مناظره امام صادق علیه السلام با زندیق مصری
۲۰ تیر ۱۳۹۴ 0 اهل بیت علیهم السلام
هشام بن حكم گويد: در مصر زنديقى بود كه از امام صادق (علیه السلام) چيزهایی در مسائل علمى به او رسيده بود، به مدينه آمد تا با آن حضرت مناظره كند. در مدينه به آن حضرت بر نخورد، به او گفتند به مكه رفته است، او هم به مكه آمد، ما با امام صادق (علیه السلام) بوديم و در حال طواف كه همراه آن حضرت بوديم، آن زنديق به ما برخورد، نامش عبد الملك بود و كنيه اش ابو عبد الله.
در همان حال طواف، شانه به شانه حضرت زد. امام به او فرمود:
نامت چيست؟ گفت: نامم عبد الملك. فرمود: كنيه ات چيست؟ گفت: ابو عبد الله.
امام به او گفت: اين ملكى كه تو بنده او هستى بگو بدانم از ملوك زمين است يا از ملوك آسمان؟ و به من بگو پسرت بنده خداى آسمان است يا خداى زمين؟
هشام گويد: به آن زنديق گفتم: گفتار او را رد نمى كنى؟
گويد: سخن زشتى گفتم. امام صادق (علیه السلام) به او فرمود: چون از طواف فارغ شدم پيش من بيا. و پس از فراغ از طواف، آن زنديق حضور امام (علیه السلام) رسيد و جلوى آن حضرت نشست و ما هم گرد آن حضرت بوديم.
امام از او پرسید: تو مى دانى كه زمين زير و زبرى دارد؟
زنديق: آرى.
امام: زير زمين رفتى؟
زنديق: نه.
امام: پس چه مى دانى زير زمين چيست؟
زنديق: نمى دانم ولى به گمانم كه زير زمين چيزى نيست.
امام: گمان، اظهار درماندگى است نسبت به چيزى كه نتوانى يقين كنى. به آسمان بالا رفتى؟
زنديق: نه.
امام: مى دانى در آن چيست؟
زنديق: نمى دانم.
امام: از تو عجب است كه نه به مشرق رسيدى و نه به مغرب، نه به زير زمين فرو شدى و نه به آسمان بالا رفتى و نه به آنجا گذر كردى تا بفهمى چه آفريده اى دارند و تو منكر هر چه در آنها است هستى، آيا خردمند چيزى را كه نداند منكر آن شود؟!
زنديق: هيچ كس جز تو با من اين سخن را نگفته است.
امام: پس تو در اين شك دارى، شايد كه آن همان باشد و شايد هم نباشد.
زنديق: شايد همين طور است.
امام: اى مرد، كسى كه نمى داند، دليلى بر علیه كسى كه مى داند ندارد. اى برادر مصرى نادان كه دليلى ندارد.
از طرف من اين نكته را خوب بفهم كه ما هرگز درباره خدا ترديدى نداريم، مگر نمی بينى خورشيد و ماه و شب و روز فرود شوند و بى اشتباه و كم و بيش برگردند؟ آنها ناچار و مسخرند، جز مدار خود مكانى ندارند، اگر مى توانستند مى رفتند و بر نمى گشتند، اگر ناچار نبودند چرا شب روز نمى شد و چرا روز شب نمى شد؟ اى برادر اهل مصر، به خدا مسخرند و ناچارند كه به وضع خود ادامه دهند و آنكه آنها را مسخر و ناچار كرده است از آنها حكيم تر و بزرگتر است.
زنديق: درست مى فرمائيد.
امام: اى برادر مصرى، به راستى آنچه را شما بدو گرويده ايد و گمان مى كنيد كه دهر است، اگر دهر است كه مردم را مى برد، چرا آنها را بر نمى گرداند؟ اگر آنها را بر مى گرداند چرا نمى برد؟ اى برادر مصرى، همه ناچارند.
راستى چرا آسمان افراشته است و زمين هموار و زير پا نهاده است، چرا آسمان بر زمين نيفتد و زمين بالاى طبقات آسمان فرو نمى رود و به هم نمى چسبند و كسانى كه در آنها هستند به هم نمى چسبند؟
زنديق: خدا پرورنده آنهاست و آنها را نگهشان داشته.
گويند آن زنديق به دست امام صادق (علیه السلام) مؤمن شد. آن تازه مؤمن به امام عرض كرد:
مرا به شاگردى خود بپذير. امام به هشام بن حكم فرمود: او را با خود ببر، هشام نیز او را تعليم داد. (1)
علامه مجلسی در توضیح این مناظره چنین می نویسد:
در این حدیث امام صادق علیه السلام به طرز استادانه ای با این زندیق برخورد می کند و به آسانی او را درمان می کند. این زندیق دچار خودبینی و جهل مرکب بود و به این دلیل دریچه عقل خداشناسی او بسته شده بود، پایه خودبینی او تا آنجا بود که شهرت علمی امام صادق از مدینه او را ناراحت کرده بود و به راه افتاده که با طی مسافتهای دور و دراز، در برخورد و بحث علمی با امام صادق، پیروز گردد. وی وقتی در طواف به امام صادق می رسد، به آن حضرت شانه ای می زند! حضرت از عمل وی به دردش پی برد، هر چند امام خود حقایق نهفته را می داند. به این خاطر برای شکستن سد خودبینی و دریدن پرده ی سیاه و ستبر خودخواهی که دریچه تعقل او را بسته است، امام یک نیشتر عمیق به دل او می زند و بی درنگ از او می پرسد نام و کنیه ات چیست.
عبدالملک نام دارد، (بنده پادشاه)؛ امام او را به این نکته متوجه می کند که فطرت خداشناسی، پدرت را به این اعتراف رهبری کرده که تو بنده هستی و خودت را هم مسخر کرده که تاکنون آن را پذیرفته و درصدد عوض کردن نامت برنیامده ای، پس تو از ته دل معترفی که بنده ی مَلِکی هستی؛ این پادشاه زمینی است یا آسمانی؟
البته یک مغز مغرور به دانش، هرگز حاضر نیست بگوید من بنده فلان پادشاهم. اینجاست که دلش چنان می لرزد که پرده سیاه آن دریده می شود. وی برای این که عذر و بهانه بیاورد می گوید: این نام را پدرم گذارده و بخاطر احترام به او آن را عوض نکرده ام.
به علاوه امام او را یادآور کنیه اش می کند که دلالت دارد بر این که پسرش به نام عبدالله است. امام از نامی که او خود بر پسرش نهاده او را متوجه شعور بی زبان خودش می کند و پرده مانع تعقل او را می شکافد؛ این خود در حقیقت یک عمل جراحی روحی بسیار ماهرانه بود که امام انجام داد.
در جلسه گفت و گوی بعدی، امام در آغاز سخن پرده غفلت و جهل او را کنار زد و فکر او را به زیر زمین و فراز آسمان برد، و به مشرق و مغرب کشانید تا از سستی و خمودی سالیان دراز درآید، و دل او به زیور شک و تردید که مبدأ کاوش و جستجو است، متوجه گردد.
بزرگترین آفت روح انسانی، غفلت عمیق و عدم توجه است که گاهی با جهل مرکب و اعتقاد به باطل، توأم می شود و در این صورت بیماری روحی خطرناکی در شخص به وجود می آید. امام به خاطر این که روح این زندیق را به طور کامل معالجه نماید وارد تعلیمات اساسی شد و در درجه اول مقام استادی و دانش خود را به او تلقین کرد و فرمود: “ما درست می دانیم و درباره خدا هرگز شک و تردید نداریم”.
یکی از شرایط تأثیر تعلیمات، این است که استاد به گفته خود معتقد باشد و با قاطعیت و تصمیم، مطلب خود را به شاگردان بیاموزد تا به دل آنها بنشیند. استادی که خود نسبت به گفتارش تردید دارد و یا بدان عقیده ندارد، نمی تواند در روح و دل شاگرد تأثیر کند و او را معتقد سازد، و شاید عیب بزرگ تعلیمات عصر ما همین است که غالبا مبلغانی می خواهند به مردم عقیده و ایمان بیاموزند که خود از نظر وجدان درونی فاقد آن هستند.
طبیعت ماده، سکون و آرامش است، پس ذات و ماهیت خود آفتاب و ماه و شب و روز هم نمی تواند علت این گردش و رفت و آمد منظم باشد، بلکه علتی دارد که اینها به ناچار این مسیر را طی می کنند و آن همان خداوند است.
منبع: شیوه مناظرات انبیا و امام صادق(علیهم السلام)، سیده فاطمه حسینیامام این شاگرد آماده را، سر کلاس برد و کتاب خلقت را برای او ورق زد و فرمود: به چشم خود ببین و این سطور را مطالعه کن:
1. گردش مرتب خورشید و ماه.
2. پیدایش منظم و متعاقب شب و روز.
در اینجا هم نظم کامل وجود دارد، هم نیروی قدرت و تسخیر، و به خاطر این که نظم کامل درک می شود، نمی توان گفت به طور تصادفی انجام می پذیرد. زیرا طبیعت ماده، سکون و آرامش است، پس ذات و ماهیت خود آفتاب و ماه و شب و روز هم نمی تواند علت این گردش و رفت و آمد منظم باشد، بلکه علتی دارد که اینها به ناچار این مسیر را طی می کنند و آن همان خداوند است. با همین درس ساده و مختصر، آن زندیق حق را باور کرد و تصدیق نمود.
___________________
پی نوشت:
1. اصول کافی، ترجمه محمد باقر کمره ای، ج 1، ص 217-211.