جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص145
ضع فخرك، و احطط كبرك، و اذكر قبرك. «فخرفروشى خود را كنار بگذار، كبر خود را از سر به درآر و گور خود را فرا ياد آر.»
درباره كبر و فخر و خودپسندى پيش از اين سخن گفته شد. ابن ابى الحديد نمونه هاى ديگرى از آنچه در نكوهش فخر و به خود باليدن گفته شده است آورده است كه به ترجمه پاره اى از آن بسنده مى شود. از جمله سفارشهاى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به على عليه السّلام اين است كه «هيچ درويشى دشوارتر از نادانى نيست و هيچ غربت و تنهايى بدتر از به خود شيفتگى نيست.»
به حكيمى گفته شد: آن چيزى كه اگر حق هم باشد، گفتن آن نكوهيده است چيست؟ گفت: فخر كردن.
مردى به يكى از پسران ابو موسى اشعرى كه در راه رفتن خود مى خراميد، نگريست و گفت: راه رفتن اين را مى بينيد گويى پدر او عمرو عاص را گول زده است.
فرزدق هم شنيد كه ابو بردة اشعرى مى گويد: چرا بر خود نبالم كه من پسر يكى از دو داورم. فرزدق گفت: يكى از آن دو احمق و ديگرى فاسق بود، پسر هر كدام كه مى خواهى باش.
پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلّم به ابودجانه نگريست كه ميان دو صف لشكرها مى خراميد و با ناز حركت مى كرد، فرمود: «اين گونه راه رفتن را خداوند جز در چنين جايى خوش نمى دارد.»
چون اين سخن معاويه -كه گفته بود اگر هاشمى بخشنده و اموى بردبار و عوّامى شجاع و مخزومى به خود بالنده نباشند، به نياكان خود شبيه نيستند- به اطلاع حسن بن على عليهما السّلام رسيد، فرمود: به خدا سوگند در اين سخن خود نيت خير نداشته است، بلكه خواسته است بنى هاشم با اين وصفى كه از ايشان كرده است، آنچه در دست دارند ببخشند و نيازمند او شوند، و بنى عوّام دلير گردند و خود را به كشتن دهند و بنى مخزوم با ناز و غرور مورد نفرت قرار گيرند و بنى اميه بردبارى كنند تا مردم ايشان را دوست بدارند.