5- و في حديثه (علیه السلام): إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ؛ كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ، ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ.[و اللمظة مثل النكتة أو نحوها من البياض و منه قيل فرس ألمظ إذا كان بجحفلته شيء من البياض].
الْجَحْفَلَة: لَب، (اين لغت در مورد اسب و قاطر و الاغ بكار مى رود).
5- و در حديثى از آن حضرت (ع) آمده است: ايمان آشكار مى شود به صورت «لمظه» اى در دل، هر چه ايمان بيشتر شود، اين لمظه بزرگتر گردد.«لمظه» مثل نقطه اى است سفيد و از اين معنى است «فرس المظ» هنگامى كه بر پوزه اش سفيدى باشد.
5- در گفتار آن حضرت است: ايمان چون نقطه اى سپيد در دل پيدا مى شود، هر چه ايمان زياد شود آن نقطه سپيد زيادتر مى گردد.«لمظه چون نقطه يا مانند آن است از سپيدى، از همين معنا گفته شده: «فرس المظ» هرگاه لب زيرين اسب را خالى سپيد باشد.
تأثير ايمان در روح:5- روايتى ديگر از امام: ايمان نقطه اى نورانى در قلب پديد آورد كه هر چه ايمان رشد كند آن نيز فزونى يابد.(لمظة نقطه سياه يا سفيد است، مى گويند فرس المظ، يعنى اسبى كه در لب او نقطه سپيدى باشد).
5- [و در حديث آن حضرت است كه:] ايمان همچون نقطه اى در دل پديد مى گردد هر چه ايمان بيفزايد، نقطه پديدارتر آيد.[و لمظه همانند نقطه سياه است يا مانند آن از سپيدى و از اين معنى است «فرس ألمظ» هرگاه در لب اسب سپيدى بود.]
5- در گفتار آن حضرت عليه السّلام است (در باره ايمان):ايمان در دل چون نقطه سفيدى پيدا ميشود هر چند ايمان افزون شود آن نقطه سفيد فزونى مى گيرد.(سيّد رضىّ «رحمه اللّه» فرمايد:) لمظة چون نقطه يا مانند آنست از سفيدى، و از اين معنى است كه گفته شده: «فرس ألمظ» هرگاه بلب زيرين اسب خال سفيدى باشد (ابن ابى الحديد در اينجا مى نويسد: ابو عبيد گفته: در اين حديث حجّت و دليل است بر كسيكه انكار كرده و درست نمى داند كه ايمان زياده و كم ميشود، نمى بينى كه در اين حديث هست هرگاه ايمان زياده شود آن نقطه سفيد افزون گردد و لكن طريحىّ «رحمه اللّه» صاحب كتاب مجمع البحرين در لغت لمظ پس از نقل اين حديث مى نويسد: «قوله الإيمان يبدو لمظة»، تقدير آن «علامة الإيمان» است يعنى نشانه ايمان مانند نقطه سفيد در دل كسيكه در اوّلين بار ايمان آورده هويدا مى گردد، پس چون به زبان اقرار و اعتراف نمود آن نقطه زياده ميشود، و چون بجوارح عمل صالح و كار نيك انجام داد آن نقطه افزونى يابد و همچنين «يعنى هرگاه مثلا بدنيا و كالاى آن دل نبست باز آن نقطه زياده تر گردد» پس ناچار مضاف يعنى علامت و نشانه را در تقدير مى گيريم، زيرا ايمان همان تصديق بخدا و رسول او است در همه اوامر و نواهى و در آن زياده شدن و فزونى يافتن تصوّر نمى شود).
امام عليه السلام فرمود: ايمان، نخست به صورت نقطه سفيد و درخشانى در دل آشكار مى شود و هرقدر ايمان افزايش مى يابد آن نقطه سفيد و نورانى گسترده تر مى شود.سيّد رضى (در تفسير اين كلام شريف) مى گويد: «لُمْظَة» چيزى مانند يك نقطه سفيد است (و اين تعبيرى است بسيار زيبا وفصيح) و به همين جهت به اسبى كه بر لبش نقطه سفيدى باشد «المظ» مى گويند.
پيشرفت تدريجى نور ايمان در قلب:امام عليه السلام در اين گفتار نورانى به تأثير تدريجى ايمان (و اعمال صالحه) در قلب و روح انسان پرداخته و مى فرمايد: «ايمان، نخست به صورت نقطه سفيد ودرخشانى در دل آشكار مى شود و هرقدر ايمان افزايش مى يابد آن نقطه سفيد و نورانى گسترده تر مى شود»؛ (إِنَّ الاِْيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً في الْقَلْبِ، كُلَّمَا ازْدَادَ آلاِْيْمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ).مرحوم سيّد رضى بعد از ذكر اين كلام به تفسير واژه «لُمْظَة» پرداخته ومى گويد: «لُمْظَة» چيزى مانند يك نقطه سفيد است (و اين تعبيرى است بسيار زيبا و فصيح) و به همين جهت به اسبى كه بر لبش نقطه سفيدى باشد «الْمَظ» مى گويند»؛ (وَاللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّكْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَياضِ. وَمِنْهُ قيلَ: فَرَسٌ ألْمَظُ، إذا كانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَياضِ).«جحفله» به معناى لب اسب يا لب زيرين آن است. گويا مرحوم سيّد رضى اين تفسير را از «اصمعى» گرفته كه «ابن سلام» (متوفاى 224) در غريب الحديث از وى به اين صورت نقل كرده است : «وَاللُّمْظَةُ مِثْلُ النُّكْتَةِ أَوْ نَحْوِها مِنَ الْبَياضِ. وَمِنْهُ قيلَ: فَرَسٌ ألْمَظُ، إذا كانَ بِجَحْفَلَتِهِ شَىْءٌ مِنَ الْبَياضِ».البته ارباب لغت در تفسير واژه «لُمْظَة» معانى ديگرى نيز نقل كرده اند؛ از جمله مقدار مختصرى روغن كه با نوك انگشت برمى گيرند و «لُماظَه» به بقاياى غذا در اطراف دهان و دندانها گفته مى شود و مناسب در اينجا همان معنايى است كه مرحوم سيّد رضى ذكر كرده است.در حكمت 456 نيز خواهد آمد كه امام عليه السلام مى فرمايد: «أَلا حُرٌّ يَدَعُ هَذِهِ اللُّمَاظَةَ لاَِهْلِهَا؛ آيا آزادمردى پيدا مى شود كه اين ته مانده دنيا را به اهلش واگذارد؟».به هرحال مقصود امام عليه السلام تأثير تدريجى اعمال صالح و ناصالح در قلب انسان است و به بيان ديگر، هر عملى تأثيرى در روح مى گذارد كه اگر همان عمل يا شبيه آن تكرارشود، آن آثار گسترده ترمى شود تا آنجا كه تمام قلب را فرا مى گيرد. اگر اعمال صالحه باشد قلب كاملاً نورانى مى شود و اگر كارهاى خلاف باشد قلب به طور كامل ظلمانى مى شود و اينكه در آيات قرآن و اخبار معصومان آمده است كه بعد از گناه فورا توبه كنيد براى آن است كه اثرى كه گناه در قلب گذاشته به صورت رنگ ثابتى درنيايد، زيرا در آغاز قابل شست و شو است؛ اما هنگامى كه به صورت عادت يا ملكه درآمد تغيير آن بسيار مشكل است.همانگونه كه در ذكر مصادر اشاره شد «ابوطالب مكى» از علماى اهل سنّت در قوت القلوب اين روايت را به شكل مشروحترى از اميرمؤمنان على عليه السلام ذكر كرده است كه فرمود: «إنَّ الاْيمانَ لَيَبْدُو لُمْعَةً بَيْضاءً فَإذا عَمِلَ الْعَبْدُ الصَّالِحاتَ نَما وَزادَ حَتّى يَبيضُ قَلْبُهُ كُلُّهُ، وَإنَّ النِّفاقَ لَيَبْدُو نُكْتَةً سَوْداءً فَإذَا انْتَهَكَتِ الْحُرُماتُ نَمَتْ وَزادَتْ حَتّى يَسُودُ الْقَلْبُ فَيَطْبَعُ بِذلِکَ الْخَتْمُ؛ ايمان در آغاز به صورت نقطه سفيدى آشكار مى شود. هنگامى كه بندگان خداوند اعمال صالحه انجام دهند نمو و افزايش پيدا مى كند تا آنجا كه تمام قلب سفيد و روشن مى شود و (در مقابل) نفاق به صورت نقطه سياهى (در قلب) آشكار مى شود، هنگامى كه انسان در برابر فرمان هاى الهى پرده درى كند نمو و افزايش مى يابد تا زمانى كه تمام قلب سياه مى شود و در اين حالت مُهر بر دل انسان گذاشته مى شود (و راه بازگشت بر او بسته خواهد شد)». سپس امام عليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: «(كَلاَّ بَلْ رَانَ عَلَى قُلُوبِهِمْ مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ)؛ اينگونه نيست كه آنها مى گويند. اعمال آنها زنگار بر قلبشان نهاده است».ازنظر عقلى نيز اين مسئله كاملاً پذيرفتنى است، زيرا هر كار خوب و بدى اثر مثبت يا منفى در روح انسان مى گذارد و وقتى اين آثار متراكم گردد، روح به طور كامل شفاف يا ظلمانى و تاريك مى شود. در صورت اول، احتمال گمراهى بسيار بعيد و در صورت دوم، احتمال نجات نيز بعيد به نظر مى رسد.از مباحث بالا (هم ازنظر احاديث و هم ازنظر منطق عقل) روشن است آنچه بعضى از علماى اهل سنّت پنداشته اند كه ايمان قابل افزايش و كاستى نيست اشتباه است؛ ايمان درجات دارد همانگونه كه كفر نيز داراى درجاتى است وانسان به طور محسوس در افرادى كه در اطراف اوست يا نام آنها در تواريخ آمده است مى بيند كه مؤمنان، كافران، منكران و فاسقان ازنظر درجات ايمان وكفر متفاوت بودند. قرآن مجيد نيز تصريح مى كند هنگامى كه آيه اى از قرآن نازل مى شود بر ايمان مؤمنان افزوده مى گردد، همانگونه كه بر رجس و پليدى منافقان و مخالفان به سبب لجاجتى كه دارند: «(وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَّنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَذِهِ إِيمَانآ فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزَادَتْهُمْ إِيمَانآ وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ * وَأَمَّا الَّذِينَ فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسآ إِلَى رِجْسِهِمْ وَمَاتُوا وَهُمْ كَافِرُونَ)؛ اما كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده است؛ و آنها (به فضل و رحمت الهى) خوشحالند. * و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليدى شان افزوده است؛ و از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند».اين سخن را با ذكر بخش كوتاهى از حديث بسيار مشروحى از امام صادق عليه السلام پايان مى دهيم: يكى از ياران امام عليه السلام از آن حضرت درباره ايمان سؤال مى كند آن حضرت مى فرمايد: «الاِْيمَانُ حَالاتٌ وَدَرَجَاتٌ وَطَبَقَاتٌ وَمَنَازِلُ فَمِنْهُ التَّامُّ الْمُنْتَهَى تَمَامُهُ وَمِنْهُ النَّاقِصُ الْبَيِّنُ نُقْصَانُهُ وَمِنْهُ الرَّاجِحُ الزَّائِدُ رُجْحَانُهُ قُلْتُ إِنَّ الاِْيمَانَ لَيَتِمُّ وَيَنْقُصُ وَيَزِيدُ قالَ نَعَمْ؛ ايمان حالات و درجات و طبقات و منازلى دارد كه بعضى از آن كامل است و به منتهاى كمال رسيده است و بعضى ناقص است و نقصانش كاملاً آشكار است. بعضى رجحان دارد و در حال افزايش است. راوى مى گويد: از آن حضرت پرسيدم: آيا ايمان كم و زياد مى شود؟ فرمود: آرى. (و به يقين كم و زياد شدن آن براثر اعمال صحيح و غلط و اعمال نيك و بد است)».
5- در سخنى از امام است: «إِنَّ الْإِيمَانَ يَبْدُو لُمْظَةً فِي الْقَلْبِ- كُلَّمَا ازْدَادَ الْإِيمَانُ ازْدَادَتِ اللُّمْظَةُ»:لمظة: نقطه اى از سفيدى يا چيزى مانند آن است و از همين ريشه است كه مى گويند: «فرس المظ»، وقتى كه در لب پايين اسب خال سفيدى باشد.مقصود امام (ع) آن است كه ايمان يعنى باور داشتن وجود آفريدگار كه در آغاز به صورت يك حالتى از نفس است، بعد به وسيله دلايل و اعمال شايسته استوارتر مى گردد تا آنجا كه به صورت ملكه كامل در مى آيد. كلمه «لمظة» استعاره براى آن نور ايمانى است كه نخستين بار در نفس پديد مى آيد- از باب تشبيه به نقطه سفيدى و ذره اى از نور خورشيد، و نصب لمظة به دليل تميز بودن آن است. جحفلة، براى اسب همان است كه در انسان شفة (لب) گفته مى شود.
(5) و في حديثه عليه السّلام:إنّ الإيمان يبدو لمظة في القلب كلّما ازداد الإيمان ازدادت اللّمظة. و اللّمظة مثل النّكتة أو نحوها من البياض، و منه قيل: فرس ألمظ إذا كان بجحفلته شيء من البياض. (80544- 80511)
اللغة:بى قال أبو عبيدة: هي لمظة بضمّ اللّام و المحدّثون يقولون: لمظة بالفتح
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 337
و المعروف من كلام العرب الفتح مثل الدّهمة و الشهبة و الحمرة، و قد رواه بعضهم: لمطة بالطاء المهملة، و هذا لا نعرفه.(اللمظة) أي نكتة البياض. اللمظة: اليسير من السمن و نحوه تأخذه باصبعك، الألمظ من الخيل: ما كان في شفته السّفلى بياض- المنجد-.أقول: الأظهر أنّ قوله: يبدو لمظة، أي يبدو فى القلب كإصبع من السمن كما هو أحد معاني لمظة، ثمّ يزداد فينتشر، فانّ القلب بطبعه أبيض كما في كثير من الأخبار، و لا معنى لظهور نكتة بيضاء على الأبيض، و المقصود أنّ الايمان يبدو فى القلب كالبذر فينمو شيئا فشيئا، و لا بدّ من تقويته بما يؤثر في نموّ الايمان من الأعمال الصالحة، و تزكية النفس من الرّذائل و كسب المعرفة و ذكر اللَّه على كلّ حال، و التجنّب ممّا يمحي الايمان و يزيله.قال ابن ميثم: و نصب لمظة على التميز فيكون من باب طاب نفسا، و فيه خفاء و الأظهر أنه مفعول مطلق نوعي بحذف المضاف أي يبدو بدو لمظة.الترجمةبراستى كه ايمان چون انگشت روغنى در دل پديد آيد، و هر چه ايمان بيفزايد روغن دل بيفزايد.ز إيمان درخشى بتابد بدل فزايد چه إيمان فزايد بدل
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص55
و منه، انّ الايمان يبدو لمظة فى القلب، كلما ازداد الايمان ازدادت اللمظة. قال: اللّمظة مثل النكتة او نحوها من البياض، و منه قيل: فرس ألمظ اذا كان بجحفلته شىء من البياض. «و از سخنان آن حضرت است كه ايمان همچون نقطه اى سپيد در دل آشكار مى شود و هر چه ايمان فزونى يابد سپيدى فزون مى شود.
سيد رضى گويد: لغت لمظه نقطه يا چيزى شبيه به آن از سپيدى است، و هرگاه در لب اسب سپيدى وجود داشته باشد به آن اسب «المظ» مى گويند.»
ابو عبيد مى گويد: اين كلمه بر وزن نكته است هرچند محدثان به فتح اوّل هم گفته اند ولى معروف اين است كه به ضم اوّل و بر وزن دهمه و حمره و شهبة است، بعضى هم آن را با «طاء» بدون نقطه روايت كرده اند كه ما آن را نمى شناسيم.