4- و في حديثه (علیه السلام): إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ، فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى.[قال و يروى نص الحقائق و النص منتهى الأشياء و مبلغ أقصاها كالنص في السير لأنه أقصى ما تقدر عليه الدابة و [يقال] تقول نصصت الرجل عن الأمر إذا استقصيت مسألته عنه لتستخرج ما عنده فيه- فنص الحقاق يريد به الإدراك لأنه منتهى الصغر و الوقت الذي يخرج منه الصغير إلى حد [الكبر] الكبير و هو من أفصح الكنايات عن هذا الأمر و أغربها يقول فإذا بلغ النساء ذلك فالعصبة أولى بالمرأة من أمها إذا كانوا محرما مثل الإخوة و الأعمام و بتزويجها إن أرادوا ذلك. و الحقاق محاقة الأم للعصبة في المرأة و هو الجدال و الخصومة و قول كل واحد منهما للآخر أنا أحق منك بهذا يقال منه حاققته حقاقا مثل جادلته جدالا- [قال] و قد قيل إن نص الحقاق بلوغ العقل و هو الإدراك لأنه (علیه السلام) إنما أراد منتهى الأمر الذي تجب فيه الحقوق و الأحكام. [قال] و من رواه نص الحقائق فإنما أراد جمع حقيقة هذا معنى ما ذكره أبو عبيد القاسم بن سلام. [قال] و الذي عندي أن المراد بنص الحقاق هاهنا بلوغ المرأة إلى الحد الذي يجوز فيه تزويجها و تصرفها في حقوقها تشبيها بالحقاق من الإبل و هي جمع حقة و حق و هو الذي استكمل ثلاث سنين و دخل في الرابعة و عند ذلك يبلغ إلى الحد الذي [يمكن] يتمكن فيه من ركوب ظهره و نصه في [سيره] السير و الحقائق أيضا جمع حقة- فالروايتان جميعا ترجعان إلى [مسمى] معنى واحد و هذا أشبه بطريقة العرب من المعنى المذكور أولا].
4- در حديثى از آن حضرت (ع) آمده است: چون زنان به «نصّ الحقاق» رسيدند، خويشاوندان پدرى سزاوارترند.«نص» نهايت چيزهاست و رسيدن به منتهاى هر چيز. چون «نص در رفتن» و آن منتهاى سرعتى است كه چهار پا تواند رفت. و مى گويى «نصصت الرجل عن الامر» و آن هنگامى است كه پرسش خود را در باره امرى به منتهى رسانى، تا هر چه را در دل دارد، بيرون آورى.«نص الحقاق» مراد، رسيدن به حد بلوغ است زيرا پايان دوره خردسالى و هنگامى است كه كودك پاى به دوران جوانى مى نهد. و اين از فصيح ترين كنايات است در اين باب.چون زن به اين سن برسد خويشاوندان پدرى از خويشاوندان مادرى به او نزديكتر باشند. زيرا محرم او هستند، چون برادران و عموها و نيز اگر بخواهند او را به شوى دهند.و «حقاق» عبارت از نزاع مادر است با خويشاوندان پدرى دختر در باره او، كه هر يك از آن دو به ديگرى مى گويد كه من سزاوارتر به او هستم. و در اين معنى است: «حاققته حقاقا» مانند «جادلته جدالا».و گويند «نص الحقاق» رسيدن عقل است به كمال كه همان رسيدن به سن بلوغ است چه قصد امام (ع) از آوردن اين عبارت، رسيدن به سنى است كه بر او حقوق و احكام واجب مى شود. و آنان كه «نص الحقائق» گفته اند، از حقايق جمع حقيقت را خواسته اند و اين معنى را ابو عبيد نقل كرده است. به نظر من «نص الحقاق» در اينجا به معنى رسيدن زن است به سنى كه در آن سن، ازدواجش جايز باشد و بتواند در حقوق خود تصرف كند و اين تشبيهى است به «حقاق» در شتر، كه جمع «حقّه» است و آن زمانى است كه سه سال او تمام شده باشد، وارد چهار سالگى شود. و مى توان بر آن سوار شد و تند راند. حقايق نيز جمع «حقّه» است و هر دو روايت به يك معنى باز مى گردند. و اين به روش عرب در معنى مذكور نزديكتر است.
4- در گفتار آن حضرت است: هنگامى كه زنان به نهايت كمال رسند خويشان پدرى سزاوارترند.«نص الحقائق» هم روايت شده. «نصّ» نهايت اشياء و آخرين مرحله آنهاست مانند نصّ در سير و حركت، كه نهايت سيرى است كه مركب بر آن قدرت دارد. و مى گويى: «نصصت الرّجل عن الأمر» زمانى كه سؤال خود را از او به آخر برسانى تا آنچه را نزد اوست به دست آورى.پس نصّ الحقاق منظور رسيدن دختر به بلوغ است، چه اينكه منتهاى زمان كودكى مى باشد و وقت گذر از خردى و رسيدن به بزرگى است. و اين از فصيح ترين كنايه ها و شگفت آورترين آنها در اين زمينه است.مى فرمايد: زمانى كه زنان به مرحله رشد و بلوغ برسند خويشان پدرى كه محرم او هستند مانند برادران و عموها به شوهر دادن او از مادرش سزاوارترند. و حقاق درگيرى مادر با خويشان پدرى در باره دختر است، و آن ستيز و خصومت و گفتار هر يك به ديگرى است كه: «من به شوهر دادن دختر از تو سزاوارترم». گفته مى شود: «حاقَقْتُهُ حِقاقاً» مانند «جادلته جدالا»: با او به ستيز برخاستم.و گفته شده: نصّ الحقاق، بلوغ عقلى است و آن رسيدن دختر به سنّ ازدواج است، چرا كه آن حضرت اراده فرموده نهايت زمانى را كه در آن حقوق و احكام واجب مى شود. و كسى كه «نصّ الحقائق» روايت كرده مرادش از حقايق جمع حقيقت است.اين معنا را ابو عبيده قاسم بن سلّام آورده، اما نظر من اين است كه منظور از نصّ الحقاق در اينجا رسيدن زن به مرحله اى از سنّ است كه شوهر دادنش جايز، و تصرّفش در حقوق بلا مانع است، از باب تشبيه به شتران حقاق، و آن جمع حقّه و حقّ است، و آن شترى است كه سه سالگى را تمام كرده و وارد چهار سالگى شده، و در اين وقت به حدّى مى رسد كه در خور سوارى و راه برى است. حقائق نيز جمع حقّه است. روى اين حساب هر دو گفتار به يك معنا باز مى گردند، و اين معنا به روش عرب از معنايى كه در ابتدا ذكر شد شبيه تر است
سرپرستى زنان:4- روايتى ديگر از امام: چون زنان بالغ شوند، خويشاوندان پدرى براى سرپرستى آنان سزاوارترند.منظور از «نصّ» آخرين درجه هر چيز است، مانند «نصّ» در سير، كه به معنى آخرين مرحله توانايى مركب است، هنگامى كه مى گوييم، «نصصت الرّجل عن الآمر» آنقدر سؤال از كسى بشود كه آنچه مى داند بيان كند، بنا بر اين «نصّ الحقاق» بمعنى رسيدن به مرحله بلوغ است كه پايان دوره كودكى است، اين جمله از فصيح ترين كنايات و شگفت آورترين آنها است، منظور امام اين است، هنگامى كه زنان باين مرحله برسند «عصبه»: مردان خويشاوند پدرى كه محرم آنان هستند، مانند برادر، و عمو، به حمايت آنها سزاوارتر از مادرند، و هم چنين در انتخاب همسر براى آنها،و منظور از حقاق مخالفت و درگيرى مادر، با عصبه، در مورد اين زن است، به طورى كه هر كدام به ديگرى مى گويد: من از تو احقّ هستم، گفته مى شود:«حاققته حقاقا» بمعنى رشد عقلى است، يعنى به مرحله اى برسد كه حقوق و احكام در باره او اجرا شود، اما آن كس كه نصّ الحقائق نقل كرده منظورش از حقايق، جمع «حقيقت» است.اين بود معنايى كه «ابو عبيد قاسم بن سلام»(1) براى اين جمله كرده است، اما نظر من اين است كه منظور از «نصّ الحقاق» اين است كه زن به مرحله اى برسد كه جائز باشد تزويج كند، و اختياردار حقوق خود شود، اين در حقيقت تشبيه به «حقاق» در شتر است چرا كه «حقاق» جمع حقّه و «حق» است به معنى شترى كه سه سالش تمام و آماده بهره بردارى است. «حقائق» نيز جمع حقّه است، بنا بر اين هر دو تعبير به يك معنى باز مى گردد، هر چند معنى دوم به روش عرب شبيه تر است._______________________________(1). ابو عبيد بن هروى از دانشمندان فقه و حديث و ادب بود كه در سال 222 هجرى در گذشت.
4- [و در حديث آن حضرت است كه:] چون زنان به «نصّ الحقاق» رسيدند خويشاوندان پدرى به آنان اولى ترند.[و نصّ نهايت هر چيز است و رسيدن به پايان آن چون: نصّ در رفتن، كه آن نهايت سيرى است كه چارپا بر آن تواناست. و گويى «نصصت الرّجل عن الأمر» و آن هنگامى است كه پرسش خود را از وى به نهايت رسانى تا آنچه را نزد اوست بدانى.پس نصّ الحقاق رسيدن به بلوغ است، چه آن منتهاى دوران كودكى است، و هنگامى است كه خرد در آن از خردى گذشته به بزرگى مى رسد، و اين از فصيحترين و غريب ترين كنايتها از اين مرحله است، نيز هنگامى كه زنان بدين مرحله رسيدند خويشاوندان پدرى از خويشاوندان مادرى به آنان نزديكترند اگر محرم باشند چون برادران و عموها. و به شوى دادن او اگر بخواهند.«و حقاق» ستيزيدن مادر است با خويشاوندان پدرى بر سر دختر، و آن جدال و خصومت بود و گفتن هر يك ديگرى را كه من بدو- به دختر- از تو سزاوارترم. گويند از اين معنى است «حاققته حقاقا»، مانند «جادلته جدالا» و گفته اند: «نصّ الحقاق» رسيدن خرد است به كمال و آن بالغ شدن است، چه قصد امام از آوردن اين كلمه هنگامى است كه در آن حقوق و احكام واجب مى شود و آن كه آن را «نصّ الحقائق» روايت كرده از حقايق جمع حقيقت را خواهد.406 اين معنى را ابو عبيد آورده است، امّا رأى من اين است كه در اينجا مقصود از «نصّ الحقاق» بالغ شدن زن است آن چنان كه شوى گرفتن او روا بود و بتواند در حقوق خود تصرف كند، و اين تشبيهى است به «حقاق» در شتر و آن جمع «حقّه» و «حقّ» است، و آن شترى است كه سه سالگى را به پايان رسانيده و به چهارمين سال در آمده است و در اين هنگام به حدّى رسيده كه در خور سوارى دادن است و راه بردن و «حقائق» نيز جمع «حقّه» است، پس هر دو روايت به يك معنى باز مى گردد و اين معنى به روش عرب شبيه تر است تا معنى كه آورده شد.]
4- در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (در انتخاب شوهر براى دختر):هرگاه زنان (دختران) بحدّ كمال رسند (هنگام زناشويى و تصرّف آنها در حقوقشان برسد) پس خويشان پدرى (از خويشان مادرى به شوهر دادن او) سزاوارترند.(سيّد رضىّ «رضى اللّه عنه» فرمايد:) و (بجاى نصّ الحقائق) نصّ الحقاق هم روايت ميشود، و نصّ منتهى درجه و پايان چيزها است مانند نصّ در رفتار كه آن نهايت رفتارى است كه چارپا به رفتن آن توانائى دارد، و تو ميگوئى: نصصت الرّجل عن الأمر يعنى پرسش خود را در باره فلان امر از فلان مرد بپايان رسانيدم، هنگاميكه پرسش از آن امر را از او بپايان رسانيده باشى تا آنچه نزد او مى باشد بدست آورى، پس حضرت از (جمله) نصّ الحقاق اراده فرموده است بحدّ كمال رسيدن دختران را كه آن پايان خردى است كه صغير بحدّ بزرگى مى رسد، و فرمايش حضرت (نصّ الحقاق) از رساترين و شگفت ترين كنايه ها است از اين معنى، مى فرمايد: هرگاه دختران بآن حدّ (هنگام زناشويى) رسيدند پس خويشان پدرى به دختر هرگاه محرم باشند مانند برادران و عموها از مادرش به شوهر دادن آن دختر اگر بخواهند او را شوهر دهند سزاوارترند،و (لفظ) حقاق از محاقّه و زد و خورد مادر است با خويشان پدرى دختر در باره او، و محاقّة همان نزاع و زد و خورد و گفتگوى هر يك با ديگرى است كه من از تو به شوهر دادن او سزاوارترم، و از آن گرفته شده است كه مى گويند: «حاققته حقاقا» مانند «جادلته جدال»ا يعنى با او نزاع و زد و خورد نمودم، و گفته اند: نصّ حقاق عبارت است از بلوغ عقل و آن رسيدن بحدّ كمال است، زيرا امام عليه السّلام (از اين فرمايش) اراده نموده است منتهى و رسيدن هنگامى را كه بآن حقوق و احكام (به دختر) واجب ميشود، و آنكه نصّ الحقائق روايت كرده حقائق را جمع حقيقة خواسته.اينست معنى آنچه ابو عبيد قاسم ابن سلام (كه در لغت و حديث و ادب و فقه و درستى روايت و بسيار دانشمندى از مشاهير و مردان بنام است، و در مكّه پس از فراغ از اعمال حجّ در سال دويست و بيست و دو يا سه يا چهار هجرى وفات كرده) بيان نموده است، و آنچه نزد من است آنست كه مراد و مقصود از نصّ حقاق در اينجا رسيدن دختر است بحدّى كه زناشويى و تصرّف او در حقوقش روا باشد بجهت تشبيه و مانند بودن به حقاق از شتر و آن جمع حقّه و حقّ است كه شترى است كه سه سال را تمام كرده به سال چهارم در آيد و آن هنگام مى رسد بحدّى كه ممكن است سوار شدن بر پشت او و خوب راندنش در رفتار، و حقائق نيز جمع حقّه است و بازگشت هر دو روايت (نصّ الحقائق و نصّ الحقاق) بيك معنى است، و اين (كه ما بيان كرديم) بطريقه و روش عرب شبيه تر است از معنى كه اوّل بيان شد.
امام عليه السلام فرمود: زنان هنگامى كه به حدّ كمال رسيدند خويشاوندان پدرى (براى تصميمگيرى درباره آنان) مقدمند.مرحوم سيّد رضى (در تفسير اين كلام شريف) مى گويد: منظور از «نص» آخرين مرحله هرچيز است؛ مانند «نص» در سير و حركت كه به معناى آخرين مرحله توانايى مركب است، ازاينرو هنگامى كه مى گوييم «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاْمْرِ» منظور اين است كه آنقدر سؤال از كسى كردم كه آنچه را مى داند در اين زمينه بيان كند، بنابراين، «نص الحقائق» به معناى رسيدن به مرحله بلوغ است كه همان پايان دوره كودكى است (سپس مى افزايد:) اين جمله از فصيحترين كنايات و شگفت انگيزترين آنها در اين مورد است. منظور امام عليه السلام اين است كه زنان هنگامى كه به اين مرحله برسند «عَصَبَة» (مردان خويشاوند پدرى او) كه محرم آنان هستند مانند برادران و عموها، به حمايت از آنها سزاوارتر از مادرند و همچنين در انتخاب همسر براى آنها.(سپس مى افزايد:) «حِقاق» به معناى مخالفت و جدال مادر با «عصبة» درمورد اين دختران است به گونه اى كه هركدام به ديگرى مى گويد: من از تو سزاورترم. عرب مى گويد: «حاقَقْتُهُ حِقاقآ» يعنى با او به جدال برخاستم. بعضى گفته اند: منظور از «نَصَّ الْحِقاق» رشد عقلى و بلوغ است، زيرا منظور امام عليه السلام اين است كه به مرحله اى برسد كه حقوق و احكام درباره او انجام مى شود. كسانى كه «نَصَّ الْحَقائِق» روايت كرده اند منظورشان از «حقائق» جمع حقيقت است. (سپس مى افزايد:) اين همان تفسيرى است كه «ابو عبيد قاسم بن سلام» براى اين جمله بيان كرد؛ به نظر من (منظور، سيّد رضى است) مقصود از «نَصَّ الْحِقاق» اين است كه زن به مرحله اى برسد كه تزويج او مجاز باشد و اختياردار حقوق خود شود و اين درواقع تشبيه به «حقاق» درمورد شتران است (طبق عادت عرب كه بسيارى از چيزها را به شتر تشبيه مى كرد) چراكه «حقاق» جمع «حِقِّه» و «حِقّ» به معناى شترى است كه سه سالش تمام است و داخل در سال چهارم شده و به حدّى رسيده كه مى توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سير و حركت كرد. (سپس مى افزايد:) «حقائق» (هرگاه اين نسخه را در نظر بگيريم) نيز جمع «حِقِّة» است، بنابراين هر دو روايت به معناى واحدى بازگشت مى كند و اين معنا به روش عرب از معنايى كه در ابتدا ذكر شد بهتر است (يعنى اين معنا صحيح تر به نظر مى رسد)؛
ازدواج دختران با اذن اولياء:امام عليه السلام در اين گفتار فصيح و بليغ خود به وضع دخترانى كه به حدّ بلوغ مى رسند اشاره كرده و حكم آنها را در مسئله ازدواج و غير آن با استعاره لطيفى بيان مى كند و مى فرمايد: «زنان هنگامى كه به حدّ كمال رسيدند خويشاوندان پدرى (براى تصميمگيرى درباره آنان) مقدمند»؛ (إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ آلْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى).مرحوم شريف رضى در تفسير اين جمله (و با تكيه بر واژه «نصّ» و واژه «حِقاق») چنين مى گويد:منظور از «نصّ» آخرين مرحله هرچيز است. مانند «نصّ» در سير و حركت كه به معناى آخرين مرحله توانايى مركب است، ازاينرو هنگامى كه مى گوييم «نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاْمْرِ» منظور اين است كه آنقدر سؤال از كسى كردم كه آنچه را مى داند در اين زمينه بيان كند، بنابراين «نَصَّ الْحَقائق» به معناى رسيدن به مرحله بلوغ است كه همان پايان دوره كودكى است (سپس مى افزايد:) اين جمله از فصيح ترين كنايات و شگفت انگيزترين آنها در اين مورد است. منظور امام عليه السلام اين است كه زنان هنگامى كه به اين مرحله برسند «عَصَبة» (مردان خويشاوند پدرى او) كه محرم آنان هستند مانند برادران و عموها، به حمايت از آنها سزاوارتر از مادرند و همچنين در انتخاب همسر براى آنها. (سپس مى افزايد:) «حِقاق» به معناى مخالفت و جدال مادر با «عصبة» درمورد اين دختران است به گونه اى كه هركدام به ديگرى مى گويد: من از تو سزاورترم. عرب مى گويد: «حاقَقْتُهُ حِقاقآ» يعنى با او به جدال برخاستم. بعضى گفته اند: منظور از «نَصُّ الحِقاق» رشد عقلى و بلوغ است، زيرا منظور امام عليه السلام اين است كه به مرحله اى برسد كه حقوق و احكام درباره او انجام مى شود. كسانى كه «نَصُّ الْحَقائق» روايت كرده اند منظورشان از «حقائق» جمع حقيقت است. (سپس مى افزايد:) اين همان تفسيرى است كه «ابو عبيد قاسم بن سلام» براى اين جمله بيان كرد؛ به نظر من (منظور، سيّد رضى است) مقصود از «نص الحقاق» اين است كه زن به مرحله اى برسد كه تزويج او مجاز باشد واختياردار حقوق خود شود و اين در واقع تشبيه به «حِقاق» درمورد شتران است (طبق عادت عرب كه بسيارى از چيزها را به شتر تشبيه مى كرد) چراكه «حقاق» جمع «حِقِّة» و «حِقّ» به معناى شترى است كه سه سالش تمام است وداخل در سال چهارم شده و به حدّى رسيده كه مى توان بر آن سوار شد و او را تا حد توان وادار به سير و حركت كرد. (سپس مى افزايد:) «حقائق» (هرگاه اين نسخه را در نظر بگيريم) نيز جمع «حِقِّة» است، بنابراين هر دو روايت به معناى واحدى بازگشت مى كند و اين معنا به روش عرب از معنايى كه در ابتدا ذكر شد بهتر است (يعنى اين معنا صحيحتر به نظر مى رسد)»؛ (وَالنَّصُ: مُنْتَهَى الاَْشْياءِ وَمَبْلَغُ أقْصاها كَالنَّصِ فِي السِّيْرِ، لاَِنَّهُ أَقْصى ما تَقْدِرُ عَلَيْهَ الدّابَةُ وَتَقُولُ: نَصَصْتُ الرَّجُلَ عَنِ الاَْمْرِ، إذَا اسْتَقْصَيْتَ مَسْأَلَتَهُ عَنْهُ لِتَسْتَخْرِجَ ما عِنْدَهُ فِيهِ. فَنَصُّ الْحَقائِقِ يُريدُ بِهِ الاْدارکَ، لاَِنَّهُ مُنْتَهَى الصِغَرِ، وَالْوَقْتُ الَّذي يَخْرُجُ مِنْهُ الصَّغيرُ إلى حَدِّ الْكَبيرِ، وَهُوَ مِنْ أَفْصَحِ الْكِناياتِ عَنْ هذَا الاَْمْرِ وَأَغْرَبِها. يَقُولُ: فَإذا بَلَغَ النِّساءُ ذلِکَ فَالْعَصَبَةُ أوْلى بِالْمَرْأَةِ مِنْ أُمِّها، إذا كانُوا مَحْرَمآ، مِثْلَ الاِْخْوَةِ وَالاَْعْمامِ؛ وَبِتَزْويجِها إنْ أرادُوا ذلِکَ. وَالْحِقاقُ: مُحاقَّةُ الاُْمِّ لِلْعَصَبَةِ فِي الْمَرْأَةِ وَهُوَ الْجِدالُ وَالْخُصُومَةُ، وَقَوْلُ كُلُّ واحِدٍ مِنْهُما لِلاْخَرِ: «أَنَا أَحَقُّ مِنْکَ بِهذا» يُقالُ مِنْهُ: حاقَقْتُهُ حِقاقآ، مِثْلُ جادَلْتُهُ جِدالاً. وَقَدْ قيلَ: إنَّ «نَصَّ الْحِقاقِ» بُلُوغُ الْعَقْلِ، وَهُوَ الاِْدْراکُ؛ لاَِنَّهُ عليه السلام إنَّما أرادَ مُنْتَهى الاْمْرِ الَّذي تَجِبُ فِيهِ الْحُقُوقُ وَالاْحْكامُ، وَمَنْ رَواهُ «نَصَّ الْحَقائِقِ» فَإنَّما أَرادَ جَمْعَ حَقيقَةٍ. هذا مَعْنى ما ذَكَرَهُ أبوعُبَيْدٍ الْقاسِمُ بْنُ سَلامٍ وَالَّذي عِنْدي أَنَّ الْمُرادَ بِنَصِّ الْحِقاقِ هاهُنا بُلُوغُ الْمَرأةِ إلَى الْحَدِّ الَّذي يَجُوزُ فيهِ تَزْويجُها وَتَصَرَّفُها في حُقُوقِها، تَشْبيهآ بِالْحِقاقِ مِنَ الاْبِلِ، وَهِيَ جَمْعُ حِقَّةٍ وَحَقٍّ وَهُوَ الَّذِي اسْتَكْمَلَ ثَلاثَ سِنينَ وَدَخَلَ فِي الرّابِعَةِ، وَعِنْدَ ذلِکَ يَبْلُغُ إلَى الْحَدِّ الَّذي يَتَمَكَّنُ فِيهِ مِنْ رُكُوبِ ظَهْرِهِ، وَنَصِّهِ فِي السَّيْرِ، وَالْحَقائِقُ أَيْضآ : جَمْعُ حَقَّةٍ. فَالرِّوايَتانِ جَميعآ تَرْجِعانِ إلى مَعْنى واحِدٍ، وَهذا أَشْبَهُ بِطَريقَةِ الْعَرَبِ مِنَ الْمَعنَى الْمَذْكُورِ أوَّلا).خلاصه معناى مرحوم سيّد رضى اين است كه در تفسير اين كلام امام عليه السلام سه بيان وجود دارد: نخست اينكه منظور از آن، بلوغ دختران است (با توجه به واژه «نصّ» كه اشاره به حركت كردن تا رسيدن به مقصد است و با توجه به اينكه «حِقاق» به معناى جدال و گفتوگو در ميان مادر و نزديكان پدرى دختر بر سر تزويج اوست).تفسير دوم اين است كه منظور از آن، رسيدن به كمال عقل و بلوغ است به گونه اى كه دختر بتواند حقوق و احكام خود را رعايت كند. معناى سوم اينكه منظوراز«نَصّ الحِقاق» رسيدن به حدّ بلوغ است به گونه اى كه بتوان آن دختررا شوهر داد به عنوان تشبيه به شترى كه آماده بهره گيرى شده است. البته همه اين سه معنا به يك جا منتهى مى شود و تفاوت تنها در تفسير «حِقاق» است كه آيا به معناى مجادله است يا رسيدن به حقوق و احكام و يا قابل بهره گيرى بودن دختر.نكته ديگرى كه در اينجا بايد به آن توجه داشت مفهوم «عَصَبَه» است. «عصبه» به معناى افراد مذكر از نزديكان پدر است و پدر و جد را نيز شامل مى شود، بنابراين مفهوم جمله بالا اين است كه وقتى دختران به حدّ ازدواج برسند بايد با اجازه پدر يا جد (و در صورت فقدان آنها با اجازه عموها وبرادرها) ازدواج كنند. البته ازنظر فقه ما اجازه پدر يا جد به اعتقاد جمع زيادى از فقها شرط است؛ ولى اجازه عموها يا برادرها (در صورت فقدان پدر يا جد) به عنوان امرى استحبابى و نه وجوبى، تلقى شده است. شرح اين مطلب در كتب فقهيه در كتاب النكاح آمده است. البته بعضى «عَصَبه» را نيز چنان تفسير كرده اند كه پدر و جد را شامل نمى شود در اين صورت ازنظر فقه ما اولويتى در امر نكاح دختر ندارند جز همانچه در بالا به صورت استحباب و احترام آنها اشاره شد.
4- در سخنى از امام (ع) آمده است: «إِذَا بَلَغَ النِّسَاءُ نَصَّ الْحِقَاقِ فَالْعَصَبَةُ أَوْلَى»:نصّ، منتهى درجه چيزها و پايان آنهاست مثل انتهاى راه رفتن، چون نهايت رفتارى است كه چهارپا توانايى انجام آن را دارد، مى گويى: «نصصت الرجل عن الامر»، يعنى پرسش خود را در باره چيزى از فلان كس به پايان رساندم، و وقتى پرسش را از او بپايان رسانيده اى كه آنچه او مى داند، به دست آورده باشى. بنا بر اين مقصود امام (ع) از «نصّ الحقاق» به كمال رسيدن دختران است، يعنى از پايان خردسالى به حدّ بزرگى رسيدن. و اين سخن، از فصيحترين و عجيبترين كنايات است، مى فرمايد: هرگاه دختران به اين مرحله رسيدند، پس خويشان پدرى كه به دختر محرمند -مانند برادران و عموها- از مادرش، براى شوهر دادن او -اگر بخواهند شوهرش دهند- سزاوارترند. و كلمه حقاق از ريشه محاقّه، زد و خورد و مشاجره مادر است با خويشان پدرى در باره دختر، و اين كه هر كدام بگويند كه من از تو در شوهر دادن دختر سزاوارترم.گفته مى شود «حاققته حقاقا» از همين ريشه است مثل جادلا يعنى، با او زد و خورد كردم.بعضى گفته اند: «نصّ الحقاق» يعنى: بلوغ عقل و رسيدن به حدّ كمال، زيرا مقصود امام (ع) منتهاى كار و رسيدن دختر به آن حدّى است كه حقوق و احكام بر او واجب مى شود. و كسى كه نصّ الحقائق روايت كرده است، آن را جمع حقيقت گرفته است.اين است آن معنى كه ابو عبيد قاسم بن سلام بيان كرده است، امّا آنچه به نظر من مى رسد آن است كه مقصود از «نصّ الحقاق» رسيدن دختر به مرحله ازدواج است كه تصرّف در حقوق برايش ممكن مى شود. از باب تشبيه به حقاق در مورد شتران، جمع حقّة و حقّ و آن شترى است كه سه سال را پشت سر گذاشته و وارد سال چهارم شده و به جايى رسيده است كه سوار شدن بر آن و خوب راندنش ممكن مى باشد. و حقائق نيز جمع حقّة است كه هر دو روايت، به يك معنى است. و اين معنى به روش عرب نزديكتر است تا معنايى كه قبلا ذكر كرديم.آنچه را كه سيّد نقل كرده است -همان طورى كه خود او نيز مى گويد- با گفتار عرب تناسب بيشترى دارد جز اين كه «نصّ الحقاق» استعاره است، نه تشبيه، هر چند كه اساس استعاره نيز بر تشبيه استوار است.عصبة، يعنى: فرزندان و خويشاوندان پدرى، از آن رو عصبه گفته اند كه آنان اطراف اويند و وابسته به او مى باشند. بعضى گفته اند: ممكن است، مقصود از نصّ ارتفاع باشد، گفته مى شود: «نصّت الضّبة رأسها»، وقتى كه سوسمار سر خود را بلند كند. و از همان ريشه است: «منصّة العروس» [حجله عروس] براى اين كه عروس بالاى حجله مى رود، و امكان دارد كه كلمه حقاق را استعاره براى پستانهاى كوچك آورده باشد، آن گاه كه برجسته و بالا آمده گردد و به صورت يك حقّه در آيد، يعنى وقتى كه پستان دختران در آن حدّ بالا آمد خويشان پدرى سزاوارترند تا مادر، چون وقت درك آنهاست و نشانه شايستگى شان براى همسرى.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 335
(4) و في حديثه عليه السّلام:إذا بلغ النّساء نصّ الحقاق فالعصبة أولى. (قال: و يروى نصّ الحقائق، الشّرح المعتزلي ج 19- طبع مصر) و النّص: منتهى الأشياء و مبلغ أقصاها كالنّص في السير لأنه أقصى ما تقدر عليه الدّابة، و تقول: نصصت الرّجل عن الأمر، إذا استقصيت مسألته لتستخرج ما عنده فيه، فنص الحقاق يريد به الإدراك لأنّه منتهى الصّغر و الوقت الذي يخرج منه الصّغير إلى حدّ الكبر، و هو من أفصح الكنايات عن هذا الأمر و أغربها، يقول: فإذا بلغ النّساء ذلك فالعصبة أولى بالمرأة من أمّها إذا كانوا محرما مثل الإخوة و الأعمام و بتزويجها إن أرادوا ذلك، و الحقاق محاقّة الأمّ للعصبة في المرأة و هو الجدال و الخصومة و قول كلّ واحد منهما للاخر «أنا أحقّ منك بهذا» يقال منه: حاققته حقاقا مثل جادلته جدالا، و قد قيل: إنّ نصّ الحقاق بلوغ العقل، و هو الإدراك، لأنّه عليه السّلام إنّما أراد منتهى الأمر الّذي تجب فيه الحقوق و الأحكام، و من رواه «نصّ الحقائق» فإنما أراد جمع حقيقة. هذا معنى ما ذكره أبو عبيد القاسم بن سلام و الّذي عندي أنّ المراد بنصّ الحقاق هنا بلوغ المرأة إلى الحدّ الّذي يجوز فيه تزويجها و تصرّفها في حقوقها، تشبيها بالحقاق من الابل، و هى جمع حقّة و حق و هو الّذي استكمل ثلاث سنين و دخل في الرابعة، و عند ذلك يبلغ إلى الحدّ الّذي يتمكّن فيه من ركوب ظهره و نصّه في السير، و الحقائق أيضا جمع حقّة، فالروايتان جميعا ترجعان إلى معنى واحد، و هذا أشبه ب ئ بطريقة العرب من المعنى المذكور أوّلا. (80510- 80275)اللغة:(نصّ) نصّا الشيء: دفعه و أظهره، و العروس: أقعدها على المنصّة. (حاق) محاقة و حقاقا في الأمر: خاصمه. الحقة ج حق و حقاق: المرأة- المنجد.الاعراب:نصّ الحقاق منصوب بقوله: بلغ من باب الحذف و الايصال أى إلى نصّ الحقاق.المعنى:لا إشكال و لا اختلاف بين مفسّري الحديث في أنّ المراد من قوله: «نص الحقاق» البلوغ، فالمقصود بيان انتهاء حضانة الامّ عن الصبية و أنها تنتهى ببلوغها فيكون عصبتها و هم بنوا الرّجل و قرابته لأبيه، سمّوا بذلك لأنّهم عصبوا به و علّقوا عليه أحقّ بها من الامّ في امورها، و إنّما الاشكال في تطبيق اللفظة على هذا المعنى من حيث اللغة، فذكر له وجوه:1- كنايه أنّ نصّ الحقاق استعمل في الادراك و البلوغ على وجه الكناية، و الحقاق
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 336
مصدر حاقّه من باب المفاعلة، و المعنى بلوغ وقت المحاقة فيه بين الامّ و بني أبيها.2- أنّ نصّ الحقاق بمعني بلوغ وقت الحقوق و الأحكام، و اعترض عليه الشارح المعتزلي بأنّ أهل اللّغة لم ينقلوا عن العرب أنها استعملت الحقاق في الحقوق و لا يعرف هذا في كلامهم و لو كان «نصّ الحقائق» فلا يفهم منه شيئا.3- استعاره [نصّ الحقاق] أنّ حقاقا جمع حقّة من سنين الابل، فنصّ الحقاق معناه وقت البلوغ من باب الاستعارة تشبيها بوقت بلوغ الابل و التمكن من ركوبه و الحمل عليه، و الحقائق ترجع إلى ذلك، لأنّه جمع الجمع لحقّ و حقّة، اختاره السيد الرضيّ رحمه اللَّه.4- تشبيه [نصّ الحقاق] أنّ معنى نصّ الحقاق ارتفاع الأثداء فالحقاق جمع حقّة تشبيها للثدى المرتفع بها، ذكره ابن ميثم.5- و هو الّذي أذكره أنّ نصّ الحقاق أي ظهور حالة المرأة فيها، لأنّ أحد معاني النصّ الظهور و أحد معاني الحقاق جمع حقّ المرأة، فالمقصود أنه إذا بلغ النساء إلى ظهور حالة المرأة فيهنّ يرتفع الصغر و الحجر و الحضانة عنهنّ، و حالة المرأة الحيض و الولادة و أمثالهما ممّا جعله الفقهاء علامات بلوغ المرأة كما جعلوا نبت شعر الشارب و العانة علامة لبلوغ الرّجل.الترجمة:چون زنان بالغه شوند خويشان پدرى سزاوارترند بكار آنان از مادر.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص55
و منه: اذا بلغ النساء نصّ الحقاق فالعصبة اولى. قال: و يروى «نصّ الحقائق» و النص منتهى الاشياء و مبلغ اقصاها كالنّص فى السير لانه اقصى ما تقدر عليه الدابّة، و يقال: نصصت الرجل عن الامر اذا اسّقصيت مسألته لتستخرج ما عنده فيه، و نص الحقاق يريد به الادراك، لانّه منتهى الصغر، و الوقت الذى يخرج منه الصغير الى حد لكبر، و هو من افصح الكنايات عن هذا الامر و اغربها... قال: و الذى عندى ان المراد بنصّ الحقاق هاهنا بلوغ المرأة الى الحدّ الّذى يجوز فيها تزويجها و تصرّفها فى حقوقها... «و از سخنان آن حضرت است كه چون زنان به «نص الحقاق» رسيدند، خويشاوندان پدرى بر آنان اولى تر باشند.» گويد: به صورت «نص الحقائق» هم روايت شده است. نصّ به معنى نهايت هر چيزى است و به پايان رسيدن آن، مثلا اگر در مورد حركت چهارپا گفته شود «نص السير» يعنى نهايت توان آن در راه رفتن، و چون بگويند «نصصت الرجل عن الامر» يعنى كه تا حد نهايت از او بپرسى تا آنچه را در دل دارد بدانى، و منظور از اين كلمه در سخن فوق رسيدن به مرحله بلوغ است كه پايان دوره كودكى و آغاز ورود به دوره بزرگى است و اين از فصيح ترين و غريب ترين كناياتى است كه از اين مرحله شده است.سيد رضى گويد: آنچه به نظر من مى رسد، اين است كه مراد از اين كنايه رسيدن دختر به مرحله بلوغ است كه در آن شوى گرفتن و تصرف او در حقوق خودش براى او روا باشد و تشبيهى است به شترى كه سه سالگى او تمام شده و به چهار سالگى در آمده باشد كه در خور سوارى است.