وَ قَالَ (علیه السلام): لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِي؛ وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ، فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ (صلی الله علیه وآله) أَنَّهُ قَالَ: "يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ".
الْخَيْشُوم: بيخ بينى.الْجَمَّات: جمع «جمّة»، محل انباشته شدن آب در كشتى، چاه بسيار پر آب، مقصود در اينجا اين است كه اگر تمامى دنيا را بر منافق ببخشم... .
خَيشوم: اصل و بالاى بينىصَبَبتُ: ريختمجَمّات: همه و تمامى
و فرمود (ع): اگر به اين شمشيرم بر بينى مؤمن زنم كه با من دشمن شود، دشمن نشود و اگر همه جهان را به كام منافق ريزم كه با من دوست گردد، دوست نگردد. و اين، از آن روست، كه حكم خداى بر زبان پيامبر امّى (صلى الله عليه و آله) گذشت كه فرمود: يا على، مؤمن تو را دشمن نشود و منافق دوست نگردد.
و آن حضرت فرمود: اگر با اين شمشير بر بن بينى مؤمن زنم كه با من دشمنى ورزد دشمنى نخواهد كرد. و اگر تمام جهان را در كام منافق ريزم كه مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت. زيرا قضا جارى شده و بر زبان پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله گذشته كه فرمود: يا على، مؤمن تو را دشمنى نكند، و منافق تو را دوست ندارد.
راه شناخت مؤمن و منافق (اخلاقى، انسان شناسى، سياسى):و درود خدا بر او، فرمود: اگر با شمشيرم بر بينى مؤمن بزنم كه دشمن من شود، با من دشمنى نخواهد كرد، و اگر تمام دنيا را به منافق ببخشم تا مرا دوست بدارد، دوست من نخواهد شد، و اين بدان جهت است كه قضاى الهى جارى شد، و بر زبان پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گذشت كه فرمود: «اى على مؤمن تو را دشمن نگيرد، و منافق تو را دوست نخواهد داشت.»
[و فرمود:] اگر بدين شمشيرم بر بينى مرد با ايمان زنم كه مرا دشمن گيرد، نگيرد، و اگر همه جهان را بر منافق ريزم تا مرا دوست دارد، نپذيرد، و اين از آن است كه قضا جارى گشت و بر زبان پيامبر امّى گذشت كه فرمود: اى على مؤمن تو را دشمن نگيرد و منافق دوستى تو نپذيرد.
امام عليه السّلام (در باره مؤمن و منافق) فرموده است:1- اگر با اين شمشيرم به بن بينى مؤمن بزنم كه با من دشمن شود دشمنى نخواهد نمود، و اگر همه (كالاى) دنيا را بر سر منافق بريزم كه مرا (براستى) دوست دارد دوست نخواهد داشت،2- و اين براى آنست كه (در حكم الهىّ) گذشته و به زبان پيغمبر امّى صلّى اللّه عليه و آله جارى گشته كه فرموده: يا علىّ مؤمن با تو دشمن نمى شود و منافق ترا دوست نمى دارد.
امام عليه السلام فرمود: اگر با شمشيرم بر بُن بينى مؤمن بزنم كه مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت! و اگر تمام دنيا را بر منافق بريزم كه مرا دوست بدارد دوست نمىدارد! چرا كه مقدر شده و بر زبان پيامبر درسنخوانده جارى شده كه فرمود: اى على! هيچ مؤمنى تو را دشمن نمىدارد وهيچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت!
دوستان و دشمنان واقعى من:امام(علیه السلام) در این سخن حکمت آمیزش به حقیقتى قابل توجه اشاره مى کند که آثارش در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام) دیدنى است. مى فرماید: «اگر با این شمشیرم بر بن بینى مؤمن بزنم که مرا دشمن بدارد دشمن نخواهد داشت و اگر تمام دنیا را بر منافق بریزم که مرا دوست بدارد دوست نخواهد داشت»; (لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی; مَا أَبْغَضَنِی; وَلَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی).آن گاه امام(علیه السلام) به گفتارى از پیغمبر اکرم در این زمینه استناد مى جوید و مى فرماید: «این به دلیل آن است که مقدر شده و بر زبان پیامبر اُمّى و درس نخوانده جارى شده که فرمود: اى على! هیچ مؤمنى تو را دشمن نمى دارد و هیچ منافقى تو را دوست نخواهد داشت»; (وَذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ فَانْقَضى عَلى لِسَانِ النَّبِیِّ الاُْمِّیِّ(صلى الله علیه وآله); أَنَّهُ قَالَ: یَا عَلِیُّ، لاَ یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ، وَلاَ یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ).جمله «قُضِیَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ...» اشاره به این است که این حقیقت که مؤمنان هرگز على را مبغوض نمى دارند و منافقان هرگز او را دوست نخواهند داشت نخست در علم الهى گذشته و مقدر گشته سپس بر لسان پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله)جارى شده است.از این حدیث شریف استفاده مى شود که وجود مبارک امیرمؤمنان على بن ابى طالب(علیه السلام) با آن معرفت بالا و آن صفات والا، معیار سنجش مؤمن و منافق بود. مؤمنان که صفات خود را پرتوى از صفات آن بزرگوار مى دیدند به مناسبت تجانس روحى و اعتقادى و اخلاقى به آن حضرت عشق مىورزیدند و منافقان که صفات و اعتقاد خود را در تضاد با صفات و معارف اعتقادى على(علیه السلام)مشاهده مى کردند بغض و کینه او را در دل مى پروراندند.راستى شگفت انگیز است که عالمان معروف اهل سنّت این حدیث را در اکثر منابع خود آورده اند و در عین حال، غیر على(علیه السلام) را بر او ترجیح داده اند.اینکه امام(علیه السلام) مى فرماید: «اگر خیشوم مؤمن (خیشوم به معناى نقطه بالاى بینى است که اگر قطع شود در واقع تمام بینى قطع شده) را با شمشیر بزنم مرا مبغوض نخواهد داشت» براى این است که مؤمن مى داند به یقین در آن مصلحتى بوده و نیز اینکه مى فرماید: «لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بِجَمّاتِه(1) عَلَى الْمُنافِقِ...» مفهومش این است که منافقان به قدرى تعصب و کینه و عداوت دارند که تمام دنیا را هم اگر به آنها بدهند دست از راه و روش زشت و انحرافى خود بر نمى دارند.امام(علیه السلام) به کلام پیغمبر(صلى الله علیه وآله) استناد مى جوید و حدیث معروف آن حضرت را بازگو مى کند، زیرا همه مدعى اند که سخن پیغمبر(صلى الله علیه وآله) براى آنها قول فصل و آخرین سخن است.این سخن ادعا نیست بلکه واقعیت است و در طول تاریخ زندگى امام(علیه السلام)نمونه هاى زنده اى دارد از جمله مرحوم «کلینى» در کتاب کافى از «حارث بن حصیره» (یکى از یاران على(علیه السلام)) نقل مى کند که در اطراف مدینه مرد سیاه پوستى از اهل حبشه را دیدم که مشغول آبیارى است و انگشتان یک دستش قطع شده است. به او گفتم: چه کسى انگشتان تو را قطع کرده؟ گفت: بهترین مردم دنیا. سپس افزود: ما هشت نفر بودیم که دست به سرقتى زدیم. ما را دستگیر کردند و خدمت على بن ابى طالب بردند و ما به گناه خود اقرار کردیم. امام(علیه السلام) فرمود: از حرام بودن سرقت با خبر نبودید؟ گفتیم: مى دانستیم. دستور داد چهار انگشت ما را (به عنوان حد سرقت) قطع کردند. سپس دستور داد در خانه اى از ما پذیرایى کنند و روغن و عسل (و مواد غذایى مقوى) به ما بدهند تا جاى زخم ها خوب شود سپس ما را از آن خانه بیرون آورند و لباسى نو بر ما پوشاند و فرمود: اگر توبه کنید و راه صلاح را پیش گیرید به نفع شماست و انگشتان شما به شما در بهشت باز مى گردد و اگر چنین نکنید در دوزخ به شما باز مى گردد.(2)در داستان ابن ملجم قاتل امام على بن ابى طالب(علیه السلام) نیز مى خوانیم: هنگامى که ضربه اى بر سر مبارک آن حضرت وارد ساخت او را خدمت على آوردند. به او فرمود: اى دشمن خدا مگر من به تو نیکى نکردم؟ گفت: آرى به من نیکى کردى. فرمود پس چه چیزى باعث شد که این جنایت را انجام دهى؟ گفت: چهل روز شمشیر خود را تیز کردم و از خدا خواستم که به وسیله آن بدترین خلق خدا را به قتل برسانم (و چنین شد.) امام(علیه السلام) فرمود: «فَلاَ أَرَاکَ إِلاَّ مَقْتُولاً بِهِ وَمَا أَرَاکَ إِلاَّ مِنْ شَرِّ خَلْقِ اللَّهِ عَزَّوَجَل» (دعاى تو مستجاب شده است زیرا) تو را با همین شمشیر خواهند کشت و تو بدترین خلق خدایى.(3)جالب توجه این که روایات فراوانى از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و صحابه آن حضرت درباره شناختن مؤمنان با محبت على بن ابى طالب(علیه السلام) و منافقان با بغض و کینه او در کتب معروف اهل سنت و شیعه به طور گسترده نقل شده است. از جمله «بلاذرى» در انساب الاشراف (ج 2، ص 96) و «ترمذى» در سنن (ج 5، 635 در باب مناقب على بن ابى طالب) از «ابوسعید خدرى» نقل کرده اند که مى گفت: «کُنّا لَنَعْرِفُ الْمُنافِقینَ نَحْنُ مَعاشِرُ الاْنْصارِ بِبُغْضِهِمْ عَلىَّ بْنَ أبى طالِب; ما جمعیت انصار، منافقان را به سبب بغضشان به على بن ابى طالب مى شناختیم».این بیان را با سخنى از ابن ابى الحدید پایان مى دهیم. او مى گوید: استادم من «ابوالقاسم بلخى» مى گفت: «قَدِ اتَّفَقَتِ الاْخْبارُ الصَّحیحَةِ الَّتِی لارَیْبَ فِیها عِنْدَ الْمُحَدِّثینَ عَلى أنَّ النَّبىَّ قالَ: لایَبْغِضُکَ إلاّ مُنافِقٌ وَلا یُحِبُّکَ إلاّ مُؤمِنٌ; اخبار صحیحى که اتفاق بر این در نزد راویان اخبار شکى در آن نیست متفق است که پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) به على(علیه السلام) فرمود: دشمن نمى دارد تو را جز منافق و دوست نمى دارد تو را جز مؤمن»(4). (5)*****پی نوشت:(1). «جَمّات» جمع «جَمَّة» به معناى محل تجمع آب است.(2). کافى، ج 7، ص 264، ح 25.(3). شرح نهج البلاغه علامه شوشترى، ج 7، ص 435.(4). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 4، ص 83 .(5). سند گفتار حکیمانه: این کلام نورانى و پر معنا بخشى از خطبه اى است که «رفیق بن فرقد» آن را از امام(علیه السلام) نقل کرده است و گروه زیادى از مورخان و راویان شیعه و اهل سنت قبل از سیّد رضى و بعد از او آن را در کتاب هاى خود آورده اند از جمله: ابو جعفر طبرى در کتاب بشارة المصطفى و شیخ طوسى در امالى و زمخشرى در ربیع الابرار و مسلم در صحیح خود (در کتاب الایمان، باب 33، ح 131) و امام احمد در مسند و نسایى در سنن و ابن عبدالبر در استیعاب و ابو نعیم اصفهانى در حلیة و متّقى هندى در کنز العمال و حاکم در مستدرک بخش اخیر این کلام حکمت آمیز که از پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است را با تفاوت هایى آورده اند. (مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 42 با تلخیص).
امام (ع) فرمود:لَوْ ضَرَبْتُ خَيْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَيْفِي هَذَا عَلَى أَنْ يُبْغِضَنِي مَا أَبْغَضَنِي- وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْيَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ يُحِبَّنِي مَا أَحَبَّنِی وَ ذَلِكَ أَنَّهُ قُضِيَ فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِيِّ الْأُمِّيِّ أَنَّهُ قَالَ يَا عَلِيُّ لَا يُبْغِضُكَ مُؤْمِنٌ وَ لَا يُحِبُّكَ مُنَافِقٌ»:«جمّات» جمع جمّه، عبارت است از جايى از زمين كه در آن جا آب گرد آيد. و از آن رو كه ايمان راستين باعث اتحاد و محبت خالص ميان مؤمنان در راه خداست، ناگزير دشمنى و كينه امام (ع) با آن در يك دل جمع نشود. و از طرفى چون نفاق مخالف ايمان است، با آنچه لازمه ايمان است يعنى محبت در راه خدا نيز مخالف است و با آن جمع شدنى نيست، هر چند به بهاى دادن مال فراوانى به شخص منافق باشد.كلمه جمّات را از باب تشبيه معقول به محسوس، براى محل اجتماع اموال دنيا، استعاره آورده است، آرى گاهى به وسيله مال دنيا محبت عرضى حاصل مى شود كه با از بين رفتن علّت يعنى صرف مال و نظير آن، محبت نيز از بين مى رود، و سخن در اين نوع از محبت نيست، اين است راز سخن امام (ع): «دشمن نمى دارد...» و امام (ع) اين مطلب را بر قضاى الهى كه بر زبان پيامبر خدا (ص) مقدّر شده، نسبت داده است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 84
الثانية و الاربعون من حكمه عليه السّلام:(42) و قال عليه السّلام: لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفي هذا على أن يبغضني ما أبغضني، و لو صببت الدّنيا بجمّاتها على المنافق على أن يحبّني ما أحبّني، و ذلك أنّه قضى فانقضى على لسان النّبيّ الامّيّ -صلّى اللَّه عليه و آله- أنّه قال: يا عليّ لا يبغضك مؤمن، و لا يحبّك منافق. (74499- 74453)
اللغة:(الخيشوم) أصل الأنف، (الجمّات) جمع جمّة و هو مجتمع الماء من الأرض- من شرح ابن ميثم.الاعراب:لو حرف شرط لتعليق نفي على نفي و مفادها امتناع وجود الجزاء لامتناع وجود الشرط، أنّه قضي فانقضى، اسم أنّ ضمير الشأن، و قضي فعل مجهول و نائب الفاعل مستتر فيه يرجع إلى الشأن الّذى يستفاد من ضمير أنّه، أو جملة أنّه قال التّالية على سبيل التنازع بينه و بين قوله فانقضى، فيجعل الجملة نائب مناب فاعل قضي و يستتر ضمير الفاعل في قوله فانقضى يرجع إليه.المعنى:كان عليّ عليه السّلام صراط الحقّ، و مدار الحقيقة، و جوهر الإيمان، و مرآة صافية لتجلّى ما في قلوب النّاس فيه إذا واجهوه، و المسلمون عهدئذ مؤمن و منافق و كان من مهامّ الامور، تمييز المؤمن عن المنافق، و قد كان النبيّ صلّى اللَّه عليه و آله يعرف المنافق بنور نبوّته و وحي اللَّه، و قد عرّفهم لبعض الصحابة أصحاب الأسرار النبويّة منهم عمّار بن ياسر، و كان عليّ عليه السّلام مرآة صافية لتمييز المؤمن عن المنافق فصدر النّبي هذا التوقيع المقياس و جعل بغض و حبّ عليّ مقياسا لتشخيص الايمان و النّفاق.قال الشارح المعتزلي: و هذا الخبر مروىّ في الصحاح بغير هذا اللفظ: «لا يحبّك إلّا مؤمن، و لا يبغضك إلّا منافق».أقول: ما دعاه إلى إسقاط لفظة يا علي من صدر الحديث.الترجمة:فرمود: اگر با همين شمشيرم بيني مؤمن را از بن ببرم تا بلكه مرا دشمن دارد، دشمنم نمى دارد، و اگر دنيا را با هر چه اندوخته دارد بكام منافق بريزم كه دوستم دارد، دوستم نمى دارد، و اين بخاطر اينست كه أمرى مقرّر شده و گذشته بر زبان پيغمبر امّي صلّى اللَّه عليه و آله كه فرموده: اى علي! مؤمنت دشمن ندارد، و منافقت دوست نگردد.گفت على گر كه بشمشير من بينى مؤمن ببرم تا به بن بلكه شود دشمن و بد داردم مى نشود دشمن و مى خواهدم وركه جهان را بهمه گنج و سور باز دهم من بمنافق بزور تا كه شود دوست من كي شود؟ حكم قضا هست و چنين طى شود گفته پيغمبر امّي است كو بغض مرا هيچ ز مؤمن مجو دوستى من ز منافق بدور تا كه بپوشد تن او خاك گور
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص265
و قال عليه السّلام: «لو ضربت خيشوم المؤمن بسيفى هذا على ان يبغضنى ما ابغضنى، و لو صببت الدنيا بجمّاتها على المنافق على ان يحبنى ما احبّنى، و ذلك انّه قضى فانقضى على لسان النبىّ الامىّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم انه قال: «يا على لا يبغضك مومن، و لا يحبّك منافق» «اگر با اين شمشير خود بر بينى مؤمن زنم تا مرا دشمن بدارد، مرا دشمن نخواهد داشت و اگر همه جهان را بر منافق فرو ريزم كه مرا دوست بدارد، دوستم نخواهد داشت و اين بدان سبب است كه قضا جارى شد و بر زبان پيامبر امّى صلّى اللّه عليه و آله و سلّم گذشت كه فرمود: اى على مؤمن تو را دشمن نمى دارد و منافق تو را دوست نمى دارد.»
مراد على عليه السّلام از بيان اين فصل ياد آورى مطالبى است كه پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مورد او فرموده است كه «تو را مؤمن دشمن نمى دارد و منافق دوست نمى دارد»، و اين سخن حقى است كه ايمان و دشمن داشتن على عليه السّلام با يكديگر جمع نمى شود، زيرا دشمن داشتن على عليه السّلام گناه كبيره است و كسى كه مرتكب گناه كبيره مى شود در نظر و عقيده ما، مسلمان ناميده نمى شود. منافق هم كسى است كه تظاهر به اسلام مى كند و در باطن كافر است، و كافر نمى تواند به اعتقاد خود على را دوست بدارد زيرا مقصود از اين خبر، محبت دينى است و كسى كه معتقد به اسلام نباشد نمى تواند هيچ كس از اهل اسلام را به سبب مسلمانى دوست بدارد تا چه رسد در مورد على عليه السّلام آن هم با توجه به جهاد او در راه دين. بنابر اين، اين سخن حق است و در كتابهاى صحاح به صورتى ديگر نقل شده است كه چنين است: «كسى جز مؤمن تو را دوست نمى دارد و كسى جز منافق تو را دشمن نمى دارد.»، و ما در مباحث گذشته اين كلمه را شرح داديم.