جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 344
از سخنان آن حضرت (ع) اين خطبه با عبارت «الحمد لله الذى لا توارى عنه سماء سماء و لا ارض ارضا» (سپاس خداوندى را كه آسمان آسمانى را و زمين زمينى را از او پوشيده نمى دارد) شروع مى شود. اين سخن دلالت بر آن دارد كه زمينهايى را بر فراز يكديگر ثابت مى كند همان گونه كه آسمانها چنان است و آيه «خداوند كه هفت آسمان آفريده و از زمين مانند آن آسمانها پديد آورده است» شاهد اين سخن است.
سپس امير المومنين (ع) مى فرمايد: «و قد قال قائل انك على هذا الامر يابن ابى طالب لحريص، فقلت بل انتم و الله لاحرص و ابعد» (همانا گوينده يى به من گفت: بدرستى كه تو اى پسر ابى طالب، بر اين كار [خلافت] حريصى. گفتم: به خدا سوگند كه شما آزمندتريد و حال آنكه از آن دورتريد). اين از خطبه يى است كه على عليه السلام در آن موضوع روز شورا را كه پس از كشته شدن عمر تشكيل شد طرح فرموده است. كسى كه به او گفت «همانا كه تو بر اين كار حريصى» سعد بن ابى وقاص بود و با توجه به اينكه همو در مورد على (ع) روايت «تو نسبت به من به منزلت هارون از موسى هستى» را روايت كرده است عجيب است، و على عليه السلام به همه آنان فرمود «به خدا سوگند كه شما حريص تر و دورتريد» و اين سخنى است كه عموم مردم آن را روايت كرده اند. اماميه مى گويند: اين گفتار مربوط به روز سقيفه است و كسى كه به على عليه السلام گفته است تو بر اين كار حريصى، ابو عبيدة بن جراح بوده است و روايت نخست مشهورتر و آشكارتر است.
اما عبارت «استعديك» يعنى پروردگارا، من از تو بر قريش و كسانى كه آنان را يارى دادند انصاف و يارى مى طلبم. على عليه السلام فرموده است «آنان تنها بر گرفتن حق من و سكوت از ادعاى ديگرى قناعت نكردند بلكه حق مرا گرفتند و مدعى شدند كه حق از ايشان است و بر من واجب است كه نزاع در آن مورد را رها كنم. اى كاش با اعتراف به اينكه حق من است حق مرا مى گرفتند كه در آن صورت مصيبت آن سبك و آسان مى بود».
بدان كه اخبار متواتر از على عليه السلام رسيده كه سخنان ديگرى نظير اين
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 345
گفتار فرموده است، چون اين سخن او كه گفته است «من همواره از هنگامى كه خداوند رسول خويش را فرا گرفت و قبض روح كرد تا هنگامى كه مردم اين شخص را به امامت برگزيدند مظلوم بوده ام» و اين گفتارش كه فرموده است «بار خدايا قريش را زبون فرماى، كه حق مرا از من باز داشتند و حكومت مرا غصب كردند». و اين گفتار آن حضرت كه «پروردگار من قريش را از سوى من كيفر دهاد كه آنان در حق من ستم كردند و حكومت پسر مادرم [برادرم ] را از من به زور باز گرفتند». و گفتار او هنگامى كه شنيد كسى بانگ برداشته است: من مظلومم. فرمود بيا با يكديگر فرياد بر آوريم كه من هم همواره مظلوم بوده ام». و اين گفتارش كه «و همانا كه او [ابو بكر] به خوبى مى داند كه منزلت و محل من در مورد خلافت همچون محور آسيا سنگ است». و اين گفتارش كه «ميراث خود را تاراج شده مى بينم». و اين گفتارش كه «آن دو مرد ظرف ما را واژگون ساختند و مردم را بر دوشهاى ما سوار كردند». و اين سخن او «همانا ما را حقى است كه اگر به ما داده شود مى گيريم و اگر از آن باز داشته شويم تحمل سختى مى كنيم اگر چه به درازا كشد». و اين گفتار آن حضرت كه «همواره ديگرى را بر من برگزيدند و من از آنچه سزاوار و شايسته آن هستم باز داشته شده ام». و ياران [معتزلى] ما همه اين سخنان را بر آن حمل مى كنند كه على عليه السلام با توجه و استناد به برترى و شايستگى در مورد حكومت ادعا مى فرموده است و همين توجيه درست و حق است زيرا معنى كردن اين كلمات بر اينكه او با نص و تصريح استحقاق آن را داشته است موجب تكفير يا فاسق شمردن سرشناسان مهاجران و انصار است. ولى اماميه و زيديه اين سخنان را بر ظاهر آن حمل مى كنند و بر كارى دشوار دست مى يازند، و البته به جان خودم سوگند كه اين سخنان بسيار وهم انگيز است و چنين به گمان مى آورد كه سخن درست همان است كه شيعيان مى گويند، ولى بررسى اوضاع و احوال اين گمان را باطل مى كند و اين وهم را
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 346
زايل مى سازد، و واجب است كه اين سخنان را همچون آيات متشابه قرآنى دانست كه گاهى چيزهايى را كه براى خداوند متعال روا نيست به گمان مى آورد و معمولا اين آيات را به ظاهرش معنى نمى كنيم و آنها را مورد عمل قرار نمى دهيم زيرا با بررسى دلايل عقلى چنين اقتضاء مى شود كه از ظاهر آن آيات عدول كنيم و با تأويلاتى كه در كتابهاى مورد نظر آمده است تأويل كنيم.
يحيى بن سعيد بن على حنبلى كه معروف به ابن عاليه و از ساكنان ناحيه قطفتا در بخش غربى بغداد بود و يكى از شاهدان عادل آن منطقه به شمار مى رفت براى من نقل كرد و گفت: حضور فخر اسماعيل بن على حنبلى فقيه، معروف به غلام بن المنى، بودم - اين فخر اسماعيل بن على داناترين حنبليان بغداد در فقه و مسائل مورد خلاف بود و تدريس مختصرى هم در منطق داشت و داراى بيانى شيرين بود من او را ديده بودم و حضورش رفته و سخنش را هم شنيده بودم، به سال ششصد و ده در گذشت، ابن عاليه مى گفت- در همان حالى كه ما پيش او بوديم و سخن مى گفتيم مردى از حنبليان وارد شد، او طلبى از يكى از مردم كوفه داشته و براى وصول طلب خود به كوفه رفته بود و چنان اتفاق افتاده بود كه رفتن او به كوفه مقارن با زيارت روز غدير بود و در آن حال او در كوفه بوده است- زيارت غدير يعنى روز هجدهم ذى حجه كه در آن روز در مزار امير المومنين عليه السلام آن چنان جمعيتى جمع مى شوند كه بيرون از حد شمار است-. ابن عاليه مى گفت: شيخ فخر اسماعيل شروع به پرسيدن از آن مرد كرد كه چه كردى و چه ديدى آيا تمام طلب خود را گرفتى يا چيزى از آن بر عهده وام دار باقى ماند و آن مرد پاسخ مى داد، تا آنكه به فخر اسماعيل گفت: اى سرور من، اگر روز زيارتى غدير حضور مى داشتى مى ديدى كنار آرامگاه على بن ابى طالب چه رسوايى به بار آوردند و چه سخنان زشت و دشنامها كه به صحابه دادند آن هم آشكارا و با بانگ بلند و بدون هيچ گونه مراقبت و بيم و هراسى. فخر اسماعيل گفت: آنان چه گناهى دارند به خدا سوگند، كسى آنان را بر اين كار گستاخ نكرد و براى آنان اين در را نگشود مگر صاحب همان گور.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 4، ص 347
آن مرد پرسيد: صاحب آن گور كيست فخر اسماعيل گفت: على بن ابى طالب است. آن مرد گفت: اى سرور من، يعنى على اين سنت را براى آنان معمول داشته و ايشان را به آن راه برده و به آنان تعليم داده است فخر گفت: آرى به خدا سوگند. آن مرد گفت: اى سرور من، اگر على در اين كار محق بوده است چه لزومى دارد كه فلان و فلان [ابو بكر و عمر] را دوست بداريم و اگر على بر باطل بوده است چه لزومى دارد و بر عهده ما نيست كه او را دوست بداريم به هر حال سزاوار است كه يا از او يا از آن دو تبرى بجوييم. ابن عاليه گفت: اسماعيل شتابان برخاست و كفشهايش را پوشيد و گفت: خداوند اسماعيل را لعنت كناد اگر پاسخ اين مساله را بداند و به اندرونى خود رفت. ما هم برخاستيم و برگشتيم.