من خطبة له (علیه السلام) في رسول اللّه و أهل بيته:الْحَمْدُ لِلَّهِ النَّاشِرِ فِي الْخَلْقِ فَضْلَهُ وَ الْبَاسِطِ فِيهِمْ بِالْجُودِ يَدَهُ، نَحْمَدُهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى رِعَايَةِ حُقُوقِهِ، وَ نَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، أَرْسَلَهُ بِأَمْرِهِ صَادِعاً وَ بِذِكْرِهِ نَاطِقاً، فَأَدَّى أَمِيناً وَ مَضَى رَشِيداً.
صَادِعاً: شكافنده، آشكار كننده
حمد و سپاس خداوندى را، كه فضل و احسانش را در ميان آفريدگان پراكنده است. و دست جود و سخا بر آنان گشاده. در هر كار كه كند سپاسگزارش هستيم و براى اداى حقوق او، از او يارى مى جوييم. شهادت مى دهيم كه خدايى جز او نيست و محمد (صلى اللّه عليه و آله) بنده او و پيامبر اوست. او را به رسالت فرستاد تا به فرمان او باطل را درهم شكند و به ياد او زبان گشايد. محمد (ص) وظيفه پيامبرى خويش، در عين امانت، ادا كرد و با رستگارى جهان را وداع گفت.
و از خطبه اى ديگر است در باره پيامبر و خاندان او حمد خدايى را كه فضلش را در ميان خلق منتشر نمود، و دست جودش را در ميان ايشان گشود، در همه امورش او را سپاس مى گوييم، و براى اداى حقوقش از او يارى مى طلبيم. و گواهى مى دهيم كه جز او معبودى نيست، و محمّد صلّى اللّه عليه و آله بنده و فرستاده اوست، او را براى اظهار امر و فرمان، و متذكر شدن وجود مقدسش بين مردم فرستاد، او هم رسالت را به امانت ادا كرد، و بر اساس رشد از دنيا گذشت.
(نوشته اند كه اين سخنرانى را در جمعه سوّم ايّام خلافت خود در سال 35 هجرى در روز جمعه ايراد فرمود).1. شناخت خدا:ستايش خداوندى را سزاست كه احسان فراوانش بر آفريده ها گسترده و دست كرم او براى بخشش گشوده است. او را بر همه كارهايش مى ستاييم و براى نگهدارى حق الهى از او يارى مى طلبيم.2. ويژگى هاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم:و گواهى مى دهيم جز او خدايى نيست. و گواهى مى دهيم كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله و سلّم بنده و فرستاده اوست. او را فرستاد تا فرمان وى را آشكار و نام خدا را بر زبان راند. پس با امانت، رسالت خويش را به انجام رساند، و با راستى و درستى به راه خود رفت.
سپاس خداى را، كه احسان فراوانش را بر آفريدگان گسترده است، و دست او به بخشش بر ايشان گشاده. او را در همه آنچه كند سپاس مى گوييم، و از او در نگاهداشت حقّ وى يارى مى جوييم. گواهى مى دهيم كه خدايى جز او نيست، و محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) بنده او و فرستاده اوست. او را فرستاد تا فرمان وى را آشكارا برساند و نام او را بر زبان براند. او وظيفه پيامبرى را به امانت گزارد، و رستگارانه جهان را پشت سر گذارد.
از خطبه هاى ديگر (آن حضرت عليه السّلام) است (اشاره به كشته شدن خود و آمدن حضرت صاحب الزّمان «عجّل اللّه فرجه» كه از جمله اخبار غيبيّه مى باشد):(1) سپاس خداوندى را سزا است كه فضل و احسانش را در خلائق پراكنده و همه را مشمول جود و بخشش خود قرار داده،(2) بآنچه از او برسد (تندرستى، بيمارى، خوشى و رنج) سپاسگزاريم، و براى انجام اوامرش (واجبات و مستحبّات) از او يارى مى طلبيم.(3) و گواهى مى دهيم كه جز او خدائى (سزاوار پرستش) نيست، و محمّد (صلّى اللّه عليه و آله) بنده و فرستاده او است، او را فرستاده تا امر و فرمانش را آشكار نموده (بيان فرموده) و بياد او گويا باشد (خدا را بشناساند) پس تبليغ رسالت كرد (احكام الهىّ را رساند) با امانت و درستكارى، و از دنيا رفت ارشاد كننده.
ستايش مخصوص خداوندى است که فضل و بخشش خود را در تمامى مخلوقات منتشر ساخته، و دست جود و سخايش را به سوى آنان گشوده است! او را در تمام کارهايش ستايش مى کنيم و براى رعايت حقوقش از او يارى مى طلبيم. و گواهى مى دهيم که جز او معبودى نيست و محمّد بنده و فرستاده اوست. او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بيان کند، و به تبيين اوصافش بپردازد. او با امانت رسالت خويش را ادا کرد و با راستى و درستى به راه خود ادامه داد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 361-355
و من خطبة له عليه السلام فى رسول اللَّه و أهل بيته عليهم السلام.اين خطبه درباره رسول خدا صلى الله عليه و آله و اهل بيت گرامى او سخن مى گويد.
خطبه در يك نگاه:همان گونه كه در بحث سند خطبه آمده است اين خطبه را امام عليه السلام در آغاز خلافت خود بيان فرمود و در آن، نخست به حمد و ثناى الهى مى پردازد و از رسالت پيامبر صلى الله عليه و آله و خدمات برجسته آن حضرت و لزوم اطاعت و پيروى از وى سخن مى گويد.سپس، با اشاره سربسته اى، به پيشگويى وضع خود و مردم عراق مى پردازد و مى فرمايد: در آن زمان كه همه تحت فرمان و رهبرى پيشوايتان در مى آييد متأسّفانه دوران او سپرى شده و مرگ او فرا مى رسد!و در آخرين بخش از خطبه، درباره عظمت آل محمّد عليهم السلام سخن مى گويد و از بركات وجودى آنها بحث مى كند و اينكه هدايت هاى آنها استمرار دارد و هر زمان يكى از آنان مى رود، ديگرى به جاى او مى نشيند.
با پرچم حق همراه باشيد:بى شک، هدف اصلى خطبه، بيان اوصاف رسول الله(صلى الله عليه وآله) و خدمات آن حضرت و مقامات اهل بيت او است; ولى از آن جا که به مضمون حديث معروف که: «إِنَّ کُلَّ خُطْبَة لَيْسَ فِيهَا تَشَهُدٌ فَهِىَ کَالْيَدِ الْجَذْمَاءِ; هر خطبه اى که در آن شهادتين نباشد، مانند دست قطع شده است»(1) امام(عليه السلام) سخن خود را با حمد و ثناى الهى و شهادت به الوهيّت پروردگار و نبوّت پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) آغاز مى کند، تا دل هاى شنوندگان در پرتو اين دو شهادت، نور و صفا يابد و آماده پذيرش مطالب آينده خطبه شود. مى فرمايد:«ستايش مخصوص خداوندى است که فضل و بخشش خود را در تمامى مخلوقات منتشر ساخته و دست جود و سخايش را به سوى آنان گشوده است».(2)(الْحَمْدُ للهِِ النَّاشِرِ فِي الْخَلْقِ فَضْلَهُ، وَ الْبَاسِطِ فِيهمْ بِالْجُودِ يَدَهُ).توصيف پروردگار به اين اوصاف، در واقع دليلى است بر اختصاص او به هرگونه ستايش و حمد; آرى، کسى که اين گونه فضل و جود و سخاى او همگان را فرا گرفته و خوانِ نعمتِ او همه جا گسترده شده، بايد شايسته مدح و ستايش باشد، نه غير او; چرا که همه ريزه خوار خوان او هستند.سپس به گسترش دامنه حمد و ستايش او اشاره کرده، مى فرمايد: «ما او را در تمام کارهايش ستايش مى کنيم، و براى رعايت حقوقش از او يارى مى طلبيم!». (نَحْمَدُهُ فِي جَمِيعِ أُمُورِهِ، وَ نَسْتَعِينُهُ عَلَى رِعَايَةِ حُقُوقِهِ).تعبير به «جَميعِ اُمُور»اشاره به آن است که نه تنها در نعمت و کاميابى و سلامت و رفاه او را حمد و سپاس مى گوييم; بلکه، در بلا و شدّت و مصيبت، و به هنگام هجوم طوفان حوادث نيز، شاکر و سپاسگزاريم. چرا که، اوّلا مى دانيم هر کارى مى کند، موافق حکمت و نهايت مصلحت است، حتّى مصايبى که براى آزمايش ما، يا به عنوان کفّاره گناهان ما، يا سبب بيدارى ما از خواب غفلت است.و ثانياً، اين حوادث، سبب مى شود که ما اجر صابران، و پاداش شاکران را ببريم و اين خود نعمت ديگرى است.و جمله «وَ نَسْتَعِينُهُ...» اشاره به اين حقيقت است که براى اطاعت فرمان او، و رعايت حقوقش، نيز بايد از او يارى بجوييم; که بدون يارى او، کارى از ما ساخته نيست و اين همان چيزى است که شب و روز در نمازها مى گوييم: «إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ».****امام(عليه السلام) بعد از اين حمد و ثنا، شهادت به الوهيّت او مى دهد و مى گويد: «گواهى مى دهيم، جز او معبودى نيست». (وَ نَشْهَدُ أَنْ لا إِلهَ غَيْرُهُ).زيرا هنگامى که پذيرفتيم همه نعمت ها از سوى او است، عبوديّت و پرستش نيز تنها شايسته ذات پاک او خواهد بود.سپس امام مى افزايد: «و گواهى مى دهيم که محمّد (صلى الله عليه وآله) بنده و فرستاده اوست». (وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ).تکيه بر عبوديّت، قبل از رسالت، علاوه بر اينکه هرگونه شرک را از مؤمنان دور مى سازد، اشاره به اين است که مقام عبوديّت، از مقام رسالت نيز برتر و بالاتر است! زيرا، بنده کامل و خاصّ خدا کسى است که تمام وجودش متعلّق به او باشد; به جز او نينديشد و غير از او را نخواهد و اين، اوج تکامل انسان است و مقامى فراتر از آن نيست و همان است که شايستگى لازم براى رسالت را فراهم مى سازد.به دنبال آن، در پنج جمله، اوصافى را براى پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) بيان مى کند که بسيار پرمعنا و پربار است; مى فرمايد: «او را فرستاد تا فرمان حق را آشکارا بيان کند، و به شرح و تبيين اوصافش بپردازد. او با امانت، رسالت خويش را ادا کرد; و با راستى و درستى به راه خود ادامه داد، و پرچم حق را در ميان ما به يادگار گذارد». (أَرْسَلَهُ بَأَمْرِهِ صَادِعاً(3)، وَ بَذِکْرِهِ نَاطِقاً، فَأَدَّى أَمِيناً، وَ مَضَى رَشِيداً; وَ خَلَّفَ فِينَا رَايَةَ الْحَقِّ).امام(عليه السلام) در اين چند جمله، به ابعاد خدمات پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله) اشاره مى کند: از يک سو، اشاره به ابلاغ اوامر و نواهى حق مى فرمايد; که به طور شفاف و روشن و آشکار و بدون پرده پوشى همه را بيان فرمود.و از سوى ديگر، آنچه براى معرفة الله و شناخت پروردگار لازم بود، تشريح کرد.از سوى سوم، در ابلاغ اين ماموريّت ها نهايت امانت را رعايت کرد.و از سوى چهارم، خودش نيز در عمل، اين راه را بپيمود و سرمشقى براى همگان شد.و از سوى پنجم، به فکر نسل هاى آينده بود و پرچم حق را که همان کتاب و سنّت باشد، در ميان مردم به يادگار گذاشت.(4)****پی نوشت:1. شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه خويى، جلد 7، صفحه 157.2. شرح نهج البلاغه مرحوم علاّمه خويى، جلد 7، صفحه 157.3. «صادع» از مادّه «صَدْع» به معناى شکافتن است و از آنجا که با شکافتن چيزى درونش آشکار مى شود، اين واژه به معناى اظهار و افشا نيز آمده است و در جمله بالا به همين معنا است و اينکه به دردسرهاى شديد «صُداع» گفته مى شود، به اين دليل است که گويى مى خواهد سر را بشکافد.3. سند خطبه: ابن ابى الحديد در شأن ورود اين خطبه سخنانى دارد كه نشان مى دهد به منبع ديگرى غير از نهج البلاغه در مورد اين خطبه دست يافته است. مى گويد: اين خطبه را على عليه السلام در سومين جمعه خلافتش بيان فرمود و به طور كنايه از آينده خود خبر داد و به آنها گوشزد كرد كه در آن زمان كه اجتماعات عظيم گرد آن حضرت را مى گيرد، از اين جهان چشم خواهد پوشيد و همين گونه هم شد! زيرا نوشته اند كه اهل عراق در آن ماه كه حضرت شربت شهادت نوشيد، بيش از هر زمان بر گرد آن حضرت جمع شده بودند؛ به گونه اى كه يك لشكر ده هزار نفرى، به فرزندش امام حسن عليه السلام سپرد و لشكر ده هزار نفرى ديگرى به أبوأيّوب انصارى و همچنين به ديگران، تا آن كه يكصد هزار شمشير زن آماده حركت براى درهم كوبيدن ظالمان و غارتگران شام شدند؛ ولى درست در همين زمان، ابن ملجم ملعون حضرت را با ضربه شمشير خود شهيد كرد و آن جمعيت عظيم پراكنده شدند.(اقتباس از: مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 198).
«الحمدلله الناشر في الخلق فضله، و الباسط فيهم بالجود يده، نحمده في جميع اموره، و نستعينه علي رعايه حقوقه» (حمد مر خداي راست كه فضل خود را در ميان مردم بگسترانيد و دست خود را براي بخشايش به آنان برگشاد. ستايش او را ميگوئيم در همه امورش و ياري از او ميطلبيم براي اداي حقوقش.)او است شايسته حمد و سپاس كه فضل وجودش سرتاسر هستي را فرا گرفته است:مقداري از مباحث مربوط به حمد و سپاس و نعمتهاي خداوندي در مجلد دوم صفحات 23 و 27 و تا 29 و صفحه 239 و تا 245 و مجلد چهارم صفحه 173 تا 176 و مجلد نهم صفحه 45 تا 47 و صفحه 52 و مجلد دهم صفحه 55 تا 58 و مجلد دوازدهم صفحات 12 و13 و مجلد سيزدهم صفحه 6 تا 10 و مجلد پانزدهم صفحه 115 تا 119 و مجلد يازدهم صفحات 39 و 40 مطرح شده است، مراجعه فرمائيد از آن اشعاري كه در بيان فضل وجود خداوندي بسيار پرمحتوي و بليغ سروده شده است. اشعار معروف سعدي است كه در قصايد او آوردهاند. بسيار مناسب ديدم كه آن اشعار را در اين مبحث بياورم:فضل خداي را كه تواند شمار كرد يا كيست آنكه شكر يكي از هزار كردآن صانع قديم كه بر فرش ستارگان چندين هزار صورت الوان نگار كردتركيب آسمان و طلوع ستارگان از بهر عبرت نظر هوشيار كردبحر آفريد و بر و درختان و آدمي خورشيد و ماه و انجم ليل و نهار كردالوان نعمتي كه نشايد سپاس گفت اسباب راحتي كه نشايد شمار كردآثار رحمتي كه جهان سربسر گرفت احمال منتي كه فلك زير بار كرداز چوب خشك ميوه و در ني شكر نهاد وز قطره دانهاي درر شاهسوار كردمسمار كوهسار به نطع زمين بدوخت تا فرش خاك بر سر آب استوار كرداجزاي خاك مرده به تاثير آفتاب بستان ميوه و چمن و لالهزار كردابر آب داد بيخ درختان تشنه را شاخ برهنه پيرهن نوبهار كردچندين هزار منظر زيبا بيافريد تا كيست كاو نظر ز سر اعتبار كردتوحيد گوي او نه بنيآدمند و بس هر بلبلي كه زمزمه بر شاخسار كردشكر كدام فضل بجاي آورد كسي؟ حيران بماند هر كه در اين افتكار كردگوئي كدام روح كه در كالبد دميد يا عقل ارجمند كه با روح يار كردلالست در دهان بلاغت زبان وصف از غايت كردم نهان و آشكار كردسر چيست تا بطاعت او بر زمين نهند جان در رهش دريغ نباشد نثار كردبخشندهاي كه سابقه فضل و رحمتش ما را جان بحسن عاقبت اميدوار كردپرهيزگار باش كه دادار آسمان فردوس جاي مردم پرهيزگار كردنابرده رنج گنج ميسر نميشود مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرداميرالمومنين عليهالسلام، هم در اين جملات و هم در مواردي ديگر از سخنانش حمد خداوندي را براي همه آنچه كه از خدا است بجاي ميآورد و در مواردي محدود به بيان نعمتها و امور مشخص خداوندي براي حمد ميپردازد. اين تعميم در حمد نكتهي بسيار با اهميتي را در بر دارد كه عبارتست از قابل ستايش بودن همه آنچه كه مربوط به خدا ميباشد، اگر چه ما نتوانيم آنها را درك كنيم و اگر چه ارتباطي با ما نداشته باشد، زيرا او خير محض است و هر چيزي كه به وجهي از وجوه مربوط به آن خير محض باشد، خير و نيكو بوده و سزاوار حمد و ستايش است. توفيق و عنايات رباني جمله آخر چنين است كه (كه ما از خدا براي اداي حقوق او ياري ميطلبيم). توفيق و ياري خداوندي كه از آثار بيشمارش لطف الهي بر بندگانش، محرك ماوراي طبيعي انسان به اداي تكاليف و حقوق الهي است. البته همانگونه كه در جاي خود مطرح شده است، لطف كه توفيق و ياري براي انجام خيرات از آثار آن است، عبارتست از آماده ساختن مقتضيات و توجيهات رواني و ذهني، نه بحديكه مستلزم قهري و جبري اعمال صالحه باشد. حقيقت اينست كه:توفيق تو گر نه ره نمايد اين عقده به عقل كي گشايد (نظاميگنجوي)بايد بپذيريم كه:باد ما و بود ما از داد تست هستي ما جمله از ايجاد تستلذت هستي نمودي نيست را عاشق خود كرده بودي نيست رالذت انعام خود را وامگير نقل و باده جام خود را وامگيرور بگيري كيست جستجو كند نقش با نقاش كي نيرو كندمنگر اندر ما مكن در ما نظر اندر اكرام و سخاي خود نگرما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفته ما ميشنودآري، توفيق براي حركت در مسير مرضات خداوندي را همواره از او بخواهيم از خدا جوئيم توفيق ادب بيادب محروم ماند از لطف رب خداوند متعال در قرآن مجيد در مواردي متعدد، بندگان خود را تعليم ميدهد كه از او ياري بجويند و از او كمك بخواهند تا مشمول لطف و توفيق الهي شوند. از آنجمله ميفرمايد:1- اياك نعبد و اياك نستعين (فقط تو را ميپرستيم و فقط از تو كمك ميطلبيم.) و ميدانيم كه مطابق روايات بسيار مشهور لا صلوه الا بفاتحه الكتاب. (نمازي نيست مگر با سوره فاتحهالكتاب.) ما در هر شب و روز در نمازهاي فريضه ده بار با خواندن سوره مباركه فاتحه، آيه مزبور را ده بار ميخوانيم و اين يكي از با اهميت ترين دلائل اثبات ضرورت استعانت به خدا و طلب و ياري از آن مقام شامخ است.2- قال موسي لقومه استعينوا بالله و اصبروا. (موسي به قومش فرمود: از خدا ياري بطلبيد و صبر و تحمل نماييد.)3- فصبر جميل و الله المستعان علي ما تصفون. (صبري نيكو شايسته است و از خداوند بانچه كه شما توصيف ميكنيد ياري ميطلبم.) از اين آيات شريفه بخوبي اثبات ميشود كه طلبيدن كمك و ياري از خداوند و توفيقات و عنايات او در همه حالات و در همه شرايط، مطلوبي است جدي. از اين جهت است كه ميتوان گفت: بشر بدون تكيه به لطف و توفيق الهي، موجودي است سرگردان و مزاحم خود و ديگران، و اگر امتياز و قدرتي بدست بياورد و معتمد به لطف و توفيقات رباني نباشد، هيچ علتي براي صرف آن امتياز و قدرت در خيرات فردي و اجتماعي ندارد. و ما آنچه در سرتاسر تاريخ شاهد همين جريان بوده و هستيم كه هر وقت انسان تكيه بر خويشتن كرد و آنچه را كه بدست آورد، مستند به تدبير و زور بازوي خود تلقي نمود، هر گامي كه برداشت بر ضرر خود و ديگران بوده است.4- و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب. (و نيست توفيق من مگر از خدا، به او توكل كردهام و بسوي او برميگردم.) استعانت از خداود در مواردي متعدد از نهجالبلاغه مورد تاكيد قرار گرفته است از آنجمله: يك و نستعينه علي هذه النفوس البطاء عما امرت به. (و از خداوند ياري ميجوئيم براي اداي تكليف درباره اين مردمي كه به آنچه مامور شدهاند كند و بياعتنا هستند.) عظمت اين مربي (علي بن ابيطالب عليهالسلام) در آنست كه براي آگاه ساختن و تعليم و تربيت مردم از خدا ياري ميجويد. درخشش عظمت آن بزرگ مربي انسانيت در جمله مورد تفسير در حديست واقعا خيره كننده. او نميگويد: من ميتوانم تعليم و تربيت نمايم، و نميگويد: بشر قابل تعليم و تربيت نيست و نميگويد: كسي غير از من توانائي تعليم و تربيت مردم را ندارد. او ميگويد: ما از خدا ياري ميطلبيم براي توجيه ساختن اين و اماندگان مسير رشد كه نميخواهند شتابي در مسابقه در اين ميدان زندگي معنيدار داشته باشند. اي خدا، توئي معلم و مربي حقيقي، اي خالق انسانها. توئي سازنده رشد و كمال، اي سازنده انسانها. توئي عطاكننده فيض براي تولد دومين بار، اي هستي بخش كل كائنات. اي خداي هستي، نخستين انبساط دهنده وجود آدميان از كلمه (باش) (كن) لطف رباني تو بوده است.آنان در انتظار فيض انبساط دوماند كه از توفيق الهي تو بوجود ميآيد. هيچ معلم و مربي هر اندازه هم داراي معلومات و تجارت فراوان درباره انسان بوده باشد، توانائي شناخت همه جانبه انسان را نخواهد داشت، زيرا معلمان و مربيان با اينكه هر يك از تعليم اسماء برخوردارند و با اينكه هر يك از آنها داراي همان عالم اكبر (جهان بزرگتر) در درونند كه اميرالمومنين عليهالسلام فرموده است، با اينحال آنان همگي از ديدگاههاي محدودي، ابعاد محدودي از انسانها را (مخصوصا از زمانيكه دانشها تجزيه شدهاند و هر يك از آنها بررسي بعدي محدود را بعهده گرفته است) مطرح مينمايند.ممكن است كسي در اين مورد اعتراض كرده و بگويد: … بالاخره بنا بهمين اصل محدوديت كه مطرح شد، هيچ معلم و مربي توانائي آگاهي به همه ابعاد و استعدادهاي انساني نداشته و قدرت ساختن آنها را نخواهد داشت، در نتيجه راه همان خواهد بود كه كاروان تعليم و تربيت تاكنون در پيش گرفته است. پاسخ اين اعتراض، پس از اعتراف به اهميت آن، همان است كه بزرگترين معلم و مربي انسانيت پس از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بيان فرموده است كه بايد از خدا استعانت نمائيم و از او توفيق بخواهيم. درك معناي اين جمله بدون فهم معناي استعانت از خدا امكانپذير نيست. ما موضوعهائي را كه ممكن است براي توضيح معناي استعانت مفيد باشد، يادآور ميشويم:1- چون خالق انسان خدا است و فقط او است كه همه موجوديت انسان را ميداند، من كه جنبه تعليم و تربيت آن انسان را بعهده گرفتهام، بايستي از كتب آسماني و انبياء و اولياء در شناخت وي استمداد بجوئيم و بخود نبالم كه چند پديده محدود از رفتارها و پديدههاي طبيعي انسان را در زمينه كنشها و واكنشها ميشناسم، زيرا بديهي است كه اگر اين معلومات محدود و آميخته با كبر و غرور براي شناخت انسان و تعليم و تربيت او كافي بود، اين همه كتاب در مجهول بودن هويت انسان (مانند انسان موجود ناشناخته) و صدها بلكه هزاران مقاله و مبحث در مجهول بودن انسان تاليف نميگشت.بنابراين وقتي كه كتاب آسماني قرآن ميگويد: (هر كس كه يك انسان را بدون عنوان قصاص و فساد در روي زمين بكشند، مانند اينست كه همه انسانها را كشته است و هر كس يك انسان را احياء كند، مانند اينست كه همه انسانها را احياء نموده است)، معلم و مربي بايد بفهمد كه او تعليم و تربيت موجودي را بعهده گرفته است كه با نظر به ارزش ذاتي كه دارد مساوي همه انسانها است، اگر چه با نظر به موجوديت معمولي حقوقي، مساوي يك انسان است. او بايد بداند كه خداوند آن موجود را داراي استعدادها و سطوح و ابعاد مختلفي آفريده است كه هيچ كسي جز خود او حق گفتن جمله نهائي درباره آن موجود را نديده ندارد. او بايد بداند كه با موجودي سر و كار دارد كه اگر بعد ماوراي طبيعي او را در تعليم و تربيت در نظر نگيرد، نتيجه فعاليتهاي او جز ساختن حيواني كه موجوديت خود را در تاثير و تاثرهاي بيمعني در سطوح طبيعت مستهلك خواهد نمود، چيز ديگري نخواهد بود. او بايد بداند كه پي بردن و شناخت استعدادهاي علت پذير بشري دشوارتر از آنست كه اشتاينبكها و همينگويها و حتي لاكها با آن معلومات و هدف گيريهاي محدود و توجيه شده قبلي اراءه نمودهاند. آن دو شخصيت اولي (اشتاين بك و همينگوي) با مقداري از مفاهيم سر و كار داشتهاند كه تطبيق آنها بر همه استعدادها و ابعاد انساني يا ناشي از محدوديت اطلاعات تطبيق كننده است و يا از مشاهده دلائل اثبات كننده غرضهاي شخصي خود در نوشتههاي آنان. پس بايد امثال لاك را از مغرب زمينيها در نظر گرفت كه ميگويند تا حدودي بر مبناي اصل و قانون و منطق درباره تربيت كه به فعليت آوردنده استعدادهاي علت پذير است، انديشيدهاند. با اينحال، حتي نوعي محدوديت فكري در لاك ميبينيم كه درباره او گفته شده است: (لاك يكي از مهمترين متفكران عالم بشريست.)درباره طرز تفكر او گفته شده است: (طبقات پائين هنگاميكه لاك از تربيت طبقات پائين صحبت ميكند، از خود كوتهبيني نشان ميدهد. او طرفدار طرحي است كه كودكان خانوادههاي فقير را از والدينشان جدا سازد و ايشان را از سه تا چهارده سالگي در مدرسههاي كار، تربيت كند و معتقد است كه سود اين طرح در بهره اقتصادي آن است، زيرا كودكان با انبساط بار ميآيند و تبهكار نميشوند. بانان بايد صنايع دستي ياد داده شود و به امساك و كار سخت خو داده شوند و تربيت اخلاقي ايشان بايد طبق احكام انجيل به عمل آيد. در اين حال مادران اين كودكان هم وقت كافي براي تلاش معاش خواهند داشت. لاك طرفدار تربيت علمي براي فقيران نيست … ) قطعي است كه اگر لاك بعد الهي انسانها را در نظر ميداشت هرگز چنين حكم ظالمانهاي درباره انسانها نميكرد. بطور كلي هر متفكري كه در تعليم و تربيت انسانها فقط يك يا چند بعد مانند اقتصاد را منظور نمايد، قطعا او انسان را نميشناسد و توجه به بعد ماوراي طبيعي الهي انسان است كه استعدادهاي او را بالاتر از محدوديتهاي محسوس ناشي از قالب گيريهاي محيطي و فرهنگي ميبرد و تفاوتي هم ميان افراد انسان قائل نميشود. اميرالمومنين عليهالسلام در مواردي از سخنان مباركشان توفيق رباني را مطرح نمودهاند از آنجمله:1- و من التوفيق حفظ التجربه. (از توفيقات الهي حفظ تجربه است.) در مواردي از احاديث منسوب به اميرالمومنين عليهالسلام توصيه به تجربه تاكيد شده است، از آن جمله: و في التجارب علم مستانف. (علم جديد در تجربهها است.) العقل عقلان: عقل الطبع و عقل التجربه. (تعقل بر دو نوع است: عقل طبيعي و استعدادي، و تعقل ناشي از تجربه.) راي الرجل علي قدر تجربته (راي و نظر انسان بقدر تجربه اوست.) و يا (ارزش راي يك انسان وابسته به كميت و كيفيت تجربه او است.) الظفر بالحزم و الحزم بالتجارب. (پيروزي وابسته به حسابگري دقيق بوسيله تجربهها است.) العقل حفظ التجارب. (تعقل، نگهداري و بهرهبرداري از تجربهها است.) فان الشقي من حرم نفع ما اوتي من العقل و التجربه. (زيرا شقي كسي است كه از منفعت تعقل و تجربهاي كه به او داده شده است محروم بماند.) اميرالمومنين عليهالسلام ميفرمايد شناخت ارزش تجربه و اندوختن آن از توفيقات رباني است. و ما ميتوانيم با توجه به مختصات و آثار تجربه، عظمت و ارزش اين توفيق بزرگ را دريابيم. و ميفرمايد:2- و لا قائد كالتوفيق. (و هيچ رهبري مانند توفيق نيست.) در اين جمله اميرالمومنين عليهالسلام اهميت توفيق در حد اعلا نشان داده شده است و ميتوان گفت: اگر لطف الهي شامل حال انسانها نباشد، برخاستن اين موجودات (انسانها) از خاك امكان ناپذير است، زيرا بقول مولوي:اين دعا هم بخشش و انعام تست ور نه در گلخن گلستان از چه رست3- و ما اردت الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب. (و من از اين نامه كه براي تو (معاويه) نوشتم منظور و مرادي جز اصلاح بقدر قدرتم ندارم و نيست توفيق براي من مگر بوسيله عنايات رباني، توكل به او نمودم و بسوي او برميگردم.) دو اوصيكم عباد الله بتقوي الله فانها حق الله عليكم و الموجبه علي الله حقكم و ان تستعينوا عليها بالله و تستعينوا بها علي الله. (اي بندگان خدا، شما را وصيت ميكنم به تقوي براي خدا، زيرا تقوي حق خداوندي بر شما است و ايجاب كننده حق شما بر خداوند است و باينكه بوسيله گرايش و تقرب به خدا براي بدست آوردن تقوي ياري بطلبيد و هم بوسيله تقوي براي گرايش و تقرب به خدا كمك بخواهيد.)توضيح از اين جملات شريفه چنين بر ميآيد كه بشر چنانكه براي تحصيل تقوي احتياج به توفيق و اعانت خداوندي دارد، همچنين وصول به مقام والاي تقرب نيازمند استمداد از توفيق خداوندي و شمول ياري خداوند براي يك انسان، مربوط به كوشش و تلاش انساني است كه: و الذين جاهدوا فينا لنهديهم سبلنا. (و كسانيكه در مسير حركت بسوي ما مجاهدت بورزند، ما آنان را به راههاي خود هدايت مينمائيم.) سه- و استعينه فاقه الي كفايته. (و از او ياري ميطلبم بدانجهت كه احتياج به كفايت او دارم.) چهار- و استعينه قادرا قاهرا. (و از خداوند ياري ميطلبم كه قدرت و غلبه از آن اوست.) با نظر به مجموع دريافتهاي احساس برين و منابع اوليه اسلامي بايد قبول كرد كه خداوند متعال داراي لطف به بندگان خوش است كه توفيق و عنايت و عون از آثار آنست. البته چنانكه در مباحث (عدل و لطف و اصلح) در مجلد 3 از كتاب (تفسير و نقد و تحليل مثنوي) از ص 471 تا ص 492 آمده است، ما نميخواهيم بگوئيم كه بحكم ما براي خداوند سبحان واجب است كه درباره بندگانش عدل و لطف فرموده و اصلاح را مراعات فرمايد، زيرا ما بندگان مخلوق خداوندي كوچكتر از آن هستيم كه حكمي به خدا صادر كنيم و بقول نظامي گنجوي:گر تن حبشي سرشته تست ور خط ختني نوشته تستگر هر چه نوشتهاي بشوئي شويم دهن از زياده گوئيو ما للتراب و ربالارباب. (يك مشت خاك درباره خداوند ربالارباب چه ميتواند انجام بدهد؟) ولي اينقدر ميگوئيم: خداوند سبحان دست به آفرينش زده است و انسانهائي را آفريده و استعدادها و تقاضاهائي در آنان ايجاد فرموده است، اگرچه هيچ ضرورتي در اين آفرينش، خداونند متعال را مجبور نكردهاست، زيرا او است خالق اصول و قوانين و ضوابط و روابط از هر نوع و صنفي كه بوده باشد، ولي همانطور كه خود بما اطلاع داده است كه و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لا مبدل لكلماته. (و مشيت و فعل پروردگار تو بر مبناي صدق و عدل تمام شده و هيچ عاملي نميتواند مشيت و فعل او را تبديل كند.) ما با عقل و وجداني كه او در ما ايجاد فرموده است، درك ميكنيم كه خداوند با ايجاد مقتضيات عدل و بينيازي مطلق او كه نفي كننده ظلم از اوست، عادل است و همچنين با نظر به نياز دائمي انسانها به توفيقات و عنايات الهي، معلوم ميشود كه خداوند به بندگان خود لطف دارد. اين مطلب با نظر به تعريف بسيار متيني كه از شيخ ابوجعفر محمد بن الحسن طوسي رحمهالله عليه بيادگار مانده است كه ((لطف چيزي است كه مكلف را بانجام واجب بر ميانگيزد و از قبيح بركنار ميكند))، كاملا روشن ميگردد.استدلالي كه براي اثبات قائده لطف ذكر شده است، متكي به هدف و غايت خلقت انساني است كه رشد و كمال ميباشد و خداوند متعال است كه بوجود آورندهي همهي خيرات و عظمتها است و چه خير و عظمتي بالاتر از آماده فرمودن زمينه براي حركت انسان در مسير رشد و كمال كه هدف اعلاي حيات او است. لذا بنظر ميرسد اشاعره و هر شخص و گروهي كه مكر لطف الهي درباره بندگانش ميباشند، در حقيقت منكر شايستگي بندگان براي حكم درباره خدا هستند و چنانكه اشاره كرديم، اين يك مطلب صحيحي است. و اما اينكه خداوند متعالي، فياض مطلق و منبع خير و احسان است، هيچ كس نميتواند منكر آن بوده باشد، زيرا باضافه اينكه عقل سليم به ثبوت همه صفات حسني به خدا حكم قطعي ميكند، خود آن ذات اقدس توصيفات را كه درباره خود در قرآن مجيد يا بازيان پيامبر فرموده است، جايي براي ترديد نميگذارد. آيات قرآني خيرات و لطف و احسان توفيق بخشيدن را چنانكه در گذشته ديديم، به آن ذات اقدس نسبت داده است. لذا بايد گفت حتي اشاعره كه درباره صفت عدالت خداوندي نظريه خاصي دارند و ضرورت لطف را از خداوند سبحان نفي ميكنند (همانطور كه متذكر شدهايم، منظورشان نفي حكم و الزام خداوندي از طرف بندگان است، يعني بندگان كوچكتر از آنند كه خدا را به عدل و لطف الزام كنند و اين مطلب صحيح است) نميتوانند صفات حسني را كه قطعا لطف و فضل و احسان و عنايت از شاخصترين آنها است، از خداوند سبحان سلب نمايند. ما ميدانيم كه اگر جلالالدين محمد مولوي را ازفرقه اهل تسنن محسوب بداريم، بايد او را از گروه اشاعره بحساب بياوريم، زيرا باضافه توافق او در مواردي با طرز تفكرات اشاعره كه آنها را سني حقيقي ميداند، انتقادات بسيار تند و متعددي كه از گروه معتزله نموده است دليل تمايلات اشعري گرانه او است (البته فراموش نميكنيم كه وارد كردن مولوي در اين دستهبنديها دشوار است) بهر حال مولوي درباره لطف و توفيق و فضل و احسان خداوندي در موارد بسيار فراوان داد سخن داده است، از آنجمله:1- اصل بوجود آمدن كائنات از لطف خداونديست، زيرا كائنات عالم هستي با ضرورت و مطالبه وجود از خداوند به عالم هستي وارد شدهاند:مر عدم را خود چه استحاق بود كه بر او لطفت چنين درها گشودچون خلقت الخلق كي يربح علي لطف تو فرمود اي قيوم حي گوش آنكس نوشد اسرار جلال كاو چو سوسن ده زبان افتاد و لالحلق بخشد خاك را لطف خدا تا خورد آب و برويد صد گياباز خاكي را ببخشد حلق و لب تا گياهش را خورد اندر طلبچون گياهش خورد حيوان گشت زفت گشت حيوان لقمه انسان و رفتبرگها را برگ از انعام او دايگان را دايه لطف عام اورزقها را رزقها او ميدهد زانكه گندم بيغذائي كي زهدگر عتابي كرد درياي كرم بسته كي گردند درهاي كرماصل نقدش لطف و داد و بخشش است قهر بر وي چون غباري از غش استاز براي لطف عالم را بساخت ذرهها را آفتاب وي نواخت2- هويت اشياء و وارد شدن تغييرات در آنها نيز متكي به لطف خدا است:نيل تمييز از خدا آموختست كه گشاد آنرا و اين را سخت بستلطف او عاقل كند مرنيل را قهر او ابله كند قابيل رادر جمادات از كرم عقل آفريد عقل از عاقل بقهر خود بريددر جماد از لطف عقلي شد پديد وز تكال از عاقلان دانش بريداين هنرها آب را هم شاهد است كاندرونش پر ز لطف ايزد استآن جوادي كه جمادي را بداد اين هنرها وين امانت وين سدادآن جماد از لطف چون جان ميشود زمهرير از قهر پنهان ميشودآن جمادي گشت از فضلش لطيف كل شيء من ظريف هو ظريف3- بعثت انبياء عليهمالسلام هم بر مبناي لطف است نه بر مبناي ضرورتي كه خدا را الزام كند:گفت ني والله، بالله العظيم مالك للملك رحمن و رحيمآن خدائي كه فرستاد انبياء ني بحاجت بل به فضل و كبريا4- پذيرش توبه و بازگشت بسوي خدا از الطاف الهي است:بارها در دام حرص افتادهاي حلق خود را در بريدن دادهايبازت آن تواب لطف آزاد كرد توبه پذيرفت و دلت را شاد كردگفت ان عدتم كذا عدنا كذا نحن زوجنا الفعال بالجزا5- بينايان عبور از پل مابين زندگي دنيوي و حيات اخروي را كه مرگ ناميده ميشود، لطف الهي ميدانند:آنكه مردن پيش چشمش تهلكه است امر لاتلقوا بگيرد او بدستوانكه مردن پيش او شد فتح باب سارعوا آيد مر او را در خطابالحذر اي مرگ بينان بارعوا العجل اي حشر بينان سارعواالصلا اي لطف بينان افرحوا البلاء اي قهر بينان اترحوا6- خداوند متعال براي بندگانش الطاف خفيه اي دارد:اندرون زهر ترياك آن حفي كرد تا گويند ذواللطف الخفيطالب دل باش تا باشي چو مل تا شوي خندان و شادان همچو گلدل نباشد آنكه مطلوب گل است اين سخن را روي با صاحبدل استيا رب اين بخشش نه حد كار ما است لطف تو لطف خفي را خود سزا استاين بود لطف خفي كانرا صمد نار بنمايد ولي نوري بودقهر را از لطف داند هر كسي خواه نادان خواه دانا يا خسيليك لطفي گشته در قهري نهان يا كه قهري در دل لطفي نهان7- همه لطفها از خدا است، نهايت امر اينكه اشياء از آن لطف بحسب استعدادشان برخوردار ميشوند و اشخاص بحسب معرفت و كمال در دريافت آنها مختلفند:آفتاب لطف حق بر هر چه تافت از سگ و از اسب فركهف يافتتاب لطفش را تو يكسان هم مدان سنگ را گرمي و تاباني و بسلعل را زان هست نور مقتبس سنگ را گرمي و تاباني و بسلطف از حق است ليكن اهل تن در نيابد لطف بيپرده چمن8- خداوندا، لطف و عنايت فرما تا از شر خودطبيعي كه همان نفس اماره است نجات پيدا كنيم:دست گير از دست ما ما را بخر پرده را بردار پردهي ما مدرباز خر ما را كه اين نفس پليد كاردش تا استخوان ما رسيداز چو ما بيچارگان اين بند سخت كه گشايد جز تو اي سلطان بختاين چنين قفل گران را اي ودود كه تواند جز كه فضل تو گشودما زخود سوي تو گردانيم سر چون توئي از ما به ما نزديكتربا چنين نزديكياي دوريم دور در چنين تاريكياي بفرست نور9- توفيق يافتن به دعا هم از لطف او است:اين دعا هم بخشش و تعليم تست ورنه در گلخن گلستان از چه رستدر ميان خون و روده فهم و عقل جز ز اكرام تو نتوان كرد نقلاز دو پاره پيه اين نور روان موج نورش ميرود بر آسمانگوشت پاره كه زبان آمد از او ميرود سيلاب حكمت همچو جو10- لطف الهي آنچه را كه در زنجير حوادث وجود تحقق يافته است، تغيير ميدهد و مبدل مينمايد:هم دعا از تو اجابت هم ز تو ايمني از تو مهابت هم ز توگر خطا گفتيم اصلاحش تو كن مصلحي تو اي سلطان سخنكيميا داري كه تبديلش كني گر چه جوي خون بود نيلش كنياين چنين ميناگريها كار تست وين چنين اكسيرها ز اسرار تستلطف تو خواهم كه ميناگر شود اين زمان اين تنگ هيزم زر شود11- تغييرات تكاملي از لطف خداست:آنچنانكه داد سنگي را هنر تا عزيز خلق شد يعني كه زرقطره آبي بيابد لطف حق گوهري گردد برد از زر سبق12- لطف حق است كه آدمي را از زنجير كفر و انحرافات آزاد ميكند:اندر آكازاد كردت لطف حق زانكه رحمت داشت بر لطفش سبق13- الطاف خداوندي بر ارواح آدميان سرازير ميگردد و براي آنان پناهگاه و تكيهگاه ميشود:در پناه لطف حق بايد گريخت كاو هزاران لطف بر ارواح ريختتا پناهي يابي آنگه چه پناه آب و آتش مر ترا گردد سپاههمچنين هر كس باندازه نظر غيب و مستقبل ببيند خير و شرچونكه سد پيش و سد پس نماند شد گذاره چشم و لوح غيب خواندچون نظر پس كرد تا بدو وجود ماجرا و آغاز هستي رو نمودبحث املاك زمين با كبريا در خليفه كردن باباي ماچون نظر در پيش افكند او بديد آنچه خواهد بود تا محشر پديدپس زپس ميبيند او تا اصل اصل پيش ميبيند بقدر صيقليهر كه صيقل بيش كرد او بيش ديد بيشتر آمد بر او صورت پديدگر تو گوئي كان صفا فضل خداست نيز اين توفيق صيقل از عطاستقدر همت باشد آن جهد و دعا ليس للانسان الا ما سعيواهب همت خداوند است و بس همت شاهي ندارد هيچ خس14- توفيق صيقلي شدن دل از خدا است:نيست تخصيص خدا كس را بكار مانع طوع و مراد و اختيارليك چون رنجي دهد بدبخت را او گريزاند بكفران رخت رانيكبختي را چو حق رنجي دهد رخت را نزديكتر وا مينهداز اين ابيات معلوم ميشود كه مولوي هم اين نظريه را تاييد ميكند كه براي آماده كردن زمينه توفيق و لطف رباني اراده و همت انسان شرط است و الا عدالت خداوندي مقتضي تساوي همه بندگان او در شمول الطاف و عنايات و توفيقات او است. با اينحال ما بندگان ناچيز هيچ حقي نداريم كه تكليفي براي آن مقام شامخ معين كنيم.مجموع مطالعات در احكام عقلي و منابع اسلامي اثبات ميكند كه خداوند بمقتضاي لطف و كرم و عنايت رباني خود رشد و پيشرفت روحي بندگانش را ميخواهد (نه خواستن با اراده تكويني حتمي كه از تحقق خواسته شده تفكيك نميگردد)، بلكه آن خواستن كه بر همه خيرات تعلق دارد اعم از اينكه در كارگاه وجود بطور جبر قانوني تحقق يافته باشد و يا وارد ديار هستي نگردند.براي توضيح ميتوانيم در نظر بگيريم كه چون رشد و كمال همه انسانها خير است، قطعا خداوند متعال آن را ميخواهد (ولي نه آن خواستن تكويني كه هرگز از خواسته شده خداوندي تخلف نميپذيرد) بلكه آن خواستن كه محبوبيت و مطلوبيت آن خير اقتضاء ميكند. بر مبناي اين اصل است كه ميتوانيم بگوئيم توفيق و عنايت و كرم خداوندي كه از آثار لطف او است شامل همه بندگان او است، نهايت امر باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس يعني اين انسان است كه براي برخورداري از لطف خداوندي بايد تا آنجا كه ميتواند موانع را بردارد و مقتضيات را ايجاد كند، اگر چه از يك جهت، بايد از خدا بخواهيم، كه در برداشتن موانع و ايجاد مقتضيات لطف و توفيق خداوندي، توفيق و لطفش را شامل حال ما بفرمايد. بنابراين، همانطور كه در منابع اوليه اسلام آمده است، ما اين مقدار حركت را بايد آغاز كنيم كه از اعماق قلب بخواهيم: اللهم وفقنا لما تحب و ترضي (خداوندا، ما را به آنچه دوست داري و ترا خشنود ميسازد، ياري فرما.)و مادامي كه اعمال ما با تكيه بر خويشتن و با انگيزگي عوامل غير الهي صادر ميشود، خود را از توفيق الهي محروم مينمائيم. بهمين جهت است كه: سعيكم شتي تناقض اندريد روز ميدوزيد و شب بر ميدريد حتي آن عبادات و اعمالي را كه انجام ميدهيم، اگر توفيق و لطف خداوندي نباشد، نيتهاي ما در آن عبادات و اعمال، مختل و حضور قلب مفقود و دل ما از آنچه كه انجام ميدهيم، بيخبر است. آري، اي خداوند سبحان- توبه بيتوفيقت اي نور بلند جز به ريش توبه نبود ريشخند سبلتان توبه يك يك بركني توبه سايه است و تو ماه روشني چونكه بي تو نيست كارم را نظام بي تو هرگز كار كي گردد تمام چون گريزم زانكه بي تو زنده نيست بيخداونديت بود بنده نيست حتي تلخي محروميت از توفيق بدرجهاي از شدت ميرسد كه بنده با كمال جديت ميگويد:جان من بستان تو اي جان را اصول زانكه بي تو گشتهام از جان ملولعاشقم من بر فن ديوانگي سيرم از فرهنگ و از فرزانگيآري، بريدن از توفيق الهي، همان بريدن ماهي از آب است كه جز جان كندن هيچ نتيجهاي نداردچشمها و گوشها را بستهاند جز مگر آنها كه از خود رستهاندجز عنايت كه گشايد چشم را جز محبت كه نشاند خشم راجهد بيتوفيق جان كندن بود ز ارزني كم گر چه صد خرمن بودجهد بيتوفيق خود را كس باد در جهان والله اعلم بالرشادجهد فرعوني چو بيتوفيق بود هر چه او ميدوخت آن تفتيق بوداين است قاعده كلي:چون بجوئي تو بتوفيق حسن باده آب جان بود ابريق تنچون بيفزايد ميتوفيق را قوت ميبشكند ابريق راتوفيق خداوندي معجزات را بوجود ميآورد:اژدها بد مكر فرعون عنود مكر شاهان جهان را خورد بودليك از او فرعون تر آمد پديد هم و راهم مكر او را در كشيداژدها بود و عصا شد اژدها اين بخورد آنرا به توفيق خدادست شد بالاي دست اين تا كجا تا به يزدان كه اليه المنتهيتوفيق خداونديست كه حقائق از پشت پرده براي انسان نمودار ميگردند:همچو موسي بود آن مسعود بخت كاتشي ديد او به سوي آن درختچون عنايتها به او موفور بود نار ميپنداشت وان خود نور بودپس بدانكه شمع دين بر ميشود اين نه همچون ديگر آتشها بوداين نمايد نور و سوزد يار را وان بصورت نار و گل زوار رااين چو سازنده ولي سوزندهاي وان گه وصلت دل افروزندهايشكل شعله نور پاك ساز وار حاضران را نور و دوران را چو نارحاضران از غائبان خوشحالتر غائبان را نيست توفيق خبرخداوندا، حركت در مسير كمال كه دستور تست، بيتوفيق تو امكان ندارد، براي ما توفيق عنايت فرما:اي تقاضاگر درون همچون جنين چون تقاضا ميكني اتمام اينسهل گردان، ره نما، توفيق ده يا تقاضا را بهل بر ما منهچون ز مفلس زر تقاضا ميكني زر ببخش در سراي شاه غنيخداوندا، رحيما، توبي آنكه مااستحقاق داشته باشيم، نعمت وجود و امتيازات آنرا بر ما عنايت فرمودهاي، توفيقت را هم بهمانگونه شامل حال ما فرما- اي كريم و اي حريم سرمدي در گذار از بدسكالان اين بدي اي بداده رايگان صد چشم و گوش ني ز رشوت بخش كرده، عقل و هوش پيش از استحقاق بخشيده عطا ديده از ما جمله كفران و خطا اي عظيم، از ما گناهان عظيم تو تواني عفو كردن اي كريم ما ز حرص و آز خود را سوختيم وين دعا را هم ز تو آموختيم حرمت آن كه دعا آموختي در چنين ظلمت چراغ افروختي دستگير و ره نما، توفيق ده جرم بخش و عفو كن، بگشا گره از مهمترين توفيقات رباني رسيدن به خدمت مربيان و رهبران عاليقدر است كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمود: هلك امرء ليس له حكيم يرشده. (بهلاكت رسيد مردي كه نباشد براي او حكيمي كه ارشادش كند.) پس از آنكه آن حكيم مربي از ديدگاهم ناپديد گشت:خواستم تا از پي آن شه روم پرسم از وي مشكلات و بشنومبسته كرد آن هيبت او مرمرا پيش خاصان ره نباشد عامه راور كسي را ره شود گو سر فشان كان بود از رحمت و از جذبشانپس غنيمت دار آن توفيق را چون بيابي صحبت صديق رانه چو آن ابله كه يابد قرب شاه سهل و آسان در فتد آن دم ز راهچون ز قرباني دهندش بيشتر پس بگويد ران گاو است اين مگرنيست اين از ران گاو اي مفتري ران گاوت مينمايد از خريبذل شاهانه است اين بي رشوتي بخشش محضست اين از رحمتيهيچ نكشد نفس را جز ظل پير دامن آن نفس كش را سخت گيرچون بگيري سخت آن توفيق هوست در تو هر قوت كه آيد جذب اوستاعراض از مربي روحي و دوري گزيدن از پيشتازان انسان ساز و بياعتنائي درباره آنان، بدون ترديد اساسيترين عامل عقب ماندگي بشر از ترقي و اعتلاء ميباشد. لذا با كمال صراحت ميگوئيم: آن فرد و جامعه و آن دنيايي كه كاري با مربيان روحي ندارند و يا در صدد منتفي ساختن آنان از جامعه برميآيند، توفيق الهي را از خود سلب مينمايند و شر را بجاي خير و ظلم را بجاي عدل و زشت را بجاي زيبا ميخرند. علي بن ابيطالب عليهالسلام را از دست ميدهند و معاويه را ميگيرند، از حسين بن علي عليهالسلام اعراض ميكنند، روي به يزيد بن معاويه ميبرند، همانگونه كه در گذشته از موسي عليهالسلام بريده و به فرعون ميپيوستند. اين معامله مرگبار كه ناشي از ببار نياورد، بجريان خود ادامه خواهد داد. هنگامي كه توفيق رباني روي بياورد، صفات حميده در انسان پديدار گردد:گفت چون توفيق يابد بندهاي او كند مهماني فرخندهايمال خود ايثار راه او كند جان خود ايثار جاه او كندشكر او شكر خدا باشد يقين چون به احسان كرد توفيقش قرينيقين بدانيد هنگاميكه احساس كرديد (الله) را از ته دل بر زبان ميآوريد، توفيق آنرا لبيك خداوندي بشما عنايت فرموده است، چنانكه اگر ديديد در هنگام احرام و رهسپار شدن به كوي الهي، لبيك اللهم لبيك را از اعماق دل ميگوئيد، قطعا كه توفيقي از خدا شامل حال شما شده و او شما را خواسته است.هيچ ميگويند كاين لبيكها بيندائي ميكنيم آخر چرا؟كو ندا تا خود تو لبيكي دهي از ندا لبيك تو چون شد تهيبلكه توفيقي كه لبيك آورد هست هر لحظه ندائي از احددر جائي ديگر مولوي ميگويد: شخصي دعاي فراوان كرد و مستجاب نشد، اميدش مبدل به ياس گشته و سكوت كرد و شبي حضرت خضر عليهالسلام را در خواب ديد:گفت هين از ذكر چون واماندهاي چه پشيماني از آن كش خواندهايگفت لبيكم نميآيد جواب زان همي ترسم كه باشم رد بابگفت خضرش كه خدا گفت اين بمن كه برو با او بگو اي ممتحنبلكه آن الله تو لبيك ما است وان نياز و درد و سوزت پيك ماستني تو را در كار من آوردهام نه كه من مشغول ذكرت كردهامحيلهها و چارهجوئيهاي تو جذب ما بوده گشاده پاي تودرد عشق تو كمند لطف ما است زير هر يا رب تو لبيكها استهست لبيكي كه نتواني شنيد ليك سر تا پا توان آن را چشيدبا رقههاي بسيار درخشان روحاني كه ميتوانند روشنگر راه ما باشند، در درون ما انسانها سر ميكشند، ولي صد حيف و اسف كه دوام نميآورند و خاموش ميگردند. اگر عنايات رباني در منتفي ساختن موانع بقاي آن فروغها شامل حال ما شوند، آن فروغهاي رباني دوام ميآورند:بس ستاره آتش از آهن جهيد وين دل سوزيده پذرفت و كشيدليك در ظلمت يكي دزدي نهان مينهد انگشت بر استارگانميكشد استارگان را يك بيك تا نيفروزد چراغي بر فلكولي اي خداي رحيم:گر عنايات شود با ما مقيم كي بود بيمي از آن دزد لئيماصلا بدون عنايات خداوندي ما هيچ و پوچيم:اينهمه گفتيم ليك اندر بسيج بيعنايات خدا هيچيم و هيچبيعنايات حق و خاصان حق گر ملك باشد سياهستش ورقاز عنايات خداوندي است كه ناقص را بجاي كامل ميپذيرد و «هي» بلال حبشي را «حي» محسوب ميفرمايد، نه اينكه اصل تكليف را از بلال ساقط نمايد و امتياز انجام تكليف را از او كه از اداي حاء «حي» از مخرج خود ناتوان بوده است سلب كند:آن بلال صدق در بانگ نماز حي را هي خواند از روي نيازتا بگفتند اي پيمبر نيست راست اين خطا اكنون كه آغاز بناستاي نبي و اي رسول كردگار يك موذن كاو بود افصح بيارعيب باشد اول دين و صلاح لحن خواندن لفظ حي علي الفلاحخشم پيغمبر بجوشيد و بگفت يك دو رمزي از عنايات نهفتكاي خسان نزد خدا «هي» بلال بهتر از صد حي وحي و قيل و قالتكيه كلي بر عقل نظري به اميد آنكه همه مشكلات را ميتواند حل كند و بريدن از عنايات خداوندي، اينست بازي در لبه پرتگاه سقوط به خود محوري:واي آن دل كش چنين سودا فتاد هيچكس را اينچنين سودا مباداين سزاي آنكه تخم جهل كاشت وان نصيحت را كساد و سهل داشتاعتمادي كرد بر تدبير خويش كه برم من كار خود با عقل پيشنيم ذره زان عنايت به بود كه ز تدبير خرد پانصد رسدترك مكر خويشتن گير اي امير پا بكش پيش عنايات و بمير*****«و نشهد ان لا اله غيره و ان محمدا عبده رسوله، ارسله بامره صادقا و بذكره ناطقا، فادي امينا، و مضي رشيدا»(و شهادت ميدهيم كه جز او خدائي نيست و به اينكه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و رسول او است. خداوند او را با امر خود براي اظهار حق و گويايي ذكرش فرستاد. و رسالت را با كمال امانت ادا كرد و در حد اعلاي رشد از اين دنيا رخت بربست.)علت استمرار شهادتين بر زبان اميرالمومنين عليهالسلام:براي فهم اين معني كه چرا اميرالمومنين عليهالسلام دو شهادت اصلي را در سخنانش تكرار و به آن دو تاكيد مينمايد، بايد در نظر بگيريم كه اساسيترين پيماني كه يك انسان رشد يافته الهي ميتواند با خود ببندد كه بر مبناي آن هرگز منحرف نشود، دو شهادت است:اول- شهادت به يگانگي خداوند و نفي هر گونه معبود از عالم وجود است.دوم- شهادت به رسالت عظماي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله است كه واسطه ابلاغ اراده تشريعي خداوند سبحان بر بندگانش ميباشد.لذا ميتوان گفت: منظور از شهادت در دو مورد، معناي لغوي آن نيست كه بمعناي ديدن و حضور و گواهي مستند به حس و نظير آنها بوده باشد، و بدان جهت كه واقعيات و مصالح و مفاسد وجود انساني بايد از خود خالق فياض و خداوند يگانه ابراز شود، لذا فهم و پذيرش و اعتقاد محكم به مضمون جمله دوم (كه رسالت عظماي محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله و سلم است) و بستن پيمان به عمل به آنچه كه آن واسطه مقدس از طرف خدا بوسيله وحي ابلاغ مينمايد، ضرورت پيدا ميكند. وفاي به اين دو پيمان همانگونه كه زندگي را از پوچي نجات داده و آدمي را وارد حيات معقول مينمايد، حيات اجتماعي را هم كه تار و پودش از پيمانهاي افراد تشكيل دهنده اجتماع است، منطقيتر و عاليتر و ايدئالتر ميسازد، شايد اين حقيقت را بارها تذكر دادهايم كه توقع يك زندگي اجتماعي كه هر يك از افراد آن، بثمر رسيدن شخصيتيش را با نظر به درك و فهم و تعقل و احساسات و اختياري كه در نهادش وجود دارند در آن زندگي دريابد، بدون دو پيمان اساسي مورد بحث، توقعي است بيجا و انتظاريست بيمورد.پس تكرار شهادتين و تاكيد بر آن دو، در حقيقت تذكر دائمي به دو اصل اساسي (حيات معقول) است كه فقط با قول ثابت «انالله» و با هدايت پيامبر عزيز به مصالح و مفاسد واقعي «و انا اليه راجعون» امكانپذير ميباشد. خداوند متعال پيامبر را براي اظهار حق و گويايي ذكر خود فرستاد. حكمت بعثت پيامبر اعظم نه براي ارائه امتيازات شخصي او مانند اخلاق برين و امانت و غيرذلك بود، و نه براي پركردن شكم مردم با غذاهاي گوناگون و پوشاندن بدن آنان با جامههاي فاخر و زيبا و نه براي بدست آوردن سروري بر جوامع و سپردن مردم آن جوامع بدست چند خودكامهي شر و پليد مانند بنياميه و بنيعباس و غير آنها و نه براي ترجيح و تقديم نژاد خود بر ديگر نژادها، زيرا كه منابع اوليه اسلام پر از نفي اين امور (رياست و نژاد بازي) بوده و سير كردن شكمها و پوشاندن بدنها را هم از اساسيترين شرائط و مقدمات بوجود آمدن يك فرهنگ و تمدن اصيل انساني ميداند نه اينكه اين امور و ديگر وسائل معيشت، حكمت اصلي و انگيزه بعثت پيامبر بوده باشد.اين خطاي ويرانگر را (كه هيچ تمدن اصيل واقعي با ارتكاب آن، امكانپذير نخواهد بود) از ذهن خود دور كنيم كه ميگويد: انگيزه بعثت پيامبران (يا باصطلاح آنانكه نبوت را درك نميكنند و برسميت نميشناسند، ميگويند علت نهائي حركت و نهضت اينگونه شخصيتها) پديده معيشت است! اينان در اعماق مغز خود بهتر از ديگران ميفهمند كه هويت ارزشي انسان در تبديل مواد غذائي به مدفوعات بمدت هفتاد يا هشتاد سال (معمولا) نيست و اگر اشخاصي پيدا شوند كه واقعا معتقد باشند كه همه تكاپوها و كوششها و مبارزات و فداكاريها و شهادتها و بعثت انبياء و صرف عمرها در شناخت و بيان واقعيتها و تحريك انسانها به ورود در مسير (حيات معقول) فقط براي خوردن و خوابيدن و دفع انواع شهوات بوده است، اينان بايد درباره كيفيت كار مغز و وضع رواني خود بينديشند، زيرا خود آنان بايد درد مغزي و رواني خود را تشخيص داده و در صدد پيدا كردن درمان آن برآيند. براي كسيكه خورشيد عالم افروز تاريك تلقي شده است، يا بازي باالفاظ را فلسفه زندگي خود تلقي نموده و يا از عالم، انسانيت به مقام والاي خفاش بودن ترقي فرموده است!! چه حكمتي، چه رسالت، چه هدف اعلائي؟!خلاصه، هيچ يك از اموري كه تاكنون گفتيم، علت و حكمت بعثت پيامبر اسلام (و نه ديگر پيامبران عليهمالسلام) نبوده است. البته همانگونه كه بارها طي مجلدات اين ترجمه و تفسير گفتهايم، موضوع اقتصاد و معيشت از ديدگاه پيامبران، مخصوصا پيامبر عظيمالشان اسلام كه با كمال اهميت تلقي شده، بر پا دارنده و قوام ماده زندگي معرفي شده است، نه هدف و حكمت بعثت، بلكه آنچه كه هدف و حكمت بعثت است عبارتست از به ثمر رسيدن شخصيت انسان در گذرگاه طبيعت رو به ابديت و براي اينكه شخصيت انسان به ثمر برسد قطعي است كه بايد حق و باطل را بشناسد تا از حق تبعيت كند و از باطل بپرهيزد. حق چيست و باطل كدام است؟ در تعريف حق در اين مبحث فقط به اين جمله مختصر اشاره ميكنيم كه هر واقعيتي كه شايستگي موجوديت را داشته باشد، حق است، چه مربوط به عالم هستي بطور عام باشد و چه مربوط به هويت انساني باشد، و آنچه كه مخالف شايستگي مزبور باشد، باطل است. و ميدانيم كه عقل محدود انساني نميتواند همه حقها و باطلها را كه ارتباطي با موجوديت آنان داشته باشد، درك و دريافت كند، مخصوصا آن نوع حق و باطلها كه ارتباطي با هويت ماوراي طبيعي درون آدمي دارند.لذا ضروري است كه خداوند متعال كه از مخلوقات خود جريان بر مبناي حق را ميخواهد (و خود آنان همه حقها را در همه ابعاد وجودي خود نميشناسد)، بوسيله پيامبران امينش، آنان را با همه حقها آشنا بسازد و آنگاه دستور به حركت بر مبناي حق را از آنان بخواهد. در قرآن مجيد تزكيه و تعليم كتاب و حكمت و ايصال مردم به رشد و برداشتن بارهاي سنگين جاهليت از دوش انسانها و ارائه طرق پرستش خداوند يكتا و بطور كلي بوجود آمدن حيات شايسته و امثال اين امور كه هر يك بعدي از شخصيت انساني را در گذرگاه طبيعت رو به ابديت بثمر ميرساند، بعنوان هدف و حكمت بعثت انبياء مطرح شده است و بدانجهت كه امور مزبوره شايستگي واقعيت را دارند لذا حق ميباشند و همچنين در خطبه اول از نهجالبلاغه امور ذيل را كه هر يك از آنها حق است، بعنوان اهداف بعثت بيان ميفرمايد:1- پيمان فطري انسانها را كه براي قرار گرفتن در مسير كمال با خدا بستهاند آماده وفاء نمايند.2- نعمتهاي فراموش شده خداوندي را بياد آنان بياورند.3- حجتهارا بمردم ابلاغ كنند.4- سرمايههاي مخفي عقول مردم را بيرون آورند و در معرض فعليت قرار بدهند.5- آيات قدرت خداوندي را براي بندگان خدا نشان بدهند.6- آيات الهي را در معيشتهائي كه آنان را احياء ميكند قابل ديدن بسازند هر يك از اين امور ششگانه كه حيات شايسته (حيات معقول) بدون آنها امكانپذير نيست، حق است و پيامبر عظيمالشان اسلام مانند انبياي گذشته مامور شناساندن اين حقها بمردم و اجراي آنها در جوامع انساني بودهاند، و اينست معناي آيه مباركه: هذا كتابنا ينطق عليكم بالحق. (اينست كتاب ما كه با شما بر مبناي حق سخن ميگويد.)خداوند سبحان پيامبر اكرم را براي اشاعه ذكر خداوندي فرستاد. با شيوع ذكر خداوندي در ميان انسانها، باضافه اينكه زندگي هر يك از افراد انساني، تكيه بر بزرگترين پشتيبان مينمايد، و با هيچگونه خلا و بيچارگي و (چكنم؟ چكنم؟) روياروي نميگردد، زندگي اجتماعي نيز از نوعي نورانيت الهي منور ميگردد كه جامعه هرگز خود را با چنين سوالي كه (چه بايد كرد؟) مواجه نميبيند. در آينده بحثي مشروح درباره چه بايد كرد؟ كه خردمندان همه جوامع در همه دورانها، آنرا در مقابل چشمانشان ميبينند خواهيم داشت. البته همه ما ميدانيم كه هر كتاب و هر گونه ارائه طريقي كه در پاسخ (پس چه كرد؟) به افكار بشري عرضه شده است، اگر آن اهداف زندگي را كه پيامبران عظام براي وصول به هدف اعلاي زندگي ابلاغ فرمودهاند، از پاسخ منها كردهاند، نه تنها پاسخ مفيدي عرضه نكردهاند، بلكه دردها و مشكلات ديگري را هم بر دردها و مشكلات بشري افزودهاند. پيامبر اكرم رسالتي را كه از طرف خدا مامور به ابلاغ آن بوده است با كمال امانت ادا فرمود و در حاليكه به رشد و كمال مناسب وجود مباركش نائل آمده بود، رخت از اين جهان بربست. آن بزرگوار كمترين مسامحه و بياعتنائي در ماموريت عظمائي كه به وي محول شده بود، روا نداشت، بلكه چنان جد و جهد و تلاش فرمود كه آياتي در اين باره به آن حضرت نازل شد كه خود را به مشقت فوق طاقت نيندازد، از آنجمله:1- طه. ما انزلنا عليك القران لتشقي (ما قرآن را بتو نازل نكرديم كه به مشقت بيفتي.) در بعضي از تفاسير آمده است كه آن حضرت شبها را تا صبح در حال نماز و نيايش ميگذراند و از اينجهت بزحمت فراوان افتاده بود، لذا خداوند متعال فرمود كه اين كتاب را براي آن نفرستاديم كه خود را به مشقت و زحمت بيندازي.2- فلعلك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يومنوا بهذا الحديث اسفا. شايد تو (اي پيامبر) خود را بجهت ايمان نياوردن مردم به اين دين بعلت تاسف، هلاك بسازي.)3- لعلك باخع نفسك الا يكونوا مومنين. (شايد تو خود را از بيم آنكه آنان ايمان نياورند به هلاكت بيندازي.)اين آيات و امثال آنها بخوبي نشان ميدهد كه جانفشانيهاي پيامبر عظيمالشان اسلام در اداي رسالت در چه حدي بوده است كه خداوند سبحان او را از به هلاكت انداختن خود در راه اداي رسالت باز ميدارد. تحمل آن جانفشانيها و مشقتها در اداي رسالت، معلول معرفت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به اهميت امانت رسالت بوده است كه در آيات زير اشارهاي بان شده است: و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذا لا تخدوك خليلا. و لولا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا. اذا لاذقناك ضعف الحيات و ضعف الممات ثم لا تجدلك علينا نصيرا. (آنان (مشركان) در اين صدد برآمدند كه تو را از قرآن (يا هر چه) كه بتو وحي كردهايم منحرف بسازند و در اينصورت تو را براي خويشتن دوست اتخاذ ميكردند. و اگر ما قلب تو را محكم و ثابت نميكرديم، اندك تكيهاي به آنان ميكردي، در اينصورت دو برابر عذاب زندگي (مشركان) و دو برابر عذاب مرگ (مشركان) را بتو ميچشانديم، پس از آن ديگر براي خود از ما كمك و نصرتي نمييافتي.) و لو تقول علينا بعض الاقاويل. لاخدنا منه باليمين. ثم لقطعنا منه الوتين فما منكم من احد عنه حاجزين. (و اگر پيامبر گفتارهائي را بما ببندد، دست او را ميگيريم. سپس رگ قلبش را قطع ميكنيم و هيچ كس از شما نميتواند اين عذاب ما را از او دفع نمايد.)اين آيات مانند آيات قبلي شديدترين تهديد را متوجه پيامبر گرامي صلي الله عليه و آله و سلم نموده است. و ما بيقين ميدانيم كه خود آن بزرگوار بمقامي از رشد انساني و تهذب روحي و تخلق به اخلاق الله رسيده بود كه كمترين احتمال نميرفت كه در رسالت الهي كه بعهده گرفته بود، كمترين تجاوز و انحراف و خلاف امانت انجام بدهد. با اينحال خداوند سبحان تهديدات مزبور را متوجه پيامبر اكرم نموده تا اهميت بينهايت رسالت را، هم براي خود آن حضرت و هم براي همه انسانها اثبات فرمايد.
امام (ع) در اين خطبه مردم را در باره امامان پس از خود آگاهى مى دهد و به آنها مى آموزد كه چگونه بايد با آنان رفتار كنند و نيز آنها را به ظهور امامى از پى امامى ديگر از اهل بيت (ع) اميدوار مى سازد، و به آنان وعده مى دهد كه با ظهور امام منتظر (ع) نعمتهاى خداوند بدان گونه كه آرزو دارند در باره آنها كامل خواهد شد.فرموده است: «الحمد للّه... حقوقه»:امام (ع) خداوند را به مناسبت دو امر سپاس گزارده است، يكى انتشار فضل و احسان او در ميان آفريدگان و ديگر اين كه دست جود و بخشش خود را براى آنها گشوده است، بديهى است مراد از يد «دست» نعمت خداوند است كه بر سبيل مجاز و اطلاق اسم سبب بر مسبّب استعمال شده، و روشن است كه «جود» منشأ نعمتهاى الهى است، و استعمال دو واژه نشر و بسط اگر چه در اجسام بر سبيل حقيقت است، لكن در غير اجسام از استعاره هاى رايجى است كه به حقيقت نزديكند.سپس امام (ع) سپاس و ستايش خود را بر همه آنچه از پروردگار صادر مى شود، اعمّ از آسودگى و سختى، تعميم و گسترش داده است زيرا شدايدى كه متوجّه انسان مى شود نيز از نعمتهاى پروردگار است، و چنانچه آدمى با بردبارى و شكيبايى با آنها برخورد كند، موجب ثواب زياد و پاداش بسيار براى او خواهد بود، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «وَ بَشِّرِ الصَّابِرِينَ» و پيداست آنچه سبب جلب نعمت مى شود نيز نعمت است.امام (ع) پس از آن كه خداوند را بر نعمتهايى كه ارزانى فرموده ستوده است، از او درخواست مى كند كه وى را براى اداى حقوق واجب او يارى فرمايد.اين كه واژه «صادع» را براى پيامبر گرامى (ص) به طريق استعاره آورده بدين مناسبت است كه رسول اكرم (ص) به فرمان الهى كيان شرك را شكست و دلهاى مشركان را شكافت و كفر و نادانى را از درون دلهاى آنها بيرون آورد، و سخن از خداوند گفت و ياد او را در دلهاى آنها جاى داد، و پس از آن كه رسالت خود را با درستى و امانت به پايان برد، خداوند روح او را گرفت و به سوى خويش فرا خواند و به مقام قدس خود رهنمون شد، و او را در منازل رفيع فرشتگان پاك خود جاى داد.واژه هاى صادعا و ناطقا و أمينا و رشيدا همه از نظر نحوى حالند.
و من اخرى و هى التاسعة و التسعون من المختار فى باب الخطب خطب بها في الجمعة الثالثة من خلافته كما فى شرح المعتزلي:الحمد للّه النّاشر في الخلق فضله، و الباسط فيهم بالجود يده، نحمده في جميع أموره، و نستعينه على رعاية حقوقه، و نشهد أن لا إله غيره، و أنّ محمّدا عبده و رسوله، أرسله بأمره صادعا، و بذكره ناطقا، فأدّى أمينا، و مضى رشيدا.اللغة:(الرّشد) إصابة الصّواب و قيل الاستقامة على طريق الحقّ مع تصلّب فيه، و بهما فسّر قوله سبحانه: وَ لَقَدْ آتَيْنا إِبْراهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ». الاعراب:فضله و يده منصوبان على المفعولية، و غيره منصوب على الوصف، و صادعا و ناطقا حالان من مفعول ارسله و يحتمل كون الأول حالا من امره و الثّاني من ذكره على نحو قوله: «هذا كِتابُنا يَنْطِقُ عَلَيْكُمْ بِالْحَقِ» . و أمينا و رشيدا منصوبان على الحال أيضا.المعنى:اعلم أنّ هذه الخطبة الشريفة من جملة الأخبار الغيبيّة لأمير المؤمنين عليه السّلام أخبر فيها بما يكون بعده عليه السّلام من أمر الأئمة عليهم السّلام و أعلم النّاس بموته عليه السّلام بعد اشتهار أمره و اجتماع الخلق له، و افتتح بالحمد و الثّناء، و الشهادة بالتّوحيد و الرّسالة و ذكر وصف الرسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم أولا فقال عليه السّلام: (الحمد للّه الناشر) أى المفرّق (في الخلق فضله) و احسانه مجاز من باب اطلاق اسم السّبب على المسبّب- كناية (و الباسط فيهم بالجود يده) أى نعمته من باب اطلاق اسم السّبب على المسبّب أو بسط اليد كناية عن العطاء (نحمده) سبحانه (في جمع اموره) الصادرة عنه سواء كان من قبيل العطاء و النعمة أو البلاء و الشّدة، فانّ كلّ ما صدر عنه سبحانه نعمة كان أو غيرها جميل اختيارىّ يستحق به حمدا و ثناء، و لازم حقّ العبوديّة و مقتضى كمال المعرفة القيام بوظايف الحمد في كلّ باب، و الرّضاء بالقضاء على جميع الأحوال و لا حاجة إلى ما تمحّله الشّارح البحراني «ره» و تكلّفه من أنّ الحمد بالشّدايد اللّاحقة باعتبار كونها من نعمه أيضا فانها إذا قوبلت بصبر جميل استلزمت ثوابا جزيلا كما قال تعالى: و بشّر الصّابرين، و ظاهر أنّ أسباب النّعم نعم. (و نستعينه على رعاية حقوقه) الواجبة و الاتيان بها سواء كانت حقوقا مالية كالخمس و الزّكاة و الحجّ و نحوها، أو غير مالية كساير ما أوجبه على عباده (و نشهد أن لا إله غيره و أنّ محمّدا) صلّى اللّه عليه و آله و سلّم (عبده و رسوله) ذكر الشهادتين في هذه الخطبة كأكثر الخطب لما روى من أن كلّ خطبة ليس فيها تشهد فهي كاليد الجذماء (أرسله) سبحانه (بأمره صادعا) أى مظهرا مجاهرا امتثالا لقوله سبحانه «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ». (و بذكره ناطقا) اطاعة لما أمره بقوله: «فَذَكِّرْ بِالْقُرْآنِ مَنْ يَخافُ وَعِيدِ». (فادى) ما حمّله (امينا) مؤتمنا (و مضى) إلى الحقّ (رشيدا) صائبا استعاره.الترجمة:از جمله خطب شريفه ديگر آن امام أنام است كه فرموده:حمد و سپاس خداوند را سزاست كه پراكنده كننده است در ميان خلق فضل و اكرام خود را، و گستراننده در ميان ايشان بجود و بخشش احسان و انعام خود را حمد مى كنيم او را در همه كارهاى او، و طلب يارى مى كنيم از او بر رعايت حقّهاى او، و شهادت مى دهيم آنكه نيست هيچ معبودى بحق غير از او، و آنكه محمّد بن عبد اللّه صلوات اللّه عليه و آله بنده و رسول او است، فرستاده او را در حالتي كه اظهار كننده بود امر او را، و گوينده بود ذكر او را، يا اين كه فرستاده او را بأمر خود در حالتى كه شكافنده بود آن امر بيضه شرك را، و بذكر خود در حالتى كه گوينده بود آن ذكر حقّ را.پس أدا نمود حضرت خاتم نبوّت أوامر و أحكام حق را در حالتى كه امين بود در تبليغ رسالت، و گذشت بسوى حقّ در حالتى كه راستكار يا مستقيم بود بر طريق هدايت.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3، ص 374
از سخنان آن حضرت (ع) [در اين خطبه كه با عبارت «الحمد لله الناشر فى الخلق فضله و الباسط فيهم بالجود يده» (سپاس پروردگارى را كه فضل خود را ميان آفريدگان منتشر فرموده و دست بخشش خود را ميان آنان گشوده است) شروع مى شود، ابن ابى الحديد نخست لغات خطبه را توضيح داده و معنى كرده است و كنايات و استعارات آنرا روشن ساخته آن گاه دو مبحث اخلاقى را بررسى كرده است يكى در ستايش درنگ و نكوهش شتاب و ديگرى در ستايش كم گويى و نكوهش پرگويى، كه نكات بسيار جالب در آن گنجانيده است و روايات و سخنان حكيمانه و اشعار فراوان شاهد آورده است و برخى از خاموشان گويا را نام برده و معرفى كرده است.]
سپس ابن ابى الحديد مى گويد: اين خطبه را امير المومنين در سومين جمعه خلافت خويش ايراد فرموده است و بسيارى از مطالب آن كنايه از وجود خود اوست و به آنان خبر داده است كه ايشان بزودى پس از اينكه بر نصرت او جمع خواهند شد و از او فرمانبردارى خواهند كرد او را از دست خواهند داد و از او جدا خواهند شد و همانگونه كه فرموده بود صورت گرفت و نقل شده است كه مردم عراق هرگز به اندازه ماهى كه على عليه السلام كشته شد بريارى او اجتماع نكردند و در اخبار آمده است كه امير المومنين پرچمى براى فرماندهى بر ده هزار تن براى پسرش حسن (ع) و پرچمى به فرماندهى همان شمار براى ابو ايوب انصارى بست و براى فلان و بهمان تا آنجا كه صد هزار شمشير براى او جمع شد و مقدمه لشكر را هم پيشاپيش خود گسيل فرمود و آهنگ شام كرد و همين هنگام ابن ملجم ملعون او را ضربت زد و كار او چنان شد كه شد و آن لشكرها همچون گله گوسپندى كه شبان خود را از دست داده باشند پراكنده شدند.