و من خطبة له (علیه السلام) يذكر فيها بديع خلقة الخفاش:حمد اللّه و تنزيهه:الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي انْحَسَرَتِ الْأَوْصَافُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ الْعُقُولَ، فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَكُوتِهِ. هُوَ اللَّهُ الْحَقُّ الْمُبِينُ، أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى الْعُيُونُ؛ لَمْ تَبْلُغْهُ الْعُقُولُ بِتَحْدِيدٍ فَيَكُونَ مُشَبَّهاً، وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الْأَوْهَامُ بِتَقْدِيرٍ فَيَكُونَ مُمَثَّلًا. خَلَقَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيلٍ وَ لَا مَشُورَةِ مُشِيرٍ وَ لَا مَعُونَةِ مُعِينٍ، فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ وَ أَذْعَنَ لِطَاعَتِهِ، فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ، وَ انْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ.
انْحَسَرَتْ: وامانده شد.
خُفاش: شب پرهانحَسَرَت: خسته و منقطع شدرَدَعَت: منع نموده و برگردانده استأحَقّ: سزاوارترأبيَن: روشن تر
خطبه اى از آن حضرت (ع) در آن آفرينش بديع خفاش را بيان مى كند:حمد خداوندى را كه هر توصيفى، از رسيدن به كنه معرفتش بازماند و عظمت او عقل فضول را دست رد به سينه زند. پس، رسيدن به نهايت ملكوت او را راهى پديد نيامد.اوست، پادشاه راستين، كه هستى او آشكار است، آشكارتر از هر چه چشمها توانند ديد. عقلها را نرسد كه براى او حدى معين كنند، تا او به چيزى تشبيه شده باشد و اوهام نتوانند در حيطه توهّمش آرند تا همانندى براى او انگارند.آفريدگان را بيافريد، بى آنكه مثالى و نمونه اى داشته باشد يا با كسى مشورتى كند، يا از كس ياري طلبد. آفريدگانش به فرمان او آفريده شدند و آفرينش به فرمانرواييش اعتراف كرد و امر او را اجابت كرد و اعتراضى ننمود. مطيع شد و سر بر نتافت.
از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن شگفتيهاى آفرينش شب پره را بيان مى كند:حمد خدايى را كه اوصاف از رسيدن به حقيقت معرفتش مانده اند، و عظمتش عقول را باز داشته پس راهى براى رسيدن به نهايت ملكوتش نيافتند. اوست اللّه آن پادشاه حق آشكار، ثابت تر و آشكارتر است از هر چه ديده ها مى بيند. قدرت عقول به حدّ و اندازه اى براى حضرتش نرسيده تا مانندى برايش بيابد، و اوهام به تقديرى براى او راه نيافتند تا مانندش در و هم در آمده باشد.موجودات را بدون نقشه قبلى، و مشورت با مشاور، و كمك مدد كار آفريد. آفرينش او به دستورش كامل شد، و به طاعتش گردن نهاد، فرمانش را اجابت كرد و ردّ ننمود، و تسليم او شد و به مخالفتش برنخاست.
(در اين خطبه شگفتى هاى آفرينش خفّاش را بيان مى فرمايد).1. وصف پروردگار:ستايش خداوندى را سزاست كه تمامى صفت ها از بيان حقيقت، ذاتش در مانده، و بزرگى او عقل ها را طرد كرده است، چنانكه راهى براى رسيدن به نهايت ملكوتش نيابد. او خداى حق و آشكار، سزاوارتر و آشكارتر از آن است كه ديده ها مى نگرند. عقل ها نمى توانند براى او حدّى تعيين كنند، تا همانندى داشته باشد، و انديشه ها و اوهام نمى توانند براى او اندازه اى مشخّص كنند تا در شكل و صورتى پنداشته شود.پديده ها را بى آن كه نمونه اى موجود باشد يا با مشاورى مشورت نمايد، و يا از قدرتى كمك و مدد بگيرد آفريد، پس با فرمان او خلقت آن به كمال رسيد، و اطاعت پروردگار را پذيرفت و پاسخ مثبت داد و به خدمت شتافت، و گردن به فرمان او نهاد و سرپيچى نكرد.
و از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن خلقت بديع شبپره را بيان فرمايد:سپاس خدايى را كه وصفها در رسيدن به حقيقت شناخت او رخت اندازد، و بزرگى او خردها را طرد سازد -تا سر بتابد-، و راهى به رسيدن نهايت ملكوت او نيابد. او خداى حق و آشكار است، آشكارتر از آنچه برديده ها پديدار است. خردها براى او حدّى معيّن نتواند كرد تا همانندى داشته باشد، و وهمها او را اندازه نتواند گرفت تا در صورتى پنداشته باشد.آفريده ها را پديد آورد بى هيچ نمودار بى راى رايزن، و بى يارى مددكار. به فرمان او خلقت آن پايان يافت، پس طاعت پروردگار را پذيرفت و پاسخ گفت، و به خدمت شتافت. گردن نهاد و سر از فرمان نتافت.
از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است كه در آن (جمله اى از صفات حقّ تعالى و) شگفتى آفرينش شب پره را ياد مى فرمايد:(1) سپاس خداوندى را سزا است كه وصفها از حقيقت شناسايى او مانده اند، و عظمت و بزرگى او خردها را (از درك كردنش) باز داشته است، پس بكنه سلطنت و پادشاهى او راهى نيافتند (زيرا خردها محدودند و او غير محدود)(2) او است خداوند و پادشاه بحقّ و راستى كه (هستى او در نظر هوشمندان) هويدا است، ثابت تر و آشكارتر از آنچه چشمها او را ببيند (زيرا علم بوجود او عقلى است، و عقل ديده باطنى است كه در آن غلط و اشتباه راه ندارد بخلاف چشم «ديده ظاهرى» كه اشتباه در آن بسيار است، چنانكه هر چيز بزرگ را از دور كوچك ديده، و باريدن باران را مانند خطّ مستقيم مى پندارد)(3) عقلها براى اثبات حدّ و نهايت بكنه ذات او پى نبرده اند تا شبيه گرديده شده باشد (زيرا او را حدّ و نهايتى نيست) و وهمها براى تصوير نمودنش بر او راه نيافتند تا مثل و مانند او در وهم در آمده باشد (زيرا براى او مانندى نيست تا وهمها آنرا همانند او قرار دهند)(4) خلائق را بى نمونه (اى كه ديگرى ساخته باشد، يا بى نمونه اى كه در نظر گرفته تصوير آن نموده باشد) و بى مشورت نمودن از ديگرى و بى يارى خواستن از ياورى بيافريد (زيرا پيش از خداوند موجودى نيست، و تصوير و مشورت نمودن و يارى خواستن از لوازم امكان است) پس بسبب امر (تكوينىّ) و اراده اش آفرينش او منظّم شده و برقرار گرديده فرمانبر فرمان او شدند، پس امرش را پذيرفته ردّ نكردند، و اطاعت كرده سرباز نزدند (خلاصه همه مخلوقات تحت قدرت و توانائيش در آمده تسليم امر اويند).
ستايش مخصوص خداوندى است که اوصاف از بيان کنه ذات او عاجز است و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش باز داشته و به همين جهت عقل و خرد راهى براى وصول به منتهاى ملکوتش نيافته است. او خداوندى است ثابت و آشکار، ثابت تر و آشکارتر از آن چه چشم ها مى بيند و با اين حال عقل ها نمى تواند حدّى براى او بيان کند تا شبيهى براى او يافت شود و انديشه ها هرگز اندازه اى براى او تعيين نمى کند تا همانندى داشته باشد.آفريدگان را بدون نمونه قبلى و مشورت مشاوران و بدون يارى کمک کاران آفريد، و خلقت موجودات به فرمان او کامل شد. همه اطاعتش را پذيرفتند و فرمانش را اجابت کردند و رد نکردند و رام و تسليم وى شدند و به مخالفت برنخاستند.
پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 6، ص: 113-107
وَ مِنْ خُطْبَةٍ لَهُ عَلَيْهِ السَّلامُ يذكر فيها بديع خلقة الخفاش.از خطبه هاى امام عليه السلام است كه در آن از شگفتى هاى آفرينش خفاش سخن مى گويد.
خطبه در يك نگاه:اين خطبه در واقع يكى از خطبه هاى مهم توحيدى نهج البلاغه است كه از دو بخش تشكيل شده: در بخش اوّل، به حمد و ستايش پروردگار و بيان عظمتش كه عقل ها را در حيرت فرو برده مى پردازد و از قدرت نمايى او در آفرينش موجودات بدون هيچ نقشه قبلى سخن مى گويد، مخلوقاتى كه هر يك از ديگرى عجيب تر و اسرارآميزتر است.و در بخش دوّم، براى نمونه، انگشت روى يكى از شگفت انگيزترين پرندگان يعنى خفاش گذارده و عجايب خلقت او را يكى بعد از ديگرى شرح مى دهد؛ آن چنان كه گويى سال ها درباره اين مخلوق اسرارآميز مطالعه و بررسى كرده و به اسرار وجود او دست يافته است.
يک درس مهم خداشناسى:امام(عليه السلام) در آغاز خطبه، به ستايش ذات پروردگار و اوصاف جمال و جلال او مى پردازد و قبل از هر چيز به عدم امکان معرفت کنه ذات او اشاره مى کند و مى فرمايد:«ستايش، مخصوص خداوندى است که اوصاف از بيان کنه ذاتش عاجز است و عظمتش عقل ها را از درک ذاتش باز داشته; و به همين جهت راهى براى وصول به منتهاى ملکوتش نيافته است» (الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِي انْحَسَرَتِ(1) الاَْوْصَافُ عَنْ کُنْهِ مَعْرِفَتِهِ، وَ رَدَعَتْ عَظَمَتُهُ الْعُقُولَ، فَلَمْ تَجِدْ مَسَاغاً(2) إِلَى بُلُوغِ غَايَةِ مَلَکُوتِهِ(3)!).چرا «اوصاف» توان شرح ذات پاک او را ندارند؟ به دليل اين که تمام الفاظى که براى بيان اوصاف وضع شده، مربوط به صفات مخلوقات است که صفاتى است محدود و مخلوق، و به تعبير ديگر ذات خداوند که از هر نظر نامحدود و بى پايان است براى عقل هاى محدود ما قابل درک نيست و الفاظ و افکار ما توان بيان آن را ندارد، و همين معنا سبب شده است که عقول انسانى از درک عظمتش بازماند و راهى به معرفت ذاتش نيابد.اين بدان معنا نيست که ما معرفة الله را براى بشر غير ممکن بدانيم يا به تعبير ديگر به تعطيل معرفت و شناخت قائل شويم; بلکه مقصود اين است که علم ما به آن ذات باعظمت بى نهايت از هر نظر تنها علم اجمالى است که مى توانيم از طريق آثارش به او اشاره کنيم و نه علم تفصيلى.اين مسأله جاى تعجب نيست; عظمت خداوند که جاى خود دارد; ما نسبت به بسيارى از موجودات عالم امکان ايمان داريم و مثل آفتاب براى ما روشن است در حالى که از کنه آن بى خبريم، ما مى دانيم روح وجود دارد; نيروى جاذبه همه جا در دسترس ماست، زمان و مکان موجودند; اما حقيقت و کنه اين امور چيست؟ کمتر کسى از آن خبر دارد و قرن هاست که فلاسفه و علماى علوم طبيعى درباره آن ها بحث مى کنند و هنوز به يک نقطه مورد اتفاق نرسيدند.از همه چيز نزديک تر به ما خود ما هستيم; ما هنوز بسيارى از اسرار وجود خودمان را نمى دانيم تا آن جا که نويسنده معروف غربى «الکسيس کارل» کتاب هايى با عنوان «انسان موجود ناشناخته» يا مانند آن نوشته اند.امام در ادامه اين سخن به بيان يکى ديگر از اوصاف خداوند ـ که تأکيدى است بر آن چه گذشت ـ مى فرمايد: «او خداوندى است ثابت و آشکار، ثابت تر و آشکارتر از آن چه چشم ها مى بيند و با اين حال دست تواناى عقل ها نمى تواند حدّى براى او بيان کند تا شبيهى براى او يافت شود و (نيروى پرجولان) انديشه ها هرگز اندازه اى براى او تعيين نمى کند تا همانندى داشته باشد» (هُوَ اللّهُ الْحَقُّ الْمُبِينُ، أَحَقُّ وَ أَبْيَنُ مِمَّا تَرَى الْعُيُونُ، لَمْ تَبْلُغْهُ الْعُقُولُ بِتَحْدِيد فَيَکُونَ مُشَبَّهاً، وَ لَمْ تَقَعْ عَلَيْهِ الاَْوْهَامُ بِتَقْدِير فَيَکُونَ مُمَثَّلا).آرى، وجود او اظهر الاشياست و کنهش در نهايت خفا، آن چه با چشم مى بينيم ممکن است خطای باصره باشد ـ که دانشمندان انواع زيادى براى آن ذکر کرده اند ـ ولى علم به وجود خداوند خطايى در آن نيست. حضور او را در همه جا و در هر زمان و در هر حال احساس مى کنيم; ولى با اين حال، در فهم حقيقت ذات او حيرانيم و هر گاه در اين مرحله قدم بگذاريم و يک گام به پيش برويم دو گام به عقب بر مى گرديم و به گفته آن شاعر نکته سنج:کُلَّمَا قَدَّمَ فِکْري فيکَ شِبْراً فَرَّ ميلا ناکِصاً يَخْبِطُ فِي عَمْياء لاَ يَهْدِي سَبيلا(هر زمان فکر من يک وجب به تو نزديک شود يک ميل فرار مى کند.و به عقب بر مى گردد، در تاريکى ها غرق مى شود و راهى به جلو پيدا نمى کند).اين موضوع به آن مى ماند که انسان منبع نور فوق العاده شديد و خيره کننده اى را ببيند، آهسته به آن نزديک شود، ناگهان برق خيره کننده نور، چنان او را تکان دهد که سراسيمه به عقب برگردد.به يقين با توجه به آن چه گفته شد هرگونه تشبيه و اندازه گيرى وصفى از کنه ذات او کنيم به راه خطا مى افتيم; چرا که او را تشبيه به مخلوقات کرده ايم و گرفتار نوعى شرک شده ايم.در سوّمين وصف، اشاره اى به آفرينش خداوند کرده، مى فرمايد: «آفريدگان را بدون نمونه قبلى و مشورت با مشاورى و بدون يارى کمک کارى آفريد، و آفرينش موجودات به فرمان او کامل شد.همه اطاعتش را پذيرفتند و فرمانش را اجابت نمودند و رد نکردند و رام و تسليم وى شدند و به مخالفت برنخاستند» (خَلَقَ الْخَلْقَ عَلَى غَيْرِ تَمْثِيل، وَ لاَ مَشُورَةِ مُشِير، وَ لاَ مَعُونَةِ مُعِين، فَتَمَّ خَلْقُهُ بِأَمْرِهِ، وَ أَذْعَنَ(4) لِطَاعَتِهِ، فَأَجَابَ وَ لَمْ يُدَافِعْ، وَانْقَادَ وَ لَمْ يُنَازِعْ).قابل توجه اين که تمام ابداعات انسانى برگرفته از نقشه هاى قبلى در جهان طبيعت است. گاه عين آن را به وجود مى آورد و گاه در ميان چند چيز پيوند مى دهد و چند صورت را با هم ترکيب مى کند و اشکال تازه اى مى آفريند; ولى هيچ يک در واقع تازه نيست; اما هنگامى که به جهان آفرينش بنگريم ميليون ها انواع گياه و حيوان دريايى و صحرايى و پرندگان و اشياى ديگر، که هر يک طرحى نو و بديع دارد، به فرمان او آفريده شده است.در واقع امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه به سه موضوع مهم اشاره فرموده: نخست عاجز بودن انسان از درک کنه ذات خداوند; سپس آشکار بودن اصل وجود او در نهايت روشنى و سرانجام ابداع بى نظيرش در جهان آفرينش.(5)****پی نوشت:1. «انحسرت» از ماده «حسر» (بر وزن قصر) در اصل به معناى برهنه کردن است; سپس به معناى ضعف و ناتوانى به کار رفته; زيرا در اين حالت، انسان از نيروهاى خود برهنه مى شود.2. «مساغ» در اصل از ماده «سوغ» به معناى آسان خوردن آب يا غذاست; سپس به هر مسير راحت و آسانى اطلاق مى شود و در خطبه مزبور از همين قبيل است.3. «ملکوت» از ماده «ملک» (بر وزن قفل) به معناى حکومت و مالکيت، گرفته شده است و اضافه واو و تاء، تأکيد و مبالغه را مى رساند و هنگامى که درباره خداوند به کار مى رود اشاره به حکومت مطلقه او بر سراسر جهان است.4. «أذعن» از ماده «اذعان» به معناى اقرار کردن و فرمان بردن است.5. سند خطبه: در كتاب مصادر نهج البلاغه سند قابل ملاحظه اى از كتب ديگر براى اين خطبه ذكر نشده و به نظر مى رسد كه سند عمده اين خطبه، همان نقل مرحوم سيّد رضى است؛ ولى محتواى خطبه آن قدر بلند و عالى است كه سند آن را تقويت مى كند و نشان مى دهد تنها از فكر نيرومندى همچون امام اميرالمؤمنين عليه السلام مى تواند سرچشمه گرفته باشد.
در آفرينش خفاش:«الحمدلله الذي انحسرت الاوصاف عن كنه معرفته و ردعت عظمته العقول فلم تجد مساغا الي بلوغ غايه ملكوته» (ستايش مر خداي راست كه توصيفات از وصول به باطن معرفت او ناتوان و عظمتش، عقول انسانها را از رسيدن به ذات اقدسش طرد نموده است تا حدي كه راهي براي رسيدن به غايت ملكوت او درنيافته است.)عقول انسانها را شناخت عظمتش امكانپذير نيست:يك مقايسه بسيار روشن در اين مسئله ميتواند كمك زيادي براي ما داشته باشد. آيا تا حال در اين مسئله انديشيدهايد كه نزديكترين و واضحترين حقيقت براي افراد بشر در عرصه طبيعت، ذات (نفس، من، خود يا شخصيت) خود او است و با اينحال، هرگز تعريفات و توصيفات ما كه بر مفاهيم و قضاياي محسوس و ملموس تكيه ميكنند، از شناساندن ذات ما ناتوانند؟ اين ناتواني براي همه صاحبنظران متفكر و مردم معمولي بقدري واضح است كه قابل ترديد نيست، زيرا نفس آدمي همانگونه كه ابوعلي ابن سينا متذكر شده است، داراي دو روي است: يكي رو به اين سو و به عرصه طبيعت است و دوم رو به (برسو) (فوق طبيعت) و به جاي اصلي خويش است كه از اين بعد قابل شناسائي و تعريف و توصيف با مفاهيم و قضاياي محسوس و ملموس نميباشد. انسانهايي كه تا حدودي قدرت برخورداري از علم حضوري (خودآگاهي) را دارند، ميتوانند ذات (نفس) خويشتن را دريابند. و اما درباره فعاليتها و مختصات و استعدادهاي نفس آدمي، از هزاران سال پيش تاكنون ميانديشند و تحقيق ميكنند و آزمايش مينمايند و مينويسند و با اينحال، اعتراف ميكنند كه انسان هنوز شناخته نشده است. كتابها و مقالاتي باين مضمون (انسان موجود ناشناخته تاليف الكسيس كارل) بسيار فراوان است، ولي همانطور كه در گذشته نيز متذكر شدهايم ميتوانيم با افزايش معلومات درد و قلمرو نفس (آنچنانكه هست) و (نفس آنچنانكه بايد) در موقع علم حضوري (خودهشياري)هاي عميق و دامنهدار تجلياتي از بعد فوق طبيعي آن نيز برخوردار شويم. درباره خداوند سبحان نيز (نهايت امر در حد خيلي بالا) ميتوانيم با چنين دريافتي روياروي شويم.****«هو الله الحق المبين احق و ابين مما تري العيون، لم تبلغه العقول. بتحديد فيكون مشبها، و لم تقع عليه الاوهام بتقدير فيكون ممثلا»، (او است خداوند حق و آشكار، حقيقيتر و آشكارتر از آنچه كه چشمها آنرا ميبيند. عقول بشري با تعيين حدود توصيفي به شناخت او نميرسد تا (آن ذات اقدس با تشبيه به مخلوقات او) مشبه گردد. اوهام انسانها، با اندازهگيريها، او را نتوانند تبيين كنند تا مجسمش سازند).او است خداوند حق و آشكار، حقيقيتر و آشكارتر از آنچه كه چشمها آنرا ميبينند:لبيد بن ربيعه عامري ميگويد: الا كل شيء ما خلا الله باطل و كل نعيم لا محاله زايل (آگاه باشيد هر چيزي جز خدا باطل و نابود شونده است و هر نعمتي ناگزير از بين رفتني و رو به زوال است.) به پيامبر اكرم (ص) نسبت داده شده است كه فرمود: ان اصدق بيت قالته العرب لبيد: … حق در مقابل باطل است، حق يعني چيزي كه وجود او واقعيت دارد و وجود او مستند به ذهن و دريافت انسانها نيست، حق يعني ثابت و آنچه كه در ثبوتش نيازي بر تكيهگاه ندارد، يعني معلول و وابسته نيست كه نيازي به علت يا آنچه كه امور عارضي به آن وابسته باشد ندارد.از اينجاست كه فيلسوفان، (حق اول) را به آن مقام ربوبي اطلاق ميكنند. حق اول يعني حقيقتي كه وجود او شايستهترين موجودات براي واقعيت است. اينكه حق اول (خدا) داراي اين صفات است، به اضافه براهين عقلي و فلسفي، از دريافت شدههاي اولي ما است. ما اين حقيقت را در پيريزي برهان وجوبي يا برهان كمالي كه سابقه بس طولاني در تفكرات شرقي و غربي دارد، بعنوان اساسيترين مقدمه پذيرفتهايم. نتيجه بااهميتي كه از شايستگي انحصاري خداوند سبحان به حق اول ميتوان گرفت، اينست كه اسناد حق به ديگر موجودات از آن جهت صحيح است كه به عنوان خداوند متعال كه حق اول و حق حقيقي است نسبت داده ميشوند. زيرا همگي مخلوقات اويند و او باطل و لغو ايجاد نميكند. اين معني در 11 آيه از قرآن مجيد آمده است، مانند «الم تر ان الله خلق السموات و الارض بالحق» (آيا نديدهاي كه خدا آسمانها و زمين را بر حق آفريده است.)با توجه به امثال اين آيات، بايد گفت: منظور از آيه «لا اله الا هو كل شيء هالك الا وجهه» (خدايي جز او نيست هر چيزي نابود شونده است مگر وجه ربوبي او.) اينست كه هر چيزي با قطع نظر از افاضه الهي، هيچ است و شعر لبيد بن ربيعه عامري هم بايد مطابق اين معني تفسير شود، نه هلاكت و بطلان. حتي با ارتباط به حكمت و مشيت خداوند جل سلطانه. در تحكيم علم و معرفت درباره اشياء، و اثبات كردن حق بودن آنها غالبا به رويت چشمي استناد ميكنند و ميگويند (من با چشم خودم ديدم)، (من كاري ميكنم كه شما آنرا با چشم ببينيد) و (شنيدن كي بود مانند ديدن) اين اصل درباره اشياء قابل ديدن بوسيله چشم، كاملا صحيح است، ولي درباره اشيايي كه با حس چشمي نميتوان ديد، اعتبار علمي ندارد، مانند مجردات، حقائق ارزشي معنوي و غيرذلك. عناويني مانند حقيقي و وضوح كامل را درباره محسوسات بوسيله حواس ظاهري نميتوان به كاربرد، زيرا دخالت ساختمان چشم در ديدن و اهميت مقدار فاصله مابين شيء بيننده و ديده شده و اصول و فرضيات پيش ساخته در ارزيابي محسوسات بسيار موثر است. اين همان جريان ارتباط عوامل ادراك با ادراك شده است كه به اين حقيقت متوجه شده است، لائوتسه چيني است كه با يك تشبيه بسيار رسا آنرا بازگو كرده است.جمله معروف او درباره اين حقيقت چنين است: ما در نمايشنامه بزرگ وجود هم بازيگريم هم تماشاگر. درصورتيكه شهود دريافت خدا كه عبارتست از برقرار شدن ارتباط مستقيم با مفهوم كمال يا كامل مطلق كه خدا است، به جهت بينياز بودن از وسائط دگرگونكننده واقعيات در ذهن ما، تصرفي از عوامل دريافت و شهود به عمل نميآيد و لذا آشكارتر از هر حقيقت آشكار ميباشد و با همين بيان و بينيازي مطلق خداوندي از همه چيز حقيقيتر بودن آن ذات اقدس هم اثبات ميگردد.جملات بعدي كه شامل عدم امكان محدوديت خداوندي و بالاتر از اوهام و تجسيمات و تمثيلات بودن آن ذات اقدس ميباشد، با توجه به بينهايت بودن و تجرد كامل او از زمان و جسمانيات و نمودهاي مادي روشنتر از آن است كه نيازي به اثبات داشته باشد.****«خلق الخلق علي غير تمثيل و لا مشوره مشير و لا معونه معين، فتم خلقه بامره، و اذعن لطاعته، فاجاب و انقاد و لم ينازع» (مخلوقات را آفريد بدون تطابق مثالي و نه بر مبناي مشورت مشاور و كمك يار و ياوري. امر خلقت با دستور او تمام شد و اذعان به اطاعت او نمود. دستگاه خلقت، امر خداوندي را اجابت كرد و از خود دفع نكرد و گردن به اطاعتش نهاد و مقاومتي از خود نشان نداد.)خلقت خلق، انشايي و ابداعي است:هيچ سابقه وجودي عيني براي عالم خلقت وجود نداشته است نه در ذات باري تعالي و نه در غير ذات او، بله، علم به همه موجودات در ذات اقدس نه به عنوان تقرر هويات و يا ماهيات در آن، بلكه، همانگونه كه گفتيم به طور علم و انكشاف حاضر در آن بوده است. براي تصور خلقت انشائي، مراجعه فرماييد به مجلد دوم از صفحه 87 تا 98. نيازي به مشورت و كمك نداشت. زيرا او است غني مطلق و صمد فرد. لزوم اسناد خلقت كائنات به يك موجود برين نه تنها مدلول دلائل محكم علمي و عقلي است، بلكه اين يك شهود فطري است كه دانايان و صاحبنظران اقوام و ملل جوامع بشري در طول تاريخ به جهت اين شهود، به استدلال اسناد مزبور به خدا را اغلب براي مبتديان و غوطهوران در غفلت و ناآگاهي، ميپردازند. همينطور دريافت شهودي همه صفات كمالي كه غناي مطلق و صمدانيت از روشنترين آن صفات است، مورد قبول همه هوشياران متفكر ميباشد.ميدانيم يكي از دلايل بسيار روشن و محكم براي اثبات وجود خدا، همان برهان وجوبي يا كمالي است كه مبناي اصلي آن بر دريافت مفهوم وجودي واجب كه داراي كاملترين صفات مباشد كه يكي از آنها غناي مطلق ذات اقدس ربوبي از هر كمك و ياور مشاور و انديشه و غير ذلك ميباشد. جهان هستي در برابر امر كن و امر به اطاعت از او بدون اندك مقاومتي به جريان افتاد اين زمزمه دلنواز اجزاء عالم هستي كه همواره گوشهاي شنوايي در تاريخ آنرا شنيده و خواهند شنيد:باد ما و بود ما داد تست هستي ما جمله از ايجاد تستلذت هستي نمودي نيست را عاشق خود كرده بودي نيست رالذت انعام خود را وامگير نقل و باده جام خود را وامگيروربگيري كيت جست و جو كند نقش با نقاش كي نيرو كندمنگر اندر ما مكن در ما نظر اندر اكرام و سخاي خود نگرما نبوديم و تقاضامان نبود لطف تو ناگفته ما ميشنود (مولوي)«ثم استوي الي السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتیا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين»، (سپس مشيت پروردگاري، آسمان را كه در حال دود بود فرا گرفت و به آسمان و زمين فرمود چه بخواهيد و چه نخواهيد به جريان بيفتيد، آن دوگفتند: ما با كمال اختيار دستور ترا اطاعت ميكنيم.) انسان غوطهور در ماده هرگز نخواهد فهميد اطاعت اختياري و ذكر و تسبيح و سجده جمادات و نباتات و حيوانات و حتي ابعاد قانوني تكويني انسانها را. آن كس كه روح و نفس و جان و حيات حقيقي را از دست داده است، چگونه ميتواند ذكر و مناجات علام جمادات را بفهمد! چون شما سوي جمادي ميرويد آگه از جان جمادي كي شويد؟ اي غفلتزدگان حيات حيواني، خواه بشنويد يا نشنويد:جمله اجزاء زمين و آسمان با تو ميگويند روزان و شبانما سميعيم و بصيريم و هشيم با شما نامحرمان ما خامشيمخامشيم و نعره تكرارمان ميرود تا پاي تخت يارمان
از خطبه هاى آن حضرت است كه در آن از شگفتيهاى آفرينش خفّاش ياد مى فرمايد:امام (ع) خداوند را از چند نظر ستايش فرموده است:1- اوصاف از بيان كنه معرفت او درمانده است، زيرا ذات بارى تعالى منزّه از هر گونه تركيب است و عقل به هيچ روى نمى تواند حقيقت او را ادراك و توصيف كند، و ما پيش از اين مكرّر در اين باره سخن گفته ايم.2- عظمت او خردها را از رسيدن به منتهاى سلطنت و ملكوت وى باز داشته است، و اين آشكار است براى اين كه ادراك حقايق اشيا منوط به درك حقيقت علل آنهاست، و چون عظمت و بلندى مقام او عقلها را از شناخت كنه ذاتش باز داشته است، عقل نمى تواند راهى براى شناخت منتهاى قدرت و ملكوت او بيابد، و آنچه را نظام وجود عالى و سافل بر آن قرار دارد، آن چنان كه هست بشناسد.3- اين كه او هويّت مطلق است، زيرا اوست كه هويّتش موقوف بر هويّت غير نيست و از ديگرى گرفته نشده است، زيرا هر چه هويّتش از ديگرى اخذ شده باشد اثبات وجود او مقيّد بهاثبات وجود غير اوست و در اين صورت او هويّت مطلق نخواهد بود، و هر چه هويّتش قائم به ذات خويش باشد، خواه ديگرى اعتبار شود يا نشود او همان اوست، ليكن هر ممكنى وجودش از غير خود اوست و هر چه وجودش از غير باشد ويژگيها و تعيّنات وجودش نيز از غير خود اوست، و اين خود، همان هويّت است. لذا هويّت هر ممكن الوجود از غير او مى باشد و قائم به ذات وى نيست، امّا مبدأ اوّل قائم بالذّات است و هويّتش بسته به ديگرى نمى باشد زيرا او ممكن الوجود نيست و واجب الوجود است، و واجب الوجود آن موجود برترى است كه هويّتش قائم به ذات خويش است بلكه از هر گونه تركيب كه لازمه امكان است منزّه مى باشد.4- دليل اين كه پس از بيان هويّت، نام بارى تعالى را ذكر كرده و هو اللّه فرموده، اين است كه هويّت و خصوصيّت بدون ذكر نام، قابل شرح نيست، مگر اين كه لوازم آن ذكر گردد و لوازم آن نيز يا اضافى و يا سلبى است، و آنچه اضافى است براى تعريف كاملتر است، ليكن كاملترين تعريف آن است كه هر دو نوع لوازم اضافى و سلبى را در برداشته باشد، و اين همان كلمه آله است كه جامع اين دو نوع مى باشد، زيرا آله آن موجود واجبى است كه ممكنات بدو نسبت داده مى شوند و خود به ديگرى منتسب نيست و اين انتساب غير به او لوازم اضافى، و عدم انتساب او به غير لوازم سلبى آن است از اين رو پس از ذكر هو اسم جلاله اللّه را كه كاملترين تعريف، و جامع اين لوازم است بيان فرموده تا كاشف لفظ هو و بيانگر مدلول آن باشد. در اين بيان رمز ديگرى نيز وجود دارد، و آن اين كه با ذكر لازم هويّت كه الوهيّت است گوشزد مى كند كه اين هويّت مركّب نيست و جزء ندارد، و گر نه در تعريف آن اكتفا به ذكر لوازم كافى نبود.5- ديگر ذكر حقّ در جمله: «هو اللّه الملك الحقّ...» است، و چون حقّ به معناى ثابت موجود است، هنگامى كه به هويّت اشاره و نام آن را شرح كرده بيان مى كند كه او حقّ و موجود است، و وجود او در پيشگاه عقل ثابت تر و آشكارتر از آن چيزى است كه چشمها آن را مى بينند، و اين معنا روشن است زيرا علم به وجود صانع متعال براى عقول فطرى است اگر چه نياز به اندكى دليل و برهان دارد، و دانشهايى كه تكيه بر حسّ دارند گاهى بر اثر خطاى وهم در باره محسوسات و ضبط آنها، و يا نارسايى حسّ در كيفيّت اداى صورت محسوس، دچار خلل و اشتباه مى شوند و آنچه در اين باره بايد گفت اين است كه عقل ذاتا براى ادراك معقولات صرف شايسته تر و سزاوارتر است.6- اين كه خرد نتوانسته او را در حدّى محدود كند تا اين كه شبيه واقع شود، در اين گفتار اشاره لطيفى است كه دلالت بر كمال دانش آن حضرت دارد، و آن اين كه در مقدّمات دانسته ايمهنگامى كه اتّصال عقل به امور مجرّده قوى شود، و نيروى متخيّله بتواند حسّ مشترك را از چنگال حواسّ ظاهر رهايى دهد و در اختيار گيرد، در چنين حالتى چنانچه نفس متوجّه دريافت امر معقولى شود، و قواى نفسانى آثار خود را پيدا كرده باشد صورت امر معقول در نفس نقش مى بندد، سپس براى ضبط و نگهدارى آن، نفس از نيروى متخيّله استمداد مى جويد، اين نيرو چيزى را از محسوسات كه شبيه آن امر معقول است به او القا مى كند، پس از آن نفس آن را به خزانه خيال مى افكند و در شمار معلومات و مدركات او در مى آيد.اكنون كه اين مطلب دانسته شد مى گوييم اگر بارى تعالى از جمله چيزهايى بود كه عقل آنها را ادراك و تعيين و توصيف مى كند وجود او را عقل به همين نحو اثبات مى كرد، و در اينصورت لازم مى آمد كه به غير خود از اجسام شبيه گردد تا صورت آن در ذهن حضور پيدا كند، در حالى كه خداوند منزّه است از اين كه به چيزى از اجسام همانند باشد.7- همچنين نيروى وهم نمى تواند او را اندازه گيرى كند، تا معيّن و مشخّص شود، زيرا وهم جز معانى جزيى متعلّق به محسوسات را ادراك نمى كند، و اين منوط است به اين كه نيروى تخيّل معناى مورد درك را به چيزى از صور جسمانى تشبيه كند، و اگر وهم مى توانست بر خداوند محيط شود ناگزير بايد او را در صورتى حسّى ارائه مى داد، براى اين كه وهم حتّى وجود خود را در قالبى كه داراى صورت و حجم و مقدار است ادراك مى كند.8- فرموده است: «خلق الخلق... معين»،در باره اين كه خداوند خلايق را بى نمونه اى از پيش بيافريده ما سابقا در ذيل خطبه اوّل و جاهاى ديگر سخن گفته ايم، معناى اين كه آفرينش خود را با صدور فرمان خويش به اتمام رسانيد اين است كه با خطاب امر «كن» آفرينش خلايق در نهايت كمال ممكن آنها تحقّق يافت، زيرا براهين عقلى گوياى اين است كه براى آفريدگان هر كمالى كه ممكن بود، از جانب پروردگار به آنها افاضه شده و به آن رسيده اند و او منزّه است، از اين كه از جانب او بخلى رود و دست از عطا و بخشش باز دارد، مراد از اذعان به طاعت او دخول آفريدگان در تحت قدرت اوست، و معناى اجابت آنها بدون مدافعه، و انقياد آنها بدون منازعه نيز همين است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 255
و من خطبة له عليه السّلام يذكر فيها بديع خلقة الخفاش و هى المأة و الرابع و الخمسون من المختار في باب الخطب:الحمد للَّه الّذي انحسرت الأوصاف عن كنه معرفته، و ردعت عظمته العقول فلم تجد مساغا إلى بلوغ غاية ملكوته، و هو اللَّه الملك الحقّ المبين، و أحقّ و أبين ممّا ترى العيون، لم تبلغه العقول بتحديد فيكون مشبّها، و لم تقع عليه الأوهام بتقدير فيكون ممثّلا، خلق الخلق على غير تمثيل، و لا مشورة مشير، و لا معونة معين، فتمّ خلقه بأمره، و أذعن لطاعته، فأجاب و لم يدافع، و انقاد و لم ينازع.اللغة:(الخفّاش) و زان رمّان طاير معروف جمعه خفافيش مأخوذ من الخفش و هو ضعف في البصر خلقة أو لعلّة، و الرّجل أخفش و هو الذي يبصر باللّيل لا بالنّهار أو في يوم غيم لا في يوم صحو و (حسر) حسورا من باب قعد كلّ لطول مدى و نحوه، و حسرته أنا يتعدّي و لا يتعدّي و (ساغ) الشّراب سوغا سهل مدخله و المساغ المسلك و (الحدّ) المنع و الحاجز بين الشّيئين و نهاية الشّيء و طرفه، و في عرف المنطقيين التّعريف بالذّاتي. و (المشورة) مفعلة من أشار إليه بكذا أى أمره به، و في بعض النسخ بضمّ الشّين بمعنى الشّورى و (المعونة) اسم من أعانه و عوّنه.الاعراب:أحقّ و أبين بالرّفع بدلان من الحقّ المبين أو عطفا بيان، و على الأوّل ففائدتهما التّقرير، و على الثّاني فالايضاح تقديم المسند على المسند اليه.المعنى:براعة الاستهلال اعلم أنّ هذه الخطبة الشريفة يذكر فيها بديع خلقة الخفّاش، و الغرض منه التنبيه على عظمة قدرة خالقها، و على كمال صنعه سبحانه في إبداعها، و الدّلالة على عظيم برهانه في ملكه و ملكوته و لمّا كان الغرض ذلك افتتح عليه السّلام كلامه بالحمد و الثناء عليه تعالى بجملة من صفات الكمال و نعوت الجلال و الجمال بمقتضى براعة الاستهلال فقال: (الحمد للَّه الذي انحسرت الأوصاف عن كنه معرفته) أى عجز الواصفون عن صفته و أعيت الألسن عن وصفه بحقيقته، لأنّ ذاته سبحانه بريئة عن أنحاء التركيب، منزّهة عن الأجزاء و النّهايات، فلا حدّ له و لا صورة تساويه، فلا يمكن للعقول الوصول إلى حقيقة معرفته، و لا للألسن الحكاية و البيان عن هويّته، و قد مرّ تحقيق ذلك في شرح الفصل الثّاني من الخطبة الاولى و غيره أيضا غير مرّة (و ردعت) أى منعت (عظمته العقول فلم تجد مساغا) و مسلكا (إلى بلوغ غاية ملكوته) أى منتهى عزّه و سلطانه (هو اللَّه الملك الحقّ) الثّابت المتحقّق وجوده و إلهيّته أو الموجود حقيقة (المبين) أى الظّاهر البيّن وجوده بل هو أظهر وجودا من كلّ شيء فان خفى مع ظهوره فلشدّة ظهوره، و ظهوره سبب بطونه و نوره هو حجاب نوره إذ كلّ ذرّة من ذرّات مبدعاته و مكوّناته فلها عدّة ألسنة تشهد بوجوده، و بالحاجة إلى تدبيره و قدرته كما مرّ تفصيلا و تحقيقا في شرح الخطبة التّاسعة و الأربعين. (أحقّ و أبين) أى أثبت و أوضح (ممّا ترى العيون) لأنّ العلم بوجوده تعالى عقليّ يقينيّ لا يتطرّق إليه ما يتطرّق إلى المحسوسات من الغلط و الاشتباه ألا ترى أنّ العين قد يرى الصّغير كبيرا كالعنبة في الزّجاجة المملوّة ماء، و الكبير صغيرا كالبعيد، و السّاكن متحرّكا كحرف الشّط إذا رآه راكب السّفينة متصاعدا
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 9، ص: 260
و المتحرّك ساكنا كالظلّ بخلاف المعقولات الصّرفة. (لم تبلغه العقول بتحديد فيكون مشبّها) المراد بالتّحديد إمّا إثبات الحدّ و النّهاية، أو التّعريف بالذّاتي كما هو عرف المنطقيّين، و ظاهر أنّ اللَّه سبحانه منزّه عن الحدود و النّهايات التّي هى من عوارض الأجسام و الجسمانيّات، مقدّس عن الأجزاء و التّركب مطلقا من الذّاتيات أو العرضيّات، فذاته سبحانه ليس له حدّ و تركيب حتّى يمكن للعقول البلوغ إليه بتحديد كما لساير الأجسام (و لم تقع عليه الأوهام بتقدير فيكون ممثّلا) قال الشّارح البحراني: إذ الوهم لا يدرك إلّا المعاني الجزئيّة المتعلّقة بالمحسوسات. و لا بدّ له في إدراك ذلك المدرك من بعث المتخيّلة على تشبيهه بمثال من الصّور الجسمانيّة، فلو وقع عليه و هم لمثّله في صورة حسيّة حتّى أنّ الوهم إنّما يدرك نفسه في مثال من صورة و حجم و مقدر (خلق الخلق على غير تمثيل) الظّاهر أنّ المراد بالتمثيل ايجاد الخلق على حذوما خلقه غيره، و لمّا لم يكن الباري سبحانه مسبوقا بغيره فليس خلقه إلّا على وجه الابداع و الاختراع، أو أنّ المراد أنّه لم يجعل لخلقه مثالا قبل الايجاد كما يفعله البنّاء تصويرا لما يريد بنائه، و معلوم أنّ كيفيّة صنعه للعالم منزّهة عن هذا الوجه أيضا كما سبق في شرح الفصل السّابع من الخطبة الاولى (و لا مشورة مشير و لا معونة معين) لأنّ الحاجة إلى المشير و المعين من صفات النّاقص المحتاج و هو سبحانه الغنيّ المطلق في ذاته و أفعاله فلا يحتاج في إيجاده إلى مشاورة و لا إعانة (فتمّ خلقه) أى بلغ كلّ مخلوق إلى مرتبة كماله و تمامه الّذي أراده اللَّه سبحانه منه أو خرج جميع ما أراده من العدم إلى الوجود (بأمره) أى بمجرّد أمره التكويني و محض مشيّته التّامة النّافذة كما قال عزّ من قائل: «إنّما أمره إذا أراد شيئا أن يقول له كن فيكون» (و أذعن) أي خضع و أقرّ و أسرع و انقاد كلّ (لطاعته فأجاب و لم يدافع، و انقاد و لم ينازع) و هاتان الجملتان مفسّرتان للاذعان، و المراد دخول الخلق تحت القدرة الالهيّة و عدم الاستطاعة للامتناع كما قال سبحانه «ثمّ استوى إلى السّماء و هى دخان فقال لها و للأرض ائتيا طوعا أو كرها قالتا أتينا طائعين».الترجمة:از جمله خطب شريفه آن امام مبين و وليّ مؤمنين است كه ذكر مى فرمايد در آن عجيب خلقت شب پره را:حمد و ستايش معبود بحقيّ را سزاست كه عجز بهم رساند و صفها از كنه معرفت او، و منع نمود عظمت او عقلها را، پس نيافتند گذرگاهي بسوى رسيدن بنهايت پادشاهي او، و اوست معبود بحق پادشاه مطلق كه محقّق است وجود او ظاهر است و آشكارا ثابت تر و آشكارتر است از آنچه كه مى بيند آن را چشمها نمى رسد بكنه ذات او عقلها تا باشد تشبيه كرده شده بمخلوقى از مخلوقات، و واقع نمى شود بر او وهمها باندازه و تقديرى تا باشد تمثيل كرده شده بغير خود، خلق فرمود مخلوقات را بدون اين كه مثال آنها را از ديگرى برداشته باشد و بدون مشورت مشير و بى يارى معين، پس تمام شد مخلوق او بمجرّد أمر و إراده او، و گردن نهادند بطاعت او پس اجابت كردند، و مدافعه ننمودند و انقياد كردند و منازعه ننمودند.