وَ قَالَ (عليه السلام): مِنَ الْعِصْمَةِ، تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي.
و فرمود (ع): گونه اى پاكدامنى است، به گناه دست نايافتن.
و آن حضرت فرمود: قدرت نداشتن بر گناه نوعى پاكدامنى است.
يكى از راههاى پاك ماندن (معنوى):و درود خدا بر او، فرمود: دست نيافتن به گناه نوعى عصمت است.
[و فرمود:] گناه نتوانستن كردن، گونه اى از ترك گناه است.
امام عليه السّلام (در باره بازماندگان از گناهان) فرموده است:از (اسباب) پاكدامنى دست نيافتن است بر (انجام) گناهان (زيرا چون شخص به معصيتى دست نيافت ناچار از آن به سلامت ماند و كم كم گناه نكردن ملكه او گشته در نفسش رسوخ نمايد و مراد از عصمت و پاكدامنى هم همان ملكه است).
امام عليه السلام فرمود: عدم توانايى بر گناه، نوعى عصمت است.
نعمت عدم توانايى بر گناه:امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه به نكته اى اشاره مى كند كه از جهاتى قابل دقت است، مى فرمايد: «عدم توانايى بر گناه، نوعى عصمت است»؛ (مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي).مى دانيم عصمت معناى عامى دارد كه به معناى محفوظ ماندن، به ويژه محفوظ ماندن از گناه است. گاه اين حالت در حد كمال ديده مى شود كه مقام والاى انبيا و امامان است. آنها ملكه اى نفسانى دارند كه از هر گناه و خطا آنان را بازمى دارد و همين مقام سبب اعتماد همه مردم به آنها مى شود كه گفتار ورفتارشان حجت و سرمشق براى همگان باشد. مرحله پايين ترى از آن، ملكه عدالت است كه بازدارنده از معاصى كبيره واصرار بر صغيره است؛ ولى چنان نيست كه در برابر همه چيز مقاومت كند. درست مانند سدى است كه در برابر سيلاب بسته اند كه اگر سيلاب شديد و قوى باشد ممكن است سد را بشكند و با خود ببرد. افراد عادل نيز ممكن است گاه در برابر عوامل نيرومند گناه زانو بزنند و سپس پشيمان شوند و رو به درگاه خدا آورند و توبه كنند و سد عصمت عدالت در آنها بار ديگر تجديد شود.نوع سومى از عصمت است كه انسان به سبب فراهم نبودن وسايل و اسباب گناه از آن دور مى ماند. يا قدرت بر گناه ندارد؛ مانند نابينا كه نمى تواند نگاه هوس آلود به نامحرم داشته باشد و يا قدرت جسمانى دارد اما وسايل گناه فراهم نيست؛ مثل اينكه شرابى نيست تا بنوشد؛ هر چند مايل به آن باشد و يا حكومت اسلامى او را از گناه بازمى دارد هر چند او مايل به گناه باشد. اينگونه عصمت افتخار نيست و ثوابى در برابر ترك گناه به چنين شخصى داده نمى شود؛ ولى فايده اش اين است كه از عذاب الهى دور مى ماند و بسا لطف خدا شامل افرادى شود و گناه كردن را بر آنها متعذّر كند تا از كيفر گناه دور بمانند. البته گاه ادامه تعذر سبب مى شود كه انسان به ترك گناه عادت كند آنگونه كه اگر اسباب آن هم فراهم شود به سراغ آن نمى رود. اين نوعى امداد الهى در زمينه عصمت است.پيام اين گفتار امام عليه السلام آن است كه افرادى كه نمى توانند خود را در محيط گناه آلود نگه دارند سعى كنند از آن محيط دور بمانند تا گناه براى آنها متعذر شود و البته ثواب ترك گناه را به نوعى خواهند داشت. عدم حضور در مجلس معصيت و لزوم هجرت از مناطقى كه انسان را به هر حال آلوده گناه مى كند ناظر به همين معناست. حتى اگر درست بينديشيم يكى از آثار و بركات هجرت مسلمانان از مكه به مدينه، يا از مكه به حبشه نيز همين بود كه از محيط شرك كه آنها را مجبور به گناه مى كرد دور بمانند و خدا را آزادانه بندگى و عبادت كنند. قرآن مجيد در سوره «نساء»، آيه 97 مى فرمايد: «(إِنَّ الَّذينَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ ظالِمى أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ كُنْتُمْ قالُوا كُنَّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الاَْرْضِ قالُوا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها فَأُولئِکَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَساءَتْ مَصيراً)؛ كسانى كه فرشتگان (قبض ارواح)، روح آنها را گرفتند در حالى كه به خويشتن ستم كرده بودند، به آنها گفتند: «شما در چه حالى بوديد؟ (و چرا با اينكه مسلمان بوديد، در صفِ كفّار جاى داشتيد؟!)» گفتند: «ما در سرزمين خود، تحت فشار و مستضعف بوديم». آنها ـ فرشتگان ـ گفتند: «مگر سرزمين خدا، پهناور نبود كه مهاجرت كنيد؟!» آنها (عذرى نداشتند، و) جايگاهشان دوزخ است، و سرانجام بدى دارند».قابل توجه است كه در غررالحكم (همانگونه كه در مصادر ذكر شد) اين كلام شريف به اين صورت نقل شده است: (إنَّ مِنَ النِّعْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعاصي) و اين واقعآ نعمتى الهى است كه انسان بايد شكر آن را بگزارد همانگونه كه سعدى مى گويد:چگونه شكر اين نعمت گزارم که زور مردم آزارى ندارمحافظ نيز مى گويد:من از بازوى خود دارم بسى شكر كه زور مردم آزارى ندارميكى از شعراى معاصر، كلام امام عليه السلام را به اين صورت ترجمه كرده ومى گويد:گر دسترست نيست به كارى كه خطاست اين نيز نشانه اى ز الطاف خداستگر عاجزى از اينكه گناهى بكنى كن شكر كه اين عجز هم از نعمتهاستابن ابى الحديد حديث ديگرى در اين زمينه مشابه آن نقل كرده است: «إِنَّ مِنَ الْعِصْمَةِ أنْ لا تَجِدَ؛ نوعى از عصمت اين است كه وسايل گناه را در اختيار نداشته باشى».پيام ديگرى كه اين گفتار حكيمانه دارد اين است كه حاكمان جامعه براى دور ماندن مردم از گناه، كارى كنند كه اسباب معصيت از ميان آنها برچيده شود وبه اصطلاح روز، از طريق اقداماتى تأمينى و تربيتى، جامعه را از گناه دور دارند.
امام (ع) فرمود: «مِنَ الْعِصْمَةِ تَعَذُّرُ الْمَعَاصِي»:يعنى از جمله وسايل عصمت و بازدارنده گناه آن است كه انسان خود را به ترك گناه عادت دهد وقتى كه دسترسى به گناه ندارد تا اين حالت براى او به صورت ملكه اى در آيد و مقصود از عصمت همين است.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 429
الحادية و الثلاثون بعد ثلاثمائة من حكمه عليه السّلام:(331) و قال عليه السّلام: من العصمة تعذر المعاصي. (83139- 83133)
المعنى:العصمة ملكة نفسانيّة تمنع عن وجود داعي المعصية لصاحبها، فلا يصدر منه العصيان و الخطأ، و إذا تعذّر المعصية على أحد كالأعمى الّذي تعذّر عليه النظر إلى المحرّمات فنال درجة من العصمة لأن لا يحصل في نفسه الدّاعى نحو ما تعذّر عليه من العمل، قال ابن ميثم: أي من أسباب العصمة، و ذلك أنّ الانسان يتعوّد بتركها حين لا يجدها حتّى يصير ذلك ملكة له، و هي المراد بالعصمة. أقول: و لا يخلو كلامه عن الاشكال.الترجمة:فرمود: عدم تمكّن بر گناه، خود نوعى از عصمت است. چه خوش سروده:چگونه شكر اين نعمت گزارم كه دست مردم آزارى ندارم
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص111
من العصمة تعذّر المعاصى. «نتوانستن و دشوار بودن انجام دادن معصيت از اسباب عصمت است.»
ابن ابى الحديد گويد: اين سخن به صورتهاى مختلف نقل شده است، و به صورت مرفوع هم روايت شده است و منظور از كلمه عصمت در اين جا عصمت اصطلاحى متكلمان نيست، زيرا يكى از شرايط عصمت نزد متكلمان قدرت است و حقيقت آن به لطفى باز مى گردد كه شخص قادر به معصيت، از گناه باز مى ماند و مراد اين است كه ناتوان در دفع عقوبت همچون توانايى است كه آن را انجام ندهد.