و من خطبة له (علیه السلام) و هي من خطب الملاحم:اللّه تعالى:الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ؛ خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ، إِذْ كَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لَا تَلِيقُ إِلَّا بِذَوِي الضَّمَائِرِ وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِيرٍ فِي نَفْسِهِ، خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ.
ذَوِى الضَمَائِر: صاحبان قلب و حواس و قواى مُدركه.السُّتُرَات: جمع «سترة»، پوششها.
خَرَق: پاره نمودسُتُرات: پوشش ها و پرده هاغُموض: مشكل و سخت بودنسَريرات: جمع سريرة: باطن و درون
خطبه اى از آن حضرت (ع) در اين خطبه از وقوع پيشامدهاى بزرگ ياد مى كند:سپاس خداوندى را، كه به سبب آفرينش خود بر آفريدگانش آشكار شده است و با دلايل روشن خود در دلهايشان نمودار گرديده است. موجودات را بى آنكه فكر و انديشه اى به كار دارد بيافريد. زيرا انديشه تنها سزاوار كسانى است كه داراى ضمير باشند و در ذات او ضميرى نيست. علم او درون پرده هاى غيب را بشكافته و بر عقيده هاى رازناك و مكنون احاطه دارد.
از خطبه هاى آن حضرت است در پيشگويى از حوادث آينده:خداى را سپاس كه با آفرينش مخلوقات بر مخلوقات تجلّى كرد، و با حجّت خود بر قلوبشان آشكار است، بدون به كار گيرى انديشه موجودات را آفريد، زيرا انديشه ها در خور آنانى است كه داراى ضمايرند، و خدا را فى نفسه ضمير نيست. دانش او عمق پرده هاى غيب را شكافته، و به پيچيدگى ها و دقايق آراء نهانها احاطه نموده.
(يكى از سخنرانى هاى امام در شهر كوفه كه حوادث سخت آينده را بيان فرمود).1. خدا شناسى:ستايش خدايى را سزاست كه با آفرينش مخلوقات، بر انسان ها تجلّى كرد، و با برهان و دليل خود را بر قلب هايشان آشكار كرد. مخلوقات را بدون نياز به فكر و انديشه آفريد، كه فكر و انديشه مخصوص كسانى است كه دلى درون سينه داشته باشند و او چنين نيست، كه علم خداوندى ژرفاى پرده هاى غيب را شكافته است، و به افكار و عقايد پنهان احاطه دارد.
و از خطبه هاى آن حضرت است و آن از خطبه هايى است كه از حادثه هاى بزرگ خبر مى دهد:سپاس خداى را، كه به آفرينش مخلوقاتش برآفريدگان خود نمودار است، و هستى وى -با دليل روشن- بر دلهاى آنان پديدار. بى آنكه بينديشد آفريدگان را آفريد، كه انديشيدن او را نمى سزيد. چه، انديشه را دلى درون سينه بايد، و او را درونى نيست تا انديشه اى از آن برآيد. علم او درون پرده هاى غيب را شكافت، و بر عقيدتهاى نهفته و رازهاى پنهان احاطت يافت.
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است و آن از خطبه هايى است كه در آن (خداوند سبحان را سپاسگزارده و رسول اكرم را ستوده و به بعضى از كمالات و كرامات خويش اشاره نموده، و) فتنه و فساد و خونريزيهايى را كه پيش مى آيد بيان فرموده:(1) سپاس خدائى را سزا است كه بسبب خلقت و آفرينشى كه فرموده (و دليل بر ربوبيّت او است) به خلائق آشكار شده است، و به حجّت و برهان خويش (آثار قدرت) نزد دلهاى ايشان ظاهر و نمايان است،(2) بدون بكار بردن فكر و انديشه آفريدگان را ايجاد فرمود، زيرا انديشه ها سزاوار نيست مگر به كسانى كه داراى ضمائر (قواى مدركه باطنيّه) باشند و خداوند فى نفسه داراى ضميرى نيست (زيرا كسيكه براى ادراك چيزى به قواى ادراكيّه نياز داشته باشد البتّه ممكن است، و واجب الوجود ممكن نمى باشد)(3) و علم او بباطن و كنه ناديدنيها نفوذ (حاجب و مانعى براى او نيست) و به كوچكترين افكار و اسرار (دلها كه اطّلاع از آن براى كسى ممكن نباشد) احاطه دارد.
ستايش مخصوص خداوندى است که با آفرينش خويش بر انسان ها تجلّى کرده است. خداوندى که با حجّت و نشانه هاى خود، بر قلب بندگان آشکار شده است. آفريده ها را بدون نياز به فکر و انديشه آفريد; چرا که انديشه مخصوص کسانى است که داراى روح و ضمير باطن هستند، و او چنين نيست; (زيرا) علم و دانش او، اعماق پرده هاى غيب را شکافته و به عقايد پيچيده و پنهان احاطه دارد.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 4، ص: 514-507
و من خطبة له عليه السلام و هى من خطب الملاحم.از خطبه هاى امام است كه از وقايع و حوادث مهم آينده خبر مى دهد.
خطبه در يك نگاه:اين خطبه از بخش هايى تشكيل يافته: در نخستين بخش، مانند بسيارى از خطبه ها، سخن از حمد و ثناى الهى و اوصاف جلال و جمال او و دلايل اثبات وجود مقدس اوست. در دومين بخش، -مانند بسيارى از خطبه هاى ديگر- سخن از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله و فضايل و كمالات اوست.در سومين بخش، از يك طبيب سيّار روحانى كه به دنبال بيمارانش مى گردد و تمام وسايل درمان را فراهم كرده، سخن به ميان آورده، كه بسيارى از شارحان نهج البلاغه آن را اشاره به خود حضرت مى دانند و بعضى آن را ناظر به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دانسته اند.در بخش چهارم، به سرزنش ياران سست و بى تحرّك خود پرداخته و به آنها گوشزد مى كند كه اين سستى و پراكندگى و بى تفاوتى عاقبت دردناكى دارد؛ دشمنان بر شما مسلّط مى شوند و چنان شما را در هم مى كوبند كه چيز قابل توجّهى باقى نمى ماند.و در پنجمين بخش، كه قسمت مهمّى از خطبه را تشكيل مى دهد، به نصيحت و اندرز آنها مى پردازد و در ششمين و آخرين بخش، حوادث سخت آينده را پيشگويى مى كند كه بركات زمين و آسمان از مردم قطع مى شود؛ زشتى ها پديدار مى گردد؛ معروف، منكر و منكر، معروف، و حقايق اسلام تحريف مى شود.
تجلّى خدا بر بندگان:امام(عليه السلام) در آغاز اين خطبه، به سراغ حمد و ستايش پروردگار و ذکر جمال و جلال او و براهين ذات مقدّسش مى رود. در عباراتى کوتاه و زيبا و دلنشين، به مهمترين دلايل توحيد اشاره مى کند. نخست مى فرمايد: «ستايش مخصوص خداوندى است که با آفرينش خود، بر انسان ها تجلى کرده است!». (الْحَمْدُللهِِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ).و اين، در واقع اشاره به «برهان نظم» است که در جاى جاى قرآن مجيد آمده است. گاه دست انسان را مى گيرد و به آسمان ها مى برد و سيّارات و ثوابت و کهکشان هاى با عظمت را به او نشان مى دهد و گاه به اعماق اتم مى کشاند و ساختمان شگفت انگيز آن را به انسان ارائه مى دهد. گاه عجايب خلقت پرندگان، گاه شگفتى هاى جهان حيوانات و جانداران، گاه اسرار آفرينش نباتات، گاه عجايب اعماق درياها. آرى، به وسيله مخلوقات، خالق را به خلقش نشان داده است و اين داستان عجيب و طولانى دارد که هرگز تمام نمى شود. از يک سو، هر قدر در عظمت عالم آفرينش بينديشيم، به جايى نمى رسيم و از سويى ديگر، در اسرار خلقت آنها و نظم حاکم بر آنها.از تفسير بالا روشن شد که خلق در «لِخَلْقِهِ» اشاره به انسان ها است و در «بِخَلْقِهِ» اشاره به تمامى مخلوقات است. يکى خاص، و ديگرى عام است.سپس در ادامه اين سخن، اشاره به «برهان فطرت» مى کند و مى فرمايد: «خداوندى که با حجّت و دليل خود، بر قلب بندگان آشکار شده است!» (وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ).چه حجّتى از اين بالاتر که وقتى انسان به قلب و روح خود باز مى گردد، بانگ توحيد و خداشناسى را از هر گوشه آن مى شنود و به همين دليل، هر قدر شياطين در انکار ذات پاکش بکوشند و براى منحرف ساختن بندگان تلاش کنند، هنگامى که فشارها برچيده شد، و ابرهاى ظلمانى وساوس شيطانى کنار رفت، فطرت توحيدى تجلّى مى کند و باز انسان به سوى خدا بر مى گردد.در سومين جمله، اشاره به دليل سومى مى کند که مى توان آن را «برهان ابداع» نام نهاد. مى فرمايد: «آفريده ها را بدون نياز به فکر و انديشه آفريد; چرا که انديشه مخصوص کسانى است که داراى روح و ضمير باطن هستند و او چنين نيست!» (خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّة، إِذْ کَانَتِ الرَّوِيَّاتُ لاَ تَلِيقُ إِلاَّ بِذوِي الضَّمَائِرِ(1)، وَ لَيْسَ بِذِي ضَمِير فِي نَفْسِهِ).مى دانيم تمام مصنوعات انسانى بازگشت به تفکّر و برنامه ريزى و نقشه کشى هاى قبلى مى کند و اين تفکّر و برنامه ريزى نيز بازگشت به مخلوقات و مصنوعات جهان آفرينش دارد. يعنى هر چه انسان مى سازد، شبيه و مانندى براى آن در جهان خلقت ديده; و گاه اشکال مخلوقات گوناگون را به هم ترکيب مى کند و از آن چيزى درست مى کند; صنعت کشتى را از مرغان دريايى، و هواپيما را از خلقت پرندگان، ومراکب ديگر را از مراکب صحرايى آموخته است. بنابراين، اوّلا در مصنوعات خود نياز به انديشه و تفکّر دارد و ثانياً نياز به پيروى و تقليد و الگو گرفتن از موجودات اطراف خويش. آن کس که تمام افعالش ابداع است، نه انديشه اى لازم دارد و نه الگويى، تنها خداست.امروز ثابت شده است که تنها در روى کره زمين ميليونها نوع گياه و حيوان و حشره وجود دارد که هنوز بسيارى از آنها که در اعماق درياها و يا در قلب جنگلها و يا درون کويرهاى دوردست و يا مناطق قطبى زندگى مى کنند، براى انسان کشف نشده است; آفريده هايى با شگفتى هاى حيرت انگيز و طرز زندگى کاملا متفاوت و ساختمان و ترکيب بندى بسيار حساب شده. تمام اينها، ابداعات الهى است و ابداع او يکى از دلايل وجود و علم و قدرت است.گذشته از همه اينها، مصنوعات بشرى با گذشت قرنها و استفاده کردن از تجربه هاى ديگران تکامل مى يابد، در حالى که مخلوقات خدا چنين نيست و اگر روند تکاملى داشته باشند، از درون خود آن مخلوق سرچشمه مى گيرد، نه با تجربه جديد.سپس در چهارمين جمله براى توضيح و تفسير گفتار پيشين مى فرمايد: «علم و دانش او، اعماق پرده هاى غيب را شکافته و به عقايد پيچيده و پنهان احاطه دارد» (خَرَقَ عِلْمُهُ بَاطِنَ غَيْبِ السُّتُرَاتِ(2)، وَ أَحَاطَ بِغُمُوضِ عَقَائِدِ السَّرِيرَاتِ(3)).اگر آفرينش او در اَشکال و کيفيّات بسيار متنوّع و گوناگون نياز به انديشه و الگوى قبلى ندارد; به اين دليل است که علم او بى پايان و نامحدود است. در اعماق همه چيز نفوذ دارد و از عقايد پنهانى هر کس با خبر است. آرى، کسى نياز به انديشه و تفکّر و استفاده از تجارب ديگران دارد، که علمش محدود است و از پشت پرده هاى غيب بى خبر است.تعبير بالا، در واقع از قبيل ذکر خاص بعد از عام است; يعنى نخست از علم خداوند به باطن تمام اشيا، سخن مى گويد; سپس از علم او به عقايد پنهان آدميان.****نکته:وسعت علم خداوند:مسئله علم خداوند، هم از نظر معرفتى و هم از نظر آثار اخلاقى و تربيتى از مهمترين مسائل است. مسئله اى است که قرآن مجيد، بحث هاى مهمّى پيرامون آن دارد و گستردگى آن را با مثالهاى زيبايى بيان مى کند. از جمله مى فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ مَا فِي الاَْرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلاَمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر مَا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَکِيمٌ; اگر همه درختان روى زمين قلم شود و دريا براى آن مرکّب گردد و هفت دريا بر آن افزوده شود، همه اينها تمام مى شود، ولى کلمات (و معلومات) خدا پايان نمى گيرد! خداوند عزيز و حکيم است».(4)اگر در عمق اين مثال دقت کنيم و معناى آن را کاملا در ذهن مجسّم سازيم، آنگاه به اين حقيقت پى مى بريم که دامنه علم پروردگار بسيار فراتر از آن است که ما فکر مى کنيم.بديهى است اين علم نمى تواند علم حصولى و از طريق تصوّر و تصديق باشد; بلکه علم حضورى است. يعنى حضور خداوند در همه جا و در هر زمان و هر مکان و حضور همه اشيا در نزد ذات پاک او ايجاب مى کند که چيزى بر او مخفى و پوشيده نباشد; چرا که حقيقت علم، حضور معلوم نزد عالم است; منتها در علم حصولى، معلوم شخصاً نزد عالم حضور ندارد، بلکه صورتى از آن طريق تصوّر يا تصديق در ذهن عالم، حاضر مى شود; ولى در علم حضورى ذات معلوم نزد عالم حاضر است و تمام اشيا و حوادث در هر زمان و هر مکان، باطن و ظاهر آنها، همه از طريق همين علم حضورى نزد خداوند واضح و آشکار است.به همين دليل، امام(عليه السلام) در بخش اوّل از خطبه بالا مى فرمايد: علم و دانش او اعماق پرده هاى غيب را شکافته و عقايد پيچيده و پنهان را احاطه کرده است.ممکن است درک مفهوم علم حضورى براى بعضى مشکل باشد; ولى با يک مثال مى توان آن را روشن ساخت و آن اينکه بى شک علم ما به صورت هاى ذهنى ما و تصوّرها و تصديق هايى که از جهان خارج در ذهن ما ترسيم شده، علم حضورى است; يعنى اين صورت هاى ذهنى نزد روح ما حاضر است و از آن جدا نيست. آرى، علم خداوند به تمام عالم هستى اينگونه است، نه اينکه صور ذهنى داشته باشد; بلکه وجود عينى آنها نزد او است; چرا که مى دانيم او همه جا با ماست: «وَ هُوَ مَعَکُمْ ايْنَ مَا کُنْتُمْ»(5). و او از ما به ما نزديکتر است «وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مَنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»(6).از اينجا روشن مى شود که توجّه به اين علم گسترده و بى پايان، چه آثار مهم تربيتى دارد. زيرا، هنگامى که انسان، عالَم را محضر خدا بداند و علم او را محيط بر اسرار درون و مسايل برون ببيند، به يقين مراقب اعمال و حتى نيّات و افکار خويش خواهد بود(7). (8)****پی نوشت:1. «ضمائر» جمع «ضمير» از مادّه «ضمور» (بر وزن قبول) گرفته شده، که در اصل به معناى لاغر و باريک شدن است و از آنجا که اسرار درون انسان نيز باريک و دقيق است، واژه ضمير به باطن انسان اطلاق شده است.2. «سترات» جمع «سُتْره» (بر وزن قربة) به معناى پرده، يا چيزهايى است که اشياى مختلف را با آن مى پوشند.3. «سريرات» جمع «سريره» به معناى چيزى که انسان آن را مکتوم و مخفى مى کند. بايد توجّه داشت که جمع «سريره» گاهى «سرائر» آمده که جمع مکسّر است و گاه به صورت جمع صحيح با «ات» مى آيد.4. سوره لقمان، آيه 27.5. سوره حديد، آيه 4.6. سوره ق، آيه 16.7. براى توضيح بيشتر درباره علم خداوند به کتاب «پيام قرآن» جلد 4، مراجعه شود.8. سند خطبه: بخشى از اين خطبه را آمدى در غرر و بخش ديگرى را زمخشرى در ربيع الأبرار و نيز بخش ديگرى را آمدى در همان غرر در جايى ديگر آورده است؛ كه با آنچه در نهج البلاغه آمده است، تفاوت ها و اضافاتى دارد كه نشان مى دهد، آنها اين خطبه را از منابع ديگرى نقل كرده اند نه از نهج البلاغه.(مصادر نهج البلاغه، جلد 2، صفحه 227).
«الحمدلله المتجلي لخلقه بخلقه و الظاهر لقلوبهم بحجته». (سپاس مر خدا راست كه بوسيله مخلوقاتش به خلائق تجلي نموده و با برهان روشنش بدلهاي آنان آشكار گشته است.)جهان هستي تجليگاه خداوندي و دلهاي انسانها پذيرنده برهان او:حاكميت نظم در جهان هستي كه منشاء انتزاع قوانين بسيار متنوع و در عين حال هماهنگ است، از يك طرف، و عظمت و شكوه غير قابل توصيفي كه در اين جهان مشاهده ميشود از طرف ديگر و عظمتي كه فوق همه نظم و شكوه هستي در وجود آدمي است، ميتوانند عالم مخلوقات را بعنوان تجليگاه خالق فياض متعال قابل پذيرش بسازند.اما پديده نظم كه يكي از اساسيترين عوامل تجلي حق جل و علا در جهان هستي است، اگر كسي آن توهم احمقانه را بخود راه بدهد كه آنرا انكار يا مورد ترديد تلقي كند، آگاهانه يا ناآگاهانه همه علوم را پوچ و بياساس قلمداد ميكند، زيرا اگر نظمي وجود نداشته باشد، قانوني وجود ندارد، بنابراين، شما ميتوانيد يك دانه گندم در زمين بكاريد و آن زمين از همان دانه گندم براي شما هفتاد و سه راس فيل و سيصد راس اسب و چهارصد راس گوسفند بروياند! بلكه ميتوان گفت: احساس حركت كائنات بر مبناي نظم يك احساس ذاتي است كه باغث شده است كه بشر از آغاز تاريخ ارتباط با جهان عيني و با خويشتن براي پيدا كردن قانون هر موجود و جرياني دست به تلاش جدي بزند. اين نكته را بايد در نظر بگيريم كه اين مخلوقات با كمال نظم و تبلوري كه از قانون دارند، هيچ سنخيت و مشابهتي با خالق فيض ندارند، چگونه ميتوانند تجليگاه خداوندي براي آدميان بوده باشند؟پاسخ اين سوال روشن است، زيرا منظور از جلوه باغبان در درختان و گلهائي كه آنها را كاشته و با كمال دقت آنها را رويانيده است، آن نيست كه هويت باغبان هم سنخ آن درختان و گلهائي است كه آنها را كاشته و پرورانده است، بلكه منظور جلوه عظمتهاي علمي و اراده و آرمانها و هدف گيريهاي آن باغبان است كه بيان كننده مقداري از صفات او ميباشد و بعبارت كليتر: هر انديشه و دريافتي كه مهندس يك ساختمان، يا باغبان يك گلستان در درون دارد و آن را در ساخته يا پرورده خود تجسم ببخشد آن ساخته يا پرورده جلوهگاهي براي آن انديشه و دريافت ميباشد كه بيان كننده صفاتي از آن مهنس يا باغبان خواهد بود.از طرف ديگر با اينكه سطح ظاهري عالم هستي عناصر و موادي است داراي امتداد و حركت و تنوع محكوم به كميت و تحول از كون به فساد و از اجزاء به مركبات، با اين حال عظمت و شكوهي غير قابل توصيف در جهان هستي احساس ميشود كه محال است اگر كسي با قلب پاك و ديده بيآلايش در آن بنگرد، فوغ خيرهكننده رباني را در آن مشاهده نكند. تنها شرط اين شهود دريافت، چنانكه اشاره كرديم، صفاي درون و پاكي قلب و چشم ديدهور است كه جلوه عظمت خدا را بنام ملكوت در اين عالم هستتي ببيند. عظمتي ديگر در وجود آدمي است كه اگر واقعا مورد تفكر و دريافت قرار بگيرد، مجاورت آن حقيقت عظمي با شعاع خورشيد ربوبي، با كمال وضوح، درك ميشود و طعم واقعي اين واقعيت را ميچشد كه:سالها دل طلب جام جم از ما ميكرد آنچه خود داشت ز بيگانه تمنا ميكردو ميفهمد معناي «و نحن اقرب اليه من حبل الوريد» (و ما از رگ گردن به او نزديكتريم.) يكي از ابعاد بسيار مهم آن حقيقت عظمي شهود فروغ خورشيد ربوبي است كه اميرالمومنين عليهالسلام به ذعلب يماني فرمود: «لم اعبد ربا لم اره» (خدائي را كه نديده باشم نپرستيدهام.) و براي شناخت گوشهاي از عظمت خلقت كه تا حدودي ميتواند تجلي قدرت و علم خداوندي را نشان بدهد، نگاهي به نقاطي از فضا و بعضي از اجرام آسماني مياندازيم: در آنسوي جهان شناخته شده: خيره كنندهتر از يك ميليون خورشيد- كازارها نظر از رصد خانه راديوئي پارك استراليا رسيده است و امشب تلسكوپ بزرگ كوه پالومار تا پايان شب اعماق آسمانها را ميكاود. در بستر آرامش سبك بالي كه تنها لرزش خفيف موتورها بگوش ميخورد مردي با نگاه خسته ميكوشد تا از لوحههاي عكس برداري ستارگان اسراري را كشف كند اين مرد مارتن اشميت است.همين كه تمام فيلمها باز شد و نسبت به صحت عمل اطمينان حاصل گرديد دريافت كه براي بار ديگر مرزهاي جهان هستي گسترش يافته است. در اين حال در خارج از رصدخانه فجر از افق سر ميكشيد. كشف شگفت انگيزي بود كه براي بيان آن در چارچوبه دانش وسيلهاي يافت نميشد و جهت تبيين آن از دنياي شعر ميبايست ياري خواست. مرد جدي و موقري همچون پروفسور اوپنهايمر از يك (زيبائي باور نكردني) و از (يك حادثهها جالب و از يك شكوه بيسابقه) گفتگو ميكرد. اين (زيبائي باور نكردني جز يك شبه استار راديوئي) يا يك كازار چيز ديگري نبود كه در فرانسه بيك شبه ستاره راديوئي يا نيمه ستاره معروف است. بدنبال اين كشف، شور و هيجاني كه در محافل دانشمندان بوجود آمد كاملا موجه و منطقي بود. كازارها با حجمي كه ببزرگي صد مليون برابر خورشيد ما ميباشد چيزهاي وهم انگيز و فانتيزي هستند آنها پهنه آسمانرا با نوري كه صد برابر زيادتر از كهكشان ما با صد ميليارد ستارهاش ميباشد ميپوشاند. در بادي امر كازارها خرد و ناچيز بنظر ميايد اين امر ناشي از فاصله بسيار دور آنها است كه حتي در ماوراء دورترين سحابيها قرار دارد. تقريبا در فاصله ده ميليارد سال نوري اينها هستند موجودات سماوي بسيار دور دست در سر حد خود جهان هستي. در روي تابلو جز يك شبح بنام: كازارها چيز ديگري به چشم نميخورد و كسي بيش از اين چيزي درباره آنها نميداند كه هستند.در دوران كنوني هيچ تئوري هر قدر هم كه پيش رفتهتر باشد اجازه تجزيه و تحليل و تشريح آنها را نميدهد و اين شبه ستارههاي اسرارآميز سزاوار اين هستند كه تمام دانش بشري را در برابر يك سوال قرار دهد، اين علامت سوال كه فواصل بسيار بعيد را كه با سال نوري محاسبه ميشود پيش كشيده است و پاسخش بر عهده نجوم راديوئي است كه دانش بسيار جواني ميباشد كه درست سي سال از عمرش سپري ميگردد. در جريان اين سي سال، راديو بعنوان يك وسيله مطمئن و كافي توانسته است بين مسافات بزرگ ارتباط برقرار سازد اما اگر پيشتازان اين كوشش، نالهها و صفير و تابهاي بيشمار آسماني را بدون ترشروئي زياد بعنوان پيام آوران ديار نسبتا دور دست ميپذيرفتند ديگر براي جويندگان دوران كنوني كه بدون خستگي و رخوت براي توجيه و تبيين آنها ميكوشند كاري باقي نميماند و عدم موفقيتهاي موقتي پيش نميآمد و دليل اينكه پيشينيان توفيقي در اين راه حاصل نميكردند: غوغاي جهان امواج راديوئي است كه بشكل وقفه ناپذير در خرگاه آسمان فرو ميريزد و حتي تصور يك شب آرام تابستاني را براي انسان غير مقدور ميسازد.منابع اين امواج نخست خورشيد و سپس سيارهها و بعد از آن كهكشانها و سحابيهاي مافوق كهكشانها و غيره ميباشد. ستارهشناسان بعد از اين كشف بانتنهائي كه جهت تنظيم و شرح و توسعه اين امواج و جدا كردن آنهايي كه مركز زميني داشتند از آنها كه از آسمان ميامدند متوجه شدند و بالاخره موفق شدند محل فضائي آنها را تعيين كنند. گر چه جنگ زودرس دنباله اين كارها را قطع كرد ولي وسائلي در دسترس نجوم راديوئي قرار داد كه تا آنروز فاقد آن بود. رادارها با آنتنهاي بيشماري كه بشكل يك كاسه مشبك فلزي بود و براي هدايت هواپيماها بكار ميرفت بعد از پايان جنگ بزودي بسوي ستارهها نشانهگيري شد و اولين راديوتلسكوپها را بوجود آورد. بلطف اين مسائل انسان توانست منابع راديوئي بيشماري را در آسمان كشف كند. از اين منابع راديوئي آنها كه قويترند ميتوان باساني محل سماويشان را تعين كرد و باين ترتيب موفق به تنظيم نقشهاي شدهاند كه بيش از هزار منبع راديوئي را شامل ميشود. واقعيت شگفتانگيزيست كه سرچشمههاي راديوئي خيلي بندرت بشكل يك ستاره قابل رويت بنظر ميايند و بطور كلي آنها كه از نظر انتشار امواج قويترند ابرهاي تيره و كدري ميباشند كه حامل ذرات الكتريكي هستند كه نميتوان با تلسكوپ آنها را مشاهده كرد. چند سحابي و يا چند اختر از كهكشان ما كه با چشم غير مسلح ديده ميشوند بطور كلي فاصلهشان نزديك است بخصوص خورشيد كه از همه نزديكتر ميباشد حالت استثنائي دارند.با وجود اين همه منبع راديوئي فراوان، قدرت پاسخ باين پرسش كه اين اجرام فلكي چيستند و با كدام يك از كرات مطابقت دارند تا حال ممكن نگرديدهاست. همين موضوع ستارهشناسان را براي انجام يك برنامه تجسسي فوق العاده صريح و مشخص تشويق و راهبري ميكند: راديو تلسكوپهاي بزرگ (پارك در استراليا- جودرل بانك در انگلستان و اوون ريور در ايالات متحده امريكا) دارند در راه مشخص كردن وضع منابع راديوئي روي يك نقشه روشن و جدول بندي شده تلاش ميكنند. همزمان با اين كوشش در رصدخانه كوه پالومار با دستگاههاي عكس برداري بسيار قوي مشغول عكس گرفتن از اين قسمتهاي آسمان هستند. با تطبيق اين دو نقشه براي انسان اين مساله كه كدام يك از اختران اين امواج را ميفرستد روشن ميگردد. باين ترتيب بالاخره مساله مكان يابي در فضا حل ميشود.نتايج اوليه اين اقدامات بذر شك در افكار افشاند: بدين ترتيب كه اين اجرام با اينكه امواج بسيار قوي منتشر ميكردند بشكل ستارگان بسيار ضعيف مينمودند كه با چشم غير مسلح ديده نميشوند و هنوز مورد دقت ستارهشناسان واقع نشده بودند. در نظر اول بشكل يك ستاره ازقدر 16 در صورت فلكي مثلث تشخيص داده شد و تحت شماره 48 3 (شماره 48 كاتالوگ سوم راديو سورس كامبريج) درج گرديد و طيف اختصاصيش مسلم شد ولي چند روز پس از آن بدست فراموشي سپرده شد. پروفسور شانداژ كه كاشف اين ستاره بود موفق شد كه سه اختر ديگر را: 147 3 و 196 3 و بالاخره 273 3 را نيز كشف كند. درست از اينجا است كه داستان آغاز ميشود. ستاره 273 3 براي ستارهشناسان امروز مساله كهنهاي است چه در 18 آوريل سال 1887 جمعي از اخترشناس ان تحت رهبري دكتر پيكرينگ در رصد خانه هاروارد موفق شده بودند كه از روي صفحه عكاسي (كه در آنزمان دو سال از عمرش سپري ميشد) اين ستاره جديد را در كهكشان خط شيري كشف كند.اين كشف كه امروز بلطف تكامل فن عكسبرداري ميتوان پيوسته از انبوه ستارگان بسياري عكس گرفت شايد اهميتي نداشته باشد ولي براي آنزمان چيز تازهاي بود. پس از اين كشف دكتر پيكرينگ تنها باين يادداشت قناعت كرد كه: يكي از ستارگان ضعيف و كم رنگ واقع در صورت فلكي سنبله است. كار بانجام رسيد و اين اختر تازه كشف شده در پشت سر افق تاريك روشن كلاسورها و ديار فراموشي فرو رفت. در روزگاران بعد مثل هزاران ستاره ديگر از آن نيز منظما عكسبرداري ميشد و هر بار محل فضائيش مورد بررسي و دقت قرار ميگرفت. و هنگامي كه پروفسور اشميت ستاره 3 273 را بعنوان يك منبع راديوئي مورد بررسي قرار داد متجاوز از دو هزار عكس كه تقريبا از هشتاد سال پيش باين طرف جمع شده بود دم دستش قرار داشت و همين امر بود كه او را باين استنتاج شگفتانگيز راهبري كرد كه بگويد: اختر راديوئي 273 3 متعلق به كهكشان ما (خط شيري) كه با صد ميليارد ستارهاش هر دويست و پنجاه مليون سال يك بار بدور محور خود ميچرخد نبوده و تابع جريان اين كهكشان نميباشد پس آن خارج از مرزهاي كهكشان ما قرار داشت. اين امر بجهت اينكه هيچ ستارهاي به تنهائي در ماوراء كهكشانها قابل رويت نيست غير ممكن مينمود و يك چنين تناقضي بررسي كاملي را ايجاب ميكرد.براي اين پروفسور مارتن اشميت طيف ستاره را تجزيه كرد و با كمال تعجب و حيرت از يك گرايش روشن خطوط طيفي به طرف قرمز يعني از يك جابجائي روشن خطوط طيفي از آبي بسوي قرمز مطلع گرديد. نه سحابي و نه ستاره اين گرايش خطوط طيفي بسوي قرمز ره آورد تاثير دوپلر- فيزو بود كه از 35 سال پيش تاكنون جهت آگاهي از فواصل كهكشانها و سرعت فرار آنها از ما و هم چنين اطلاع از سرعت انتقالي خارق العاده آنها مورد استفاده ميباشد. بكار بستن اين اصل درباره ستاره 273-سی3 امكان داد تا بدانيم كه فاصله آن با ما بيش از دو ميليارد سال نوري بوده و خيلي دورتر از كهكشان ما قرار گرفته است. باين ترتيب روشن شد كه در عكسبرداريهاي دكتر پيكرينگ خطا و اشتباهي در كار نبوده است. كشف 273 -سی3 اين حقيقت را بدنبال خود آورد كه در اين فاصله بزرگ و غير محدود ستارهاي از قدر 13 با نور بسيار قوي وجود دارد كه هرگز كشف نشده بود … جهانهاي تو در تو … يا طبقات آسمان! انسان روي سومين سياره يك ستاره بسيار كوچك واقع در كهكشاني از كهكشانهاي بيشمار زندگي ميكند، معذالك آنچنان حريص و بلندپرواز است كه ميخواهد عظمت تمام جهان را هضم كند. اكتشافات علمي زير نشان ميدهد كه تا كنون بشر تا چه اندازه در كوششهاي خود در اين جهت موفق شده است. مسافاتي كه در اينجا داده ميشود بر حسب سال نوري است يعني بايد در نظر بگيريم كه نور در عرض يك ثانيه با سرعتي در حدود 186000 ميل (300000 كيلومتر) در ثانيه حركت ميكند. با اين حساب يكسال نوري بالغ بر 6 تريليون ميل خواهد بود و اين مسافات آنقدر زياد است كه هر طبقه فضائي بنوبه خود فقط نقطهاي در مقابل طبقه ديگر فضا محسوب ميشود! مثلا منظومه شمسي كه فضاي نخست بحساب ميايد در داخل فضاي 2 تنها يك نقطه تلقي ميشود و همين طور فضاي 2 در ميان فضاي 3 تا آخر.فضاي 1- منظومه شمسي: خورشيد هشت دقيقه نوري يا 92 ميليون ميل از زمين دور است و عرض آن فقط يكهزارم يكسال نوري است …فضاي 2- نزديكترين ستاره: اين ستاره كه (آلفاسنتوري) نام دارد 4/3 سال نوري از زمين فاصله دارد، يعني هرگاه يك سفينه فضائي با سرعت 1 ميليون ميل در ساعت حركت كند تقريبا سه هزار سال طول ميكشد تا باين ستاره خيلي نزديك برسد …فضاي 3- كهكشان خودمان: كهكشاني كه زمين در داخل آن قرار دارد شبيه ظرفي است كه از ستاره و گاز و غبار پر است 100000 سال نوري فاصله داشته و از بين 100 ميليون ستارهاي كه آنرا بوجود ميآورند خورشيد ما و ستاره (آلفاسنتوري) فقط يك نقطه نوراني در لبه خارجي اين كهكشان مارپيچي بحساب ميآيند …فضاي 4- نزديكترين كهكشان: اين كهكشان را (آندرومدا) نام گذاشتهاند و فاصله آن از كهكشان ما 2/2 ميليون سال نوري است. معهذا منجمين آنرا آنقدر نزديك ميدانند كه در مقابل دوري كهكشانهاي ديگر بهآن (كهكشان خواهر) لقب دادهاند و (آندرومدا) را جزئي از گروه (كهكشاني داخلي) محسوب داشتهاند. اين كهكشان نيز بشكل مارپيچ است كه كنارههايش را ستارههاي جوان اشغال كرده و درون غليظش را ستارگان قديم كه خاكستر شدهاند پوشانيدهاند.فضاي 5- دورترين كهكشانها: گروه (كازار)ها از جديدترين اكتشافات علم نجوم هستند، دورترين آنها كه با علامت (147-سي3) شناخته شده شش ميليون سال نوري فاصله دارد، پس از آن كهكشان (295-سي3) است كه فاصله پنج ميليون سال نوري قرار دارد و بالاخره (كازار273-سي3) در مسافت 2 ميليون سال نوري واقع است …با اين همه منجمين معتقدند كه تازه به نيمههاي كناره قابل رويت جهان با عظمت رسيدهاند و هنوز فضاهاي نامكشوف ديگري را بايد بيابند.اميرالمومنين عليهالسلام در جمله بعدي ميفرمايد: (و با برهان روشنش بر دلهاي خلائق آشكار گشته است). اگر هم اشخاصي پيدا شوند كه با اصلاح بافيها و شطرنجبازيهاي مغزي بتوانند ذهن خود را كور كرده و از كار بيندازند ولي براي دلهاي آدميان دلائلي است كه انكار آنها جز با انكار خويشتن امكانپذير نميباشد. آنچه كه از تتبع اوراق تاريخ سرگذشت بشري بر ميآيد، اين است كه اكثريت قريب باتفاق انسانها معتقد بوجود خداوندي هستند، و اصطلاح بافيها و شطرنجبازيها و خود فريبيها نتوانسته است ذهن آنانرا كور كند و از كار بيندازد، ولي متاسفانه يك اقليت ناچيزي در همه دورانها و در همه جوامع پيدا ميشود كه به علل غير منطقي در صدد انكار آن موجود واضح و اعلا برميايند، اينان تاكنون حتي يك دليل ضعيف نتوانستهاند براي نفي وجود خدا اقامه كنند، بلكه همانگونه كه برتراندراسل و امثال او متذكر شدهاند: اينان فقط دلائل اثبات كنندگان وجود خدا را مورد خدشه و مناقشه قرار ميدهند، كه البته در اين خدشه و مناقشه، اصطلاحبافي و بازي با الفاظ و شطرنجبازي با مهرههاي مفاهيم، نقش اساسي را بعهده دارند.آدمي با خود فريبي بوسيله امور مزبوره (اصطلاحبافي..) ميتوانند تا حدودي فعاليتهاي مغزي خود را از كار بيندازد و آنرا راكد كند، چنانكه در برخي از افراد ميبينيم كه در راس آنها سفسطهبازان و نيهيليستها عاليترين و روشنترين فعاليت مغزي خود را كه درك و تصديق وجود خود و واقعيت جهان هستي است، از كار مياندازند و مغز را درباره اين دو موضوع روشن و بديهي چنان كور ميكنند كه گوئي اصلا مغزي ندارند. ولي كور كردن دل يا باصطلاح ديگر وجدان باين آسانيها نيست، زيرا چنان نيست كه امواج ظلماني سفسطهها و بازي با اصطلاحات و قهر كردن با خود و جهان هستي، همواره فضاي درون را اشغال نمايد و آن اشغال بقدري عميق و گسترده باشد كه حتي دل يا وجدان را هم كور كند و از كار بيندازد. شايد آيه مباركه كه ميگويد: «وجحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا فانظر كيف كان عاقبه المفسدين» (آنان آيات الهي را (با زبانشان يا با توهمات ذهنيشان) منكر شدند، ولي نفسها، دلها، وجدانها، خودهاي سالم آنان، بان آيات يقين داشتند، اين انكار از روي ظلم و خود بزرگ بيني بود، (حال) ببين پايان كار مفسدين بكجا انجاميد.)نكتهاي بسيار جالب در اين آيه مباركه وجود دارد كه حتما بايد بان توجه كرد و آن اين است كه (انكار زباني با وجود يقين دروني) را عاقبت غوطهور شدن در فساد و افساد معرفي مينمايد كه بدترين نتيجه براي كارهاي زشت است. ميتوان گفت: علت اينكه انكار دليل و حجت دل مستلزم انكار خويشتن است، اين است كه دل آدمي همواره تلاش جدي براي پاك ماندن و بازسازي خود دارد كه ميتواند خيلي بيش از نيروهاي معمولي مغزي خود را با واقعيات در ارتباط قرار بدهد. اينكه گفته ميشود: (اي انسان، تو هر لحظه با من نو ميتواني با جهاني نو در ارتباط باشي) يا (اي انسان همواره تازه باش كه جهان هر لحظه براي تو تازه است) بيان يكي از اساسيترين مختصات دل آدمي است كه بسيار دير از بين ميرود. دل آدمي با اين نوگرايي و بازسازي مستمر است كه سينه امواج بسيار نيرومند نوميديها و احساس شكستها را در زندگي ميشكافد و ادامه حيات را تضمين مينمايد و همين نوگرايي و بازسازي دل يا وجدان است كه نميگذارد اصطلاحبافيها و بازي با الفاظ و شطرنجبازي با مفاهيم، تا مدت طولاني فضاي درون را كه دل در عاليترين و محكمترين رصدگاهش ناظر واقعيات است تيره و تار نمايد، مگر اينكه خود فريبي و مبارزه با خويشتن بقدري قوي و طولاني باشد كه دل يا وجدان همان راه را كه ذهن آلوده و منحرف پيش گرفته است، در پيش بگيرد. اين همان مرحله است كه خداوند فرموده است: «ختم الله علي قلوبهم …» (خداوند بر دلهاي آنان مهر زده است.) كه در اين موقع دل و يا وجدان از كار افتاده، ديگر هيچ چيزي براي اشخاصي كه باين سيه چال سقوط كردهاند، معنائي نميدهد.****«خلق الخلق من غير رويه، اذ كانت الرويات لا تليق الا بذوي الضمائر و ليس بذي ضمير في نفسه» (خداوند متعال مخلوقات را بدون تفكر آفريده است، زيرا تفكرات شايسته نيست مگر براي موجوداتي كه داراي وسائل تفكر ميباشند، و خداوند در ذات خود داراي وسيله درك نيست.)****«خرق علمه باطن غيب السترات، و احاط بغموض عقائد السريرات» (علم آن ذات اقدس به درون غيبي همه پوشيدهها نافذ و به امور پيچيده عقائد مخفي در دلها محيط است.)
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن از رويدادهاى سخت آينده خبر مى دهد:امام (ع) خداوند را بر پنج چيز ستايش فرموده است:1- اين كه از طريق آفرينش مخلوقات بر آفريدگان تجلّى كرده و خود را به آنان نمايانده است، و چنان كه در فصول پيش مكرّر گفته شده، مراد از تجلّى اين است كه خداوند معرفت خود را از طريق توجّه به آثار صنع خويش در دلهاى بندگانش قرار داده و خود را از اين راه به آنان نشان داده است، تا آن جا كه هر ذرّه اى از مخلوقات او به آينه اى شباهت دارد كه خالق متعال، خود را براى بندگانش در آن نمايان ساخته است، و آنان به اندازه قابليّت خود، او را مى بينند، و اين مشاهده بر حسب شعاع بصيرت و درجات معرفت آنان، متفاوت مى باشد، برخى نخست مصنوع و بعد از آن صانع را مى بينند، برخى هر دو را با هم مشاهده مى كنند، بعضى نخست آفريدگار و پس از او به آفريدگان توجّه مى كنند، برخى هم جز خدا چيزى نمى بينند.2- اين كه او با حجّت و برهان خويش در دلهاى آدميان نمايان است، يعنى هستى او در دل كسانى كه به سبب انديشه هاى باطل و گفتار نادرست او را انكار مى كنند، روشن است، زيرا دلائل هستى خويش را عليه اينها ظاهر، و برهان وجود خود را بر آنها ثابت فرموده است، و اين برهان همان احساسى است كه نفوس منكران در برابر عظمت و استحكام نظام آفرينش دارند، هر چند براى توجّه بدان به اندكى تنبّه و هشيارى نيازمندند، چنان كه حقّ تعالى فرموده است: «وَ فِي أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ» همچنين ملاحظه آيات قدرت إلهى در آسمانها و زمين كه خداوند متعال فرموده است: «أَ وَ لَمْ يَنْظُرُوا فِي مَلَكُوتِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَيْءٍ» و اين نزديك به معنايى است كه در قسمت اوّل گفته شد.3- اين كه خداوند آفريدگان را بدون نياز به تفكّر و طرح و برنامه ريزى آفريده است، و در باره بى نيازى پروردگار به انديشه و فكر، استدلال فرموده است به اين كه تفكّر و انديشيدن در خور صاحبان ضمير و آنانى است كه داراى قلب و حواسّ جسمانى باشند، و پروردگار در ذات مقدّس خود منزّه از ضمير است، و اين معنا شكل دوّم قياس منطقى است، به اين ترتيب كه فكر و انديشه از آن صاحب ضمير است، و هيچ چيزى از واجب الوجود صاحب ضمير نيست، نتيجه اين است كه به هيچ روى تفكّر و انديشه در خور واجب الوجود نيست، و هر دو مقدّمه در اين قياس روشن و بديهى است، چنان كه پيش از اين مكرّر گفته شده است.4- اين كه علم خداوند اعماق پرده هاى غيب را مى شكافد، و اين بيان اشاره است به اين كه دانش او هر پنهان و ناديده را فرا مى گيرد به گونه اى كه هيچ چيز از او پوشيده نيست و هيچ حاجبى مانع نفوذ علم او نمى باشد.5- اين كه بر انديشه هاى پيچيده و نهفته هاى باطن موجودات احاطه دارد به اين معناست كه دقيقترين رازهاى درون دلها را مى داند، چنان كه خداوند متعال فرموده است: «يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى».
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 278
و من خطبة له عليه السّلام و هى من خطب الملاحم و المأة و السابعة من المختار فى باب الخطب و شرحها فى فصلين:الفصل الاول:الحمد للّه المتجلّى لخلقه بخلقه، و الظّاهر لقلوبهم بحجّته، خلق الخلق من غير رويّة إذ كانت الرّويّات لا تليق إلّا بذوي الضّمائر و ليس بذي ضمير في نفسه، خرق علمه باطن غيب السّترات، و أحاط بغموض عقايد السّريرات. اللغة: قد مضى تفسير الملحمة بأنها الحرب و القتال و الوقعة العظيمة فيها و موضع القتال مأخوذة من اشتباك النّاس فيها كاشتباك لحمة الثوب بالسّدى و (ضمير) الانسان قلبه و باطنه و ما يضمره من الصّور، و جمع على الضمائر تشبيها بالسريرة و السّرائر لأنّ باب فعيل إذا كان اسما لمذكر يجمع على أفعلة و فعلان كرغيف و أرغفة و رغفان و (السّترة) بالضّم ما استترت به كائنا ما كان و (السّريرة) كالسّر هو ما يكتم. ا لاعراب: قوله و ليس بذي ضمير في نفسه، الجار و المجرور متعلّق بمقدر صفة لضمير أى كائن في نفسه، و يحتمل على بعد أن يجعل في بمعنى على و يكون الظّرف متعلّقا بمقدّر حالا من اسم ليس، أي ليس هو بصاحب ضمير مستقرّا أو متمكّنا على نفسه، و الأوّل أظهر و أصحّ لاحتياج الثاني إلى تكلّف و ابتنائه على إعمال الفعل الناقص أعنى ليس في الحال و هو خلاف المشهور.المعنى:اعلم أنّ الفصل الثاني من هذه الخطبة الشريفة في ذكر الملاحم و الاشارة إلى الوقايع العظيمة و الخطوب الّتي تكون بعده، و هذا الفصل الذي نحن بصدد شرحه مداره على امور ثلاثة.الأوّل تحميد اللّه سبحانه و تمجيده باعتبار نعوته الجلالية و الجمالية.و الثاني تبجيل النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم و تعظيمه و ترجيحه على الأنبياء و الرّسل.و الثالث الاشارة إلى بعض كمالات نفسه و كرامات ذاته و أتبعه بتوبيخ الجاهلين من المخاطبين و غيرهم الغافلين عن اقتباس أنواره و اكتساب فيوضاتهاما الاول:فهو قوله (الحمد للّه المتجلّى لخلقه بخلقه) أى الظّاهر المنكشف لمخلوقاته بواسطة ايجاده و ابداعه المخلوقات بقدرته الشاملة و حكمته الكاملة، و يجوز أن يكون المصدر الثاني أيضا بمعنى المفعول، فالمعنى أنه سبحانه تجلّى للخلق و أجلا معرفته لقلوب عباده بما أوجده من المصنوعات و الموجودات حتّى اشبهت كلّ ذرّة منها مرآة ظهر فيها لهم فهم يشاهدونه على قدر قبولهم لمشاهدته و تفاوت مراتب المشاهدة بحسب تفاوت أشعّة ابصار البصائر.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 7، ص: 282
و قد تقدّم في شرح الخطبة الرابعة و الستين في بيان معنى قوله: و كلّ ظاهر غيره غير باطن «آه» تحقيق أنه تعالى أظهر الأشياء و أجليها و أنّ منتهى ظهوره صار سببا لخفائه فليراجع ثمّة، فانّ هناك فوايد جمّة. (و الظّاهر لقلوبهم بحجّته) أى الواضح وجوده لقلوب الّذين أنكروه بأوهامهم و ألسنتهم بقيام حجّته الباهرة، و أدلّته القاهرة عليهم بذلك، فانّه سبحانه لم يحجبهم عن واجب معرفته، و قد مرّ تحقيقه في شرح قوله: فهو الّذي تشهد له أعلام الوجود على اقرار قلب ذي الجحود، في الخطبة التاسعة و الأربعين. (خلق الخلق من غير رويّة) و فكر في كيفيّة خلقه لأنّ الفكر عبارة عن حركة القوّة المفكّرة في تحصيل المطالب من المبادي و انتقالها منها و اليها، و هى محال عليه سبحانه.أما أولا فلما أشار اليه بقوله: (اذ كانت الرّويات لا تليق الّا بذوى الضّماير) و القلوب و المشاعر البدنيّة (و ليس بذى ضمير في نفسه) فليس له سبحانه روية و أما ثانيا فلأنّ فايدة الروية هو تحصيل المطالب المجهولة من المعلومات و الجهل محال على اللّه سبحانه، و قد تقدّم ذلك في شرح الفصل الثالث من خطبة الاشباح و هى الخطبة التّسعون. (خرق علمه باطن غيب السّترات) أى نفذ علمه في كلّ مستتر و غايب بحيث لا يحجبه ستر و لا يستره حجاب (و أحاط بغموض عقايد السّريرات) أى بمادقّ و خفى من عقايد أسرار القلوب كما قال تعالى: «وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفى» و قد مرّ بيان علمه بالسّرائر في شرح الخطبة الخامسة و الثمانين .الترجمة:و از جمله خطب شريفه آن إمام مبين و حبل اللّه المتين است، و آن از جمله خطبها ئيست كه ذكر فرموده در آن حوادث روزگار و فتنهاى خونخوار را چنانچه فرموده:حمد بيقياس معبود بحق را سزاست كه ظاهر است و هويدا بخلق خود بسبب ايجاد فرمودن مخلوقات خود، و آشكار است از براى قلوب منكرين با دليلهاى روشن و متين خود، خلق كرد مخلوقات را بدون فكر و رويّه از جهة اين كه فكرها لايق نيست مگر بصاحبان قلبها و نيست خداوند متعال صاحب قلب در نفس خود، و نافذ شد و دريد علم او باطن آنچه كه غايب است از امور مستوره، و اجاطه كرد به پنهانى عقيدهاى غير ظاهره.