جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 298
از سخنان آن حضرت (ع) اين خطبه با عبارت «و ناظر قلب اللبيب به يبصر امده» (چشم دل خردمند چنان است كه با آن تا پايان كار را مى بيند) شروع مى شود.
ابن ابى الحديد مى گويد: اين گفتار امير المومنين دنباله گفتارى است كه سيد رضى كه خدايش رحمت كناد آن را نياورده است و پيش از اين سخنانى درباره قومى از گمراهان بوده است كه على عليه السلام شروع به نكوهش آنان و بيان صفات نكوهيده ايشان براى آنان كرده است. گويد: على (ع) با عبارت «نحن الشعار و الاصحاب» (ماييم ياران و لباس چسبيده به بدن) به خودش اشاره مى كند و معمولا على (ع) همواره در اين گونه موارد لفظ جمع مى آورد و مراد او مفرد است. از كلمه «شعار» كه به معنى جامه به بدن چسبيده و نزديكتر از جامه هاى ديگر به بدن است و مقصود او اين است كه وى از خواص [ياران ] رسول خدا (ص) بوده است.
كلمات «خزنه» و «ابواب» را ممكن است به معنى گنجوران و دروازه هاى دانش دانست چرا كه رسول خدا (ص) در مورد على (ع) فرموده است «من شهر دانشم و على در آن است، هر كس خواهان دانش و حكمت است از در در آيد» و پيامبر در مورد على «گنجور علم من» و گاه «گنجينه علم من» تعبير فرموده است و نيز ممكن است مراد گنجوران بهشت و درها و دروازه هاى بهشت باشد، يعنى كسى جز آن كس كه به ولايت ما وفادار باشد وارد بهشت نمى شود و در خبرى شايع و مستفيض درباره على عليه السلام آمده است كه او تقسيم كننده بهشت و دوزخ است. ابو عبيد هروى در كتاب الجمع بين الغريبين مى گويد: گروهى از پيشوايان ادب و عربيت آن را تفسير كرده و گفته اند از اين جهت كه دوستدار على از اهل بهشت و دشمن او از اهل دوزخ است به اين اعتبار على (ع) تقسيم كننده بهشت و دوزخ است. ابو عبيد مى گويد: گروهى ديگر گفته اند: على شخصا تقسيم كننده آتش و بهشت است، قومى را به بهشت درمى آورد و قومى را به دوزخ مى افكند. اين موضوع دوم كه ابو عبيد گفته است چيزى است كه با اخبار وارده در اين مورد مطابق است و على عليه السلام خطاب به آتش مى گويد: اين شخص از من است آزادش بگذار اين از توست، او را فرو گير.
سپس على (ع) مى گويد: در خانه ها جز از درش وارد نبايد شد و خداوند متعال هم فرموده است «نيكى آن نيست كه به خانه ها از پشت آن درآييد، نيكى آن است كه پرهيزگارى پيشه سازيد و به خانه ها از درهاى آن درآييد».
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 299
ذكر احاديث و اخبارى كه در مورد فضايل على آمده است:
و بدان كه اگر امير المومنين عليه السلام بر خويشتن ببالد و در بر شمردن مناقب و فضائل خويش آن هم با فصاحتى كه خدايش ارزانى داشته و او را به آن مخصوص فرموده است مبالغه كند و همه فصيحان عرب او را در اين مورد مساعدت كنند نمى تواند يك دهم فضائلى را كه رسول صادق خداوند كه درودهاى خداوند بر او باد در مورد او گفته است بيان دارد. منظورم از اين موضوع احاديث و اخبار شايع نيست كه اماميه با آنها به امامت او استناد مى كنند همچون حديث «غدير» و «منزلت» و «[ابلاغ ] سوره براءة» و موضوع «در گوشى سخن گفتن» و «خيبر» و خبر «خانه در مكه»، در آغاز دعوت، و نظاير آن، بلكه منظورم اخبار مخصوصى است كه پيشوايان علم حديث درباره او نقل كرده اند كه در حد بسيار كمتر از آن براى غير از او نقل نشده است. من چيز اندكى از آنچه علماى حديث كه متهم به گرايش به على نيستند درباره اش گفته اند و همه آنان معتقدند كه ديگران بر او برترى دارند- يعنى ابو بكر و عمر و عثمان- نقل مى كنم. روايتى كه اين افراد از فضائل على نقل مى كنند بيش از روايات ديگران موجب آرامش نفس مى شود.
خبر اول:
«اى على همانا خداوند تو را به زينتى آراسته است كه بندگان را به زينتى خوشتر از آن در نظر خود نياراسته است و آن زينت نيكان و برگزيدگان پيشگاه الهى است و زهد در اين جهان است و تو را چنان قرار داده است كه تو از دنيا چيزى نمى گيرى و دنيا هم از تو چيزى نمى گيرد و محبت بينوايان را به تو ارزانى داشته است تو را چنان قرار داده است كه شاد و خشنودى كه ايشان پيروان تو باشند و آنان هم به امامت تو شادند». اين حديث را حافظ ابو نعيم كه در كتاب معروف حلية الاولياء آورده است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 300
ابو عبد الله احمد بن حنبل در كتاب المسند خويش عبارت زيرا نيز بر آن افزوده است كه «خوشا به حال هر كس كه تو را دوست بدارد و تصديق كند و واى بر كسى كه تو را دشمن بدارد و تكذيب كند».
خبر دوم:
پيامبر (ص) به نمايندگان قبيله ثقيف فرمود «آيا مسلمان مى شويد يا آنكه مردى را كه از من است- يا فرموده است: مردى را كه عديل و همسنگ من است- بفرستم تا گردنهاى شما را بزند و فرزندانتان را به اسيرى و اموالتان را به تاراج ببرد». عمر مى گفته است: هيچ روزى جز آن روز آرزوى امارت نداشتم و سينه خود را براى آن كار جلو مى دادم به اين اميد كه پيامبر بگويد: او اين مرد است. ولى نگريستم و ديدم كه پيامبر دست على را گرفت و دو بار فرمود: «آن مرد اين است».
اين حديث را هم احمد بن حنبل در كتاب مسند خويش در بخش فضايل على عليه السلام به اين صورت آورده است كه پيامبر (ص) فرمود: «اى بنى وليعة، آيا بس مى كنيد يا آنكه مردى را كه همچون خود من است به سوى شما گسيل دارم كه فرمان مرا ميان شما اجرا كند، جنگجويان شما را بكشد و فرزندانتان را اسير كند» ابوذر مى گويد: در اين هنگام ناگهان سردى كف دست عمر را در تهيگاه خود احساس كردم و به من گفت: اى ابوذر خيال مى كنى پيامبر چه كسى را منظور نظر دارد گفتم: تو را منظور نمى دارد، منظور او همان پينه زننده كفش [على عليه السلام ] است. گفت: آرى هموست.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 301
خبر سوم:
پيامبر فرموده است «خداوند با من در مورد على عهدى فرمود. عرضه داشتم: پروردگارا آن را براى من بيان فرماى. فرمود: بشنو على رايت هدايت و امام دوستان من و پرتو كسانى است كه با پرهيزگاران ملازم و همراه ساخته ام، هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس او را فرمان برد مرا فرمان برده است، او را بر اين مژده بده. گفتم: بار خدايا او را مژده دادم، گفت: من بنده خدا و در قبضه قدرت خداوندم اگر عذابم كند در قبال گناهان من است و به من ستم نكرده است و اگر آنچه را به من وعده فرموده است به اتمام رساند او خود سزاوار و شايسته است. و من براى على دعا كردم و عرضه داشتم: پروردگارا دلش را پرتو افشان فرماى و بهار او را ايمان به خودت قرار بده. خداوند فرمود: چنين كردم جز اينكه او را به آزمون و بلايى ويژه مى كنم كه هيچ يك از اولياى خود را بدان اختصاص نداده ام. عرضه داشتم: بار خدايا، او برادر و دوست من است فرمود: در علم من چنين مقدر شده و پيشى گرفته است كه آزمون شده و آزمون كننده است».
حديث فوق را حافظ ابو نعيم در حلية الاولياء از قول ابو برزه اسلمى آورده است و سپس با اسناد و با الفاظ ديگرى از قول انس بن مالك آن را چنين آورده است: «همانا پروردگار جهانيان با من در مورد على عهدى فرموده است كه او رايت هدايت و منار ايمان و پيشواى اولياى من است و پرتو همه كسانى است كه مرا اطاعت كنند. همانا على فرداى رستاخيز امين من و صاحب رايت من است و كليدهاى گنجينه هاى رحمت پروردگارم در دست على خواهد بود».
خبر چهارم:
چنين است «هر كه مى خواهد به نوح و عزم استوارش و به آدم درباره علمش و به ابراهيم در مورد حلمش و به موسى در مورد زيركى او و به عيسى در مورد زهدش بنگرد، به على بن ابى طالب بنگرد». اين حديث را احمد بن حنبل در مسند و احمد بيهقى در صحيح خود آورده اند.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 302
خبر پنجم:
«هر كه را خوش مى آيد و شاد مى شود كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و چوبدستى ياقوت نشانى را كه خداوند به قدرت خويش آفريده است در دست بگيرد و به آن بگويد: چه بشو و بشود، به دوستى و ولايت على بن ابى طالب چنگ زند».
حديث فوق را حافظ ابو نعيم در حلية الاولياء آورده است و ابن حنبل هم در مسند، در بخش فضائل على عليه السلام آن را آورده است ولى كلمات حديث احمد كه خدايش از او خشنود باد، چنين است «هر كس دوست مى دارد به چوبدستى سرخى كه خداوند به قدرت خود در بهشت عدن كاشته است دست يابد به محبت على بن ابى طالب چنگ زند».
خبر ششم:
چنين است «سوگند به كسى كه جان من در دست اوست، اگر نه اين است كه ممكن است گروهى از امت من درباره تو همان اعتقاد را پيدا كنند و بگويند كه مسيحيان درباره عيسى بن مريم مى گويند، امروز در مورد تو سخنى مى گفتم كه به هيچ گروهى از بزرگان مسلمانان نمى گذشتى مگر آنكه براى تبرك از زير پاى تو خاك برمى داشتند». اين حديث را ابو عبد الله احمد بن حنبل در كتاب المسند خود آورده است.
خبر هفتم:
پيامبر (ص) شامگاه عرفه پيش حاجيان آمد و به آنان فرمود: خداوند به وجود همه شما بر فرشتگان مباهات فرمود و به طور عموم شما را آمرزيد و به وجود على به خصوص مباهات فرمود و بر خود باليد و او را ويژه آمرزش خود قرار داد، اينك براى شما بدون اينكه رعايت خويشاوندى نزديك او را كرده باشم سخن مى گويم: همانا سعادتمند و به تمام معنى و به راستى سعادتمند كسى است كه على را در زندگى و پس از مرگش دوست بدارد». اين خبر را ابو عبد الله احمد بن حنبل هم در كتاب مسند و هم در كتاب فضائل على عليه السلام آورده است.
خبر هشتم:
اين خبر را هم ابو عبد الله بن حنبل در همان دو كتاب آورده است كه
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 303
پيامبر فرموده است «روز رستاخيز من نخستين كسى خواهم بود كه فرا خوانده مى شود و بر سمت راست عرش مى ايستم و حله يى مى پوشم، من زير سايه عرش خواهم بود، سپس پيامبران را يكى پس از ديگرى فرا مى خوانند آنان هم بر سمت راست عرش مى ايستند و حله هايى مى پوشند، سپس على بن ابى طالب را به سبب قرابت و منزلت او در نظر من، فرا مى خوانند و لواى من كه لواى حمد است به او سپرده مى شود، آدم و همه افراد پس از او زير همين پرچم خواهند بود» پيامبر (ص) آن گاه به على فرمود: تو با آن رايت حركت مى كنى تا آنكه ميان من و ابراهيم مى ايستى و بر تو حله پوشانده مى شود و بانگ سروشى از عرش به گوش مى رسد كه خطاب به من مى گويد: پدرت ابراهيم چه نيكو بنده يى است و برادرت على چه نيكو برادرى است بر تو مژده باد كه چون فرا مى خوانى فرا خوانده مى شوى و چون حله مى خواهى بر تو حله پوشانده مى شود و زنده مى شوى آن گاه كه زندگى بخواهى».
خبر نهم:
اين خبر را حافظ ابو نعيم در حلية الاولياء آورده است كه پيامبر فرمودند «اى انس، براى من آب وضو فراهم آور» سپس برخاست و دو ركعت نماز گزارد و فرمود «اى انس، نخستين كس كه از اين در بر تو درآيد امام پرهيزگاران و سرور مسلمانان و مهتر دين و خاتم اوصيا و رهبر سپيد چهرگان درخشان پيشانى است». انس مى گويد: من گفتم پروردگارا آن شخص را مردى از انصار قرار بده، و اين دعاى خود را نوشتم. در اين هنگام على (ع) آمد پيامبر (ص) فرمود «اى انس، چه كسى آمد» گفتم: على، پيامبر شاد و خرم به سوى او برخاست و او را در آغوش كشيد و سپس عرق پيشانى و چهره او را با دست خود خشك فرمود. على عرضه داشت: اى رسول خدا سلام و درود خداوند بر تو باد امروز مى بينم نسبت به من كارهايى انجام مى دهى كه پيش از آن انجام نمى دادى فرمود «چه چيز بايد مرا از اين كار بازدارد و حال آنكه تو از جانب من امانات مرا اداء خواهى كرد و صداى مرا به گوش ايشان مى رسانى و براى ايشان چيزهايى را كه پس از من درباره اش اختلاف كنند روشن مى سازى».
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 304
خبر دهم:
پيامبر فرمودند «سرور عرب، على را براى من فرا خوانيد». عايشه گفت: مگر تو سرور عرب نيستى فرمود «من سرور فرزندان آدمم و على سرور عرب است». چون على آمد پيامبر (ص) به انصار پيام داد پيش او آمدند، به آنان فرمود «اى گروه انصار، آيا شما را به چيزى راهنمايى كنم كه تا به آن متمسك باشيد هرگز گمراه نگرديد» گفتند: آرى اى رسول خدا. فرمود «اين على است، او را به دوستى من گرامى بداريد كه جبريل از جانب خداى عز و جل به من فرمان داده است آنچه را كه گفتم براى شما بگويم». اين خبر را هم حافظ ابو نعيم در حلية الاولياء آورده است.
خبر يازدهم:
پيامبر خطاب به على فرمودند «بر سرور مومنان و امام پرهيزگاران آفرين باد» به على عليه السلام گفته شد: سپاسگزارى تو چگونه است گفت: بر آنچه به من ارزانى فرموده است خداى را مى ستايم و از او مى خواهم توفيق سپاسگزارى در آنچه عنايت خواهد فرمود به من بدهد و بر آنچه به من عطا فرموده است بيفزايد». اين خبر را هم حافظ ابو نعيم در حلية الاولياء آورده است.
خبر دوازدهم:
«هر كه را خوش مى آيد كه چون من زندگى كند و چون من بميرد و در بهشت عدن كه پروردگار من آن را ساخته و پرداخته است ساكن شود بايد پس از من ولايت على را داشته باشد و دوستدار دوست على باشد و بايد كه به امامان پس از من اقتدا كند كه آنان عترت من اند، از طينت من آفريده شده اند و به آنان فهم و علم ارزانى شده است. اى واى بر دروغگويان و تكذيب كنندگان، از امت من كه پيوند خويشاوندى مرا در مورد ايشان مى گسلند خداوند شفاعت مرا بهره ايشان نخواهد كرد». اين خبر را هم مولف حلية الاولياء آورده است.
خبر سيزدهم:
پيامبر (ص) خالد بن وليد را به سريه يى و على عليه السلام را به سريه ديگرى گسيل داشت و هر دو به جانب يمن رفتند. پيامبر (ص) فرمود «اگر به يكديگر پيوستيد على امير همه مردم است و اگر از يكديگر جدا شديد هر يك از شما بر لشكر خود فرمانده خواهد بود».
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 305
قضا را هر دو گروه به يكديگر پيوستند و حمله بردند و زنانى را به اسارت و اموالى را به غنيمت گرفتند و تنى چند را كشتند، على از آن ميان كنيز دوشيزه يى را براى خود برگزيد. خالد به چهار تن از مسلمانان كه بريده اسلمى هم از ايشان بود گفت: پيش از من سبقت بگيريد و حضور پيامبر برويد و براى او در مورد على چنين و چنان بگوييد و كارهايى را براى على برشمرد. آنان خود را شتابان به حضور پيامبر رساندند، يكى از آنان از جانبى آمد و گفت: على چنين كرده است. پيامبر (ص) روى از او برگرداند، ديگرى از جانب ديگر آمد و گفت: على چنين كرده است. پيامبر روى از او برگرداند. سرانجام بريده آمد و گفت: اى رسول خدا على چنين كرده و كنيزك دوشيزه يى را براى خود برگزيده است. پيامبر چنان خشمگين شد كه چهره اش سرخ و برافروخته گرديد و چند بار فرمود «على را براى من واگذاريد.» سپس فرمود «همانا على از من است و من از على هستم و بهره او در خمس بيشتر از آن چيزى است كه گرفته است و او پس از من ولى هر مومنى است». روايت فوق را ابو عبد الله احمد بن حنبل در مسند خود مكرر نقل كرده و آن را در كتاب فضائل على هم آورده است و بيشتر محدثان آن را نقل كرده اند.
خبر چهاردهم:
پيامبر (ص) چنين فرموده است «من و على چهارده هزار سال پيش از آن كه آدم آفريده شود نورى در پيشگاه خداوند بوديم و چون آدم آفريده شد اين نور در او به دو بخش قسمت شد: بخشى از آن منم و بخشى على است». اين روايت را احمد حنبل در مسند و هم در كتاب فضائل على عليه السلام آورده است، مولف كتاب الفردوس هم آن را آورده و در آن چنين افزوده است: «سپس به عبد المطلب منتقل شديم، پيامبرى از آن من شد و وصيت از آن على».
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 306
خبر پانزدهم:
پيامبر (ص) فرموده است «اى على، نگريستن به چهره تو عبادت است، تو سرور اين جهان و سرور آن جهانى، آن كس كه تو را دوست بدارد دوستدار من است و كسى كه مرا دوست بدارد محبوب خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداوند است، بدبختى از آن كسى است كه بر تو كينه بورزد». اين را هم احمد حنبل در مسند آورده و گفته است: ابن عباس اين روايت را چنين تفسير مى كرده است كه هر كس به على عليه السلام بنگرد و بگويد، سبحان الله، اين جوانمرد چه عالم و چه شجاع و چه فصيح است.
خبر شانزدهم:
چون شب جنگ بدر فرا رسيد پيامبر (ص) فرمود «چه كسى براى ما آب مى آورد» مردم خاموش ماندند، على برخاست و مشكى برگرفت و كنار چاهى بسيار ژرف و تاريك آمد و در آن فرو شد تا آب بردارد، خداوند به جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل وحى فرستاد كه آماده يارى رساندن به محمد و برادرش و گروهش شويد. آنان از آسمان فرود آمدند و چنان هياهويى داشتند كه هر كس مى شنيد هراسان مى شد و چون كنار چاه رسيدند هر يك جداگانه براى بزرگداشت على (ع) بر او سلام دادند. اين خبر را هم احمد حنبل در كتاب فضائل على عليه السلام آورده و افزوده است در دنباله اين حديث به طريق ديگرى كه از قول انس بن مالك نقل شده چنين آمده است: پيامبر فرمودند «اى على، روز رستاخيز براى تو ناقه يى از ناقه هاى بهشت مى آورند سوار آن مى شوى و در حالى كه زانوى تو كنار زانوى من خواهد بود وارد بهشت خواهى شد».
خبر هفدهم:
پيامبر (ص) براى مردم روز جمعه يى خطبه ايراد فرمود و ضمن آن چنين گفت «اى مردم، قريش را مقدم بداريد و بر قريش مقدم مشويد و از آنان بياموزيد و چيزى به ايشان مياموزيد. نيروى يك مرد قريشى دو برابر نيروى مردى از ديگر قبائل است و امانت يك مرد قرشى معادل امانت دو مرد از غير قريش است. اى مردم، شما را به دوست داشتن نزديكان قريش به خودم سفارش مى كنم،
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 307
يعنى برادر و پسر عمويم على بن ابى طالب كه كسى جز مومن او را دوست نمى دارد و كسى جز منافق او را دشمن نمى دارد. هر كس او را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر كس او را دشمن بدارد و با او كينه توزى كند بر من كينه ورزيده است و هر كس نسبت به من بغض و كينه داشته باشد خداوندش با آتش عذاب مى فرمايد». اين را هم احمد حنبل كه خدايش از او خشنود باد در كتاب فضائل على عليه السلام آورده است.
خبر هجدهم:
پيامبر (ص) فرموده است «صديقان سه تن هستند: حبيب نجار كه از دورترين نقطه شهر دوان دوان آمد و مومن آل فرعون كه ايمان خويش را پوشيده مى داشت و على بن ابى طالب كه برتر ايشان است». اين را هم احمد بن حنبل در كتاب فضائل على عليه السلام آورده است.
خبر نوزدهم:
در مورد على پنج چيز به من ارزانى شده است كه آن پنج چيز براى من بهتر از جهان است و هر چه در آن قرار دارد: يكى آنكه او در پيشگاه خداوند عز و جل ايستاده است تا خداوند از بررسى حساب همه خلايق آسوده شود، دوم آنكه رايت حمد در دست اوست، آدم و همه آدمى زادگان زير آن رايت قرار دارند، سوم آنكه بر كناره حوض من ايستاده است، هر كس از امتم را كه بشناسد سيراب مى كند، چهارم اينكه او پوشاننده برهنگى من و تسليم كننده من به پيشگاه خداى من است [عهده دار كفن كردن و به خاك سپردن من است ]، پنجم اينكه در مورد او هرگز بيم ندارم كه پس از ايمان كافر شود و پس از ازدواج به حرام افتد». اين را هم احمد در كتاب فضائل نقل كرده است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 308
خبر بيستم:
گروهى از ياران از خانه هاى خود در مسجد رسول خدا (ص) داراى در بودند كه از آن آمد و شد مى كردند تا آنكه روزى پيامبر فرمودند «همه درهايى را كه در مسجد است جز در خانه على ببنديد» و همه درها بسته شد. در اين باره گروهى اعتراض كردند و سخنانى گفتند و به اطلاع رسول خدا (ص) رسيد و ميان ايشان برخاست و فرمود «گروهى در مورد بستن درهاى خانه ها و اينكه من در خانه على را به حال خود باقى گذاشته ام اعتراض كرده اند، همانا من نه بسته ام و نه گشوده ام و به من فرمانى داده شده است و از آن پيروى كرده ام.» اين روايت را هم احمد بن حنبل مكرر در كتاب مسند و در كتاب الفضايل آورده است.
خبر بيست و يكم:
پيامبر (ص) در جنگ طائف على را فرا خواند و با او آهسته سخن گفت و به درازا كشيد آن چنان كه گروهى آن را ناخوش داشتند و يكى از صحابه گفت: امروز در گوشى سخن گفتن او با پسر عمويش به درازا كشيد. اين سخن به اطلاع پيامبر (ص) رسيد گروهى از صحابه را جمع كرد و فرمود «كسى گفته امروز آهسته سخن گفتن با پسر عموى خود را به درازا كشانده است، همانا كه من با او نجوا نكرده ام كه خداوند با او نجوا فرموده است». احمد بن حنبل كه خدايش رحمت كناد، اين حديث را در مسند آورده است.
خبر بيست و دوم:
پيامبر (ص) فرموده است «اى على، در نبوت من بر تو چيره ام كه پس از من پيامبرى نيست و تو در هفت مورد بر همه مردم فضيلت دارى و در آن مورد هيچ كس از قريش هم منكر آن نيست: تو نخستين كس از ايشانى كه به خدا ايمان آوردى و از همه آنان نسبت به پيمان خداوند وفادارترى و فرمان خداوند را از همه آنان بهتر بر پا مى دارى و در تقسيم به صورت مساوى و برابر از همگان برتر و در مورد رعيت از همگان دادگرتر و در قضاوت از همگان بيناتر و از لحاظ مزيت در پيشگاه خداوند، از همه برترى». اين حديث را حافظ ابو نعيم در كتاب حلية الاولياء روايت كرده است.
خبر بيست و سوم:
فاطمه (ع) به پيامبر عرض كرد مرا به همسرى مردى دادى كه
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 309
بينواست و مالى ندارد. پيامبر فرمود «من تو را به پيشگام ترين مسلمانان در مسلمانى و به بزرگترين ايشان از لحاظ بردبارى و عالم ترين ايشان تزويج كردم، مگر نمى دانى كه خداوند يك بار بر جهان به ديده لطف سركشيد و پدرت را از آن برگزيد و بار ديگر بر آن سر كشيد و شوهرت را از جهان برگزيد» اين را هم احمد حنبل در مسند نقل كرده است.
خبر بيست و چهارم:
چون پس از بازگشت پيامبر (ص) از جنگ حنين [سوره نصر] «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ» نازل شد، پيامبر فراوان «سبحان الله و استغفر الله» مى گفت و سپس فرمود «اى على، همانا آن چيزى كه به آن وعده شده بودم فرا رسيد، پيروزى آمد و مردم گروه گروه وارد دين خدا شدند و هيچ كس از تو براى مقام من سزاوارتر نيست كه تو در اسلام از همگان پيشگام ترى و به من نزديكى و داماد منى و سرور زنان جهانيان در خانه تو است، و وانگهى به پاس تحمل رنجهاى فراوان ابو طالب در مورد من به هنگام نزول قرآن بسيار دوست مى دارم كه حق اين نعمت را در مورد فرزندان ابو طالب رعايت كنم». اين موضوع را ابو اسحاق ثعلبى در تفسير قرآن خود آورده است.
بدان كه ما اين اخبار را از اين جهت اينجا آورديم كه بسيارى از كسانى كه از على عليه السلام منحرف اند چون به اين گونه سخنان او در نهج البلاغه يا ديگر كلمات او مى رسند كه در آن از نعمت خداوند نسبت به خود و اختصاص خويش به پيامبر (ص) سخن گفته است و بدين گونه خود را از ديگران مشخص مى سازد، او را به تكبر و فخر فروشى و به خود باليدن متهم مى كنند، و پيش از ايشان هم گروهى از اصحاب پيامبر (ص) همين سخنان را مى گفتند، آن چنان كه به عمر گفتند: على را به سرپرستى جنگ و فرماندهى لشكر بگمار. گفت: او به خود بالنده تر از اين است. زيد بن ثابت هم مى گفته است: خود پسندتر از على و اسامة بن زيد نديده ام.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 310
ما خواستيم با آوردن اين احاديث در شرح گفتارش كه فرموده است «ما جامه چسبيده به بدن و اصحاب پيامبر و گنجوران و دروازه هاى آنيم»، به بزرگى و عظمت مقام او در نظر حضرت ختمى مرتبت اشاره كنيم و هر كس درباره او اين گونه احاديث گفته شده باشد اگر به آسمان عروج كند و در هوا پرواز كند و بر فرشتگان و پيامبران به سبب اين تعظيم و گراميداشتى كه از او شده است فخر بفروشد نمى توان او را سرزنش كرد كه شايسته و سزاوار آن است در حالى كه على عليه السلام هيچگاه راه كبر و غرور و خودپسندى را در گفتار و كردار خود نپيموده است و نرمخوترين، گرامى ترين، افتاده ترين، شكيباترين و گشاده روترين افراد بشر بوده است، تا آنجا كه گروهى او را به بذله گويى و شوخى نسبت داده اند و اين دو از خويهايى است كه با تكبر و قدرت طلبى مغايرت دارد. همچنين بايد در نظر داشت كه اگر على (ع) گاهى از اين گونه سخنان بر زبان مى آورد همچون آه دردمند و گله اندوهگينى است كه براى آنكه لحظه يى نفسى بكشد بيان مى دارد و قصد او شكر نعمت است و اينكه اشخاص غافل را آگاه سازد كه خداوند چه فضيلتى به على ارزانى فرموده است و اين از باب امر به معروف است و تحريك و برانگيختن مردم به اعتقاد داشتن به حق و حقيقت درباره خودش و بازداشتن مردم از اينكه ديگرى را بر على فضيلت و برترى دهند بوده است و خداوند سبحان هم در قرآن از اينكه چنين كنند نهى كرده و در آيه سى و پنجم سوره «يونس» چنين فرموده است: «آيا آن كس كه به حق هدايت مى كند سزاوارتر است پيروى شود يا آن كس كه به هدايت راه نمى يابد مگر اينكه هدايت شود، پس چيست شما را چگونه حكم مى كنيد».