جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص361
و من كلام له عليه السّلام لكميل بن زياد النخعى: قال كميل بن زياد: اخذ بيدى امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام فاخرجنى الى الجبان، فلما اصحر تنفس الصعداء ثم قال: يا كميل بن زياد، انّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها، فاحفظ عنى ما اقول لك. الناس ثلاث: فعالم ربانى، و متعلم على سبيل نجاة، و همج رعاع اتباع كل ناعق يميلون مع كل ريح... «و از سخنان آن حضرت است به كميل بن زياد نخعى: كميل بن زياد گويد: امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام دست مرا گرفت و با خود به صحرا برد و چون به صحرا رسيد نخست آهى دراز كشيد و سپس فرمود: اى كميل بن زياد اين دلها باردانهايى است كه بهترين آنها فرا گيرنده ترين آنهاست، بنابر اين آنچه را به تو مى گويم از من به خاطر بسپار. مردم سه گونه اند، داناى خدا شناس، و آموزنده اى كه در راه رستگارى كوشاست، و ديگران كه چون پشه اند و فرو مايگانى رونده به چپ و راست كه از هر بانگى پيروى كننده اند و با هر باد به سوى آن گرايش پيدا مى كنند...».
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص362
ابن ابى الحديد پس از توضيح يكى دو لغت چنين آورده است: اين گفتار آن حضرت كه فرموده است: «مردم سه گونه اند» قسمتى صحيح است زيرا بشر به اعتبار امور الهى يا عالم به حقيقت است و خداى متعال را مى شناسد، يا در آن راه گام بر مى دارد و در زمره كسانى است كه به سوى خدا سفر مى كند و با آموزش ديدن و استفاده از علم و عالم به جستجوى خداوند است، يا آنكه نه آن است و نه اين و عامى فرو مايه اى است كه خداوند به او توجه و اعتنايى نمى فرمايد، و على عليه السّلام درست فرموده است كه اين گروه همچون پشه اند و از پى هر بانگى مى روند، مگر نمى بينى كه ايشان با گمانى سست و پندارى نادرست از تقليد از شخصى به تقليد از ديگرى مى پردازند.
سپس على عليه السّلام به اهميت علم و برترى دادن آن به مال پرداخته و فرموده است: «علم تو را پاسدارى مى كند و حال آنكه مال را تو پاسدارى مى كنى» و اين يكى از جهات تفضيل علم بر مال است. آن گاه دليل ديگرى را بيان كرده و فرموده است: مال با انفاق كاسته مى شود و علم با انفاق كاسته نمى شود بلكه فزونى مى يابد و اين بدان سبب است كه آموزش دادن و ريختن علم براى شاگردان موجب فزونى استعداد معلم مى شود و علومى كه براى شاگردان بيان مى كند در آن استقرار بيشتر مى يابد و موجب رسوخ و پايدارى بيشتر علم در معلم مى شود.
اين كه فرموده است: «ساخته و پرداخته مال با زوال مال زايل مى شود.» نكته دقيقى از حكمت است زيرا معمولا اثر و فايده مال در امور جسمانى و لذتهاى شهوانى است همچون زنان و اسبها و ساختمانها و خوراكيها و آشاميدنيها و پوشيدنيها و نظاير آن كه همه اين آثار با زوال مالى يا با نيستى صاحب مال از ميان مى رود. مگر نمى بينى هنگامى كه سرمايه از ميان مى رود، صاحب مال مجبور به فروش ساختمانها و اسبها و كنيزكان مى شود و عادت خود را در خوردن خوراكهاى لذيذ و لباسهاى گرانبها رها مى كند. همچنين هر گاه صاحب مال بميرد آثار مال براى او زايل مى شود كه پس از مرگ نه خورنده است و نه آشامنده و نه پوشنده جامه. حال آنكه آثار علم ممكن نيست كه زايل شود چه هنگامى كه آدمى در اين جهان است و چه پس از خروج او از دنيا. در دنيا
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص 363
مثلا آن كس كه عالم به وجود خداوند متعال است، جاهل به آن نمى شود، زيرا نيستى و نابودى علم بديهى از ذهن و لوازم آن پس از حصول آن، محال است و در اين صورت به راستى آن حضرت درست فرموده است كه «ساخته و پرداخته مال با زوال مال از ميان مى رود.» مفهوم مخالف آن بدين معنى است كه ساخته و پرداخته علم از ميان نمى رود پس از خروج از دنيا هم باز ساخته و پرداخته علم از ميان نمى رود، زيرا ساخته و پرداخته علم در نفس ناطقه، لذت عقلى دايمى است كه علت آن دوام دارد يعنى علم در جوهر نفس حاصل مى شود و معشوق نفس است و در زندگى اين جهانى استغراق نفس به تدبير امور بدن و آنچه حواس از امور خارجى به نفس منتقل مى كند آن را از خلوت با معشوق باز مى دارد و ترديد نيست كه هر گاه اسباب كدورت و اشتغال نفس - با مرگ بدن- از ميان مى رود، نفس در لذت بزرگى قرار مى گيرد و اين است راز گفتار آن حضرت كه فرموده است: «ساخته و پرداخته مال با زوال مال از ميان مى رود.»
ابن ابى الحديد سپس ضمن رد اشكال كسى كه بگويد چرا امير المؤمنين فرموده است: «معرفة العلم دين يدان به» «شناخت علم، دينى است كه بايد به آن گردن نهاد.» توضيح داده است كه مقصود شناخت شرف و فضل علم است يا آنكه وجوب آموزش علم و شناخت آن ركنى از اركان دين و واجب است آن چنان كه خود آن حضرت شرح داده و فرموده است: آدمى با كسب دانش در زندگى اطاعت و فرمانبردارى خدا را مى آموزد، يعنى هر كس به راستى عالم باشد مطيع خداوند متعال است، آن چنان كه خداوند سبحان فرموده است: «همانا و جز اين نيست كه از ميان بندگان خدا عالمان از خداوند بيم و خشيت دارند.» سپس فرموده است: و عالمان براى پس از مرگ نام نيك مى اندوزند.
امير المؤمنين عليه السّلام از جهتى ديگر فضيلت علم را بر مال مورد بحث قرار داده و فرموده است: «علم فرمانروا و مال فرمانبردار است.» و اين بدان سبب است كه علم تو موجب تشخيص تو در چگونگى رفتار با مال است كه آيا آن را هزينه يا اندوخته كنى و اين علم است كه انگيزه مصرف مال در مورد مصلحت است و باز دارنده از هزينه كردن آن در موارد زيان بخش و به هر حال علم يا چيزى كه نظير آن است چون اعتقاد و گمان در مورد مصرف يا عدم مصرف مال، حاكم و فرمانده است و مال حاكم نيست بلكه
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص364
محكوم است آن گاه فرموده است: «مال اندوزان گرچه به ظاهر زنده اند ولى نابود شده اند.» و اين بدان سبب است كه ميان مال اندوخته با سنگى كه زير زمين باشد، فرقى نيست، زيرا صاحب آن به هر حال هلاك شده است كه از انفاق آن لذتى نبرده است و آن را در راههايى كه خداوند متعال تعيين فرموده هزينه نكرده است و اين خود هلاك معنوى است كه از هلاك جسمى سخت تر و بزرگتر است.
سپس فرموده است: «عالمان تا روزگار پاينده است، پاينده اند.» كه اين سخن را ظاهرى است و باطنى. ظاهرش همان است كه خود در جمله بعد فرموده است: «بدنهايشان از دست شده است و نشانهايشان در دلها موجود» يعنى آنچه كه از علوم تدوين كرده اند و بدين گونه گويى خود حضور دارند و موجودند. باطن اين سخن به اعتقاد افرادى كه به بقاى نفس معتقدند، اين است كه آنان به حقيقت و نه به مجاز زنده اند و «آثار و نشانه هاى ايشان» كنايه و لغز است يعنى ذات آنان در حظيره قدوس موجود است. و اين سخن آن حضرت كه «با دست خود اشاره به سينه خويش كرد و گفت اين جا دانشى انباشته است»، به نظر من - ابن ابى الحديد- اشاره به عرفان و وصول به مقام اشرفى است كه كسى به آن نمى رسد مگر يگانه مهترى از جهان كه خدا را در او رازى نهفته است و او را به حق پيوندى ويژه. آن گاه فرموده است: «كاش براى آن فرا گيرانى مى يافتم.» ولى چه كسى است كه ياراى فراگيرى آن را داشته باشد حتى چه كسى است كه ياراى درك آن را داشته باشد.
سپس فرموده است: آرى يافتم، ولى آنان را به پنج گروه تقسيم فرموده است: نخست گروهى كه اهل رياء و خود نمايى اند، كسانى كه به دين و دانش خود نمايى مى كنند و هدف ايشان دنياست، آنان ناموس دينى را دام شكار اهداف دنيا قرار مى دهند. گروه دوم، گروهى از اهل خير و صلاح اند ولى در امور پيچيده الهى داراى بينش نيستند و از آشكار كردن راز براى آنان بيم آن مى رود كه به اندك چيزى در دلهايشان شبهه افتد و مقام معرفت، مقامى سخت و بزرگ است كه فقط مردانى مى توانند در آن پايدار باشند كه با توفيق و عصمت مؤيد گردند. گروه سوم، شخص در جستجوى لذات و طرب و مشهور به قضاى شهوت خويش است كه چنان شخص و گروه شايسته اين مقوله نيستند. گروه چهارم مردمى كه به گرد آورى و مال اندوزى مى پردازند و اموال خود را نه در مورد شهوات خويش و نه در غير آن هزينه نمى كنند، حكم اين گروه چون حكم گروه سوم است.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص365
سپس فرموده است: «آرى اين چنين دانش با مرگ دانشمندان مى ميرد.» يعنى چون من بميرم دانشى هم كه در سينه من است مى ميرد زيرا كسى را نمى يابم كه آن را به او بسپارم يا به ميراث او قرار دهم. سپس استدراك فرموده و گفته است: آرى، زمين خالى نمى ماند از كسى كه قائم به حجت خداى متعال است، و زمان تهى نمى ماند از كسى كه از سوى خداوند متعال بر بندگانش سيطره دارد و نگهبان بر ايشان است. اين سخن على عليه السّلام گر چه نزديك به تصريح مذهب اماميه است ولى ياران معتزلى ما آن را بر ابدال معنى مى كنند كه همان كسانى هستند كه اخبار نبوى در باره ايشان حاكى از آن است كه در زمين در حال سياحت هستند، برخى از ايشان شناخته شده اند و برخى ناشناخته و آنان نمى ميرند تا آنكه آن راز پوشيده را كه همان عرفان است به گروهى ديگر كه قائم مقام آنان خواهند بود، به وديعت بسپارند.
سپس شمار ايشان را اندك شمرده و فرموده است: مگر آنان چقدر هستند و گفته است و كجايند، يعنى جايگاه آنان را مبهم دانسته است و افزوده است: كه آرى آنان شمارى اندك و داراى قدر عظيم هستند و پرتو علم حقيقى بر آنان تافته و كار پوشيده و در پرده براى آنان آشكار گرديده و راحت يقين و آرامش دل و گوارايى علم را احساس كرده اند و آنچه را كه بر مردم ناز پرورده دشوار است بر خود نرم و ملايم احساس مى كنند و آهنگ توحيد و از خود راندن شهوتها و زندگى خشن دارند. آنان به آن چيزى كه جاهلان از آن وحشت دارند، انس گرفته اند، يعنى به عزلت و كناره گيرى از مردم و سكوت و خاموشى طولانى و خلوت گزينى و ديگر كارها كه شعار ابدال است.
امير المؤمنين عليه السّلام در باره آنان گفته است: در دنيا با بدنهايى زندگى مى كنند كه ارواح ايشان آويخته از محل اعلى است، و اين همان چيزى است كه حكيمان مى گويند كه جانها آويخته به مبادى خود است و هر كس پاكيزه تر باشد، تعلق و آويختگى او به مبدأ تمام تر است. آن گاه فرموده است: «آنان خلفاى خداوند در زمين خدا و دعوت كنندگان به دين خدايند.» و در اين شبهه اى نيست كه آدمى با وصول به آن درجه شايسته آن است كه خليفه خدا در زمين نام بگيرد و همين معنى گفتار خداوند به فرشتگان است كه فرموده است: «من در زمين خليفتى قرار مى دهم.» و گفتار ديگر خداوند كه فرموده است:«اوست آن كس كه شما را در زمين خليفه ها قرار داده است.»
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 7، ص366
سپس فرموده است: آه آه به شوق ديدار ايشان. بديهى است كه على عليه السّلام از همگان مشتاق تر به ديدار ايشان است كه خود از آن جنس است و علت پيوستگى، وحدت جنسيت است و هر چيز مشتاق چيزى است كه از همان جنس و طبيعت است و چون آن حضرت شيخ عارفان و سرور ايشان است ناچار نفس شريف او مشتاق مشاهده و پيوند با هم جنس است، هر چند كه هر يك از مردم فروتر از طبقه اويند.
سپس به كميل فرموده است: «اگر مى خواهى باز گرد.» اين نوع سخن گفتن از لطايف و آداب بسيار پسنديده است كه نفرموده است «برگرد» كه حكم و فرمان به برگشتن نيست كه در آن نشان برترى بر او باشد و سخن خود را با «اگر مى خواهى» همراه فرموده است كه كميل را از حالت زور و اجبار به عزت اختيار و خواست خود قرار دهد.