روزى خدمت امام رضا (ع) رفتم و گفتم: مقدارى قرض دارم و توان پرداخت آن را ندارم؛ و مقدار آن را مطرح نكردم. حضرت دستور داد غذا آوردند و چون غذا خورديم فرمود: آنچه زير تُشك نهاده شده بردار و بدهى خود را بپرداز...
آن شخص به دوستان خود گفته بود: او گمان كرده است، كه چون فرزند رسول اللّه است، مى تواند وليعهدى طاغوت زمان را بپذيرد، مى روم و از او سؤالى مى پرسم، چنانچه جواب صحيحى نداد، او را با اين سلاح نابود مى سازم.
خلفا بنى العبّاس با سادات بنى الزّهراء خصوصا امامان معصوم (ع) رابطه حسنه اى نداشتند و چنانچه بهائى به آن ها مى دادند و اكرامى مى كردند، تنها به جهت سياست و حفظ حكومت بوده است .
روزى به قصد خراسان عازم مسافرت شدم و چون بار سفر بستم ، دخترم حُلّه اى آورد و گفت: اين پارچه را در خراسان بفروش و با پول آن انگشتر فيروزه اى برايم خريدارى نما.
امام باقر (ع) فرموده است: هر كه از شيعيان ما، مبتلا به مرض و ناراحتى شود و در مقابل آن صبر و شكيبائى از خود نشان دهد، خداوند پاداش هزار شهيد به او عطا مى فرمايد.
روزى به محضر امام رضا (ع) وارد شدم تا پيرامون درخواستى كه قبلاً از آن حضرت كرده بودم، صحبت نمايم؛ و با كمك ايشان بتوانم مشكلات زندگى خود و خانواده ام را بر طرف سازم.
پس از آن كه امام رضا (ع) وارد شهر خراسان گرديد، تحت مراقبت شَديد مامون و مامورانش قرار گرفت و مرتّب شكنجه هاى گوناگون روحى و فكرى بر حضرتش وارد مى گشت.