و من كتاب له (علیه السلام) إلى أخيه عقيل بن أبي طالب في ذكر جَيش أنفذَه إلى بعض الأعداء و هو جواب كتاب كتبه إليه عقيل:فَسَرَّحْتُ إِلَيْهِ جَيْشاً كَثِيفاً مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِكَ شَمَّرَ هَارِباً وَ نَكَصَ نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ وَ قَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلْإِيَابِ، فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً كَلَا وَ لَا، فَمَا كَانَ إِلَّا كَمَوْقِفِ سَاعَةٍ حَتَّى نَجَا جَرِيضاً بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ وَ لَمْ يَبْقَ [مَعَهُ] مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ، فَلَأْياً بِلَأْيٍ مَا نَجَا. فَدَعْ عَنْكَ قُرَيْشاً وَ تَرْكَاضَهُمْ فِي الضَّلَالِ وَ تَجْوَالَهُمْ فِي الشِّقَاقِ وَ جِمَاحَهُمْ فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي كَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللَّهِ (صلی الله علیه وآله) قَبْلِي؛ فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي، فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي وَ سَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي.
طَفّلَتْ: نزديك شد.الِاياب: بازگشت (بسوى مغرب).كَلَا وَ لَا: مانند «لا» و «لا»، كنايه از سرعت است، زيرا دو حرفى كه دومين آن، حرف لين باشد، (مانند «لا» كه حرف دوم آن يعنى الف حرف لين است) بسرعت شنيده ميشود، و لذا هر امرى را كه بسرعت انجام پذيرد به آن تشبيه مى كنند، در لسان اهل لغت اين عبارت، بصورت «لا و ذا» ذكر شده چنانكه ابن هانى مغربى گفته است: «وَ اسْرَعُ فِى العَينِ مِنْ لَحْظَةٍ وَ أقصَرُ فِى السَّمعِ مِن لَا وَ ذا».جَرِيضاً: در حاليكه از شدت تلاش و سختى، آب دهان در گلويش گير كرده بود.بِالْمُخَنَّق: گلوگاه.الرَّمَق: باقى مانده روح.لَأياً بِلَأيٍ: سختى بعد سختى، «لاءيا» مصدرى است كه عامل آن محذوف و به معناى شدت و سختى است.مَا نَجا: رهائى، نجات يافتن، «ما» در اينجا مصدريه و «نجا»، در معناى مصدر است.لَأياً بِلَأيٍ ما نَجَا: رهائيش با سختيهاى پى در پى همراه بود.التَرْكاض: بسيار دويدن، كنايه از تلاش و كوشش است.التَّجْوال: بسيار جولان كردن.الشِّقَاق: جدائى، اختلاف.الْجِمَاح: عصيان، سركشى.التِّيه: گمراهى، ضلالت.الْجَوَازِى: جمع «جازية»، مكافات و جزاى اعمال.ابْنُ امِّى: پسر مادرم، مقصود حضرت رسول (ص) است، زيرا فاطمه بنت أسد مادر حضرت على (ع) پيامبر را در كودكى پرستارى ميكرد و به همين خاطر پيامبر در باره وى فرمود: «فاطمة امّى بعد امّى»، بعد از مادرم، فاطمه بنت اسد مادر من است.
طَفَّلَت: نزديك شده بودإياب: بازگشتجَريض: با غم و غصهمُخنِق: خفه گاه، گلولَأى: شدت و فشارتَركاض: فرار كردن و دويدنجَوازى: مجازاتها
از نامه آن حضرت (ع) به برادرش، عقيل بن ابى طالب، در ذكر سپاهى كه به جنگ يكى از دشمنانش فرستاده بود. اين نامه در پاسخ نامه عقيل است:سپاهى گران از مسلمانان به سوى او روانه كردم. چون خبر آن بشنيد، دامن بر كمر زد و بگريخت و پشيمان از كرده خويش بازگرديد. سپاه من در راه به او رسيد. آفتاب نزديك به غروب بود، با شتاب تمام جنگى كردند كه بيش از ساعتى به دراز نكشيد. و او كه سخت به تنگنا افتاده بود و رمقى بيش، از او باقى نمانده بود، با تأسف، رهايى يافت و شتابان روى بتافت.قريش را به حال خود گذار تا در گمراهى بتازد و در تفرقه و نفاق جولان دهد و در وادى سرگردانى به سركشى خويش ادامه دهد. آنان براى نبرد با من همدست شدند، همان گونه كه پيش از اين در نبرد با رسول الله (صلى الله عليه و آله) همدست شده بودند. آن خداوندى كه كيفر گناهان را مى دهد، قريش را كيفر دهد، كه پيوند خويشاوندى مرا بريدند و حكومتى را كه از آن فرزند مادرم بود، از من بستدند.
از نامه هاى آن حضرت است به برادرش عقيل بن ابى طالب در باره لشكرى كه به سوى برخى دشمنان فرستاده بود، و اين نامه پاسخ نامه عقيل است:لشكرى انبوه از مسلمانان را به جانب آن دشمن روانه كردم، چون با خبر شد به سرعت گريخت، و با پشيمانى بازگشت، در بعضى از جادّه ها به او رسيدند و اين زمانى بود كه خورشيد در مرز غروب قرار داشت، لحظاتى چند بين آنان جنگ در گرفت، دشمن جز به اندازه ساعتى درنگ نداشت تا اينكه با غم و غصّه رهايى يافت پس از آنكه دچار تنگنا شده بود، و از او جز رمقى باقى نبود، در نتيجه با چه مشكلى از مهلكه به در رفت.ياوه گويى قريش را با اين تاخت و تاز شديدشان در گمراهى، و جولانشان در دشمنى، و سركشى كردنشان را در گمراهى رها كن، كه اينان در جنگ با من همدست شدند چنانكه پيش از من در جنگ با پيامبر صلّى اللّه عليه و آله همدست گشتند جزا دهندگان از جانب من جزاى قريش را بدهند، كه آنان با من قطع رحم كردند، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر) را از من ربودند.
(نامه به برادرش عقيل نسبت به كوچ دادن لشكر به سوى دشمن كه در سال 39 هجرى نوشته شد).(1)1. آمادگى رزمى امام عليه السلام:لشكرى انبوه از مسلمانان را به سوى بسر بن ارطاة (كه به يمن يورش برد) فرستادم. هنگامى كه اين خبر به او رسيد، دامن برچيد و فرار كرد، و پشيمان باز گشت، اما در سر راه به او رسيدند و اين به هنگام غروب آفتاب بود، لحظه اى نبرد كردند، گويا ساعتى بيش نبود، كه بى رمق با دشوارى جان خويش از ميدان نبرد بيرون برد.برادر قريش را بگذار تا در گمراهى بتازند، و در جدايى سرگردان باشند، و با سر كشى و دشمنى زندگى كنند. همانا آنان در جنگ با من متّحد شدند آنگونه كه پيش از من در نبرد با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم هماهنگ بودند، خدا قريش را به كيفر زشتى هايشان عذاب كند، آنها پيوند خويشاوندى مرا بريدند، و حكومت فرزند مادرم (پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را از من ربودند.(2)___________________________________________(1). عقيل برادر امام در مكّه بود و نسبت به هجوم لشكريان معاويه و ضحاكّ بن قيس نامه اى به امام نوشت تا واقعيتها را بداند. (2). چون رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در خانه ابو طالب بزرگ شد و دست پرورده مادر امير المؤمنين عليه السلام فاطمه بنت أسد است كه آن حضرت فرمود: فاطمه بنت أسد پس از مادرم مادر من است.
و از نامه آن حضرت است به عقيل پسر ابو طالب در باره سپاهى كه آن را به سر وقت بعضى از دشمنان فرستاد، و آن پاسخ نامه اى است كه عقيل بدو نوشته بود:لشكرى انبوه از مسلمانان را به سوى او گسيل داشتم. چون اين خبر بدو رسيد، گريزان دامن در چيد و پشيمان بازگرديد. -سپاه من- در راه بدو رسيدند و نزديك پنهان شدن آفتاب لختى با يكديگر جنگيدند. پس دير نكشيد كه اندوهناك رهايى يافت، و از آن پس كه در تنگنا فتاده و جز رمقى از او نمانده بود با دشوارى روى بتافت.قريش را بگذار تا در گمراهى بتازند، و در جدايى خواهى اين سو و آن سو دوند، و در سرگردانى با سركشى بسازند. كه آنان در جنگ با من فراهم گرديدند، چنانكه پيش از من با رسول خدا (ص) جنگيدند. -قريش كيفر اين كار زشت را از خدا- ببيند كه رشته پيوند مرا پاره نمود و حكومتى را كه از آن فرزند مادرم بود از من ربود.
از نامه هاى آن حضرت عليه السّلام است به برادر خود عقيل ابن ابى طالب در باره لشگرى كه امام عليه السّلام بسوى بعضى دشمنان فرستاده بود و آن در پاسخ نامه عقيل بود به آن حضرت (علماى رجال در باره عقيل اختلاف دارند، بعضى او را از اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام دانسته ستوده اند، و شيخ صدوق «عليه الرّحمة» در مجلس بيست و هفتم از كتاب امالى بسند خود از ابن عبّاس روايت كرده: علىّ عليه السّلام از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پرسيد: عقيل را دوست مى دارى؟ فرمود: آرى بخدا سوگند او را دوست دارم دو دوستى، يكى براى خودش يكى براى اينكه ابو طالب او را دوست داشت، و برخى او را نكوهش نموده اند براى پيوستن به معاويه و رها كردن برادرش علىّ عليه السّلام را، ولى مرحوم آية اللّه مامقانىّ در كتاب تنقيح المقال مى نويسد: ما از جهت گرامى داشتن عقيل «چون برادرش علىّ عليه السّلام و پسر عمويش رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و فرزندش حضرت مسلم است» در باره او سخن نمى گوئيم، و لكن بخبر او اعتماد و اطمينان نداريم، خلاصه امام عليه السّلام در اين نامه از بد رفتارى قريش شكايت و دلتنگى كرده و استقامت و ايستادگى خويش را در راه خدا با تحمّل هر پيشآمد سخت گوشزد مى نمايد):(1) پس (اينكه نوشته اى دشمنم فيروزى يافته و شيعيانم مرا يارى نكرده اند درست نيست، بلكه) لشگر انبوهى از مسلمانان بسوى او (دشمن) فرستادم، چون اين خبر باو رسيد بگريز شتاب كرد و پشيمان برگشت، و لشگر من بين راه باو رسيدند وقتى كه آفتاب بغروب نزديك بود، پس اندكى مقاتله نموده با هم جنگيدند چون «لا و لا» (نه و نه يعنى با هم چنان جنگيدند مانند اينكه جنگ نكردند، خلاصه خيلى زود جنگشان بسر رسيد، يا آنكه اندكى با هم جنگيدند مانند گفتن «لا و لا» كه مثلى است گفته ميشود براى كارى كه زود انجام بگيرد) پس درنگ نكرد مگر ساعتى تا اينكه با اندوه رهائى يافت بعد از آنكه گلويش را سخت فشرده بودند، و از او بجز نيم جانى باقى نبود، پس با سختى و دشوارى پى در پى رهائى يافت (و امّا اينكه گفتى برادر زاده ها را برداشته بسوى تو شتابم اگر زنده مانيم با تو باشيم، و اگر بميريم با تو بميريم)(2) پس قريش و سخت تاختنشان در گمراهى و جولانشان در دشمنى و ستيزگى و نافرمانيشان را در سرگردانى از خود رها كن (در باره آنان چيزى مگو) زيرا آنان بجنگ با من اتّفاق نموده اند مانند اتّفاقى كه بجنگ با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله كرده بودند پيش از من، كيفر رساننده ها بجاى من قريش را بكيفر رسانند (اميد است از ستمگران ستم و سختيهاى گوناگون بايشان برسد) كه خويشاوندى مرا (با پيغمبر اكرم) بريدند (بآن پاس نگذاشتند) و سلطنت (خلافت) پسر مادرم (رسول خدا) را (بر اثر كينه اى كه با من داشتند) از من ربودند (سبب اينكه امام عليه السّلام حضرت رسول را پسر مادر ناميده آنست كه حضرت عبد اللّه پدر حضرت رسول با حضرت ابو طالب پدر حضرت امير پسران عبد المطّلب از يك مادر بودند كه فاطمه دختر عمرو ابن عمران ابن عائذ ابن مخزوم باشد، بر خلاف ديگر پسران عبد المطّلب كه از مادر جدا بودند، و گفته اند: كه فاطمه بنت اسد مادر حضرت امير حضرت رسول را در كودكى در خانه ابو طالب پرستارى نموده است و پيغمبر اكرم در باره او فرموده: «فاطمة أمّى بعد أمّى» يعنى فاطمه بعد از مادرم مادر من است).
(در مورد ضحاک فرمانده لشکر معاويه توضيح خواسته بودى) من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او گسيل داشتم. هنگامى که اين خبر به او رسيد دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشيمانى عقب نشينى کرد; ولى سپاهيان من در بعضى از جاده ها به او رسيدند و اين هنگامى بود که خورشيد نزديک به غروب بود. مدت کوتاهى اين دو لشکر با هم جنگيدند و اين کار به سرعت انجام شد; درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلويش را مى فشرد نيمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و سرانجام با سختى و مشقت شديد از مهلکه رهايى يافت.(اما آنچه درباره مخالفت هاى قريش با من گفته اى) قريش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف و سرگردانى در بيابان ضلالت داشتند، رها کن. آنها با يکديگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) متحد گشته بودند. خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آنها پيوند خويشاوندى را با من بريدند و خلافت فرزند مادرم (پيامبر(صلى الله عليه وآله)) را از من سلب کردند.
إلى أخیهِ عَقیلِ بن أبی طالب، فی ذِکْر جَیْش أنْفَذَه إلى بَعْضِ الاَْعْداءِ وَهُوَ جَوابُ کِتاب کَتَبَهُ إلیْهِ عَقیلُ.از نامه هاى امام(عليه السلام) است که آن را به عنوان پاسخ به برادرش عقيل بن ابى طالب درباره لشکرى که به سوى بعضى از دشمنان گسيل داشته، نوشته است.(1)
نامه در یک نگاه:ماجراى این نامه چنین است که بعد از داستان حکمین، چون معاویه شنید على(علیه السلام) بار دیگر آماده پیکار با او مى شود، در وحشت فرو رفت و براى تضعیف اراده مردم کوفه و عراق دست به برنامه هاى ایذایى زد از جمله ضحاک بن قیس را با سه هزار نفر لشکر به عراق فرستاد و گفت: هر کجا مى رسید طرفداران على را به قتل برسانید و اموالشان را غارت کنید و هرگز در یک جا نمانید; شب در یک جا و روز در جاى دیگر و از مقابله با لشکر على بپرهیزید. ضحاک که مرد مغرورى بود خود را به نزدیکى کوفه رسانید. امام(علیه السلام) سپاه بزرگى به فرماندهى حجر بن عدى فراهم کرد و او و لشکریانش را در هم کوبید. عده اى کشته شدند و بقیه از تاریکى شب استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند.ماجراى حمله ضحاک اجمالا به عقیل که در مکّه بود رسید. سخت نگران شد و در این هنگام نامه اى به برادرش امیرمؤمنان على(علیه السلام) نوشت که خلاصه نامه اش چنین بود: خداوند تو را از هرگونه ناراحتى حفظ کند و از بلیات نگه دارد. من براى عمره به مکّه آمدم. عبدالله بن سعد (برادر رضاعى عثمان بن عفان) را در مسیر دیدم که با چهل نفر از جوانان از فرزندان طلقا آمده بود. در چهره هاى آنها آثار ناراحتى دیدم. گفتم: اى فرزندان دشمنان پیغمبر اسلام(صلى الله علیه وآله) به کجا مى روید؟ مى خواهید به دشمنان اسلام ملحق شوید شما از قدیم الایام دشمن ما بوده اید آیا مى خواهید نور الهى را خاموش کنید؟ سپس هنگامى که به مکّه آمدم دیدم مردم درباره حمله ضحاک بن قیس به اطراف کوفه و غارت گرى هاى او سخن مى گویند. اف بر این دنیا که مرد پستى همچون ضحاک را در برابر تو جسور ساخته; مردى که کمترین ارزشى ندارد و من چنین پنداشتم که شیعیان و دوستانت دست از یاریت برداشته اند. برادر! دستورت را براى من بنویس ما مى خواهیم تا زنده ایم با تو باشیم و با تو بمیریم. به خدا قسم دوست ندارم لحظه اى بعد از تو زنده بمانم. به خداوند عز و جل سوگند که زندگى بعد از تو ناگوار است.امام(علیه السلام) در پاسخ او نامه مورد بحث را نوشت و به او اطمینان داد که لشکریان ضحاک متلاشى شده اند و بعد از دادن تلفاتى فرار کردند و عقیل خوشحال شد.جالب توجّه است نویسنده مصادر نهج البلاغه پس از ذکر این نامه (نامه عقیل) مى نویسد: با توجّه به اینکه حمله ضحاک در اواخر عمر على(علیه السلام) واقع شده و عقیل چنین نامه اى حاکى از محبّت شدید و تسلیم فرمان على(علیه السلام) به برادرش نوشته، پس آنچه بعضى مى گویند که عقیل سرانجام برادرش امیر مؤمنان(علیه السلام) را رها کرد و به معاویه پیوست، دروغى بیش نیست.این نامه به چند نکته اشاره دارد:1. حمله جمعى از طرفداران معاویه به اطراف کوفه و برخورد شدید سپاهیان امام(علیه السلام) با او که منجر به شکست سخت آنها شد.2. شکایت امام(علیه السلام) از قریش و اینکه آنها همان گونه که بر ضد رسول خدا(صلى الله علیه وآله) با یکدیگر متحد شدند، بر ضد امام(علیه السلام) نیز متّفق گشتند.3. نظر امام(علیه السلام) در مورد کسانى که بیعت با آن حضرت را شکستند و به دشمن پیوستند و اینکه پیکار با آنها لازم است تا به سوى حق بازگردند.4. یادآورى این نکته که اقبال و ادبار افراد در روح او اثر نمى گذارد و همچنان محکم و استوار در مقابل دشمن ایستاده و خم به ابرو نمى آورد.
داستان ضحاک بن قيس:همان گونه که قبلاً گفته شد، اين نامه پاسخى است از امام(عليه السلام) به برادرش عقيل درباره داستان حمله ضحاک بن قيس به اطراف کوفه و شکست سخت و عقب نشينى او، بنابراين ضمير در «اليه» به ضحاک باز مى گردد، هرچند بعضى از شارحان، اين داستان را مربوط به «بُسر بن ارطاة» و حمله او به يمن دانسته اند و عجيب تر اينکه بعضى ضمير را به معاويه باز گردانده اند در حالى که هيچ يک از اين دو صحيح نيست.به هر حال امام(عليه السلام) در آغاز نامه که سيّد رضى آن را براى اختصار حذف کرده (مطابق آنچه در کتاب تمام نهج البلاغه آمده و مصادر نهج البلاغه نيز نقل کرده است) پس از حمد و ثناى الهى و دعاى خير براى عقيل اعلام مى کند که نامه او به وسيله عبدالله بن عبيد ازدى به او رسيده و نگرانى او را از ماجراى حمله ضحاک به اطراف کوفه درک نموده است.آن گاه براى رفع نگرانى برادر ماجراى لشکرکشى معاويه را به وسيله ضحاک چنين شرح مى دهد و مى فرمايد: «من سپاهى انبوه از مسلمانان را به سوى او (ضحاک فرمانده لشکر معاويه) گسيل داشتم. هنگامى که اين خبر به او رسيد دامن فرار به کمر زد و با ندامت و پشيمانى عقب نشينى کرد; ولى سپاه من در بعضى از جاده ها به او رسيد و اين هنگامى بود که خورشيد نزديک به غروب بود»; (فَسَرَّحْتُ(2) إِلَيْهِ جَيْشاً کَثِيفاً(3) مِنَ الْمُسْلِمِينَ، فَلَمَّا بَلَغَهُ ذَلِکَ شَمَّرَ هَارِباً، وَنَکَصَ(4) نَادِماً، فَلَحِقُوهُ بِبَعْضِ الطَّرِيقِ، وَقَدْ طَفَّلَتِ الشَّمْسُ لِلاِْيَابِ).«کثيف» به معناى انبوه و پر جمعيّت است و مطابق بعضى از روايات، عدد لشکر امام(عليه السلام) در اينجا چهار هزار نفر بود از افراد تازه نفس و آماده که همچون عقاب بر سر دشمن وارد شدند و به همين دليل ضحاک و لشکرش فرار را بر قرار ترجيح دادند و از حمله خود به اطراف کوفه پشيمان گشتند; ولى لشکر امام(عليه السلام) به تعقيب آنها پرداخت و نزديک غروب به آنها رسيد که شرح ماجرا در جمله هاى بعد از همين نامه خواهد آمد.تعبير به «مِنَ الْمُسْلمين» اشعار به اين دارد که لشکر مخالف و فرمانده اصلى آنها در شام از مسلمانان نبودند.تعبير به «شمّر هارباً» در واقع سخريه اى است نسبت به ضحاک، زيرا «شمّر» معمولا به معناى دامن همت به کمر زدن براى انجام کار مهمى است، نه براى فرار که ضحاک آن را انتخاب کرده بود.جمله «قد طفّلت الشمس» ـ با توجّه به اينکه طفول به معناى نزديک شدن است ـ اشاره به اين است که دو لشکر هنگامى به هم رسيدند که خورشيد نزديک غروب بود و تعبير به «اياب» کنايه از اين است که خورشيد صبحگاهان گويا از مقر خود به سوى ما مى آيد و عصرگاهان به مقرش باز مى گردد و اين تعبير لطيفى است براى غروب آفتاب.آن گاه در ادامه اين سخن مى فرمايد: «مدت کوتاهى اين دو لشکر با هم جنگيدند و اين کار به سرعت انجام شد; درست به اندازه توقف ساعتى (و ضحاک و لشکرش درمانده و پراکنده شدند) و در حالى که مرگ به سختى گلويش را مى فشرد نيمه جانى از معرکه به در برد و از او جز رمقى باقى نمانده بود و با سختى و مشقت شديد از مهلکه رهايى يافت»; (فَاقْتَتَلُوا شَيْئاً کَلاَ وَ لاَ، فَمَا کَانَ إِلاَّ کَمَوْقِفِ سَاعَة حَتَّى نَجَا جَرِيضاً(5) بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ(6)، وَلَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ، فَلاَْياً بِلأْي مَا نَجَا).فراموش نبايد کرد که اين ماجرا در خطبه 29 نيز به آن اشاره شده و آن خطبه و اين نامه با يکديگر هماهنگ است.تعبير به «کَلاَ وَ لاَ» به معناى اين است که اين کار به سرعت انجام گرفت هماهنگ تلفظ کردن «لا و لا» و در بعضى از تعبيرات در کلمات عرب «لا و ذا» گفته مى شود و هر دو اشاره به همان کوتاهى زمان است که در فارسى به جاى آن مى گوييم: مانند يک چشم بر هم زدن.تعبير به «بَعْدَ مَا أُخِذَ مِنْهُ بِالْمُخَنَّقِ» ـ با توجّه به اينکه مُخنّق به معناى گلوگاه است که اگر آن را فشار دهند انسان خفه مى شود ـ اشاره به اين است که لشکريان امام(عليه السلام) ضحاک را تا پاى مرگ پيش بردند به گونه اى که جز رمقى از او باقى نمانده بود. اين تعبير هم در عربى معمول است و هم در فارسى که وقتى شخصى را تحت فشار شديد قرار مى دهند مى گويند: گلويش را فشرد.قابل توجّه است که ابراهيم ثقفى در کتاب الغارات ماجرايى را نقل مى کند که تفسيرى است بر جمله امام(عليه السلام): «وَلَمْ يَبْقَ مِنْهُ غَيْرُ الرَّمَقِ; جز رمقى از ضحاک باقى نمانده بود» مى گويد: هنگامى که ضحاک از دست فرمانده لشکر على(عليه السلام) «حجر بن عدى» فرار کرد شديدا تشنه شد، زيرا شتر حامل آب را گم کرد. در اين حال لحظه اى خواب خفيفى بر او عارض شد و به همين جهت از جاده منحرف گرديد. هنگامى که بيدار گشت تنها چند نفر از لشکرش با او بودند و هيچ کس آب به همراه نداشت. بعضى از آنها را فرستاد تا آب پيدا کنند ولى پيدا نشد. ناگهان مردى پيدا شد به او گفت اى بنده خدا تشنه ام مرا سيراب کن. گفت: به خدا سوگند نمى دهم تا قيمت آن را بپردازى. گفت: قيمت آن چيست؟ گفت: قيمتش دين توست. سپس داستان را ادامه مى دهد تا اينکه سرانجام به جمعيتى رسيدند که در آنجا آب بود و سيراب شدند.(7)تعبير به «لاَْياً بِلأْي» با توجّه به اينکه لأى به معناى شدت است مفهومش اين است که ضحاک و باقيمانده لشکرش با شدتى بعد از شدت، از آن مهلکه نجات يافتند.سپس امام(عليه السلام) اشاره به بخش ديگرى از نامه برادرش عقيل مى کند که نوشته بود: عبدالله بن سعد (برادر رضاعى عثمان بن عفان) را در مسير ديدم که با چهل نفر از جوانان قريش به سوى مقصد نامعلومى مى روند از آنها پرسيدم به کجا مى رويد اى فرزندان دشمنان پيغمبر اسلام(صلى الله عليه وآله) آيا مى خواهيد به معاويه ملحق شويد. امام(عليه السلام) مى فرمايد: «(اما آنچه درباره مخالفت هاى قريش با من گفته اى) قريش را با آن همه تلاشى که در گمراهى و جولانى که در دشمنى و اختلاف و سرگردانى در بيابان ضلالت داشتند، رها کن. آنها با يکديگر در نبرد با من هم دست شدند همان گونه که پيش از من در مبارزه با رسول خدا(صلى الله عليه وآله) متحد گشته بودند»; (فَدَعْ عَنْکَ قُرَيْشاً وَتَرْکَاضَهُمْ(8) فِي الضَّلاَلِ، تَجْوَالَهُمْ(9) فِي الشِّقَاقِ(10)، وَ جِمَاحَهُمْ(11) فِي التِّيهِ، فَإِنَّهُمْ قَدْ أَجْمَعُوا عَلَى حَرْبِي کَإِجْمَاعِهِمْ عَلَى حَرْبِ رَسُولِ اللهِ(صلى الله عليه وآله) قَبْلِي).سپس مى افزايد: «خدا قريش را به کيفر اعمالشان برساند آنها پيوند خويشاوندى را با من بريدند و خلافت فرزند مادرم (پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله)) را از من سلب کردند»; (فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي! فَقَدْ قَطَعُوا رَحِمِي، وَسَلَبُونِي سُلْطَانَ ابْنِ أُمِّي).جمله «فَجَزَتْ قُرَيْشاً عَنِّي الْجَوَازِي» با توجّه به اينکه «جوازى» جمع جازية به معناى جزا و مکافات عمل است، مفهومش اين است که مکافات اعمال قريش دامان آنها را بگيرد و گرفتار عواقب سوء اعمال خويش بشوند و اين در واقع نفرينى است براى آنها که نه حق خويشاوندى را رعايت کردند و نه اجازه دادند امام(عليه السلام) به خلافتى که خدا براى او مقرر داشته بود و پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) بر آن تأکيد فرموده بود و ضامن سعادت دين و دنياى مسلمانان بود برسد.آرى آنها در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله) سرسخت ترين دشمنان آن حضرت بودند و آتش تمام جنگ هاى ضد اسلام به وسيله قريش و رؤساى آنها برافروخته شد و آخرين گروهى بودند که در برابر پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) تسليم شدند و به او ايمان آوردند، در حالى که ايمان بسيارى از آنها صورى بود نه واقعى.بعد از رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با خليفه و جانشين او امير مؤمنان على(عليه السلام) نيز همان رفتار را کردند، بلکه بر اثر انگيزه انتقام جويى شدت عمل بيشترى به خرج دادند.در حديثى از پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم که روزى به على(عليه السلام) خطاب کرد در حالى که گريان بود و اشک مى ريخت و فرمود: «ضَغَائِنُ فِي صُدُورِ أَقْوَام لاَ يُبْدُونَهَا لَکَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِي; براى اين گريه مى کنم که کينه هايى در سينه هاى گروهى وجود دارد و امروز قادر بر اظهار آن نيستند; ولى بعد از من در برابر تو اظهار خواهند کرد».(12)در ذيل خطبه 172 در جلد ششم همين کتاب (پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)) در شرح شکايتى که امام(عليه السلام) از قريش به پيشگاه خدا مى کند گفتار مبسوط ترى درباره دشمنى هاى قريش نسسبت به آن حضرت داده ايم.تعبير به «ابْنِ أُمِّي» درباره پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) يا به جهت آن است که رسول خدا(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام) هر دو از فرزندان فاطمه مخزومى دختر عمرو بن عمران مادر عبدالله (پدر گرامى پيامبر(صلى الله عليه وآله)) و مادر ابوطالب (پدر گرامى امير مؤمنان(عليه السلام)) بودند و يا به سبب اينکه فاطمه بنت اسد مادر امير مؤمنان(عليه السلام) در آن زمان که پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) در کفالت ابى طالب بود همچون مادر به تربيت او مى پرداخت، لذا پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) درباره او فرمود: «فاطِمَةُ أُمّى بَعْدَ أُمّى; فاطمه بنت اسد بعد از مادرم (آمنه) مادرم بود».******پی نوشت:1 . سند نامه: در مصادر نهج البلاغه آمده است که اين نامه را قبل از مرحوم سيّد رضى، ابراهيم بن هلال ثقفى در کتاب الغارات و ابوالفرج اصفهانى در کتاب الاغانى و ابن قتيبه دينورى در کتاب الامامة والسياسة آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 3، ص 332). شرح بيشترى درباره سند اين نامه را که مرتبط با خطبه بيست و نهم امير مؤمنان على(عليه السلام) است در جلد دوم همين کتاب (پيام امام اميرالمؤمنين(عليه السلام)) ص 203 آورديم.2 . «سرّحت» از ريشه «تسريح»، همان گونه که در شرح نامه 34 گفتيم به معناى فرستادن کسى دنبال کارى است و به معناى هر گونه رها ساختن نيز آمده است.3 . «کثيف» به معناى انبوه از ريشه «کثافت» گرفته شده و در عربى به معناى آلودگى نيامده، بلکه اين واژه در فارسى به معناى آلودگى است.4 . «نکص» از ريشه «نکص» بر وزن «مکث» و نکوص به معناى بازگشت و عقب نشينى است.5 . «جريض» به معناى کسى است که بر اثر شدت اندوه يا هيجان گلوگير شده است.6. «مخنّق» به معناى گلوگاه از ريشه «خَنْق» بر وزن «جنگ» به معناى فشردن گلوى کسى است.7 . الغارات، ج 2، ص 439.8 . «ترکاض» به معناى دويدن شديد از ريشه «رکض» بر وزن «فرض» به معناى دويدن گرفته شده است و «ترکاض» معناى مبالغه را مى رساند.9 . «تجوال» به معناى جولان شديد است.10 . «الشقاق» به معناى دشمنى و مخالفت و جدايى است.11 . «جماح» به معناى سرکشى کردن است و «جموح» بر وزن «قبول» در اصل به معناى حيوان چموش است سپس به انسان هاى سرکش و حتى حوادث و برنامه هايى که در اختيار انسان نيست اطلاق شده است.12 . مجمع الزوائد هيثمى، ج 9، ص 118 و کنزالعمال، ج 13، ص 176، ح 36523.
از نامه هاى امام (ع) به عقيل بن ابى طالب در باره لشكرى كه به سوى گروهى از دشمنان فرستاده بود و اين نامه در پاسخ نامه عقيل به امام (ع) است:منظور و هدف اين فصل چند مطلب است:اوّل: عبارت: «فسرّحت... ما نجا»،شرح حال دشمن است، كه بر يكى از كارگزارانش هجوم كرده بود و امام (ع) سپاهى از مسلمانان را به جانب او گسيل داشت، دشمن پس از اطّلاع از روآوردن سپاه به طرف او فرار كرد، امّا پس از اين كه سپاه امام (ع) رسيد، اندكى به نبرد پرداختند، آن گاه با دشوارى و مشقّت زيادى توانستند نجات پيدا كنند و دور شوند. الفاظ اين عبارت فصيحترين عبارتهاى اين نامه است. كلمات: هاربا، نادما، حريضا، حال مى باشند.عبارت: كلا و لا، تشبيهى است به شيء اندك ناپايدار، توضيح آن كه: «لا و لا» دو كلمه كوتاهى هستند كه زود قطع مى شوند و كمتر در گفتگوى بين دو نفر شنيده مى شوند: بنا بر اين نبرد دشمن را با سپاهى كه امام (ع) فرستاده بود، به آن دو كلمه تشبيه كرده است، مانند شعر ابن هانى مغربى كه مى گويد: او در چشم از يك لحظه هم زودتر و در گوش از: لا و لا، كوتاهتر است. موقف، مصدر ميمى است، يعنى آن نبرد، نبرد يك ساعته اى بيش نبود. بعضى عبارت را: «لا و ذا» نقل كرده اند.لأيا: مصدر (مفعول مطلق) و عامل آن محذوف، و ماء مصدرى در محل فاعل است تقدير جمله چنين است: «فلأيى لأيا نجاؤه»، يعنى دشوار و كند بود.عبارت: «بلأى»: دشواريى مقرون به دشوارى.دوم: عبارت: «دع عنك... ابن امّى»،به منزله پاسخ به جمله اى است كه در آن از قريش و كسانى كه از آن مردم به معاويه پيوستند ياد كرده است، پس به عقيل از باب خشم بر آنها امر مى كند كه از آنها نام نبرد. و او در عبارت: و تركاضهم، ممكن است به معنى مع باشد، و احتمال دارد حرف عطف بوده باشد. كلمه: التّركاض، را براى آنها [قريش] استعاره آورده است، از آن رو كه اذهان ايشان در گمراهى از راه خدا و فرو رفتن ايشان در باطل، بدون توقّف مى شتابد. و همچنين كلمات: النّجوال، و اجماح، استعاره است به اعتبار مخالفت زياد آنان با حقّ و جنب و جوش در سرگردانى، و بيرون رفتن از راه عدالت كه مانند اسبى در حال تاخت و تاز بودند.عبارت: «فانّهم... رسول اللّه»،زيرا آنان... پيامبر خدا (ص)، به منزله صغراى قياس مضمرى است كه بدان وسيله به عقيل توجّه داده است كه خيرى در قريش نيست و بايد از آنها دورى كرد، و كبراى مقدّر نيز چنين است: و هر كه اين طور باشد، واگذاشتن او و دورى از او واجب و لازم است، زيرا اميد خيرى در او نيست. امّا معنى حقيقى صغرى روشن است، زيرا قريش از زمانى كه مردم به آن حضرت بيعت كردند تصميم قطعى -به دليل كينه، حسد و بغضى كه نسبت به امام داشتند- بر نبرد با آن بزرگوار گرفته و بر ستيز با وى متّحد شده بودند، همان طور در آغاز اسلام با پيامبر خدا (ص) چنين حالتى را داشتند، و اين دو حالت در هيچ جهتى با هم فرق و تفاوتى ندارند.عبارت: «فجزت قريشا علىّ الجوازى»،(عقوبتگران به جاى من، قريش را به كيفر رسانند،) نفرينى است بر آنها كه به مانند كارى كه خود آنها كرده اند، از قبيل قطع رحم، و نفى امام از زمامدارى اسلام و خلافتى كه او شايسته تر بود، كيفر داده شوند، اين عبارت به منزله ضرب المثلى در آمده است.عبارت: «فقد قطعوا رحمى»،(آنان رابطه خويشاوندى مرا (با پيامبر (ص)) ناديده گرفته و قطع كردند)، همچون علّت براى درستى نفرين بر قريش است، و همين جمله به منزله صغراى قياس مضمر نيز هست، و كبراى مقدّر چنين است: و هر كس مرتكب چنين اعمالى شود، او شايسته نفرين است.مقصود امام (ع) از پسر مادرش، پيامبر خدا (ص) است، زيرا هر دو، پسران فاطمه، دختر عمرو بن عمران بن عائذ بن مخزوم، مادر عبد اللّه و ابو طالبند. ولى امام (ع) نفرمود: پسر پدرم، زيرا غير از ابو طالب، عموهاى ديگرش در نسبت به عبد المطّلب شركت داشتند.بعضى گفته اند: چون مادر امام (ع)، فاطمه بنت اسد، در زمان كودكى پيامبر (ص) موقعى كه آن حضرت يتيم و در كفالت ابو طالب بود، از او پرستارى مى كرد، پس در حقيقت به منزله مادر او بوده، از اين رو به مجاز پيامبر (ص) به عنوان پسر به او نسبت داده شده است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 58
المختار السادس و الثلاثون من كتاب له عليه السلام الى عقيل بن ابى طالب فى ذكر جيش أنفذه الى بعض الاعداء، و هو جواب كتاب كتبه اليهفسرّحت إليه جيشا كثيفا من المسلمين، فلمّا بلغه ذلك شمّر هاربا، و نكص نادما، فلحقوه ببعض الطّريق و قد طفّلت الشّمس للإياب، فاقتتلوا شيئا كلا و لا، فما كان إلّا كموقف ساعة حتّى نجا جريضا بعد ما أخذ منه بالمخنّق، و لم يبق منه غير الرّمق فلأيا بلأى ما نجا فدع عنك قريشا و تركاضهم في الضّلال و تجوالهم في الشّقاق و جماحهم في التّيه، فإنّهم قد أجمعوا على حربي كإجماعهم على حرب رسول اللّه «صلّى اللّه عليه و آله» قبلي، فجزت قريشا عنّي الجوازي، فقد قطعوا رحمي، و سلبوني سلطان ابن أمّي.اللغة:(سرحت): أرسلت، (كثيفا): متراكما كثيرا، (شمّر): هيّأ، (نكص): رجع إلى عقبه، (طفّلت) الشمس بالتشديد: إذا مالت للمغيب، (الجريض): أى غصّ ريقه من شدّة الجهد و الكرب، و حكى عن الاصمعي، و يقال: هو يجرّض نفسه: أى يكاد يموت، (المخنّق) بالتشديد: موضع الخنق في الحيوان من عنقه، (الرّمق): بقية النفس و الرّوح، (اللأى): الشدّة و العسر و قيل: البطء، (الاجماع): تصميم العزم، (الجوازى): جمع جازية كالجوارى جمع جارية و هى أنواع العقاب للنفوس السيئة.الاعراب:هاربا: حال، كلا و لا: ظرف مستقر في محلّ النصب لأنه صفة لقوله «شيئا» و معناه قليلا و قليلا، كموقف ساعة: مستثنى مفرغ في محلّ الاسم لقوله (كان)
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 59
و هو فعل تامّ لا خبر له، جريضا: حال من فاعل نجا، لأيا: مصدر منصوب قائم مقام الحال، أى نجا مبطئا و العامل في المصدر محذوف اى أبطأ إبطاء و ما زائدة و بلأى: جار و مجرور متعلق بقوله لأيا أى لأيا مقرونا بلأى، تركاضهم عطف على قريشا و معناه شدّة العدو و كذا تجوالهم، الجوازي: فاعل جزت.قال الشارح المعتزلي في «ص 151 ج 16 ط مصر»: هذه كلمة تجرى مجرى المثل، تقول لمن يسيء إليك و تدعو عليه: جزتك عنّى الجوازي، أى أصابتك كلّ سوء و مجازاة تقدر لعملك.المعنى:أشار السيد الرضى رحمه اللّه أنّ كتابه عليه السّلام هذا جواب عن كتاب كتبه إليه عقيل، و الظاهر أنّه أخوه عقيل بن أبى طالب و لم يذكر الشّراح أنّ عقيلا من أيّ بلد كتب إليه كتابه هذا، و يشير جوابه عليه السّلام إلى أنّ كتاب عقيل يتضمّن بيان أحد من الغارات الّتي وجّهها معاوية إلى أطراف حكومته في أيّام الهدنة السنوية المقرّرة بعد صلح صفيّن، و أنّ عقيلا تعرّض في كتابه لبيان اضطراب حكومته و إعراض عامّة قريش عنه عليه السّلام، فيريد استبطان رأيه في إدامة الحرب مع مخالفيه بعد قلّة أنصاره و اضطراب أطراف حكومته في أثر غارات معاوية و قتل كثير من شيعته، و أجابه عليه السّلام بتسريح الجيش في أثر المغير و الضّغط عليه إلى أن نجا برمق من حياته.فيحتمل أن يكون كلامه هذا ناظرا إلى إغارة بسر بن أرطاة على نواحى جزيرة العرب من الحجاز و اليمن و اليمامة فانّها أشدّ الغارات و أنكاها و أكثرها قتلا لشيعة عليّ عليه السّلام و أوقعها محلا في قلوب أنصاره، و قد أشار إلى ذلك الشارح المعتزلي «ص 148 ج 16 ط مصر» حيث يقول بعد ذكر المكتوب: قد تقدّم ذكر هذا الكتاب في اقتصاصنا ذكر حال بسر بن أرطاة و غارته على اليمن في أوّل الكتاب.و لكن لم نعثر في التواريخ على محاصرة جيش عليّ عليه السّلام بسرا على هذا
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 20، ص: 60
الوجه الّذي يشعر به هذا الكتاب، بل ذكروا أنّه لمّا بلغ إليه عليه السّلام إغارة بسر على المدينة و مكّة المكرّمة و قتله لشيعته و ذبحه لا بنى عبيد اللّه بن عباس عامله على اليمن، خطب أهل الكوفة و أكثر من ذمّهم و تأبينهم، فأجابه حارثة بن قدامة السعدي فرحّب عليه السّلام به و سرّحه في ألفى رجل من الفرسان، و لمّا سمع بسر في اليمن تسريح الجيش من الكوفة خاف و هرب إلى نجران و كان يستخير من جيش حارثة و يهرب من لقائهم هنا و هنا حتّى رجع إلى الشّام.نعم حكى عن ابن أعثم الكوفي أنّه لمّا بلغ بسر إلى أرض اليمامة زحف في عقبه عبيد اللّه بن عباس في ألف فارس حتى لقيه و حارب معه و قتله.و قد تعرّض عليه السّلام في جواب كتاب عقيل لامور:1- إظهار البسالة من قبل المسلمين في تعقيب المعتدي و ضعفه قبال جيش المسلمين بحيث صار موردا للحملة عند التلاقي مع القرب من غروب الشمس فلم يقدر على المقاومة ليلة واحدة، قال الشارح المعتزلي «ص 149 ج 16 طبع مصر»: و الطفل بالتحريك بعد العصر حين تطفل الشمس للغروب- إلى أن قال-:و قال الراوندي «عند الاياب» عند الزوال و هذا غير صحيح لأنّ هذا الوقت لا يسمّى طفلا، ليقال إنّ الشمس قد طفلت فيه.2- أنه لا يتوجّه إلى نصرة قريش له و لا يعبأ بمخالفتهم و أنهم كلّا يركضون في الضّلال و يجولون في الشقاق معه في تيه من الطريق و أنّهم أجمعوا على حربه كإجماعهم على حرب رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و دعا عليهم بقوله: «جزت قريشا عنّى الجوازي» و شكى منهم أنهم قطعوا رحمه و سلبوه سلطان ابن امّه، قال الشارح المعتزلي «ص 151 ج 16 ط مصر»: و سلطان ابن امّي يعني به الخلافة، و ابن امّه هو رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله، لأنّهما ابنا فاطمة بنت عمرو بن عمران بن عائذ بن مخزوم امّ عبد اللّه و أبى طالب، و لم يقل سلطان ابن أبي، لأنّ غير أبي طالب من الأعمام يشتركه في النسب إلى عبد المطلب.الترجمة:ترجمه از نامه اى كه بعقيل در باره اعزام قشون به برخى دشمنان نوشته در پاسخ نامه وى:من قشونى انبوه از مسلمانان را بسوى او گسيل داشتم، و چون اين قشون به وى رسيد براى گريختن كمر را تنگ بربست و با پشيمانى فراوان بدنبال برگشت، قشون به تعقيب او پرداخت و در نيمه راهش دريافت و خورشيد بدامن مغرب سرازير شده بود جنگى ناچيز در ميانه در گرفت و با نبردى اندك كه باندازه ايست ساعتى بود شكست خورده، نيمه جانى با رنج فراوان از معركه بدر برد، چون گلو گير شده بود و جز رمقى بر تن نداشت و بكندى و سختى خود را نجات داد.ياد قريش را از نهاد بدر كن كه دو سپه بوادى گمراهى مى تازند و در ميدان تفرقه اندازى جولان مى زنند و خود را به گمگاه شقاوت پرتاب مى نمايند، راستى كه همگى تصميم دارند با من پيكار كنند چنانچه همه تصميم داشتند تا با رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پيش از من پيكار كردند، هر گونه كيفر و سزا بر قريش باد كه براستى با من قطع رحم كردند و از من بريدند و خلافت همزاد و پسر مادرم را از من باز گرفتند.