاه عدل الهى در روز قيامت مى دانند و به حديث معروفى که از آن حضرت نقل شده و فرمود: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ يَجْثُو لِلْحُکوُمَةِ بَيْنَ يَدِىَ اللّهِ تَعَالَى; من نخستين کسى هستم که در قيامت براى دادخواهى به پا مى خيزم» استناد جسته اند; در حالى که ظاهر تعبير خطبه، ناظر به چنين معنايى نيست و لااقلّ محدود به آن نمى باشد، بلکه ظاهر اين است که امام(عليه السلام) مى خواهد بفرمايد من هميشه با گروههاى پيمان شکن و ترديد کنندگان در دين الهى و آنها که از دين خدا خارج شده اند، مخالف بوده و هستم و جنگهاى آن حضرت با «ناکثين» (آتش افروزان جنگ جمل) و «مارقين» (خوارج نهروان) و «قاسطين» (سپاه غارتگر شام) گواه بر اين معنا است.
به تعبيرى ديگر، امام(عليه السلام) مى فرمايد: «من مخالفِ مخالفان حقّم. اگر اين را عيب مى دانيد، بر من خرده بگيريد».
و در آخرين جمله هاى اين خطبه، براى تکميل اين بحث به نکته ديگرى اشاره کرده، مى فرمايد: «آنچه مبهم است، بايد در پرتو عرضه بر کتاب خدا روشن گردد، و بندگان به آنچه در دل دارند، جزا داده مى شوند» (وَ عَلَى کِتَابِ اللّهِ تُعْرَضُ الاَْمْثَالُ(8) وَ بِمَا فِي الصُّدُورِ تُجَازَى الْعِبَادُ).
بسيارى از مفسّران «نهج البلاغه» اين تعبير را اشاره به آيه 19 سوره حج مى دانند که مى فرمايد: «هذَانِ خَصْمَانِ اخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ; اينان دو گروهند که درباره پروردگارشان به مخاصمه و جدال برخاسته اند» و اين به خاطر شأن نزولى است که براى آن ذکر شده که در روز جنگ «بدر» سه نفر از مسلمانان: «على(عليه السلام)» و «حمزه» و «عبيدة بن حارث بن عبدالمطلب» (که هر سه از قريش و بنى هاشم بودند) به ترتيب در برابر «وليد بن عُتبه» و «عُتبه بن ربيعه» و «شيبة بن ربيعه» (که هر سه از بنى اميّه بودند) قرار گرفتند و آنها را از پاى درآوردند و اين امر به صورت کينه اى ريشه دار در قلوب «بنى اميّه» باقى ماند که از هر فرصتى براى انتقام جويى بهره مى گرفتند. آيه فوق و آيات بعد از آن نازل شد و سرنوشت هر يک از اين دو گروه را بيان کرد. سرنوشت مشرکان «بنى اميّه» را جهنم با عذابهاى دردناک و سرنوشت مسلمانان مؤمن را، بهشت با نعمت هاى بى پايانش.
ولى انصاف اين است که تعبير خطبه نمى تواند تنها ناظر به اين آيه باشد، بلکه مى گويد مسايل مبهمى را که براى شما پيش مى آيد، بر آنچه شبيه آن است و در قرآن نازل شده، عرضه بداريد، تا بتوانيد حق را از باطل کشف کنيد و اين که عثمان به قتل رسيده و شما سعى داريد با متّهم ساختنِ اين و آن، بهره بردارى سياسى کنيد -در حالى که خودتان سکوت کرديد و او را در برابر معترضين رها ساختيد- اين کارى است که قرآن مجيد در آيات مختلف آن را نفى مى کند; آياتى که از بهتان و تهمت و سوءظن و اشاعه فحشا و کذب و دروغ سخن مى گويد، همه بر خلاف گفتار شما است.
و در جمله اخير اشاره به اين حقيقت مى کند که خداوند از نيّات پليد شما آگاه است و مى داند هدفتان نه دفاع از عثمان است و نه اصلاح ميان مسلمين! بلکه مى خواهيد از هر وسيله نامشروعى براى رسيدن به مقصد خود، يعنى حکومت ناروا و ظالمانه بر مسلمين، استفاده کنيد و خداوند از نيّات شما آگاه است و کيفرتان خواهد داد.(9)
***
پی نوشت:
1. «قَرْف» (بر وزن حرف) در اصل به معناى کندن پوست چيزى (مانند پوست درخت) است و از آنجا که عيب جويى، سبب تضييع شخصيت افراد مى شود، اين واژه به معناى عيب جويى و متّهم ساختن به کار رفته است.
2. «وَزَع» از مادّه «وَزْع» (بر وزن وضع) به معناى بازداشتن از چيزى است. اين واژه به معناى جمع کردن هم آمده، زيرا براى جمع کردن چيزى بايد مانع پراکندگى افراد آن شد و اگر واژه «توزيع» به معناى تقسيم مى آيد، شايد به اين دليل است که به هنگام تقسيم کردنِ چيزى، آن را يکجا جمع مى کنند و سپس به قسمتهايى، تقسيم مى کنند.
3. «تُهمت» از مادّه «وهم» در اصل به معناى گمان بد بردن درباره کسى، يا چيزى است (اين واژه هم به فتح هاء و هم سکون آن به کار مى رود) و از آنجايى که به هنگام گمان بد، گاه انسان نسبت خلافت به افراد مى دهد واژه «تهمت» گاهى در معناى «بهتان» که همان نسبت خلاف است، به کار مى رود و در خطبه بالا اين معنا مناسبتر است.
4. سوره حجرات، آيه 12.
5. سوره نساء، آيه 112.
6. «حَجيج» از مادّه «حجّ» به معناى قصد چيزى کردن است و از آنجا که انسان به هنگام گفتگو با دشمنِ خود، قصد دارد بر او غلبه کند به اين کار «محاجّه» گويند. بنابراين «حجيج» به معناى کسى است که در مقام مخاصمه با ديگرى برآيد.
7. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، جلد 6، صفحه 170.
8. «اَمثال» جمع «مَثَل» (بر وزن عسل) به معناى شبيه و مانند است و از آنجا که امور مبهم، جهات مختلفى دارد که هر کدام -به نظر- شبيه ديگرى مى آيد واژه «امثال» گاهى به معناى مبهمات و متشابهات به کار رفته است و مقصود در خطبه بالا، همين معنا است.
9. سند خطبه: راويان اخبار، سند خاصّى براى اين سخن غير از آنچه در نهج البلاغه آمده ذكر نكرده اند، جز اينكه صاحب «مصادر نهج البلاغه» از «ابن اثير» در «نهايه» و «طريحى» در «مجمع البحرين» نقل مىكند كه بخشى از اين سخن را به تناسب مادّه «قرف» در كتاب خود آورده اند.( مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 76).