جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص19
از سخنان آن حضرت (ع) از نوف بكالى روايت شده كه گفته است: امير المومنين على عليه السلام اين خطبه را براى ما در كوفه ايراد فرموده و در آن حال بر سنگى كه آن را جعدة بن هبيره مخزومى براى او نصب كرده بود ايستاده بود قبايى كوتاه و مويين بر تن داشت حمايل شمشيرش ليف خرما بود و كفشهايى از ليف [خرما] برپا داشت و از بسيارى سجده بر پيشانى او همچون پينه زانوى شتر ديده مى شد. آن حضرت كه سلام خداى بر او باد چنين فرمود: «الحمد لله الذى اليه مصائر الخلق و عواقب الامر» (سپاس خداوندى را كه بازگشت همه مردم و سرانجام كارها به سوى اوست).
نوف البكالى:
جوهرى در كتاب صحاح مى گويد: بكالى به فتح اول است و او حاجب على عليه السلام بوده و سپس مى گويد: ثعلب گفته است كه او منسوب به بكاله است كه نام قبيله يى است. قطب راوندى در شرح نهج البلاغه خود گفته است: بكال و بكيل داراى يك معنى و نام شاخه يى از قبيله همدان است و اين كلمه بيشتر به صورت «بكيل» آمده است و كميت آن را در شعر خود به صورت «بكيل» آورده است. صواب غير از چيزى است كه آن دو گفته اند. بنو بكال به كسر «ب» نام شاخه يى از قبيله حمير است كه اين شخص از آن قبيله است و نام پدرش خضاله است كه يار و صحابى على عليه السلام است و روايت درست كسر «ب» است. ابن كلبى نسبت اين قوم را در كتاب خود چنين آورده است: نام و نسب جد اين گروه كه از حميريان
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص 20
هستند چنين است: بكال بن دعمى بن غوث بن سعد بن عوف بن عدى بن مالك بن زيد بن سهل بن عمرو بن قيس بن معاوية بن جشم بن عبد شمس بن وائل بن غوث بن قطن بن عريب بن زهير بن ايمن بن الهميسع بن حمير.
نسب جعدة بن هبيرة:
جعدة بن هبيرة خواهر زاده امير المومنين عليه السلام است مادرش ام هانى دختر ابو طالب بن عبد المطلب بن هاشم و پدرش ابو هبيرة بن ابو وهب بن عمرو بن عائذ بن عمران بن مخزوم بن يفظة بن مرة بن كعب بن لوى بن غالب است. جعده سواركارى دلير و مردى فقيه بوده و از سوى امير المومنين عليه السلام به ولايت خراسان گماشته شده است. او از صحابه يى است كه روز فتح مكه همراه مادرش ام هانى به حضور پيامبر آمده است. پدرش ابو هبيرة بن ابو وهب همان روز همراه عبد الله بن زبعرى به نجران گريخت.
اهل حديث روايت مى كنند كه روز فتح مكه ام هانى در خانه خويش بود. شوهرش هبيرة و يكى از پسر عموهايش در حالى كه از مقابل على عليه السلام كه شمشير به دست در تعقيب ايشان بود مى گريختند وارد خانه شدند، ام هانى براى دفاع از آن دو رو به روى على (ع) ايستاد و گفت چه قصدى نسبت به آنان دارى؟ ام هانى هشت سال بود كه على (ع) را نديده بود، على با دست به سينه ام هانى كوفت ولى او از جاى خويش تكان نخورد و گفت: اى على، آيا پس از هشت سال فراق و جدايى از من آزرم نمى كنى كه مى خواهى به خانه ام در آيى و حرمت مرا بشكنى و شوهرم را بكشى. على گفت: پيامبر (ص) ريختن خون اين دو را روا دانسته است و چاره يى نيست و بايد ايشان را بكشم. ام هانى آن دست على را كه شمشير داشت گرفت و هبيره و آن مرد ديگر خود را به خانه يى انداختند و از آن خانه به خانه ديگرى رفتند و گريختند. ام هانى به حضور رسول خدا آمد و متوجه شده كه
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 5، ص21
پيامبر (ص) مشغول غسل و شستشوى خويش از ديگ آبى كه بر كناره هاى آن اثر خمير باقى مانده است مى باشد و دخترش فاطمه او را با جامه خود از انظار پوشيده مى دارد. او درنگ كرد تا پيامبر (ص) جامه پوشيد و خود را با جامه بياراست و هشت ركعت نماز نافله و ظهر بگزارد و چون نمازش تمام شد فرمود: آفرين و خوشامد بر ام هانى باد چه چيزى تو را اين جا كشانده است ام هانى موضوع شوهر خود و پسر عمويش را و اينكه على عليه السلام با شمشير آخته به خانه اش در آمده است به عرض پيامبر رساند در همين حال على عليه السلام فرا رسيد. پيامبر (ص) در حالى كه مى خنديد فرمود: اى على با ام هانى چه كردى على گفت: اى رسول خدا، از او بپرس كه با من چه كرده است سوگند به كسى كه تو را به حق گسيل فرموده است او دست مرا كه شمشير در آن بود بگرفت و نتوانستم آن را از دست او بيرون بكشم، مگر پس از كوشش بسيار و آن دو مرد از چنگ من گريختند. پيامبر (ص) فرمود «اگر ابو طالب پدر همه مردم بود همه ايشان شجاع و دلير مى- بودند. آن كس را كه ام هانى امان و پناه داده است ما هم امان و پناه داديم و تو را بر آن دو راهى نيست».
گويند: هبيره به مكه برنگشت و آن مرد ديگر باز گشت و كسى متعرض او نشد. همچنين گويند: هبيرة همچنان در نجران اقامت كرد و همانجا در حالى كه كافر بود در گذشت.
محمد بن اسحاق در كتاب مغازى خود شعرى از او آورده است كه مطلع آن اين بيت است كه ضمن آن از ام هانى و مسلمان شدن او ياد كرده و گفته است كه چون ام هانى از آيين برگشته و مسلمان شده است از او دورى گزيده است. «آيا هند تو را به اشتياق آورده يا پرسش از او به سوى تو آمده است آرى اسباب جدايى و دگرگونى هاى آن اين چنين است...».
ابن عبد البر در كتاب الاستيعاب مى گويد: ام هانى براى هبيرة بن ابو وهب چهار پسر زاييد كه جعده و عمر و هانى و يوسف نام داشتند، ابن عبد البر مى گويد جعده همان است كه در مورد خود چنين سروده است:«اگر درباره من مى پرسى پدرم از خاندان مخزوم است و مادرم از خاندان هاشم است كه بهترين قبيله است و چه كسى مى تواند در مورد دايى خود به من فخر بفروشد و دايى او همچون دايى من على بسيار بخشنده و عقيل باشد».
[ابن ابى الحديد سپس به توضيح لغات پرداخته و ضمن توضيح در مورد كلمه «ثفنة» پينه زانوهاى شتر] مى گويد: سه تن به سبب كثرت سجود به لقب «ذو الثفنات» معروفند و ايشان حضرت على بن حسين سجاد و على بن عبد الله بن عباس و عبد الله بن وهب راسبى سالار خوارج هستند و طول سجده در پيشانى آنان اثر گذاشته و موجب بسته شدن پينه شده بود. دعبل خزاعى مى گويد: «سرزمين على و حسين و جعفر و حمزه و سجاد ذو الثفنات».