گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی
هشت سالت شد و امام شدی منبع فیض ناتمام شدی
بيا كه فصل بهار است و وقت عيش و طرب نهاده بلبل و گل بهر بوسه لب بر لب
سلام ما به شهیدی! که عشق، زنده از اوست کسی که خون خدایش دویده در رگ و پوست
نقطه خط اولين پرگار خاتم آخر آفرينش كار
از شبستان ولايت قمرى پيدا شد از گلستان هدايت ثمرى پيدا شد
اين زمين پربلا را نام دشت كربلاست اى دل بيدرد! آه آسمان سوزت كجاست؟
زمين و آسمان اى شيعه در حزن و غمست امشب همه اوضاع عالم زين مصيبت درهمست امشب
بزم ما را نبود زيب و فري بهتر از اين نيست ما بيخبران را خبري بهتر از اين
با زهر کينه کشتند امام عسکري را از نو خزان نمودند گلزار حيدري را
ز آن طشت پر ز لخت جگر در مقابلش پيدا بود كه زهر چه كرده است با دلش
یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همی باَبی اَنتَ و اُمّی
من آن پروانه عشقم که بي بال و پرم کردند چو شمع از آتش زهر ستم خاکسترم کردند
امشب شب ولادت شاهي ز اولياست (ع) امشب شب کرامت سلطان دين رضاست (ع)
بي نام و نشانيم يا ضامن آهو بي شوکت و شأنيم يا ضامن آهو
پناهگاه همه بى پناه و جا اينجاست مطاف و قبلهگه هر شه و گدا اينجاست
مرغ دلم راهی قم می شود درحرم امن تو گم می شود
على آن شير خدا، شاه عرب الفتى داشته با اين دل شب
نور چشم مصطفى و مرتضى شمع جمع انبياء و اوليا
صداى بال ملايك ز دور مى آيد مسافرى مگر از شهر نور مى آيد؟
گيتى امروز گلستان باشد غيرت گلشن جنان باشد
نفس باد صبا مشك فشان خواهد شد عالم پير دگر باره جوان خواهد شد
مژده اى دل دادگان كان راحت جان مىرسد جان بر افشانيد مشتاقان كه جانان مىرسد
شب میلاد سلطان جهان است شب فیض خدای مهربان است
چون زد ايزد خيمه هفت آسمان را آفريد اقليم پيدا و نهان را
ز شوق، اهل نظر میدوند بر در و بام زكات حُسن ستانند تا ز ماه صيام
و آن شب تا سحر غار حرا خورشيد باران بود زمان، دل بىقرار لحظه تكوين قرآن بود
باز شادی دست رد بر سینه غم میزند باز پیک رحمت حق بال بر هم میزند
هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید
سر شب تا به سحر گوشه زندان چه کنم دل آشفته چو گیسوی پریشان چه کنم