آیا تقیه از نظر اسلام جایز است؟
۲۵ بهمن ۱۳۹۳ 0مبحث زیر از کتاب «آیین ما (اصل الشیعه)»، تألیف آیة الله مکارم شیرازی برگرفته شده است.
از موضوعاتى که دست مایه ایراد بر شیعه شده و آن را یکى از عیب هاى پیروان مذهب ما شمرده اند، مسأله «تقیه» مى باشد.
ولى سرچشمه تمام ایراداتى که در این زمینه شده این است که آنها منظور از تقیّه و حقیقت و مورد آن را نفهمیده اند و متأسّفانه در این باره تحقیقى هم نکرده اند، با اینکه اگر در این باره تحقیق کرده بودند، و صبر و حوصله به خرج مى دادند، به زودى به این حقیقت واقف مى شدند که شیعه در این عقیده تنها نیست، بلکه مسأله تقیّه در جاى خود یک حکم قاطع عقلى و موافق فطرت و غرایز انسانى است.
این را هم مى دانیم که اسلام در تمام اصول احکام و قوانین خود، دوش به دوش عقل و علم حرکت مى کند و سر سوزنى از این دو جدا نمى شود.
درست است که گاهى انسان به خاطر هدفهاى عالى ترى، به خاطر حفظ شرافت، به خاطر تقویت حق و کوبیدن باطل حاضر است از جان عزیز خود نیز در این راه صرف نظر کند، ولى آیا هیچ عاقلى مى تواند بگوید جایز است در غیر این گونه موارد، و بدون هیچ هدف مقدسى انسان بدون دلیل جان خود را به خطر بیندازد؟!
بدیهى است نه عقل و نه شرع چنین اجازه اى را به هیچ کس نمى دهد. و منظور از تقیّه هم چیزى جز این نیست که انسان نباید در چنین موردى بى جهت خود را به هلاکت بیفکند.
اسلام صریحاً اجازه داده که انسان در موردى که جان یا مال و ناموس او در خطر است و اظهار حق، هیچ گونه نتیجه و فایده اى ندارد، موقتاً از اظهار آن خوددارى کرده و به وظیفه خود به طور پنهانى عمل نماید، چنانکه قرآن مجید مى فرماید: «(إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً); مگر اینکه از آنها تقیه کنید (وبه خاطر هدفهاى مهمترى کتمان نمایید)».(1) و نیز مى فرماید: «(إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْاِیمَانِ); به جز آنها که تحت فشار واقع شده اند در حالى که قلبشان با ایمان، آرام است».(2)
تاریخ اسلام نیز سرگذشت «عمار» و پدر و مادرش را فراموش نکرده که در چنگال بت پرستان گرفتار شده بودند و آنها را شکنجه دادند که از اسلام بیزارى بجویند (پدر و مادر عمار از این کار خوددارى کرده و به دست مشرکان کشته شدند، ولى عمار آنچه را که آنها مى خواستند اظهار داشت و سپس گریه کنان از ترس خداوند بزرگ به خدمت پیامبر شتافت، پیامبر به او فرمود: «إنْ عَادوا لَکَ فَعُدْ لَهُمْ; اگر بازهم گرفتار شدى و از تو خواستند آنچه مى خواهند بگو، و به این وسیله اضطراب و وحشت و گریه او را آرام ساخت)».(3)
نکته اى که باید در اینجا کاملا به آن توجه داشت این است که تقیّه در همه جا یک حکم ندارد بلکه گاهى واجب و گاهى حرام و زمانى نیز مباح مى باشد.(4)
از آنچه گفته شد حقیقت معناى تقیّه و عقیده منطقى شیعه در این زمینه همچون آفتاب روشن گردید.(5)
واجب بودن تقیّه در صورتى است که بدون فایده اى جان انسان به خطر بیفتد، و حلال بودن آن در صورتى است که ترک آن یک نوع دفاع و تقویت از حق باشد؛ در اینجا انسان مى تواند فداکارى کرده و جان خود را بر سر این کار بگذارد، همان طور که حق دارد از این صرف نظر کرده و جان خویش را حفظ نماید.
اما در موردى که تقیّه موجب ترویج باطل و گمراه ساختن مردم، و تقویت ظلم و ستم مى گردد تقیّه حرام و ممنوع است; باید در این گونه موارد از خود گذشتگى به خرج داد و از هر گونه خطرى در این راه استقبال کرد.
در ضمن این نکته را باید خاطرنشان ساخت که اگر تقیّه در خور ملامت و سرزنش است، این ملامت و سرزنش را باید نسبت به آن اشخاصى کرد که آزادى عقیده را از شیعه سلب نموده و آنها را مجبور به تقیّه مى سازند، نه نسبت به شیعه؛ آنها در خور ملامتند نه اینها!
ما در تاریخ مى خوانیم که «معاویه» زمام حکومت اسلامى را بدون رضایت مسلمین در دست گرفت و «خودکامگى» را به جایى رسانید که هر گونه مى خواست با احکام و قوانین اسلام بازى مى کرد و از هیچ کس ملاحظه نداشت.
مخصوصاً به تعقیب شیعیان على(علیه السلام) پرداخت و آنها را در هر کجا پیدا مى کرد به قتل مى رسانید. حتى از کسانى که مظنون یا متهم به تشیّع بودند نمى گذشت. سایر «بنى امیه» و «بنى مروان» نیز این روش غلط و این سیاست شوم را تعقیب کردند.
نوبت به «بنى عباس» رسید، آنها هم نه تنها جنایت بنى امیّه را تکرار کردند بلکه نغمه هاى تازه اى در این زمینه ساز کردند که سابقه نداشت!
در این میان شیعه چه مى توانست بکند؟ جز اینکه گاهى عقیده خود را مکتوم سازد و گاهى ابراز نماید، آنطور که دفاع از حق و حقیقت و مبارزه با گمراهى ایجاب مى کرد، در این موارد شیعه از ابراز عقیده خود ابا نداشت تا اتمام حجت گردد و راه حق و حقیقت به کلى از مردم پوشیده نماند.
ولذا مى بینیم بسیارى از مردان شیعه و بزرگان آنها تقیّه را به کلى زیرپا گذارده و پایمال کردند، و بدنهاى خود را به عنوان «قربانیان راه حق» به چوبه هاى دار و قربانگاههاى ظلم و بیدادگرى تسلیم نمودند.
تاریخ هرگز خاطره جانسوز شهداى «مرج عذار» (یکى از قریه هاى شام) را فراموش نمى کند، آنها چهارده تن از رجال و بزرگان شیعه بودند، رئیس آنها همان صحابى بزرگوارى بود که زهد و عبادت استخوان بندى محکم و عضلات پیچیده او را تحلیل برده بود، او کسى جز «حجر بن عدى کندى» نبود. او همان کسى است که از فرماندهان لشکر اسلام در فتح شام بود. اما «معاویه» همه این چهارده تن را با شکنجه هاى هولناکى به قتل رسانید، و سپس مى گفت: «من هر کس را کشتم مى دانم به چه علت کشتم، جز «حجر بن عدى» که نمى دانم گناه او چه بود؟!».(6)
ولى من به معاویه مى گویم گناه «حجر» چه بود، او گناهى جز این نداشت که به خاطر اثبات گمراهى بنى امیّه و عدم ارتباط آنها به اسلام، تقیّه را زیر پا گذارد، آرى او گناهى جز اظهار حق به خاطر این هدف مقدس نداشت!
آیا داستان صحابى بزرگوار «عمر بن حمق خزاعى» و «عبدالرحمن بن حسان عنزى» که «زیاد» آنها را زنده زنده در «قس الناطف» دفن کرد فراموش شدنى است؟!
آیا هرگز خاطره اسف انگیز قتل «میثم تمار» و «رشید هجرى» و «عبدالله بن یقطر» که ابن زیاد آنها را در کناسه کوفه به دار آویخت فراموش مى گردد؟!
اینها و صدها نفر دیگر امثال آنان، از کسانى بودند که جان عزیز خود را در راه یارى حق بى دریغ از کف دادند و پیشانى نورانى خود را آنچنان محکم بر صخره هاى باطل کوبیدند که تا آنها را در هم نشکستند، سرهاى آنان در هم نشکست!
آرى آنها تقیّه را بر خود حرام مى دانستند و حق داشتند. زیرا اگر آنان نیز سکوت اختیار کرده راه تقیّه را پیش گرفته بودند، حق و حقیقت به کلى از بین مى رفت، و دین اسلام به صورت دین معاویه و یزید و زیاد و ابن زیاد در مى آمد، یعنى دین مکر و نیرنگ و خیانت و نفاق، دینى که منبع هر گونه رذیله اى بود مى شد. این دین کجا و آیین اسلام که الهام بخش هر گونه فضیلتى است کجا؟!
آرى اینها قربانیان اسلام و شهداى راه حق و فضیلت بودند!
البتّه داستان شهداى طف، حسین(علیه السلام) و یاران عزیز او نیز بر همه کس روشن است، آنها پیشواى شهیدان راه حق و سر سلسله مردانى بودند که هرگز زیر بار ظلم نرفتند.
آرى، اینها همه تقیّه را برخود «حرام» مى دانستند، در حالى که عدّه اى دیگر در شرایط دیگرى که با این شرایط کاملا فرق داشت تقیّه را «واجب» مى شمردند، همان طور که جمعى دیگر در موارد خاصى که با هر دو فرق داشت تقیّه را «مباح» و ترک آن را جایز مى دانستند، واین تفاوت تنها به خاطر تفاوت شرایط و اختلاف اوضاع و احوال محیطها بود.
در بعضى از روایات آمده که «مسیلمه کذاب» دو نفر از مسلمانان را دستگیر نمود و به آنها پیشنهاد کرد باید شهادت بدهید: «هم من رسول خدا هستم و هم محمّد رسول خداست»!
یکى از آن دو نفر گفت: من گواهى مى دهم که محمد رسول خداست و تو دروغگویى! مسیلمه دستور داد او را کشتند. نفر دوم به پیشنهاد مسیلمه تن در داد و آزاد شد.
هنگامى که این خبر به پیغمبر(صلى الله علیه وآله) رسید فرمود: «نفر اوّل عجله کرد و خود را به بهشت رسانید و نفر دوم نیز به رخصت عمل کرد، و هر کدام پاداش خود را مى گیرند».(7)
شما اى مسلمانان! کارى نکنید که عدّه اى از برادران شما مجبور به تقیّه شوند و سپس برگردید و آنها را سرزنش و ملامت کنید که چرا آنها تقیّه مى کنند؟!
از خداى بزرگ مى خواهم که پایان کار ما و شما را به خیر گرداند و وحدت کلمه در راه حق و حقیقت به همه ما عنایت فرماید.
_____________________________
پی نوشت:
1 . سوره آل عمران، آیه 28.
2 . سوره نحل، آیه 106.
3 . اسباب النزول واحدى، ص 190 ; تفسیر بغوى، ج 3، ص 86; تفسیر فخر رازى، ج 20، ص 121 ; تفسیر بیضاوى، ج 3، ص 422 ; تفسیر ابوالسعود، ج 5، ص 143 .
4 . ر.ک: رسالة فى التقیة از شیخ انصارى، ص 320 (ضمن مکاسب چاپ تبریز به طبع رسیده است).
5 . نگارنده در کتاب «رهبران بزرگ» به مناسبت بحث معصوم بودن انبیا بحث مشروحى درباره «تقیّه» نموده است علاقه مندان مى توانند براى توضیح بیشتر این موضوع به آنجا مراجعه نمایند. (رهبران بزرگ، ص 248; اعتقاد ما، ص 101).
6 . الکامل فى التاریخ، ج 2، ص 472; تاریخ طبرى، ج 5، ص 253 .
7 . مجمع البیان، ج 1، ص 430 ; تفسیر حسن بصرى، ج 2، ص 72 .
_____________________
منبع:
آیین ما (اصل الشیعه)، آیة الله مکارم شیرازی