جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص276
الغنى فى الغربة وطن، و الفقر فى الوطن غربة. «توانگرى در غربت چون در وطن ماندن است و فقر در وطن در غربت به سر بردن.»
در مطالب گذشته سخن كافى در باره توانگرى و فقر و ستودگى و ناستودگى آن گفته ايم همان گونه كه عادت ماست كه خوبيها و بديهاى چيزى را مى گوييم و اينك افزون بر آن مى گوييم.
مردى به بقراط گفت: اى حكيم سخت درويش و بينوايى، گفت: اگر آسايش درويشى را بشناسى، اندوه خوردن بر خودت، تو را از اندوه خوردن براى من باز مى دارد، درويشى پادشاهى است كه بر آن محاسبه نيست.
و گفته اند: ناتوان ترين مردم كسى است كه توانگرى را تحمل نكند.
به كندى گفته شد: فلان كس توانگر است، گفت: مى دانم كه مال دارد، ولى نمى دانم توانگر است يا نه، چون نمى دانم در مال خود چگونه عمل مى كند.
به ابن عمر گفته شد: زيد بن ثابت درگذشته است و دويست هزار درهم بر جاى نهاده و ترك كرده است. گفت: آرى، او از مال دست برداشته و رها كرده است ولى مال - گرفتارى حساب آن- او را رها نكرده است.
و گفته شده است: براى تو در شرف فقر همين بس كه كسى را نمى بينى براى اينكه فقير شود، عصيان پروردگار را پيشه سازد و همين موضوع را شاعرى هم در شعر گنجانيده و گفته است: «اى سرزنش كننده درويشى، دلگير مباش كه اگر پند و عبرت بگيرى، عيب توانگرى بيشتر است، تو در جستجوى توانگرى از فرمان خدا سرپيچى مى كنى ولى براى آنكه فقير شوى عصيان خدا نمى كنى.»
و گفته شده است: حلال قطره قطره فرو مى چكد و حرام به صورت سيل مى آيد.