سخنرانی در احادیث

سخنرانی در احادیث

۲۵ بهمن ۱۳۹۳ 0 اهل بیت علیهم السلام

آغازگرى با «بسم اللّه الرحمن الرحيم»

مسند ابن حنبل ـ به نقل از ابو هريره ـ : رسول خدا فرمود :

 كُلُّ كَلامٍ أو أمرٍ ذي بالٍ لا يُفتَحُ بِذِكرِ اللّه ِ عزّ و جلّ فَهُوَ أبتَرُ ـ أو قالَ : أقطَعُ ـ
هر گفتار يا كارى كه ارزشمند باشد و با ياد خداى عزّ و جلّ آغاز نشود ، نا تمام است (يا آن كه فرمود : قطع شده است)

امام على عليه السلام :

قولوا عِندَ افتِتاحِ كُلِّ أمرٍ صَغيرٍ أو عَظيمٍ : بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ
در آغاز هر كار كوچك يا بزرگ بگوييد : «بسم اللّه الرحمن الرحيم»

امام على عليه السلام : همانا رسول خدا صلى الله عليه و آله به نقل از خداوند عزّ و جلّ براى من نقل كرده كه چنين فرموده است :

كُلُّ أمرٍ ذي بالٍ لَم يُذكَر ، «بِسمِ اللّه ِ» فيهِ فَهُوَ أبتَرُ
«هر كار ارزشمندى كه در آن "بسم اللّه " گفته نشود ، نا تمام است»

امام صادق عليه السلام :

لا تَدَع «بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» و إن كانَ بَعدَهُ شِعرٌ
 «بسم اللّه الرحمن الرحيم» را رها نكن ، حتى اگر پس از آن ، شعر باشد

حمد خدا گفتن و درود فرستادن بر رسول خدا

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

كُلُّ كَلامٍ لا يُبدَأُ فيهِ بِالحَمدِ للّه ِِ فَهُوَ أجذَمُ
هر گفتارى كه با سپاس خدا شروع نشود ، چون دستْ بريده ، گفتارى نا تمام است

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

 كُلُّ أمرٍ ذي بالٍ لا يُبدَأُ فيهِ بِحَمدِ اللّه ِ وَ الصَّلاةِ عَلَيَّ فَهُوَ أقطَعُ أبتَرُ ، مَمحوقٌ مِن كُلِّ بَرَكَةٍ
هر كار ارزشمندى كه با ستايش الهى و درود بر من آغاز نشود ، گفتارى نا تمام و ناقص است ، و از هر بركتى محروم است

آشكار سخن گفتن

صحيح البخارى ـ به نقل از عايشه ـ :


إنَّ النَّبِيَّ صلى الله عليه و آله كانَ يُحَدِّثُ حَديثا ، لَو عَدَّهُ العادُّ لَأَحصاهُ
 هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله سخنى مى گفت، اگر كسى آن را مى شمُرد ، مى توانست آن را بشمارد

مسند ابن حنبل ـ به نقل از عايشه ـ :

 كانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لا يَسرُدُ سَردَكُم هذا ؛ يَتَكَلَّمُ بِكَلامٍ بَينَهُ فَصلٌ ، يَحفَظُهُ مَن سَمِعَهُ
رسول خدا صلى الله عليه و آله به سان شما پشت سر هم سخن نمى گفت وقتى سخنى مى گفت ، بين آن ، چنان فاصله مى انداخت كه هر كس مى شنيد ، به خاطر مى سپرد

سنن أبى داوود ـ به نقل از عايشه ـ :

كانَ كَلامُ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله كَلاما فَصلاً ؛ يَفهَمُهُ كُلُّ مَن سَمِعَهُ
 گفتار رسول خدا صلى الله عليه و آله گفتارى با فاصله] و آشكار [بود ، كه هر كس آن را مى شنيد ، مى فهميد

امام حسن عليه السلام به نقل از هند بن ابو هاله تميمى ـ كه توصيف كننده زيبايى پيامبر صلى الله عليه و آله بود ـ :

 كانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله يَتَكَلَّمُ بِجَوامِعِ الكَلِمِ فَصلاً ، لا فُضولَ فيهِ و لا تَقصيرَ
رسول خدا ··· به تمام جوامع كَلِم (گفتارهاى جامع) ، آشكارا سخن مى گفت ، بى آن كه در آن ، فزونى يا كاستى باشد

درستى در گفتار

امام على عليه السلام :

 مَن سَدَّدَ مَقالَهُ بَرهَنَ عَن غَزارَةِ فَضلِهِ
 كسى كه با استوارى سخن گويد ، فراوانى فضل خود را آشكار ساخته است

امام على عليه السلام :

 أحسَنُ القَولِ السَّدادُ
 بهترين سخن ، سخن استوار است

امام على عليه السلام :

أحسَنُ الكَلامِ ما زانَهُ حُسنُ النِّظامِ ، و فَهِمَهُ الخاصُّ وَ العامُّ
بهترين گفتار آن است كه ترتيب نيك ، بدان آراستگى ببخشد ، و خاص و عام آن را بفهمند

امام على عليه السلام :

أحسَنُ الكَلامِ ما لا تَمُجُّهُ الآذانُ ، و لا يُتعِبُ فَهمُهُ الأَفهامَ
 بهترين گفتار آن است كه گوش ها از آن بيزارى نجويند ، و فهمش فكرها را خسته نسازد

اشاره در آن جا كه صراحت بدان روا نباشد

سنن أبى داوود ـ به نقل از عايشه ـ :

كانَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله إذا بَلَغَهُ عَنِ الرَّجُلِ الشَّيءُ لَم يَقُل : «ما بالُ فُلانٍ يَقولُ ؟ !» ، و لكِن يَقولُ : «ما بالُ أقوامٍ يَقولونَ كَذا و كَذا ؟ !»
هرگاه چيزى (سخن ناروايى) از فردى به ايشان صلى الله عليه و آله مى رسيد ، نمى فرمود : «فلانى را چه شده كه ]چنين [مى گويد ؟!» ؛ بلكه مى فرمود : «مردم را چه شده كه چنين و چنان مى گويند؟!»

المعجم الكبير ـ به نقل از خوّات بن جبير ـ :

 نَزَلنا مَعَ رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مَرَّ الظَّهرانِ ، فَخَرَجتُ مِن خِبائي ، فَإِذا أنَا بِنِسوَةٍ يَتَحَدَّثنَ فَأَعجَبنَني ، فَرَجَعتُ فَاستَخرَجتُ عَيبَتي ، فَاستَخرَجتُ مِنها حُلَّةً فَلَبِستُها و جِئتُ فَجَلَستُ مَعَهُنَّ ، و خَرَجَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِن قُبَّتِهِ فَقالَ : أبا عَبدِ اللّه ِ ، ما يُجلِسُكَ مَعَهُنَّ؟ فَلَمّا رَأَيتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله هِبتُهُ وَ اختَلَطتُ ، قُلتُ : يا رَسولَ اللّه ِ جَمَلٌ لي شَرَدَ ، فَأَنَا أبتَغي لَهُ قَيدا ، فَمَضى و تَوَضَّأَ فَأَقبَلَ وَ الماءُ يَسيلُ مِن لِحيَتِهِ عَلى صَدرِهِ ـ أو قالَ : يَقطُرُ مِن لِحيَتِهِ عَلى صَدرِهِ ـ فَقالَ : أبا عَبدِ اللّه ِ ، ما فَعَلَ شِرادُ جَمَلِكَ ؟ ثُمَّ ارتَحَلنا ، فَجَعَلَ لا يَلحَقُني فِي المَسيرِ إلاّ قالَ : السَّلامُ عَلَيكَ أبا عَبدِ اللّه ِ ، ما فَعَلَ شِرادُ ذلِكَ الجَمَلِ؟ فَلَمّا رَأَيتُ ذلِكَ تَعَجَّلتُ إلَى المَدينَةِ وَ اجتَنَبتُ المَسجِدَ وَ المُجالَسَةَ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله ، فَلَمّا طالَ ذلِكَ تَحَيَّنتُ ساعَةَ خَلوَةِ المَسجِدِ ، فَأَتَيتُ المَسجِدَ فَقُمتُ اُصَلّي ، و خَرَجَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله مِن بَعضِ حُجَرِهِ فَجأَةً ، فَصَلّى رَكعَتَينِ خَفيفَتَينِ ، و طَوَّلتُ رَجاءَ أن يَذهَبَ و يَدَعَني ، فَقالَ : طَوِّل أبا عَبدِ اللّه ِ ما شِئتَ أن تُطَوِّلَ ؛ فَلَستُ قائِما حَتّى تَنصَرِفَ فَقُلتُ في نَفسي : وَ اللّه ِ لَأَعتَذِرَنَّ إلى رَسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و لاَُبرِئَنَّ صَدرَهُ فَلَمّا قالَ : السَّلامُ عَلَيكَ أبا عَبدِ اللّه ِ ، ما فَعَلَ شِرادُ ذلِكَ الجَمَلِ ؟ فَقُلتُ : وَ الَّذي بَعَثَكَ بِالحَقِّ ، ما شَرَدَ ذلِكَ الجَمَلُ مُنذُ أسلَمَ فَقالَ : رَحِمَكَ اللّه ُ ! ـ ثَلاثا ـ ثُمَّ لَم يَعُد لِشَيءٍ مِمّا كانَ
 به همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله در منطقه مرَّ الظهران فرود آمديم من از چادرم خارج شدم ناگهان ، زنانى را ديدم كه با يكديگر سخن مى گويند و از گفتگوى آنان خوشم آمد به خيمه بازگشتم و جامه دانم را بيرون آوردم و از ميان آن ، جامه اى بيرون آورده ، پوشيدم و آمدم با آن زنان نشستم در اين هنگام ، رسول خدا از خيمه خود خارج شد و فرمود : «اى ابو عبد اللّه ! براى چه با زنان نشسته اى؟» چون رسول خدا را ديدم ، هول كردم و خود را باختم گفتم : اى رسول خدا! شترم گريخته و به دنبال ريسمان او هستم ··· پيامبر صلى الله عليه و آله رفت و وضو ساخت و در حالى كه آب از محاسن ايشان بر سينه شان جارى بود (يا آن كه گفت : قطره هاى آب وضو از محاسن ايشان بر سينه شان مى چكيد) ، برگشت و فرمود : «اى ابو عبد اللّه ! سرانجام گريختن شترت چه شد؟»آنگاه كوچ كرديم پيامبر در راه هرگاه به من برمى خورد ، مى فرمود : «سلام بر تو اى ابو عبد اللّه ! سرانجام گريختن آن شتر چه شد؟» وقتى اين را ديدم ، به سوى مدينه شتاب كردم و از رفتن به مسجد و هم نشينى با پيامبر صلى الله عليه و آله اجتناب كردم پس از مدّتى با استفاده از يك ساعتِ خلوت مسجد ، وارد مسجد شدم و براى نماز خواندن ايستادم ناگهان رسول خدا از يكى از اتاق هاى خود خارج شد و دو ركعت نماز كوتاه خواند من به اميد آن كه ايشان برود و مرا تنها گذارد ، نماز را طولانى كردم فرمود : «اى ابو عبد اللّه ! هر قدر كه مى خواهى ، نمازت را طولانى كن كه من تا نماز را تمام كنى ، همچنان خواهم ايستاد» با خود گفتم : سوگند به خدا! پيش رسول خدا عذر خواهم خواست و ايشان را راحت مى كنم از اين رو ، هنگامى كه فرمود : «سلام بر تو اى ابو عبد اللّه ! سرانجام گريختن شترت چه شد؟»، گفتم : سوگند به آن كه تو را به حقّ به رسالت برانگيخته ، آن شتر ، از زمان تمكين ، نگريخته است آنگاه ]رسول خدا [سه بار فرمود : «خدا تو را رحمت كند!» و ديگر هرگز به آن ماجرا اشاره نكرد

مراعات شايستگى مخاطب

عيسى عليه السلام :

 يا مَعشَرَ الحَوارِيّينَ ، لا تُلقُوا اللُّؤلُؤَ لِلخِنزيرِ ؛ فَإِنَّهُ لا يَصنَعُ بِهِ شَيئا و لا تُعطُوا الحِكمَةَ مَن لا يُريدُها ؛ فَإِنَّ الحِكمَةَ أحسَنُ مِنَ اللُّؤلُؤِ ، و مَن لا يُريدُها أشَرُّ مِنَ الخِنزيرِ
اى جمعيت حواريان! گوهر را بر گردن خوك نيفكنيد ، كه با آن كارى انجام نمى دهد ، و حكمت را به آن كه خواهان آن نيست ، ندهيد ؛ زيرا حكمتْ بهتر از گوهر است ، و آن كه خواهان حكمت نيست ، بدتر از خوك است

عيسى عليه السلام :

لا تَطرَحُوا الدُّرَّ تَحتَ أرجُلِ الخَنازيرِ
دُرّ را زير پاى خوكان نيفكنيد

امام صادق عليه السلام : مسيح عليه السلام مى فرمود :

كانَ المَسيحُ عليه السلام يَقولُ : إنَّ التّارِكَ شِفاءَ المَجروحِ مِن جُرحِهِ شَريكٌ لِجارِحِهِ لا مَحالَةَ ؛ و ذلِكَ أنَّ الجارِحَ أرادَ فَسادَ المَجروحِ ، وَ التّارِكَ لإِِشفائِهِ لَم يَشَأ صَلاحَهُ ، فَإِذا لَم يَشَأ صَلاحُهُ فَقَد شاءَ فَسادَهُ اضطِرارا فَكَذلِكَ لا تُحَدِّثوا بِالحِكمَةِ غَيرَ أهلِها فَتَجهَلوا، و لا تَمنَعوها أهلَها فَتَأثَموا وَ ليَكُن أحَدُكُم بِمَنزِلَةِ الطَّبيبِ المُداوي ؛ إن رَأى مَوضِعا لِدَوائِهِ ، و إلاّ أمسَكَ
 كسى كه درمان جراحت مجروح را رها كند ، لا جرم با مجروح كننده آن شخص ]در اين جرم [شريك است ؛ زيرا كسى كه مجروح كرده ، نابودى مجروح را مى خواسته ، و آن كه درمانش را رها كرده ، به دنبال خيرخواهى او نبوده است پس اگر خير او را نمى خواسته ، پس به ناگزير ، نابودى او را خواسته است به همين ترتيب ، حكمت را براى نااهل بازگو نكنيد كه مايه جهالت شما خواهد بود ؛ و آن را از اهلش دريغ نكنيد كه گناه خواهيد كرد ؛ بلكه بايد هر يك از شما به سان طبيبِ مداوا كننده باشد كه هر جا نياز به مداوا ديد ، اقدام كند و در غير اين صورت ، از مداوا باز ايستد

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

 آفَةُ العِلمِ النِّسيانُ ، و إضاعَتُهُ أن تُحَدِّثَ بِهِ غَيرَ أهلِهِ
 آفت علم ، فراموشى است، و ضايع كردن آن به اين است كه براى نااهل بازگويش كنى

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : عيسى بن مريم عليه السلام در ميان بنى اسرائيل ايستاد و گفت :

يا بَني إسرائيلَ ، لا تُحَدِّثوا بِالحِكمَةِ الجُهّالَ فَتَظلِموها ، و لا تَمنَعوها أهلَها فَتَظلِموهُم
 «اى بنى اسرائيل! حكمت را براى نادانان بازگو مكنيد كه در اين صورت ، به حكمت ستم كرده ايد ، و آن را از اهلش دريغ نكنيد كه در اين صورت ، به آنان ستم كرده ايد»

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

 واضِعُ العِلمِ عِندَ غَيرِ أهلِهِ كَمُقَلِّدِ الخَنازيرِ الجَوهَرَ وَ اللُّؤلُؤَ وَ الذَّهَبَ
 آن كه علم را نزد نااهل مى سپارد ، به سان كسى است كه جواهر، لؤلؤ و طلا را به گردن خوك ها آويخته باشد

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

لا تُعَلِّقُوا الدُّرَّ في أعناقِ الخَنازيرِ
 دُرّ را به گردن خوك ها نياويزيد

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

 لا تَطرَحُوا الدُّرَّ في أفواهِ الكِلابِ
 درّ را در ميان دهان سگ ها نيندازيد

امام على عليه السلام ـ در وصيّت خود به امام حسن عليه السلام ـ فرمود :

مِن صِفَةِ العالِمِ ألاّ يَعِظَ إلاّ مَن يَقبَلُ عِظَتَهُ ، و لا يَنصَحَ مُعجَبا بِرَأيِهِ ، و لا يُخبِرَ بِما يَخافُ إذاعَتَهُ
از ويژگى هاى عالم آن است كه تنها كسى را اندرز مى دهد كه پذيراى آن باشد، و آن كه را فريفته رأى و نظر خويش است ، اندرز نمى كند ، و آنچه را كه از انتشارش بيم دارد ، گزارش نمى دهد

امام على عليه السلام :

واضِعُ العِلمِ عِندَ غَيرِ أهلِهِ ظالِمٌ لَهُ
آن كه علم را به نااهل مى سپارد ، بدان ستم كرده است

امام على عليه السلام ـ چنان كه در حكمت هاى منسوب به ايشان آمده ـ فرمود :

 نَقلُ الصُّخورِ مِن مَواضِعِها أهوَنُ مِن تَفهيمِ مَن لا يَفهَمُ
جا به جا كردن صخره ها از جايگاه آنها ، از فهماندن به آن كه نمى فهمد ، آسان تر است

امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ فرمود :

اِحذَر كَلامَ مَن لا يَفهَمُ عَنكَ ؛ فَإِنَّهُ يُضجِرُكَ
از سخن گفتن به آن كه گفتارت را نمى فهمد ، پرهيز كن ، كه تو را سختْ رنج خواهد داد

امام على عليه السلام ـ در حكمت هاى منسوب به ايشان ـ فرمود :

لا تُحَدِّث بِالعِلمِ السُّفَهاءَ فَيُكَذِّبوكَ ، و لاَ الجُهّالَ فَيَستَثقِلوكَ ، و لكِن حَدِّث بِهِ مَن يَتَلَقّاهُ مِن أهلِهِ بِقَبولٍ و فَهمٍ ؛ يَفهَمُ عَنكَ ما تَقولُ ، و يَكتُمُ عَلَيكَ ما يَسمَعُ ؛ فَإِنَّ لِعِلمِكَ عَلَيكَ حَقّا كَما أنَّ عَلَيكَ في مالِكَ حَقّا ؛ بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ ، و مَنعُهُ عَن غَيرِ مُستَحِقِّهِ
دانش را براى سفيهان بازگو مكن كه تو را تكذيب مى كنند ، و براى نادانان بازگو مكن كه در پذيرش آن سنگينى مى كنند ؛ بلكه براى كسى بازگو كن كه شايسته آن باشد و آن را از روى فهميدن پذيرا باشد، آنچه را به او مى گويى ، بفهمد، و آنچه را از تو مى شنود ، كتمان كند ؛ زيرا دانش تو بر تو حقّى دارد ، همان گونه كه مالت بر تو حقّى دارد ، كه بايد آن را به مستحقّ آن ببخشى ، و از آن كه استحقاق آن را ندارد ، ممانعت نمايى

امام على عليه السلام ـ چنان كه در حكمت هاى منسوب به ايشان آمده ـ فرمود :

 اِحتَرِس مِن ذِكرِ العِلمِ عِندَ مَن لا يَرغَبُ فيهِ ، و مِن ذِكرِ قَديمِ الشَّرَفِ عِندَ مَن لا قَديمَ لَهُ ؛ فَإِنَّ ذلِكَ مِمّا يُحقِدُهُما عَلَيكَ
 از ياد كردِ علم نزد آن كه بدان اشتياق ندارد ، بپرهيز ، و از ياد كردِ آن كه داراى شرافت ديرينه است ، نزد آن كه در شرافتْ ديرينه اى ندارد ، اجتناب كن كه باعث كينه جويى او نسبت به تو مى شود

امام على عليه السلام :

 إنَّ الحُكَماءَ ضَيَّعُوا الحِكمَةَ لَمّا وَضَعوها عِندَ غَيرِ أهلِها
حكيمان ، چون حكمت را به نااهل آن سپردند ، آن را ضايع كردند

مراعات توان مخاطب

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

 لا تُحَدِّثُوا النّاسَ بِما لا يَعرِفونَ ؛ أ تُحِبّونَ أن يُكَذَّبَ اللّه ُ و رَسولُهُ ؟ !
براى مردم آنچه را نمى دانند ]و نمى پذيرند] ، بازگو نكنيد آيا دوست داريد كه خدا و رسولش مورد تكذيب قرار گيرند؟

امام على عليه السلام :

أ تُحِبّونَ أن يُكَذَّبَ اللّه ُ و رَسولُهُ ؟ ! حَدِّثُوا النّاسَ بِما يَعرِفونَ ، و أمسِكوا عَمّا يُنكِرونَ
 آيا دوست داريد كه خدا و رسولش مورد تكذيب قرار گيرند؟ براى مردم آنچه را مى پذيرند ، بازگو كنيد و از گفتن آنچه انكارش مى كنند ، پرهيز نماييد

دعائم الإسلام : امام صادق عليه السلام ـ به اصحاب خود كه به گردش اجتماع كرده بودند ـ فرمود :

حَدِّثُوا النّاسَ بِما يَعرِفونَ ، و دَعوا ما يُنكِرونَ ؛ أ تُحِبّونَ أن يُسَبَّ اللّه ُ و رَسولُهُ ؟ ! قالوا : و كَيفَ يُسَبُّ اللّه ُ و رَسولُهُ ؟ قالَ : يَقولونَ إذا حَدَّثتُموهُم بِما يُنكِرونَ : «لَعَنَ اللّه ُ قائِلَ هذا» ، و قَد قالَهُ اللّه ُ عزّ و جلّ و رَسولُهُ صلى الله عليه و آله
«براى مردم ، آنچه را مى پذيرند ، بازگو كنيد و آنچه را انكار مى كنند ، وا گذاريد آيا دوست داريد كه خدا و رسولش مورد دشنام قرار گيرند؟» گفتند : چگونه خدا و رسولش دشنام مى شوند؟ فرمود : «وقتى شما چيزى را كه انكارش مى كنند براى آنها بازگو مى كنيد ، مى گويند : "خداوند ، گوينده اين گفتار را لعنت كند!"، در حالى كه خداوند عزّ و جلّ و رسول او آن را گفته اند»

امام صادق عليه السلام :

ما كَلَّمَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله العِبادَ بِكُنهِ عَقلِهِ قَطُّ قالَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله : إنّا مَعاشِرَ الأَنبِياءِ اُمِرنا أن نُكَلِّمَ النّاسَ عَلى قَدرِ عُقولِهِم
 رسول خدا هرگز با مردم با ژرفاى عقل خود ، سخن نگفته است رسول خدا فرموده است : «ما جمعيت پيامبران ، فرمان گرفته ايم كه با مردم به اندازه عقلشان سخن گوييم»

امام على عليه السلام :

 لَيسَ كُلُّ العِلمِ يَستَطيعُ صاحِبُ العِلمِ أن يُفَسِّرَهُ لِكُلِّ النّاسِ ؛ لِأَنَّ مِنهُمُ القَوِيَّ وَ الضَّعيفَ ، و لِأَنَّ مِنهُ ما يُطاقُ حَملُهُ و مِنهُ ما لا يُطاقُ حَملُهُ ، إلاّ مَن يُسَهِّلُ اللّه ُ لَهُ حَملَهُ و أعانَهُ عَلَيهِ مِن خاصَّةِ أولِيائِهِ
هر علمى چنان نيست كه صاحب آن بتواند آن را براى تمام مردم تبيين كند ؛ زيرا برخى از مردم [در عقل ]قوى و برخى ضعيف اند ، و برخى دانش ها قابل تحمّل و بعضى غير قابل تحمّل اند، مگر براى آن كه از اولياى مخصوص خداوند باشد كه خدا شنيدن آن را برايش آسان كند و او را در اين كار ، كمك رساند

امام على عليه السلام ـ چنان كه در حكمت هاى منسوب به ايشان آمده ـ فرمود :

 لا تُعامِلِ العامَّةَ في ما اُنعِمَ بِهِ عَلَيكَ مِنَ العِلمِ كَما تُعامِلُ الخاصَّةَ وَ اعلَم أنَّ للّه ِِ سُبحانَهُ رِجالاً أودَعَهُم أسرارا خَفِيَّةً ، و مَنَعَهُم عَن إشاعَتِها وَ اذكُر قَولَ العَبدِ الصّالِحِ لِموسى ـ و قَد قالَ لَهُ : «هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا» (کهف،66)، قالَ : «إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِىَ صَبْرًا * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَى مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا » (کهف،67و68)
 با عموم مردم در نعمت علم كه به تو ارزانى شده ، به سان خواصّ آنان برخورد نكن ، و بدان كه خداوند ، بندگانى دارد كه رازهاى نهانى را به آنان وا گذاشته و آنان را از انتشارش باز داشته است ؛ و سخن عبد صالح به موسى[ عليه السلام ]را به ياد آر كه وقتى موسى[ عليه السلام ]به او گفت : «آيا تو را به شرط اين كه از بينشى كه آموخته شده اى به من ياد دهى ، پيروى كنم؟» ، آن عبد صالح در پاسخش گفت : «تو هرگز نمى توانى همپاى من صبر كنى ؛ و چگونه مى توانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى صبر كنى؟»

امام على عليه السلام :

 خالِطُوا النّاسَ بِما يَعرِفونَ ، و دَعوهُم مِمّا يُنكِرونَ ،و لا تَحمِلوهُم عَلى أنفُسِكِم و عَلَينا ؛ إنَّ أمرَنا صَعبٌ مُستَصعَبٌ لا يَحتَمِلُهُ إلاّ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ ، أو نَبِيٌّ مُرسَلٌ ، أو عَبدٌ قَدِ امتَحَنَ اللّه ُ قَلبَهُ لِلإِيمانِ
با مردم طبق آنچه مى پذيرند ، برخورد كنيد ، و از آنچه انكارش مى كنند ، اجتناب نماييد، و بار آنان را بر دوش خود يا ما نگذاريد ؛ زيرا امر ما دشوار و پيچيده است كه جز فرشته اى مقرّب يا پيامبرى فرستاده شده يا بنده اى كه خداوند ، دل او را به ايمان آزموده باشد ، تاب تحمّل آن را ندارد

امام زين العابدين عليه السلام :

أمّا حَقُّ المُستَنصِحِ : فَإِنَّ حَقَّهُ أن تُكَلِّمَهُ مِنَ الكَلامِ بِما يُطيقُهُ عَقلُهُ ؛ فَإِنَّ لِكُلِّ عَقلٍ طَبَقَةً مِنَ الكَلامِ يَعرِفُهُ و يَجتَنِبُهُ
اما حقّ آن كه پند مى گيرد : حقّ او آن است كه··· به او سخنى بگويى كه عقلش تاب آن را دارد ؛ زيرا براى هر سطح عقل ، طيفى از گفتار است كه آن را مى شناسد و از آن ، اجتناب مى كند

الكافى ـ به نقل از يعقوب بن ضحّاك ، به نقل از مردى از شيعيان كه زين اسب مى ساخت و خدمتگزار امام صادق عليه السلام بود ـ :

بَعَثَني أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام في حاجَةٍ ـ و هُوَ بِالحيرَةِ ـ أنَا و جَماعَةً مِن مَواليهِ قالَ : فَانطَلَقنا فيها ، ثُمَّ رَجَعنا مُغتَمّينَقالَ : و كانَ فِراشي فِي الحائِرِ الَّذي كُنّا فيهِ نُزولاً ، فَجِئتُ و أنَا بِحالٍ ، فَرَمَيتُ بِنَفسي ، فَبَينا أنَا كَذلِكَ إذا أنَا بِأَبي عَبدِ اللّه ِ عليه السلام قَد أقبَلَ قالَ : فَقالَ : قَد أتَيناكَ ـ أو قالَ : جِئناكَ ـ فَاستَوَيتُ جالِسا ، و جَلَسَ عَلى صَدرِ فِراشي ، فَسَأَلَني عَمّا بَعَثَني لَهُ ، فَأَخبَرتُهُ ، فَحَمِدَ اللّه َثُمَّ جَرى ذِكرُ قَومٍ ، فَقُلتُ : جُعِلتُ فِداكَ ! إنّا نَبرَأُ مِنهُم ؛ إنَّهُم لا يَقولونَ ما نَقولُ قالَ : فَقالَ : يَتَوَلَّونا و لا يَقولونَ ما تَقولونَ ؛ تَبرَؤونَ مِنهُم ؟ ! قالَ : قُلتُ : نَعَم قالَ : فَهُوَ ذا عِندَنا ما لَيسَ عِندَكُم ، فَيَنبَغي لَنا أن نَبرَأَ مِنكُم ؟ !قالَ : قُلتُ : لا ، جُعِلتُ فِداكَ ! قالَ : و هُوَ ذا عِندَ اللّه ِ ما لَيسَ عِندَنا ، أ فَتَراهُ اطَّرَحَنا ؟ ! قالَ : قُلتُ : لا وَ اللّه ِ ، جُعِلتُ فِداكَ ! ما نَفعَلُ ؟ قالَ : فَتَوَلَّوهُم ، و لا تَبرَؤوا مِنهُم ؛ إنَّ مِنَ المُسلِمينَ مَن لَهُ سَهمٌ ، و مِنهُم مَن لَهُ سَهمانِ ، و مِنهُم مَن لَهُ ثَلاثَةُ أسهُمٍ ، و مِنهُم مَن لَهُ أربَعَةُ أسهُمٍ ، و مِنهُم مَن لَهُ خَمسَةُ أسهُمٍ ، و مِنهُم مَن لَهُ سِتَّةُ أسهُمٍ ، و مِنهُم مَن لَهُ سَبعَةُ أسهُمٍ ؛ فَلَيسَ يَنبَغي أن يُحمَلَ صاحِبُ السَّهمِ عَلى ما هُوَ عَلَيهِ صاحبُ السَّهمَينِ ، و لا صاحِبُ السَّهمَينِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الثَّلاثَةِ ، و لا صاحِبُ الثَّلاثَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الأَربَعَةِ ، و لا صاحِبُ الأَربَعَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ الخَمسَةِ ، و لا صاحِبُ الخَمسَةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ السِّتَّةِ ، و لا صاحِبُ السِّتَّةِ عَلى ما عَلَيهِ صاحِبُ السَّبعَةِو سَأَضرِبُ لَكَ مَثَلاً : إنَّ رَجُلاً كانَ لَهُ جارٌ ـ و كانَ نَصرانِيّا ـ فَدَعاهُ إلَى الإِسلامِ و زَيَّنَهُ لَهُ ، فَأَجابَهُ ، فَأَتاهُ سَحيرا فَقَرَعَ عَلَيهِ البابَ ، فَقالَ لَهُ : مَن هذا ؟ قالَ : أنَا فُلانٌ قالَ : و ما حاجَتُكَ ؟ فَقالَ : تَوَضَّأ وَ البَس ثَوبَيكَ ، و مُرَّ بِنا إلَى الصَّلاةِ قالَ : فَتَوَضَّأَ و لَبِسَ ثَوبَيهِ و خَرَجَ مَعَهُ قالَ : فَصَلَّيا ما شاءَ اللّه ُ ، ثُمَّ صَلَّيَا الفَجرَ ، ثُمَّ مَكَثا حَتّى أصبَحا فَقامَ الَّذي كانَ نَصرانِيّا يُريدُ مَنزِلَهُ ، فَقالَ لَهُ الرَّجُلُ : أينَ تَذهَبُ ! النَّهارُ قَصيرٌ ، وَ الَّذي بَينَكَ و بَينَ الظُّهرِ قَليلٌ قالَ : فَجَلَسَ مَعَهُ إلى أن صَلَّى الظُّهرَثُمَّ قالَ : و ما بَينَ الظُّهرِ وَ العَصرِ قَليلٌ فاحتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى العَصرَ قالَ : ثُمَّ قامَ و أرادَ أن يَنصَرِفَ إلى مَنزِلِهِ ، فَقالَ لَهُ : إنَّ هذا آخِرُ النَّهارِ ، و أقَلُّ مِن أوَّلِهِ فَاحتَبَسَهُ حَتّى صَلَّى المَغرِبَ ثُمَّ أرادَ أن يَنصَرِفَ إلى مَنزِلِهِ ، فَقالَ لَهُ : إنَّما بَقِيَت صَلاةٌ واحِدَةٌ قالَ : فَمَكَثَ حَتّى صَلَّى العِشاءَ الآخِرَةَ ، ثُمَّ تَفَرَّقافَلَمّا كانَ سَحيرا ، غَدا عَلَيهِ فَضَرَبَ عَلَيهِ البابَ ، فَقالَ : مَن هذا ؟ قالَ : أنَا فُلانٌ قالَ : و ما حاجَتُكَ ؟ قالَ : تَوَضَّأ وَ البَس ثَوبَيكَ وَ اخرُج بِنا فَصَلِّ ، قالَ : اُطلُب لِهذَا الدّينِ مَن هُوَ أفرَغُ مِنّي ؛ أنَا إنسانٌ مِسكينٌ ، و عَلَيَّ عِيالٌ فَقالَ أبو عَبدِ اللّه ِ عليه السلام : أدخَلَهُ في شَيءٍ أخرَجَهُ مِنهُ ! ـ أو قالَ : أدخَلَهُ مِن مِثلِ هذِه و أخرَجَهُ مِن مِثلِ هذا !
 امام صادق عليه السلام در حالى كه در حيره بود ، من و گروهى از اصحاب خود را براى كارى فرستاد ما براى آن كار ، رهسپار شديم آنگاه ناراحت بازگشتيم بستر من در فضايى بود كه در آن فرود آمديم من به همان حالت اندوه ، آمدم و خود را روى بستر انداختم در همين هنگام ديدم كه امام صادق عليه السلام مى آيد فرمود : «ما نزد شما آمديم»من به صورت نشسته در جاى خود قرار گرفتم و [امام ]بالاى سرِ بستر من نشست و درباره كارى كه روانه ام كرده بود ، از من پرسيد من گزارش كار را به ايشان دادم پس خدا را سپاس گفت آنگاه از گروهى سخن به ميان آمد عرض كردم : فدايت شوم! ما از آنان بيزارى مى جوييم آنان ، بدانچه ما معتقديم ، اعتقاد ندارند فرمود : «آنان ولايت ما را پذيرايند و آنچه شما مى گوييد ، نمى گويند آيا از آنان برائت مى جوييد؟» گفتم : آرى فرمود : «پس به نظرت چون آنچه نزد ماست ، نزد شما نيست ، شايسته است كه از شما بيزارى جوييم؟» گفتم : نه، فدايت شوم! فرمود : «آنچه نزد خداست ، نزد ما نيست آيا به نظرت خداوند ما را رها كرده است؟» گفتم : فدايت شوم! به خدا قسم، نه پس چه كنيم؟ فرمود : «با آنان دوست باشيد و از آنان بيزارى نجوييد ؛ زيرا برخى از مسلمانان ، داراى يك سهم ، و برخى داراى دو سهم ، و برخى داراى سه سهم ، و برخى داراى چهار سهم ، و برخى داراى پنج سهم ، و برخى داراى شش سهم ، و برخى داراى هفت سهم اند ؛ و شايسته نيست آنچه بر دوش صاحب دو سهم است ، بر آن كه داراى يك سهم است ، تحميل شود ، و آنچه بر دوش صاحب سه سهم است ، بر آن كه داراى دو سهم است ، و آنچه بر دوش صاحب چهار سهم است ، بر آن كه داراى سه سهم است ، و آنچه بر دوش صاحب پنج سهم است ، بر آن كه داراى چهار سهم است ، و آنچه بر دوش صاحب شش سهم است ، بر آن كه داراى پنج سهم است ، و آنچه بر دوش صاحب هفت سهم است ، بر آن كه داراى شش سهم است ، تحميل شودبرايت مَثَلى مى زنم : مردى همسايه اى مسيحى داشت او را به اسلام دعوت كرد و اسلام را برايش زيبا تصوير نمود و آن مرد مسيحى نيز دعوتش را پاسخ داد [و مسلمان شد] آنگاه سحرگاه نزد او رفت و درِ خانه اش را كوفت همسايه اش گفت : كيست؟ گفت : من فلانى [همسايه مسلمان تو ]هستم گفت : چه كار دارى؟ گفت : وضو بگير و لباس هايت را بپوش و مهيّاى نماز خواندن با ما باشآن مرد تازه مسلمان ، وضو گرفت و لباس هايش را پوشيد و به همراه آن همسايه مسلمان ، رهسپار شد آن دو فراوان نماز خواندند آنگاه نماز صبح خواندند سپس تا بامداد در مسجد ماندند مرد نصرانى به قصد خانه اش برخاست همسايه مسلمان به او گفت : كجا مى روى؟ روز كوتاه است و تا ظهر ، وقتِ اندكى مانده است آن مرد تا نماز ظهر همراه او نشست همسايه مسلمان گفت : بين نماز ظهر و عصر ، زمان كوتاهى مانده است، از اين رو ، مرد تازه مسلمان را تا نماز عصر نگاه داشت مرد نصرانى برخاست تا به خانه اش برود ؛ اما همسايه مسلمانش گفت : ديگر آخرِ روز است ، و از آغاز آن ، كوتاه تر استبدين ترتيب ، آن مرد را تا خواندن نماز مغرب نگاه داشت آنگاه وقتى آن مرد خواست به سوى خانه اش رهسپار شود ، باز همسايه مسلمان گفت : تنها يك نماز مانده است آن مرد تازه مسلمان ، ماند تا نماز عشاء را خواند آنگاه از هم جدا شدندوقتى سحرگاه روز دوم شد ، همسايه مسلمان ، مجدّدا درِ خانه تازه مسلمان را زد آن مرد گفت : كيستى؟ گفت : من فلانى هستم گفت : چه كار دارى؟ گفت : وضو بگير و لباس هايت را بپوش و براى اداى نماز بيرون بيا تازه مسلمان گفت : براى چنين دينى به دنبال كسى باش كه از من بى كارتر باشد من انسانى تهى دست هستم و عيالمندم همسايه مسلمان ، آن مرد مسيحى را به چيزى داخل كرد كه از آن خارجش ساخت» (يا آن كه فرمود : «او را بدين ترتيب ، وارد اسلام كرد و بدين ترتيب ، خارجش ساخت»)!

مراعات شادابى مخاطب

پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :

 إنّي لَأَتَخَوَّلُكُم بِالمَوعِظَةِ تَخَوُّلاً ؛ مَخافَةَ السَّأمَةِ عَلَيكُم
من از بيم خسته شدن شما ، براى موعظه كردن به دنبال فرصت مناسب مى گردم

مسند ابن حنبل ـ به نقل از قيس بن ابى هازم به نقل از پدرش ـ :

 رَآنِي النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله و هُوَ يَخطُبُ و أنَا فِي الشَّمسِ ، فَأَمَرَني فَحَوَّلتُ إلَى الظِّلِّ
 پيامبر صلى الله عليه و آله در حالى كه سخنرانى مى كرد ، مرا ديد كه ميان آفتابم فرمان داد تا جايم را به سايبان تغيير دادم

صحيح البخارى ـ به نقل از عكرمه ، به نقل از ابن عباس ـ :

حَدِّثِ النّاسَ كُلَّ جُمُعَةٍ مَرَّةً ، فَإِن أبَيتَ فَمَرَّتَينِ ، فَإِن أكثَرتَ فَثَلاثَ مِرارٍ و لا تُمِلَّ النّاسَ هذَا القُرآنَ و لا اُلفِيَنَّكَ تَأتِي القَومَ و هُم في حَديثٍ مِن حَديثِهِم فَتَقُصُّ عَلَيهِم ، فَتَقطَعُ عَلَيهِم حَديثَهُم فَتُمِلُّهُم ؛ و لكِن أنصِت ، فَإِذا أمَروكَ فَحَدِّثهُم و هُم يَشتَهونَهُ ، فَانظُرِ السَّجعَ مِنَ الدُّعاءِ فَاجتَنِبهُ ؛ فَإِنّي عَهِدتُ رَسولَ اللّه ِ صلى الله عليه و آله و أصحابَهُ لا يَفعَلونَ إلاّ ذلِكَ
براى مردم در هر جمعه تنها يك بار سخن بگو ، و اگر اصرار دارى ، [فقط ]دو بار باشد ، و اگر بيشتر مى خواهى ، [فقط] سه بار باشد و با اين قرآن ، ملامت مردم را فراهم نكن مبادا نزد گروهى بروى و در حالى كه در حال گفتگو هستند ، سخن آنان را ببُرى و با سخن گفتنت باعث خستگى آنان بشوى ؛ بلكه خاموش بمان و هرگاه از تو خواستند ، برايشان سخن بگو، كه در اين صورت ، بدان مشتاق خواهند بود ، و در دعا از آهنگين گويى اجتناب كن من با پيامبر خدا و ياران وى هم روزگار بودم و نديدم جز آن كه چنين رفتار مى كردند

امام على عليه السلام ـ چنان كه در حكمت هاى منسوب به ايشان آمده ـ فرمود :

مَن لَم يَنشَط لِحَديثِكَ فَارفَع عَنهُ مُؤنَةَ الاِستِماعِ مِنكَ
هر كس كه براى سخن تو نشاط نشان ندهد ، زحمت شنيدن سخنت را از او بردار

امام على عليه السلام :

 إنَّ لِلقُلوبِ شَهوَةً و إقبالاً و إدبارا ، فَائتوها مِن قِبَلِ شَهوَتِها و إقبالِها ؛ فَإِنَّ القَلبَ إذا اُكرِهَ عَمِيَ
 دل ها داراى ميل، اقبال و اِدبارند شما از رهگذر ميل و اقبال آن ، بدان راه يابيد، كه اگر دل به كارى وادار شود ، كور مى شود

مراعات مقتضاى حال

امام على عليه السلام ـ در توصيف پيامبر صلى الله عليه و آله ـ فرمود :

طَبيبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ ، قَد أحكَم مَراهِمَهُ ، و أحمى مَواسِمَهُ ، يَضَعُ ذلِكَ حَيثُ الحاجَةُ إلَيهِ ؛ مِن قُلوبٍ عُميٍ ، و آذانٍ صُمٍّ ، و ألسِنَةٍ بُكمٍ ، مُتَتَبِّعٌ بِدَوائِهِ مَواضِعَ الغَفلَةِ و مَواطِنَ الحَيرَةِ
 [او ]طبيبى بود در گردش مرهم هاى خود را به محكمى به كار مى بست ، و داغ هاى خود را به جا مى نهاد ، و هر آن جا كه نياز بود ، به كار مى بست ، اعم از : دل هاى كور و گوش هاى كر و زبان هاى نا گويا با دواى خود ، در پى جايگاه هاى غفلت و مكان هاى سرگردانى مى گشت

امام على عليه السلام :

 لا تَتَكَلَّمَنَّ إذا لَم تَجِد لِلكَلامِ مَوقِعا
 وقتى براى گفتار ، زمان مناسبى نمى بينى ، سخن مگو

امام على عليه السلام :

كُن كَالطَّبيبِ الرَّفيقِ ؛ الَّذي يَضَعُ الدَّواءَ بِحَيثُ يَنفَعُ
به سان طبيب مداراگر باش كه دوا را در آن جايى كه سود بخشد ، مى نهد

امام حسين عليه السلام ـ به ابن عباس ـ فرمود :

 يَا بنَ عَبّاسٍ ، لا تَكَلَّمَنَّ في ما لا يَعنيكَ ؛ فَإِنَّني أخافُ عَلَيكَ فيهِ الوِزرَ و لا تَكَلَّمَنَّ في ما يَعنيكَ حَتّى تَرى لِلكَلامِ مَوضِعا ؛ فَرُبَّ مُتَكَلِّمٍ قَد تَكَلَّمَ بِالحَقِّ فَعيبَ
 اى ابن عباس! در آنچه سودى به تو نبخشد ، سخن مگو ، كه من مى ترسم گناهى بر دوش تو باشد ؛ و بدانچه سود بخشد ، تنها هنگامى سخن بگو كه براى گفتار ، فرصت را مناسب بينى ، كه بسا گوينده اى به حقّ سخن گويد ؛ امّا مورد نكوهش قرار گيرد

امام صادق عليه السلام :

 لا تَكَلَّم بِما لا يَعنيكَ ، و دَع كَثيرا مِنَ الكَلامِ في ما يَعنيكَ حَتّى تَجِدَ لَهُ مَوضِعا ؛ فَرُبَّ مُتَكَلِّمٍ تَكَلَّمَ بِالحَقِّ بِما يَعنيهِ في غَيرِ مَوضِعِهِ فَتَعِبَ
 بدانچه سودت نبخشد ، سخن مگو و بسيارى از كلام مفيد را وا گذار ، مگر آن كه فرصت را براى آن مناسب بيابى، كه اى بسا گوينده اى كه مفيد و به حق ، سخن مى گويد ، امّا چون به جايش نيست ، به زحمت مى افتد

امام صادق عليه السلام ـ به يارانش ـ فرمود :

اِسمَعوا مِنّي كَلاما هُوَ خَيرٌ لَكُم مِنَ الدُّهمِ المُوَقَّفَةِ : لا يَتَكَلَّم أحَدُكُم بِما لا يَعنيهِ، وَ ليَدَع كَثيرا مِنَ الكَلامِ في ما يَعنيهِ حَتّى يَجِدَ لَهُ مَوضِعا ؛ فَرُبَّ مُتَكَلِّمٍ في غَيرِ مَوضِعِهِ جَنى عَلى نَفسِهِ بِكَلامِهِ
 از من گفتارى بشنويد كه براى شما از شتران سياه موى حديث بهتر است : هيچ كس بدانچه سودش نبخشد ، سخن نگويد، و در آن جا كه مفيد است ، بسيارى از گفتار را وا نهد ، مگر آن كه زمان مناسب بيابد، كه بسا گوينده اى كه نا به جا سخن گويد و با گفتارش بر خود جفا كند

مراعات ترتيب اهمّيت

صحيح البخارى ـ به نقل از ابن عباس ـ :

 لَمّا بَعَثَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله مُعاذَ بنَ جَبَلٍ إلى نَحوِ أهلِ اليَمَنِ ، قالَ لَهُ : إنَّكَ تَقدَمُ عَلى قَومٍ مِن أهلِ الكِتابِ ، فَليَكُن أوَّلَ ما تَدعوهُم إلى أن يُوَحِّدُوا اللّه َ تَعالى ، فَإِذا عَرَفوا ذلِكَ فَأَخبِرهُم أنَّ اللّه َ فَرَضَ عَلَيهِم خَمسَ صَلَواتٍ في يَومِهِم و لَيلَتِهِم ، فَإِذا صَلَّوا فَأَخبِرهُم أنَّ اللّه َ افتَرَضَ عَلَيهِم زَكاةً في أموالِهِم تُؤخَذُ مِن غَنِيِّهِم فَتُرَدُّ عَلى فَقيرِهِم ، فَإِذا أقَرّوا بِذلِكَ فَخُذ مِنهُم ، و تَوَقَّ كَرائِمَ أموالِ النّاسِ
 هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله معاذ بن جبل را به سوى مردم يمن فرستاد ، به او فرمود : تو نزد گروهى از اهل كتاب مى روى از اين رو ، مى بايد نخستين دعوت تو از آنان ، يكتا پرستى خداوند متعال باشد اگر توحيد را شناختند ، به آنان باز گو كه خداوند در شبانه روزشان پنج نماز بر آنان واجب كرده است ؛ و هرگاه نماز را به پاى داشتند ، به آنان بگو كه خداوند ، در اموالشان زكات قرار داده تا از بى نيازشان ستانده شود و به تهى دستشان داده شود پس هرگاه بدان اذعان كردند ، از آنان زكات بگير و از گزيده اموال مردم ، اجتناب كن

التوحيد ـ به نقل از ابن عباس ـ :

 جاءَ أعرابِيٌّ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله فَقالَ : يا رَسولَ اللّه ِ ، عَلِّمني مِن غَرائِبِ العِلمِ قالَ : ما صَنَعتَ في رَأسِ العِلمِ حَتّى تَسأَلَ عَن غَرائِبِهِ ؟ !قالَ الرَّجُلُ : ما رَأسُ العِلمِ يا رَسولَ اللّه ِ ؟ قالَ : مَعرِفَةُ اللّه ِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ قالَ الأَعرابِيُّ : و ما مَعرِفَةُ اللّه ِ حَقَّ مَعرِفَتِهِ ؟ قالَ : تَعرِفُهُ بِلا مِثلٍ و لا شِبهٍ و لا نِدٍّ ، و أنَّهُ واحِدٌ أحَدٌ ظاهِرٌ باطِنٌ أوَّلٌ آخِرٌ ، لا كُفوَ لَهُ و لا نَظيرَ ، فَذلِكَ حَقُّ مَعرِفَتِهِ
مردى باديه نشين نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : اى رسول خدا! از شگفتى هاى دانش به من بياموز فرمود : «تو با اساس علم چه كرده اى كه حال ، خواهان شگفتى هاى آن هستى؟!» آن مرد گفت : اساس علم چيست اى رسول خدا؟ فرمود : «شناخت خداوند ، چنان كه بايسته اوست» اعرابى گفت : شناخت بايسته خداوند چيست؟ فرمود : «او را بشناسى كه نظير، شبيه و انباز ندارد و او يگانه ، يكتا، ظاهر، باطن، اوّل و آخر است و هم سنگ و همسان ندارد اين است حقّ شناخت خداوند»

تنبيه الغافلين ـ به نقل از عبد اللّه بن مسوّر هاشمى ـ :

جاءَ رَجُلٌ إلَى النَّبِيِّ صلى الله عليه و آله و قالَ : جِئتُكَ لِتُعَلِّمَني مِن غَرائِبِ العِلمِ قالَ : ما صَنَعتَ في رَأسِ العِلمِ ؟ قالَ : و ما رَأسُ العِلمِ ؟ قالَ : هَل عَرَفتَ الرَّبَّ عزّ و جلّ ؟ قالَ : نَعَم قالَ : فَماذا فَعَلتَ في حَقِّهِ ؟ قالَ: ما شاءَ اللّه ُ قالَ: و هَل عَرَفتَ المَوتَ؟ قالَ : نَعَم قالَ : فَماذا أعدَدتَ لَهُ ؟ قالَ : ما شاءَ اللّه ُ قالَ : اِذهَب فَاحكُم بِها هُناكَ ، ثُمَّ تَعالَ حَتّى اُعَلِّمَكَ مِن غَرائِبِ العِلمِ فَلَمّا جاءَهُ بَعدَ سِنينَ ، قالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه و آله : ضَع يَدَكَ عَلى قَلبِكَ ، فَما لا تَرضى لِنَفسِكَ لا تَرضاهُ لِأَخيكَ المُسلِمِ ، و ما رَضيتَهُ لِنَفسِكَ فَارضَهُ لِأَخيكَ المُسلِمِ ، و هُوَ مِن غَرائِبِ العِلمِ
 مردى نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت : نزد شما آمدم تا از شگفتى هاى دانش به من بياموزى فرمود : «تو با اساس علم چه كرده اى؟» مرد گفت : اساس علم چيست؟ فرمود : «آيا پروردگار عزّ و جلّ را شناخته اى؟» گفت : آرى فرمود : «در اداى حقّش چه كرده اى؟» گفت : آنچه خدا خواسته است فرمود : «آيا مرگ را شناخته اى؟» گفت : آرى فرمود : «براى مرگ ، چه فراهم كرده اى؟» گفت : آنچه خدا خواسته است فرمود : «برو و بر اين كار ، استوار باش آنگاه بيا تا از شگفتى هاى علم به تو بياموزم»پس از آن كه آن مرد پس از گذشت ساليانى بازگشت ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «دستت را بر دلت بگذار و هر آنچه را براى خود نمى پسندى ، براى برادر مسلمانت نپسند ؛ و هر آنچه را براى خود مى پسندى ، براى برادر مسلمانت بپسند اين ، از شگفتى هاى دانش است»

امام على عليه السلام ـ در وصيّت خويش به فرزندش حسن عليه السلام ـ فرمود :

  و أن أبتَدِئَكَ بِتَعليمِ كِتابِ اللّه ِ عزّ و جلّ و تَأويلِهِ ، و شَرائِعِ الإِسلامِ و أحكامِهِ ، و حَلالِهِ و حَرامِهِ ، لا اُجاوِزُ ذلِكَ بِكَ إلى غَيرِهِ
 ··· و اين كه آغاز مى كنم به آموزش قرآن و تأويل آن و شرايع و احكام اسلام و حلال و حرام آن به تو ، و از تو به ديگرى نگذرم

رعايت اختصار

المعجم الكبير ـ به نقل از ابو امامه ـ :هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرماندهى را گسيل مى داشت ، مى فرمود : 

 أقصِرِ الخُطبَةَ ، و أقِلَّ الكَلامَ

«خطابه را كوتاه كن و كم ، سخن بگو»

سنن أبى داوود ـ به نقل از عمّار بن ياسر ـ :

 أمَرَنا رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله بِإِقصارِ الخُطَبِ
 رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را به كوتاه كردن خطابه ها فرمان داد

سنن أبي داوود ـ به نقل از جابر بن سمره سوّايى ـ :

كانَ رَسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله لا يُطيلُ المَوعِظَةَ يَومَ الجُمُعَةِ ، إنَّما هُنَّ كَلِماتٌ يَسيراتٌ
رسول خدا صلى الله عليه و آله ، موعظه روز جمعه را طولانى نمى كرد و خطابه ايشان ، تنها چند كلمه كوتاه بود

امام على عليه السلام :

جَودَةُ الكَلامِ فِي الاِختِصارِ
زيبايى گفتار ، در كوتاه بودن آن است

امام على عليه السلام :

 الكَلامُ كَالدَّواءِ ؛ قَليلُهُ يَنفَعُ ، و كَثيرُهُ قاتِلٌ
گفتار ، مثل داروست كه اندك آن سود مى بخشد و زيادى آن ، كُشنده است

امام على عليه السلام :

 اِختَصِر مِن كَلامِكَ مَا استَحسَنتَهُ ؛ فَإِنَّهُ بِكَ أجمَلُ ، و عَلى فَضلِكَ أدَلُّ
تا آن جا كه روا مى دانى ، گفتارت را مختصر كن، چون براى تو مناسب تر است و بر فضيلت تو رهنمون تر است

امام على عليه السلام :

خَيرُ الكَلامِ ما لا يُمِلُّ و لا يَقِلُّ
 بهترين گفتار آن است كه نه ملال آور و نه نارسا باشد

امام صادق عليه السلام ـ هنگامى كه به ايشان گفته شد : بلاغت چيست؟ ـ فرمود :

مَن عَرَفَ شَيئا قَلَّ كَلامُهُ فيهِ و إنَّما سُمِّيَ البَليغُ ؛ لِأَنَّهُ يُبلِغُ حاجَتَهُ بِأَهوَنِ سَعيِهِ
 آن است كه هر كس چيزى را شناخته ، سخنش درباره آن اندك باشد ؛ و به بليغ ، از آن جهت بليغ گفته شده كه با كم ترين تلاش ، مى تواند خواسته خود را برساند
 

میزان الحکمه،جلد سوم

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث