وَ قَالَ (عليه السلام) وَ قَدْ جَاءَهُ نَعْيُ الْأَشْتَرِ رَحِمَهُ اللَّهُ:مَالِكٌ، وَ مَا مَالِكٌ! وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً، وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً؛ لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ، وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ.قال الرضي و الفند المنفرد من الجبال.
مَالِك: مقصود مالك اشتر است.لَا يُوفِى عَلَيْهِ: به او نمى رسد.
فِند: كوه بزرگصَلد: سنگ سخت
هنگامى كه خبر مرگ مالك اشتر، رحمه الله، به او رسيد، فرمود:مالك، مالك چه بود! به خدا سوگند، اگر كوه مى بود، كوهى بى همتا و سرافراز بود و اگر صخره اى بود، صخره اى سخت بود كه سم هيچ ستورى آن را نمى سود و هيچ پرنده اى به اوجش نتوانست پريد.سید رضى گويد: «فند» كوه هاى منفرد و جدا از ديگر كوهها را گويند.
وقتى خبر مرگ اشتر رحمة اللّه عليه به حضرت رسيد، فرمود:مالك و چه بود مالك به خدا قسم اگر كوه بود كوهى جداى از كوهها بود، و اگر سنگ بود سنگى سخت بود، مركبى به بلنداى آن نمى رسد، و پرنده اى بر قله آن نمى پرد.«فند» به معناى كوهى جداى از كوههاست.
ويژگى هاى مالك اشتر (اخلاقى):و درود خدا بر او، (وقتى خبر شهادت مالك اشتر كه رحمت خدا بر او باد، به امام رسيد فرمود:)مالك چه مالكى! به خدا اگر كوه بود، كوهى كه در سرفرازى يگانه بود، و اگر سنگ بود، سنگى سخت و محكم بود، كه هيچ رونده اى به اوج قلّه او نمى رسيد، و هيچ پرنده اى بر فراز آن پرواز نمى كرد.(سید رضى گويد: فند كوهى است از ديگر كوه ها ممتاز و جدا افتاده باشد).
[و چون خبر مرگ اشتر بدو رسيد فرمود:]مالك مالك چه بود! به خدا اگر كوه بود كوهى بود جدا از ديگر كوهها و اگر سنگ بود سنگى بود خارا كه سم هيچ ستور به ستيغ آن نرسد و هيچ پرنده بر فراز آن نپرد.[و فند كوهى است از ديگر كوهها جدا افتاده.]
هنگاميكه خبر مرگ اشتر -خدايش بيامرزد- بامام عليه السّلام رسيد (در بزرگوارى و دلاورى او) فرمود:مالك رفت امّا چه بود مالك، سوگند بخدا اگر كوه بود كوهى جدا مانده و بزرگ بود، و اگر سنگ بود سنگى سخت بود كه (از بزرگى و سختى) هيچ حيوان سم دار رهنورد بآن بالا نمى رود، و هيچ پرنده اى بر آن نمى پرد (او يكتا و يگانه بود و هيچكس بر او پيروزى نمى يافت).(سيّد رضىّ «عليه الرّحمة» فرمايد:) فند بمعنى كوهى است كه از كوهها جدا است.
هنگامى كه خبر شهادت مالك اشتر رحمه الله به امام عليه السلام رسيد، امام عليه السلام درباره او چنين فرمود:مالك، اما چه مالكى! به خدا سوگند اگر كوه بود يكتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محكم بود. هيچ مركبى نمى توانست از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده اى به قله آن راه نمى يافت.مرحوم سيد رضى مى افزايد: «واژه فِند (بر وزن هند) به معناى كوه يكه و تنهاست».
مالك، بزرگمرد نستوه:هنگامى كه خبر شهادت مالك اشتر(رحمه الله) به امام(عليه السلام) رسيد درباره او چنين فرمود: «مالك اما چه مالكى! به خدا سوگند اگر كوه بود يكتا بود و اگر سنگ بود سرسخت و محكم بود. هيچ مركبى نمى توانست از كوهسار وجودش بالا رود و هيچ پرنده اى به قله آن راه نمى يافت»; (وَقد جاءه نَعىُ الأشتَرِ رحِمهُ اللّه: مَالِكٌ وَمَا مَالِكٌ! وَ اللّهِ لَوْ كَانَ جَبَلاً لَكَانَ فِنْداً، وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً، لاَيَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ، وَ لاَ يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ).امام(عليه السلام) در اين توصيف فشرده و پرمعنا درباره شخصيت مالك سنگ تمام گذاشته است. از يك طرف او را به كوه بى نظيرى تشبيه مى كند كه هيچ انسان و پرنده اى نمى تواند به قله آن برسد و از سوى ديگر او را به سنگ محكمى تشبيه مى نمايد كه در برابر حوادث بسيار مقاوم است. در واقع دو وصف مهم در اين عبارت درباره مالك بيان شده است: يكى اوج افكار بلند و همت عالى او و ديگر استقامت و پايدارى اش در برابر دشمنان و مالك در طول عمر خود كه در صحنه هاى مختلفى ظاهر شد هر دو معنا را به اثبات رساند.«نَعْى» (بر وزن سعى) به معناى خبر فوت انسانى است و ناعى به كسى گفته مى شود كه خبر مرگ شخصى را به ديگران برساند. «فِند» (بر وزن هند) همان گونه كه در تفسير مرحوم سيد رضى آمده بود به معناى كوه يكه و تنهاست و به كار بردن اين تعبير درباره مالك اشتر به اين معناست كه او در ميان اصحاب و ياران بزرگ على(عليه السلام) ازنظر عظمت، يكتا و تنها بود. «صَلد» (بر وزن فرد) به معناى سنگ صاف و محكم است و مُصَلَّد به آنچه آب در آن نفوذ نكند و آن را متلاشى نسازد اطلاق شده است. «حافر» در اصل به معناى سُم است و به حيواناتى كه تك سم هستند مانند اسب و قاطر، حافر نيز اطلاق مى شود. به اين مناسبت كه پاى آن ها زمين را حفر مى كند و لذا اسم فاعل از ماده حفر بر آن اطلاق شده است و در عبارت حكيمانه امام(عليه السلام) به معناى مركب است به قرينه جمله «لا يرتقيه» و همچنين تقابل با طائر. «يرتقيه» از ماده «رقى» (بر وزن نهى) به معناى بالا رفتن است. «يوفِى» از ماده «وفا» گرفته شده و در اين جا به معناى بالا رفتن در حد اعلى است.زندگى پرافتخار مالك اشتر نيز شاهد بر اين گفتار امام(عليه السلام) است. فكر او به اندازه اى بلند بود كه غير از امام و پيشواى خود و مصالح مسلمين كسى يا چيزى را به رسميت نمى شناخت و استقامت او در حدى بود كه در برابر هيچ دشمنى سر تسليم فرود نياورد و به خصوص امتحان خود را در جنگ صفين پس داد كه اگر فتنه گران مانع نشده بودند كار لشكر شام و معاويه را يكسره كرده بود.امام(عليه السلام) در موارد ديگرى از نهج البلاغه ازجمله در نامه سيزدهم نيز به مدح و بيان منزلت او پرداخته به هنگامى كه به او مأموريتى در لشكر صفين مى دهد، درباره او مى گويد: او كسى است كه سستى در عزمش راه ندارد و بيم لغزش در او نمى رود. در جايى كه سرعت لازم است كندى نخواهد كرد و در آن جا كه ملايمت لازم است سرعت و شتاب به خرج نمى دهد; «فَإِنَّهُ مِمَّنْ لاَ يخَافُ وَهْنُهُ وَ لاَ سَقْطَتُهُ وَ لاَ بُطْؤُهُ عَمَّا الاِْسْرَاعُ إِلَيهِ أَحْزَمُ وَ لاَ إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ».[1] و هنگامى كه ولايت كشور مصر را به دست مالك سپرد در نامه اى به مردم آن كشور مرقوم داشت: بعد از حمد و ثناى الهى، من يكى از بندگان خاص خدا را به سوى شما فرستادم; كسى كه به هنگام خوف و خطر خواب به چشم او راه نمى يابد و در ساعات ترس و وحشت از دشمن نمى هراسد و فرار نمى كند. در برابر بدكاران از شعله آتش سوزنده تر است و او مالك بن حارث از طايفه مذحج است; «أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لاَ ينَامُ أَيامَ الْخَوْفِ وَ لاَ ينْكُلُ عَنِ الاَْعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِج».*****نكته:مالك اشتر، مرد بسيار شجاع و پرافتخار:درباره شخصيت مالك اشتر و فضايل او بحث هاى فراوانى در كتب تاريخ و حديث آمده كه نقل همه آن ها در اين جا به طول مى انجامد. تنها به چند نكته قناعت مى كنيم: نخست اين كه آنچه امام(عليه السلام) در مدح و بيان اوصاف او فرموده درباره هيچ يك از اصحاب و يارانش بيان نكرده است ازجمله هنگامى كه خبر شهادت او به امام(عليه السلام) رسيد فوق العاده ناراحت شد و كلماتى در مدح اشتر بيان كرد ازجمله فرمود: «لقد كانَ لى كما كنتُ لرسولِ الله(صلى الله عليه وآله); مالك براى من همچون من براى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود».[2]پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نيز در كلام معروفش درباره ابوذر اشاره سربسته اى به فضيلت مالك اشتر كرد. ابوذر به هنگام وفاتش در ربذه در حالى كه دخترش گريه مى كرد گفت: گريه نكن بشارت باد بر تو. روزى من و سه نفر ديگر از ياران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در خدمتش بوديم فرمود: «لَيمُوتَنَّ أَحَدُكُمْ بِفَلاَة مِنَ الاَْرْضِ يشْهَدُهُ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ; يكى از شما در بيابانى از دنيا مى رود كه گروهى از مؤمنان (راستين) به سراغ او مى آيند (و او را با احترام دفن مى كنند). افراد ديگرى كه با من بودند هيچ كدام در بيابان از دنيا نرفتند و اين منم كه در اين بيابان از دنيا مى روم. نه من دروغ مى گويم نه پيامبر(صلى الله عليه وآله) خلافى به من گفته است. تو در همين جا بنشين و به جاده نگاه كن خواهى ديد كه به سراغ من مى آيند. مرحوم علامه مجلسى پس از نقل اين داستان، از ابن عبدالبرّ نقل مى كند: از كسانى كه آمدند و او را با احترام دفن كردند حجر بن عدى و مالك اشتر بودند.[3]ابن ابى الحديد در شرح نامه سيزدهم نهج البلاغه به هنگامى كه مالك اشتر را معرفى مى كند مى گويد: او تك سوار شجاعى بود، و رئيسى از بزرگان شيعه و شخصيت هاى برجسته محسوب مى شد. بسيار به اميرمؤمنان على(عليه السلام) و يارى آن حضرت علاقه مند بود. (و به او عشق مى ورزيد).سپس اشاره به جمله اى كه ذكر نموديم مى كند كه امام(عليه السلام) فرمود: او نسبت به من مانند من نسبت به رسول خدا(صلى الله عليه وآله) بود. سپس به ذكر فضايل مالك پرداخته و در اين زمينه داد سخن مى دهد و در ادامه مى گويد: مدح و تمجيدى كه اميرمؤمنان(عليه السلام) در اين نامه (نامه سيزده) از مالك اشتر كرده در عين اختصار به قدرى مهم است كه در يك كلام طولانى نمى توان آن را بيان كرد و به جانم سوگند كه مالك اشتر شايسته اين مدح و تمجيد بود. او مردى جنگجو، باسخاوت، بردبار، فصيح و شاعر بود و ميان نرمش و شدتِ عمل جمع كرده بود. به هنگام لزوم شدت، شديد و به هنگام لزوم مدارا، نرم و ملايم بود.[4]اين سخن را با روايتى درباره او كه مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار آورده پايان مى دهيم هر چند سخن در اين زمينه بسيار است. در جلد 33 بحارالانوار چنين مى خوانيم كه جمعى از بزرگان طايفه نخع هنگامى كه خبر شهادت مالك اشتر به آن ها مى رسد مى گويند: خدمت اميرمؤمنان(عليه السلام)رسيديم ديديم او بسيار اندوهگنين است و تأسف مى خورد; فرمود: «لِلَّهِ دَرُّ مَالِك وَمَا مَالِكٌ لَوْ كَانَ مِنْ جَبَل لَكَانَ فِنْداً وَ لَوْ كَانَ مِنْ حَجَر لَكَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَيهُدَّنَّ مَوْتُكَ عَالَماً وَ لَيفْرِحَنَّ عَالَماً عَلَى مِثْلِ مَالِك فَلْتَبْكِ الْبَوَاكِى وَ هَلْ مَرْجُوٌّ كَمَالِك وَهَلْ مَوْجُودٌ كَمَالِك; آفرين بر مالك، چه مالكى! اگر كوه بود كوه تنهاى بزرگى بود و اگر از سنگ بود سنگى بسيار محكم. به خدا سوگند مرگ تو عالَمى را تكان مى دهد و عالَم ديگرى را خوشحال مى كند. (مردم عراق بر مرگ او اشك مى ريزند و مردم شام و ياران معاويه شادى مى كنند) گريه كنندگان براى مثل مالك بايد گريه كنند. آيا شخص اميدواركننده اى مثل مالك پيدا مى شود؟ آيا موجودى مثل مالك يافت مى شود؟».يكى از طائفه نخع (قبيله مالك) مى گويد: على(عليه السلام) پيوسته اندوهگين بود و بر مرگ مالك تأسف مى خورد به اندازه اى كه ما فكر كرديم او مصيبت زده اصلى است نه ما كه قبيله مالك هستيم و روزهاى متوالى آثار آن در چهره اميرمؤمنان(عليه السلام) نمايان بود.[5]فضايل مالك اشتر در بسيارى از كتاب هايى كه قبل از نهج البلاغه تأليف شده بيان گرديده است.[6]*****پی نوشت:[1]. براى توضيح بيشتر به شرحى كه درباره نامه مذكور در جلد نهم از همين كتاب صفحه 173 داده ايم مراجعه كنيد.[2]. رجال ابن داود، مدخل مالك بن اشتر.[3]. بحارالانوار، ج 22، ص 419.[4]. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 15، ص 98.[5]. بحارالانوار، ج 33، ص 556.[6]. سند گفتار حكيمانه: مرحوم خطيب در مصادر منابع بسيار ديگرى غير از نهج البلاغه براى اين گفتار پرمعنا كه امام(عليه السلام) درباره مالك اشتر فرموده بيان مى كند. ازجمله در كتاب الولاة و القضاة محمّد بن يوسف كندى كه به گفته او پنجاه سال قبل از صدور نهج البلاغه وفات كرده آمده است كه علقمه ابن قيس مى گويد: با جمعيتى از طايفه نخع بعد از شهادت مالك اشتر خدمت على(عليه السلام) رسيدم هنگامى كه مرا ديد همين جمله را (با تفاوت هايى) بيان فرمود. سپس بعضى از آن را از دانشمند رجالى معروف، كشّى (متوفاى نيمه قرن چهارم) نقل مى كند و نيز از كتاب غارات ابراهيم بن هلال ثقفى و از مرحوم مفيد در كتاب هاى اختصاص و مجالس و همچنين از نهايه ابن اثير (يك جمله آن) و از ربيع الابرار زمخشرى و غررالحكم آمدى نقل مى كند.(مصادر نهج البلاغه، ج 4، ص 305)
وقتى كه خبر مرگ مالك اشتر (خدايش بيامرزد) به امام (ع) رسيد فرمود:«مَالِكٌ وَ مَا مَالِكٌ لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً- لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ»:مالك، امّا چه مالكى به خدا قسم اگر كوه بود، كوهى بى نظير بود، و اگر سنگ بود سنگى سخت بود، كه هيچ رونده چالاك بر قلّه آن بالا نرود و هيچ پرنده اى به اوج آن نرسد.سيد رضى مى گويد: فند، كوهى است كه از كوهها جداست.مالك مبتدا و يا فاعل است، يعنى: مالك بدرود زندگى گفت، «ما»، استفهاميه و در معرض تعجّب از مالك -خدايش بيامزرد- و از نيرومندى اوست.
منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة (خوئى)، ج 21، ص: 516
الحادية و العشرون بعد أربعمائة من حكمه عليه السّلام:(421) و قال عليه السّلام و قد جاءه نعى الأشتر رحمه اللَّه: مالك و ما مالك، و اللَّه لو كان جبلا لكان فندا، [و لو كان حجرا لكان صلدا]: لا يرتقيه الحافر، و لا يوفي عليه الطائر. قال الرّضيّ رحمه اللَّه: و الفند المنفرد من الجبال. (86243- 86202)
الاعراب:مالك، مبتدأ أو فاعل أى مات مالك، استفهام [و ما مالك] و ما استفهاميّة في معرض التّعجب من مالك و قوّته في الدين.المعنى:قال الشارح المعتزلي: الفند قطعة الجبل طولا و ليس الفند القطعة من الجبل كيفما كانت و لذلك قال عليه السّلام: (لا يرتقيه الحافر) إلى أن قال- ثمّ وصف تلك القطعة بالعلوّ العظيم فقال (و لا يوفي عليه الطائر) أي لا يصعد عليه، يقال: أوفى فلان على الجبل: أشرف.أقول: الجملتان بعد الفنذ صفتان له، و قد جعلهما هذا الشارح توضيحا له و فيه نظر.الترجمة:چون خبر مرگ اشتر را باو دادند فرمود: مالك درگذشت وه چه مالكى بود؟ اگر كوهى بحساب آيد يكتا كوهى بود كه نه سم دارى را توان برآمدن بر آن بود، و نه پرنده اى را نيروى پرواز بر سر آن.
جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص227
و قال عليه السّلام و قد جاءه نعى الاشتر رحمه الله: مالك و ما مالك و الله لو كان جبلا لكان فندأ. او كان حجرا لكان صلدا لا ير تقيه الحافر، و لا يوفى عليه الطائر. و قال الرضى رحمة الله تعالى: و الفند: المنفرد من الجبال.«و چون خبر مرگ اشتر كه خدايش رحمت كناد به آن حضرت رسيد، فرمود: «مالك و مالك چه بود» به خدا سوگند اگر كوه بود، كوهى يگانه بود كه سم هيچ ستورى به ستيغ آن نمى رسيد و هيچ پرنده اى بر فراز آن نمى پريد، و اگر سنگ بود، سنگى سخت بود.» سيد رضى كه خداوند متعال رحمتش كناد گفته است: فند پاره كوهى يگانه است.»
گفته مى شود: سيد رضى كتاب نهج البلاغه را در آغاز به همين سخن ختم كرده است و از آن نسخه هاى متعدد نوشته شده است و سپس اضافات بعدى را كه مى آوريم بر آن افزوده است.
درباره اشتر پيش از اين سخن گفته شد. امير المؤمنين او را به كلمه فند وصف فرموده است و فند كوه يگانه مرتفع است نه هر كوهى جدا از ديگر كوهها و به همين سبب افزوده است كه هيچ سم دارى نمى تواند بر آن بالا رود، يعنى كوه بلند و داراى شيب بسيار تند كه سم دارى نتواند از آن بالا رود و در غير اين صورت امكان صعود بر آن فراهم است. امير المؤمنين سپس آن كوه را به بلندى و بزرگى توصيف كرده و فرموده است: هيچ پرنده اى نمى تواند بر آن صعود كند و مشرف بر آن شود.