و من كلام له (علیه السلام) و قد استشارَه عمرُ بن الخطاب في الشُخوص لقتال الفُرس بنفسه:إِنَّ هَذَا الْأَمْرَ لَمْ يَكُنْ نَصْرُهُ وَ لَا خِذْلَانُهُ بِكَثْرَةٍ وَ لَا بِقِلَّةٍ، وَ هُوَ دِينُ اللَّهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ وَ جُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ وَ طَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ، وَ نَحْنُ عَلَى مَوْعُودٍ مِنَ اللَّهِ، وَ اللَّهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ وَ نَاصِرٌ جُنْدَهُ.
أعَدَّه: آنرا مهيا و آماده كرده استأمَدَّه: آنرا يارى كرده است
سخنى از آن حضرت (ع) به عمر بن الخطاب گفت، هنگامى كه با او مشورت كرد، كه خود به جنگ ايرانيان برود:اين كارى بود كه نه پيروزى در آن به انبوهى لشكر بود و نه شكست در آن به اندك بودن آن. آن دين خدا بود كه خدايش پيروز گردانيد و لشكر او بود كه مهيّاى نبردش كرد و ياريش داد. تا به آنجا رسيد كه بايد برسد و پرتوش بر آنجا تافت كه بايد بتابد. خداوند ما را وعده پيروزى داده و خدا وعده خويش برمى آورد و لشكر خود را يارى مى دهد.
از سخنان آن حضرت است به عمر بن خطاب وقتى كه براى رفتن به جنگ ايرانيان با حضرت مشورت كرد:پيروزى و شكست اسلام به فراوانى لشكر و اندكى آن نبود، آن دين خداست كه خدايش پيروز كرد، و ارتش حق است كه آن را مهيّا نمود و يارى داد، تا رسيد به آنجا كه بايد برسد، و طلوع كرد تا جايى كه بايد طلوع كند. ما را از جانب حق وعده پيروزى است، و خداوند وفا كننده به وعده خويش است، و لشكرش را يارى مى دهد.
(عمر با اميرالمؤمنين على عليه السّلام مشورت كرد كه آيا در جنگ ايران شركت كند، امام پاسخ داد):(1)1. علل پيروزى اسلام و مسلمين:پيروزى و شكست اسلام، به فراوانى و كمى طرفداران آن نبود،(2) اسلام دين خداست كه آن را پيروز ساخت، و سپاه اوست كه آن را آماده و يارى فرمود، و رسيد تا آنجا كه بايد برسد، در هر جا كه لازم بود طلوع كرد، و ما بر وعده پروردگار خود اميدواريم كه او به وعده خود وفا مى كند، و سپاه خود را يارى خواهد كرد.__________________________________________(1). جنگ «قادسيه» در سال 16 هجرى بين اعراب به فرماندهى سعد وقّاص، و ايران در پادشاهى يزدگرد، و فرماندهى رستم، در اطراف مدائن رخ داد، فرماندهان ايران 30 هزار سرباز از أهالى فارس را با زنجير به هم بسته بودند كه فرار نكنند، روز اوّل جنگ با 33 فيل حمله كردند كه خرطوم آنها را مسلمانان بريدند و فيلها فرار كردند، كه 500 نفر كشته شدند، روز سوّم طوفان سختى در گرفت و جنگ ادامه داشت كه مسلمانان به خيمه فرماندهى سپاه ايران، رستم رسيدند و هلال بن علقمه او را كشت و تزلزل در سپاه ايران افتاد و 30000 نفر كشته داده و فرار كردند كه بزرگترين غنائم جنگى نصيب مسلمانان شد، و دولت ساسانى فرو پاشيد، و قادسيّه شهر كوچكى بود كه در جنوب عراق 31 كيلو مترى كوفه قرار داشت. «شرح ابن ابى الحديد ج 9 ص 96- 102» (2) در جنگ قادسيه، تعداد لشكريان يزدگرد، 120 هزار نفر و تعداد مسلمانان سى و چند هزار نفر بود كه با يارى خدا پيروز شدند.
عمر با او مشورت كرد كه خود براى جنگ با ايرانيان بيرون شود:اين كار پيروزى و خوارى اش نه به اندكى سپاه بود، و نه به بسيارى آن. دين خدا بود كه خدا چيره اش نمود، و سپاه او كه آماده اش كرد، و يارى اش فرمود، تا بدانجا رسيد كه رسيد، و پرتو آن بدانجا دميد كه دميد. ما از خدا وعده پيروزى داريم، -و به وفاى او اميدواريم-. او به وعده خود وفا كند و سپاه خود را يارى دهد.
از سخنان آن حضرت عليه السّلام است بعمر ابن خطّاب هنگامى كه براى رفتن خود بجنگ با اهل ايران با آن بزرگوار مشورت نمود:(مورّخين در زمانيكه امام عليه السّلام اين سخنان را فرموده اختلاف دارند: بعضى گفته اند در باره جنگ قادسيّه بوده كه موضعى است نزديك كوفه از سمت مغرب بطرف صحراء و اين جنگ در سال چهارده از هجرت واقع شده، چون عمر با مسلمانان براى رفتن خود بجنگ مشورت نمود امام عليه السّلام او را از رفتن نهى فرمود، پس سعد ابن ابى وقّاص را سردار لشگر گردانيد كه با هفت هزار نفر وارد كارزار شدند و يزدگرد شهريار ايران هم رستم فرّخ زاد را با لشگر بسيارى بجنگ آنان فرستاد و بالأخره لشگر اسلام غلبه يافته و رستم را با بسيارى از لشگرش بقتل رسانده و فتح و فيروزى بدست آوردند و بعد از آن مسلمين و سعد بسمت مدائن رفته داخل ايوان كسرى شدند و آنچه در آنجا بود بيغما بردند و يزدگرد از آنجا فرار كرد. و برخى گفته اند درباره جنگ نهاوند بوده كه شهرى است نزديك همدان، و مجمل اين واقعه اينست: يزدگرد پادشاه ايران لشگر بيشمارى در شهر نهاوند به سپهسالارى فيروزان گرد آورد تا بجنگ لشگر اسلام قيام نمايد، عمّار ياسر كه در آن وقت حاكم كوفه بود چون آگاهى يافت نامه اى بعمر نوشته باو خبر داد، عمر اصحاب را گرد آورده براى رفتن خود باين كارزار مشورت نمود، هر كس رأى و انديشه خويش را اظهار مى داشت، عثمان گفت به همه مسلمانان شام و يمن و مكّه و مدينه و كوفه و بصره بنويس تا براى جنگ حاضر شوند و خود نيز به همراهى ايشان حركت نما، امير المؤمنين عليه السّلام فرمود صلاح نيست از مدينه حركت كنى، چون اين شهر مركز مملكت و پايتخت اسلام است، و نيز صلاح نيست كه لشگر از شام بخواهى، چون شهرى كه بسختى بتصرّف در آمده سزاوار نيست از لشگر تهى ماند، مبادا هرقل پادشاه روم آگاه شده از كمين بيرون آمده دوباره آنجا را بتصرّف در آورد، عمر گفت يا علىّ پس دستور چيست؟ فرمود رأى اينست كه تو در مدينه مانده مرد دليرى را امير لشگر اسلام نموده بجنگ ايرانيها بفرستى و اگر هم مغلوب شده شكست بخورند تو در جاى خود مانده دوباره لشگر آماده مى سازى و براى سردارى لشگر اسلام نعمان ابن مقرن لياقت دارد، عمر اين رأى را اختيار نموده نامه اى بنعمان كه در بصره بود نوشت و او را مأمور نمود كه به سپهسالارى لشگر اسلام بجنگ ايرانيها برود، و نعمان چون نامه را خواند با زياده از سى هزار نفر مرد جنگى روانه نهاوند شد و پس از زد و خورد بسيار آخر الأمر فتح نصيب مسلمانان شد و اين جنگ را مسلمين فتح الفتوح ناميدند، و يزدگرد فرار كرد، خلاصه از جمله فرمايشهاى امام عليه السّلام هنگام مشورت نمودن عمر با آن حضرت اينست):(1) يارى نمودن و خوار كردن اين امر (دين مقدّس اسلام از ابتداء) به انبوهى و كمى (لشگر) نبوده است (تا از بسيارى لشگر كفّار و كمى سپاه خود بهراسيم) و آن دين خدا است كه آنرا (بر سائر اديان) پيروزى داده و لشگر خدا است كه آنها را مهيّا ساخته و كمك فرموده تا آنكه رسيده به مرتبه اى كه بايد برسد و آشكار گرديده جائيكه بايد آشكار شود، و ما به وعده از جانب خدا منتظريم (در قرآن كريم سوره 24 آیه 55 مى فرمايد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً» يعنى خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و گرويدند و كارهاى شايسته كردند وعده داده است كه زمين كفّار و شهرهاشان را بتصرّف ايشان در آورد، چنانكه پيش از آنان بنى اسرائيل را در زمين مصر و شام مسلّط گردانيد، و وعده داده است كه دين پسنديده و برگزيده براى ايشان را استوار گرداند، و پس از خوف و ترس از كفّار بآنان امنيّت و آسودگى عطاء فرمايد) و خدا به وعده خود وفاء كرده لشگرش را يارى مى فرمايد.
پيروزى و شکست اين امر (اسلام)، تاکنون بستگى به فزونى و کمى جمعيّت نداشته است، اين آيين خداست که خداوند آن را پيروز ساخته، و سپاه اوست که آن را آماده کرده و يارى نموده، تا بدان جا که بايد برسد رسيد، و هر جا بايد طلوع کند طلوع کرد. خداوند به ما وعده پيروزى داده است، و او به وعده خودش عمل خواهد کرد، و سپاه خودرا يارى مى کند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 5، ص: 648-641
وَمِنْ كلام لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ وقد استشاره عمر بن الخطاب في الشخوص لقتال الفرس بنفسه.از سخنان امام عليه السلام است كه پس از مشورت خواهى عمر از آن حضرت كه شخصاً براى جنگ با ايرانيان حركت كند بيان فرموده است.
خطبه در يك نگاه:در اين مورد كه اين مشورت خواهى و پاسخ آن در خصوص حضور در نبرد نهاوند بوده يا قادسيه، در ميان مورخان اختلاف نظر است. طبرى -مطابق گفته ابن ابى الحديد- آن را مربوط به جنگ نهاوند مى داند در حالى كه مدائنى در كتاب الفتوح آن را مربوط به جنگ قادسيه مى شمرد.آنچه در تاريخ طبرى آمده به طور خلاصه چنين است: هنگامى كه عمر تصميم گرفت شخصاً با نيروهاى عجم در نهاوند روبه رو شود، از صحابه مشورت خواست. طلحه و عثمان پيش قدم شدند و نظر خودرا گفتند، ولى عمر از اميرمؤمنان على عليه السلام تقاضاى اظهار نظر كرد، حضرت نظر خودرا داير بر عدم حضور عمر در جنگ طى بيانى مستدل و حساب شده ايراد فرمود كه خطبه بالا بخشى از آن است.مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مى گويد: از جمله امورى كه از اميرمؤمنان على عليه السلام در مورد ارشاد كردن مسلمين به آنچه مصلحتشان در آن است، و پيشگيرى از مفاسدى كه اگر ارشاد حضرت عليه السلام نبود به آن گرفتار مى شدند نقل شده، چيزى است كه ابو بكر هذلى آن را بازگو مى كند: گروهى از مردم همدان و رى و اصفهان و دامغان و نهاوند با يكديگر مكاتبه كردند و رسولانى فرستادند و پس از مشورتها به اين نظر رسيدند، كه چون اسلام رهبر نخستين خود (پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله) را از دست داده و پس از او زمامدارى آمده كه چندان دوام نكرد، و بعد از او ديگرى آمده كه عمرش طولانى شده و به شهرهاى ما حمله نموده است، اگر او را از سرزمين خود بيرون نرانيم ما را رها نخواهد كرد. خبر اتّحاد ايرانيان در مبارزه در برابر لشكر اسلام به عمر رسيد و او بيمناك شد، به مسجد آمد و جريان را با صحابه در ميان گذاشت، هر كسى چيزى گفت، ولى اميرمؤمنان على عليه السلام آخرين سخن را در اين زمينه ايراد كرد (كه بخشى از آن در خطبه مورد بحث آمده) و خليفه را به آنچه را صلاح اسلام و مسلمين بود فراخوانده.شيخ مفيد در پايان اين نقل مى گويد: بنگريد! چگونه امام عليه السلام در چنين موقعيت حسّاسى رأى صائب را بيان فرمود و مسلمين را نجات داد.به هر حال اين خطبه در مجموع يك مطلب را دنبال مى كند، و آن اين كه در بعضى از شرايط، شركت رييس حكومت در جنگ بسيار خطرناك است و ممكن است دو مشكل مهم به بار آورد: يكى اين كه، نفرات دشمن دست به دست هم بدهند و او را به هر قيمتى كه شده از پاى درآورند، و نظام لشكر از هم گسسته شود، ديگر اين كه، به فرض كه چنين خطرى پيش نيايد، ممكن است با خالى شدن پشت جبهه، دشمنان از اطراف و اكناف به مراكز اصلى اسلام حمله ور شوند و خطرات مهمى از اين نظر دامان اسلام و مسلمين را بگيرد.اين خطبه به خوبى نشان مى دهد كه على عليه السلام آن جا كه پاى مصالح اسلام و مسلمين در ميان بود، حتى به مخالفين خود نيز كمك مى كرد مبادا كمترين آسيبى به حوزه اسلام برسد.البتّه اين سخن بدان معنا نيست كه رييس حكومت، هرگز نبايد شخصاً در ميدان نبرد حاضر شود، تا به كار خود اميرمؤمنان عليه السلام در جنگهاى جمل و صفين و نهروان و از آن بالاتر به حضورى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در غزوات داشت نقض شود، بلكه شرايط كاملًا متفاوت است و شرايط زمان خليفه دوّم چنين اقتضا مى كرد.اين نكته شايان توجه است كه گاهى جنگ در داخل كشور اسلام است و در مناطق نزديك، در چنين شرايطى حضور رييس حكومت در جنگ، مشكلى ايجاد نمى كند، ولى گاه در نقاط دور دست و در برابر دشمنانى بسيار نيرومند و داراى لشكرى گسترده صورت مى گيرد، در چنين شرايطى حضور وى در ميدان نبرد ممكن است مشكلات عظيمى به بار آورد. در ذيل خطبه 134 كه مضمونى مشابه اين خطبه داشت نيز در اين زمينه سخن گفتيم.
امام (عليه السلام) در آغاز براى اين که مسلمانان به خاطر فزونى لشکر دشمن در اين نبرد بزرگ مرعوب نشوند، به خصوص اين که از تواريخ چنين برمى آيد که «عثمان» در برابر مشورت خليفه دوّم سخنى گفت که نشان مقبوليّت داشت، مى فرمايد : «پيروزى و شکست اين امر (اسلام) تاکنون بستگى به فزونى و کمى جمعيّت نداشته است، اين آيين خداست که خداوند آن را پيروز ساخته، و سپاه اوست که آن را آماده کرده و يارى نموده، تا بدان جا که بايد برسد رسيد، و هر جا بايد طلوع کند طلوع کرد» (إنَّ هذَا الاَْمْرَ لَمْ يَکُنْ نَصْرُهُ وَلاَ خِذْلاَنُهُ بِکَثْرَة وَلاَ بِقِلَّة. وَهُوَ دِينُ اللهِ الَّذِي أَظْهَرَهُ، وَجُنْدُهُ الَّذِي أَعَدَّهُ وَ أَمَدَّهُ، حَتَّى بَلَغَ مَا بَلَغَ، وَطَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ).اشاره به اين که ما در بسيارى از جنگها در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله) در مقابل دشمن در اقليّت بوديم، با اين حال پيروز شديم، ما مشمول عنايات و الطاف الهى هستيم، و هميشه سايه اين عنايات را بر سر خود ديده ايم، بنابراين از فزونى لشکر دشمن نهراسيد، و با توکّل بر لطف خدا پيش رويد.اين تعبير يادآور پيروزى مسلمين در جنگ هاى «بدر» و «احزاب» ومانند آنهاست.ممکن است تفاوت ميان جمله «بَلَغَ مَا بَلَغَ» و «طَلَعَ حَيْثُ طَلَعَ» اين بوده باشد که جمله دوّم از خواستگاه اسلام خبر مى دهد، و جمله اوّل از منتهاى منطقه نفوذ اسلام سخن مى گويد.اين احتمال نيز وجود دارد که جمله اوّل اشاره به مناطقى دارد که اسلام در آن جا نفوذ کرد، و جمله دوّم اشاره به مناطقى دارد که هر چند اسلام در آن جا نفوذ نکرد، ولى آوازه اسلام در آنجا پيچيد، و شعاع اسلام در آن افتاد، و زمينه را براى پيشرفت اسلام فراهم ساخت. و يا اين که جمله اوّل اشاره به قدرت و قوّت اسلام است، و جمله دوّم اشاره به گسترش اسلام.و به دنبال اين سخن براى تأکيد بيشتر، چنين مى فرمايد : «خداوند به ما وعده پيروزى داده است، و او به وعده خودش عمل خواهد کرد، و سپاه خودرا يارى مى کند» (وَنَحْنُ عَلَى مَوْعُود مِنَ اللهِ، وَاللهُ مُنْجِزٌ وَعْدَهُ، وَ نَاصِرٌ جُنْدَهُ).اشاره به آيه شريفه: «(هُوَ الَّذِي اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشِرْکُونَ); او کسى است که رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد تا آن را بر همه آيين ها پيروز کند هر چند مشرکان کراهت داشته باشند»(1).و آيه: « (إنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيوةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُوْمُ الاَْشْهَادُ); ما به يقين پيامبران خود و کسانى را که ايمان آورده اند در زندگى دنيا و (در آخرت) روزى که گواهان به پا مى خيزند يارى مى دهيم»(2).آرى!، در سايه ايمان، پيروزى دنيا و آخرت به ما وعده داده شده است، و آيات ديگر که همه بر اين معنا گواهى مى دهد.(3)* * * *پی نوشت:1. توبه، آيه 33.2. غافر (مؤمن)، آيه 51.3. سند خطبه: ابو حنيفه دينورى بخشى از اين خطبه را در كتاب اخبار الطوال آورده همچنين احمد بن اعثم كوفى در كتاب الفتوح و طبرى در تاريخ معروف خود در حوادث سال 27 هجرى (صحيح 21 هجرى است همان گونه كه در تاريخ طبرى آمده) و شيخ مفيد در كتاب ارشاد آن را ذكر كرده اند. (مصادر نهج البلاغه، جلد 2 صفحه 325).
«ان هذا الامر لم يكن نصره و لا خذلانه بكثره و لا بقله. و هو دين الله الذي اظهره و جنده الله الذي اعده و امده، حتي بلغ ما بلغ و طلع حيث طلع، و نحن علي موعود من الله، و الله منجز وعده و ناصر جنده». (پيروزي و شكست اين دين الهي با زيادي و كمي نبوده است، و اين همان دين خداونديست كه خود آن را پيروز ساخت و لشكريان او كمك و ياري نمودند، تا رسيد به آنجا كه رسيد، و طلوع كرد همانگونه كه طلوع كرد و ما در مسير وعده خداوندي هستيم و خداوند وعده خود را بجاي ميآورد و سپاهش را ياري مينمايد.)پيروزي و شكست دين الهي بر مبناي عدد و قدرت و ديگر وسائل مادي نبوده است، به همين جهت است كه تحليلگران معمولي از تفسير و توجيه صحيح اين انقلاب بزرگ ناتوان بوده، مطالب غير قابل قبولي را مطرح ميكنند. ميتوان گفت:1- با نظر به گسترش و عمق رسالتي كه پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم در مدت كمي از زمان اجرا نمودند،2- و با توجه به كثرت و تنوع موانع بسيار شديد كه در مسير اجراي رسالت آن حضرت بوده است،3- همچنين از جهت كم بودن عدد سپاهيان و ديگر وسائل جنگ و دفاع، به اين نتيجه قطعي ميرسيم كه پيروزي اسلام به هيچ وجه بر مبناي عدد و قدرت طبيعي نبوده است.صاحبنظراني كه تحقيقات مشروح درباره بروز تمدنها و اديان دارند، به اين حقيقت اعتراف صرحي دارند كه پيروزي و شيوع اسلام با توجه به سه موضوع فوق (گسترش و عمق رسالت اسلام در مدت اندك از زمان، كثرت و تنوع موانع بسيار شديد و كم بودن عدد سپاهيان و ديگر وسائل جنگ و دفاع) امري است كاملا غير عادي، زيرا با فرض سه موضوع مزبور، رسالت اسلام حركتي بر ضد جريان شديد جامعه آن دوران بوده است. كساني هستند كه پيروزي اسلام را مبتني بر زور شمشير قلمداد كرده و در تحليل بياساس خود ميگويند: اسلام با شمشير پيشرفت كرده است! اين ناآگاهان نميخواهند زحمت مقداري مطالعه و تحقيق را به خود داده بفهمند كه:1- هرگز در طول تاريخ شمشير به دلها راه نداشته است، در صورتيكه اسلام مخاطب خود را از همان آغاز ظهور، دلها و عقول بشري قرار داده است، اسلام ايدئولوژي و مكتب الهي براي بشريت آورده است، اين دين هيچ هدفي جز ساختن انسان با اصول والاي انسانيت نداشته است. و نظري به كشورگشايي و ماديات دنيوي نداشته و تكيه بر اين امور نكرده است، به همين جهت بود كه در دورانهاي بنياميه و بنيعباس و امراء و سلاطين ديگر كه با اظهار اسلام و دفاع از آن، سلطهگري و خودكامگيها به راه انداختند، تنها با قدرت و سپاه حركت ميكردند، نه با حقيقت الهي اسلام، نه با هدفگيري ايجاد تحول تكاملي در جهان بشريت. بهمين جهت بود كه با اينكه جغرافياي كشورهاي اسلامي گسترش يافت، ولي آن تحول تكاملي را كه اسلام براي انسانيت، بعهده گرفته بود، با آشكار شدن ماهيت خود اسلام در تاريخ بطور متفرقه (در اين جامعه يا در آن جامعه، در يك دوران، يا در دروان ديگر) مشاهده ميكنيم- و اين تحول نسبي مستند به زمامداران خودسر و جاهطلب و خودكامه نميباشد.2- پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و ياران او در آن زمان كه اقدام به اشاعه اسلام نمودند نه شمشيري قابل توجه داشتند و نه قدرت و قوهاي كه بتواند آن موانع آهنين را برداشته و به حركت خود ادامه بدهد، همه ميدانند كه شمشير و قدرت در آن زمان در دست دو امپراطور بزرگ ايران و رم بوده است.3- تاريخ بشري چنگيزها و نرونها و تيمورلنگهاي زيادي ديده است كه بيشترين و بران ترين شمشيرها و بزرگترين قدرتهاي دوران خود را در اختيار داشتند، با اين حال نتوانستند كمترين اثر عقيدتي در مردم به وجود بياورند.4- شما چند ورقي از تاريخ بزنيد با اين واقعيت روبرو خواهيد گشت كه مغول با شديدترين خشونت و وحشيگري به جوامع اسلامي تاخت و تاز كرد و چنان كشتار و ويرانگري در آن جوامع به وجود آورد كه تاريخ نظير آن را سراغ نداشت، و بزرگترين قدرت آن دوران و تيزترين شمشيرها را در اختيار داشت، ولي مدتي طولاني نگذشت كه همين مغول مسلط و شمشير به دست، اسلام را پذيرفت و در اشاعه و پيشبرد فرهنگ و تمدن اسلام، شركت جدي نمود. بنابراين، ابراز اينكه اسلام به زور شمشير پيش رفته است، مخصوصا در زمان ما كه تاريخ صدر اسلام همه سطوح و ابعاد خود را آشكار نموده و جاي ابهام و تاريكي در آنها نمانده است، اگر مستند به مزدوري و عمل به سفارشات نباشد و اگر مستند به ترس از دست دادن جاه و مقام و شهرت و ثروت نباشد، و اگر مستند به خودنمايي بوسيله رويارويي با حق و حقيقت نباشد و اگر مستند به بياطلاعي و جهل نباشد قطعي است كه ناشي از تعصب كورانه است كه خورشيد را ميتواند منكر شود- بگذاريد اين نابخردان در لابلاي ظلماني حالت جنيني خون بياشامند و لذت هم ببرند! اگر احتمال داديد كه ممكن است گوش بدهند، براي فهميدن وضع روحي آنان كه در يكي از ابيات ذيل آمده است، اين ابيات را براي آنان بخوانيد:ني نگويم زانكه تو خامي هنوز در بهاري و نديدستي تموزاين جهان همچون درختست اي كرام ما بر او چون ميوههاي نيم خامسخت گيرد خامها مر شاخ را زانكه در خامي نشايد كاخ راچون به بخت و گشت شيرين لبگزان سست گيرد شاخها را بعد از آنچون از آن اقبال شيرين شد دهان سست شد بر آدمي ملك جهانسختگيري و تعصب خامي است تا جنيني كار خونآشامي استتو بايد نيت الهي خود را در اين لشگركشي تقويت كني، تو به فكر آن نباش كه پيروزي و پيشرفت مسلمانان مربوط به كثرت عدد و قوه زياد است. اين طرز تفكر از آن جهانخواران جهانگشاي و جهانپرست است، نه خداپرستان انسانساز. آنچه كه براي يك زمامدار اسلامي ضرورت دارد. آماده كردن سپاه و قدت بعنوان وسيله و سبب است، نه تكيه بر سپاه و قدرت و بريدن از رحمت و فيض رباني. اينكه خداي ما فرموده است: «و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه …» (و آماده كنيد براي دشمنانتان هر قوهاي را كه ميتوانيد) معنايش آن نيست كه شما تنها بوسيله آن قدرت و قوه پيروز خواهيد گشت. همين خداي ما است كه فرموده است: «و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي» (و تو نبودي كه آن يك مشت ريگ بيابان را بسوي دشمن انداختي (و آنان شكست خوردند) بلكه خدا بود) و همين خدا فرموده است: «ان القوه لله جميعا» (قطعا همه قوهها از آن خداست) «و لولا اذ دخلت جنتك قلت ماشاءالله لا قوه الا بالله» (ميبايست هنگامي كه وارد باغ خود شدي بگويي: هيچ قوهاي نيست مگر مستند به خدا است).«لقد نصركم الله في مواطن كثيره و يوم حنين اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين. ثم انزل الله سكينته علي رسوله و علي المومنين و انزل جنودا لم تروها و عذب الذين كفروا و ذلك جزاء الكافرين» (خداوند شما را در موقعيتهاي فراواني كمك كرد و روز (جنگ) حنين، آنگاه كه كثرت سپاهيان شما را به اعجاب واداشت و آن كثرت شما را از هيچ چيز بينياز نكرد و زمين با آن وسعتي كه دارد براي شما تنگ گشت، سپس در حال هزيمت پشت به ميدان كارزار كرديد. سپس خداوند آرامش خود را به رسولش و به مومنان فرستاد و لشكرياني فرستاد كه شما آنها را نميديديد و خداوند كساني را كه كفر ورزيدند عذاب فرمود و اينست مجازات كافران.)بنابراين، لزوم و ضرورت آماده كردن سپاه و قدرت و قوه در همه اشكال آنها، تنها براي اطاعت از قانون الهي وسيله و هدف در جهان هستي است، يعني بدانجهت كه «ابيالله ان يجري الامور الا باسبابها» (خداوند امتناع فرموده است از اينكه امور بدون اسباب و وسائل مخصوص به خود بجريان بيفتد) لذا دستور به تهيه وسائل در نهايت جدي كه ممكن است، صادر فرموده است، همانگونه كه در صورت نياز به ديگر امور زندگي مانند تندرستي واجب است كه انسان متوسل به طبيب و مداوا گردد، اما شفاي حقيقي بدست خدا است.نتيجه اينكه جامعه اسلامي با اينكه براي دفاع از خود موظف است كه هر گونه وسيله مورد نياز را تهيه نمايد، حتما بايد بداند كه پيروزي بسته به مشيت او است، و ما همين معني را در طول تاريخ فراوان مشاهده كردهايم كه برد كشتي آنجا كه خواهد خداي و گر جامه بر تن درد ناخداي. نتيجه حياتبخش اين اعتقاد كه پيروزي و قدرت از خدا است پذيرش اين حقيقت كه پيروزي و قدرت از خدا است، ناشي از قبول اين اصل بااهميت است كه هر وسيله حركت و غلبه و نفوذ از آن خدا است و بشر مانند يك امانتدار است كه بايد آن را بر مبناي مشيت خداوندي به كار ببرد. اين اصل مورد تاييد و دستور همه انبياي الهي عليهمالسلام و مفاد حكم عقل و وجدان ناب انسانها است. نتيجه اعتقاد به اين اصل، برخورداري واقعي بشر از حيات ميباشد كه يكهتازان ميدان تنازع در بقاء آن را نميفهمند و نميخواهند، همانند خفاشان كه خورشيد را نميفهمند و آن را نميخواهند. نفي اين اصل است كه موجب شده است سرتاسر تاريخ بشر مالامال از خون بر زمين ريخته و خون دلهايي باشد كه درون انسانها موج زده است. در طول اين تاريخ هر كجا بنگري يا ظلم است يا مظلوم. اما مستي و تخدير پيروزي و قدرت بقدري شديد است كه نميگذارد قدرتمندان حتي يك ورق از تاريخ را بخوانند و بفهمند كه قانون اصيل حيات (عمل و عكسالعمل) فراگيرتر از آن است كه از آنان چشمپوشي كند. اين قانون اصيل همان است كه همه مظلومان تاريخ در موقع شمردن آخرين نفسهاي خود، يا به زبان آوردهاند و يا به خطور از درونشان قناعت ورزيدهاند:بر من است امروز و فردا بر وي است خون من همچون كسي ضايع كي استنفي اين اصل (قدرت از آن خدا است) مدتي است به اين منطق تباهكننده منتهي شده است كه اشخاصي كه ميخواهند مقامي را در جامعه خود بدست بياورند، نخست بايد نمايشي درباره برخورداري از قدرت در ستمگري ارائه بدهند، تا اثبات كنند كه آري، آنان ميتوانند با نابود كردن ناتوانان، براي جامعه خود افتخاري كسب كنند يا بر برگ و نواي مردم آن جامعه بيفزايند!!
مورّخان در باره اين كه امام (ع) در چه هنگامى اين سخنان را به عمر فرموده است اختلاف دارند، گفته شده كه اين سخنان را در هنگام جنگ قادسيّه ايراد فرموده، و اين مطلب از مدائنى در كتاب الفتوح نقل شده است، نيز گفته شده كه در هنگام جنگ نهاوند اين سخنان بيان شده، و اين را محمّد بن جرير طبرى روايت كرده است، امّا جنگقادسيّه در سال 14 هجرى اتّفاق افتاده است، و در اين زمان عمر با مسلمانان مشورت كرد كه خود به همراه سپاهيان به جنگ ايرانيان رود، و على (ع) نظر خود را همان گونه كه ذكر شد به او سفارش فرمود، و عمر آن را به كار بست و از اين كه خود با سپاهيان عزيمت كند منصرف شد و سعد بن ابى وقّاص را به سردارى سپاه مسلمانان منصوب كرد، نقل شده است كه در اين جنگ، رستم فرمانده سپاه يزدگرد پيكهايى از افراد سپاه خود در طول راه قادسيّه تا مدائن يكى پس از ديگرى گمارد و هر زمان رستم سخنى بر زبان مى آورد، هر يك آن را به ديگرى مى گفت تا به گوش يزدگرد مى رسيد، داستانهاى جنگ قادسيّه مشهور و در تاريخها مسطور است.امّا جنگ نهاوند بدين گونه است كه در هنگامى كه عمر بر آن شد كه با ايرانيان بجنگد و سپاهيان يزدگرد در نهاوند گرد آمده بودند با اصحاب به مشورت پرداخت، عثمان به او سفارش كرد كه خليفه به همه حكّام قلمرو اسلام مانند شام و يمن و مكّه و مدينه و كوفه و بصره نامه بنويسد و همه مسلمانان را از جريان آگاه سازد و دستور دهد براى جنگ بيرون آيند و خود نيز با سپاهيان عازم جهاد گردد، ليكن على (ع) نظر خود را به شرحى كه ذكر شد بيان، و فرمود: «أمّا بعد و إنّ هذا الأمر لم يكن نصره و لا خذلانه...» و عمر گفت آرى رأى همين است، و دوست دارم كه از همين نظريّه پيروى كنم، اكنون مردى را به من معرّفى كنيد كه انجام اين مهمّ را به عهده او واگذارم، حاضران گفتند: نظر خليفه درست تر است، عمر گفت كسى را به من نشان بدهيد كه عراقى نيز باشد، آنان گفتند تو خود به مردم عراق داناترى و آنها همواره نمايندگانى نزد تو فرستاده اند كه آنها را ديده اى و با آنان سخن گفته اى، عمر گفت: آگاه باشيد به خدا سوگند مردى را به فرماندهى اين سپاه مى گمارم كه فردا پيشاپيش آنها باشد، گفته شد او كيست عمر گفت: نعمان بن مقرن، گفتند او در خور اين كار است، و نعمان در اين زمان در بصره بود، عمر به او نامه نوشت و وى را به فرماندهى سپاه منصوب داشت.اكنون به شرح خطبه باز مى گرديم.فرموده است: «بحذافيره» يعنى: به تمامى آن.فرموده است: «إنّ هذا الأمر... تا بالاجتماع»:اين كه امام (ع) جملات مذكور را سر آغاز سخن قرار داده براى اين است كه رأى خود را كه پس از اين بيان مى كند بر اساس آن قرار دهد، از اين رو ضمن آن تذكّر مى دهد كه اين امر يعنى امر اسلام، پيروزى آن به سبب فزونى لشكر و شكست آن به علّت كمى سپاه نبوده است، و به صدق اين ادّعا اشاره و خاطرنشان مى كند كه اسلام دين خداست و او آن را پشتيبانى و لشكريان آن را يارى مى فرمايد، و اينها سپاهيان خدايند كه آنها را فراهم و با فرشتگان و مردمان آنها را يارى داده تا به اين مايه و پايه رسيده، و در آفاق گيتى ظهور و بروز كرده اند، پس از آن وعده نصر و پيروزى و جانشينى خود را در زمين به ما داده چنان كه فرموده است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ» و وعده هاى خدا قطعى است و تخلّفى در آن نيست.فرموده است: «و ناصر جنده»:اين عبارت به منزله نتيجه اين استدلال است، زيرا از جمله وعده هاى خداوند اين است كه لشكريان خود را يارى مى كند و لشكريان او همان مؤمنانند، و مؤمنان در هر حال منصور و پيروزند، خواه شمار آنها كم يا بسيار باشد.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 49
و من كلام له عليه السّلام و قد استشاره عمر بن الخطاب في الشخوص لقتال الفرس بنفسه و هو المأة و السادس و الاربعون من المختار في باب الخطب و قد رواه غير واحد من الخاصّة و العامّة على اختلاف تطلع عليه:إنّ هذا الأمر لم يكن نصره و لا خذلانه بكثرة و لا بقلّة، و هو دين اللَّه الّذي أظهره، و جنده الّذي أعدّه و أمدّه، حتّى بلغ ما بلغ، و طلع حيث ما طلع، و نحن على موعود من اللَّه، و اللَّه منجز وعده، و ناصر جنده.اللغة:في بعض النّسخ بدل قوله (أعدّه) أعزّه و (طلع) الكوكب طلوعا ظهر و طلع الجبل علاه.الاعراب:قوله: و طلع حيث ما طلع، حيث ظرف مكان في محلّ النصب على الظّرفيّة أو جرّ بمن إن كان طلع بمعنى ظهر، و إن كان بمعنى علا فهو مفعول لطلع كما في قوله تعالى: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» ، و على أيّ تقدير فلفظ ما بعده مصدريّة و في بعض النّسخ حيث طلع بدون ما.المعنى:اعلم أنّ هذا الكلام قاله عليه السّلام لعمر في وقعة القادسيّة أو نهاوند على اختلاف من الرواة تطلع عليه، و ذلك حين أراد عمر أن يغزو العجم و جيوش كسرى، و قد استشاره عمر و استشار غيره في الشخوص و الخروج لقتال الفرس بنفسه فأشاروا عليه بالشخوص و نهاه عليه السّلام عن ذلك و أشار إلى وجه الصّواب و الرأى الصّواب بكلام مشتمل على أنواع البلاغة فقال (إنّ هذا الأمر) مؤكّدا بإنّ واسميّة الجملة لأنّ المخاطب إذا كان متردّدا في الحكم حسن التقوية بمؤكّد، قال الشيخ عبد القاهر: أكثر مواقع إنّ بحكم الاستقراء هو الجواب، لكن يشترط فيه أن تكون للسّائل ظنّ على خلاف ما أنت تجيبه به، هذا و تعريف المسند إليه بالاشارة و ايراده اسم الاشارة لقصد التعظيم و التفخيم على حدّ قوله سبحانه ذلك الكتاب تنزيلا لبعد درجته و رفعة محلّه منزلة بعد المسافة، و المراد به الاسلام.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 52
لف و نشر (لم يكن نصره و خذلانه بكثرة و لا بقلّة) نشر على ترتيب اللّف (و هو دين اللَّه الذي أظهره) أي جعله غالبا على سائر الأديان بمقتضى قوله: ليظهره على الدّين كلّه و لو كره المشركون، و في الاتيان بالموصول زيادة تقرير للغرض المسوق له الكلام و هو ربط جاش عمرو سائر من حضر، و إزالة الخور و الفشل عنهم.و لهذا الغرض أيضا عقّبه بقوله (و جنده الذي أعدّه و أمدّه) أى هيّأه أو جعله عزيزا و أعطاه مددا و كثرة (حتّى بلغ ما بلغ) من العزّة و الكثرة (و طلع حيث ما طلع) أي ظهر في مكان ظهوره و انتشر في الآفاق، أو طلع من مطلعه أى أقطار الأرض و أطرافها، أو أنّه علا مكان علوّه و المحلّ الذي ينبغي أن يعلى عليه، و على أيّ تقدير فالاتيان بالموصول في القرينة الاولى أعنى قوله: بلغ ما بلغ، و ابهام مكان الطلوع في هذه القرينة على حدّ قوله تعالى: «فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ» .قال أبو نواس:و لقد نهزت مع الغواة بدلوهم و اسمت سرح اللحظ حيث أساموا و بلغت ما بلغ امرء بشبابه فاذا عصارة كلّ ذاك اثام ثمّ أكّد تقوية قلوبهم و تشديدها بقوله (و نحن على موعود من اللَّه) أى وعدنا النصر و الغلبة و الاستخلاف بقوله: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً».و عقّبه بقوله (و اللَّه منجز وعده و ناصر جنده) من باب الايغال الذي قدّمنا ذكره في ضمن المحسّنات البديعيّة من ديباجة الشّرح، و قد كان المعنى يتمّ دونه لظهور أنّ اللَّه منجز لوعده لا محالة، لكن في الاتيان به زيادة تثبيت لقلوبهم و تسكين لها.الترجمة:از جمله كلام آن حضرتست در حالتى كه مشاوره كرد بأو عمر بن الخطاب در رفتن بمحاربه أهل فارس بنفس خود فرمود: كه بدرستي اين أمر يعني اسلام نيست يارى نمودن او و نه خوارى او بزيادتي لشكر و نه بكمى آن و آن امر دين خدائيست غالب گردانيد او را بر همه أديان و لشكر او است كه مهيا فرمود و قوّت داد آنرا بر دشمنان تا اين كه رسيد آن مقامى را كه رسيد و بلند شد هر چه بلند شد و ما مستقرّيم بر وعده خداوند تعالى و خدا وفا كننده وعده خود است و نصرت دهنده لشكر خود.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 281
از سخنان على عليه السلام هنگامى كه عمر با او مشورت كرد كه به تن خويش به جنگ ايرانيان برود. [در اين خطبه كه با عبارت «ان هذا الامر لم يكن نصره و لا خذلانه بكثرة و لا بقلة» (همانا نصرت و زبونى در اين كار به افزونى و كمى شمار افراد بستگى ندارد) شروع مى شود، ابن ابى الحديد مباحث تاريخى زير را آورده است.]...