پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج2، ص: 22-15
سبکبار شويد تا به منزل برسيد!
اين کلام، بخشى از خطبه طولانى تر 167 است. همين جمله ها با تفاوت کمى، ضمن آن خطبه آمده است.
از کلام مرحوم سيد رضى، استفاده مى شود، که امام(عليه السلام) آن را در آغاز خلافت خويش بيان فرموده است، امّا از کتاب مطالب السئول(1) استفاده مى شود که اين خطبه دنباله خطبه گذشته است و همان مطالب را دنبال مى کند.
اين احتمال نيز وجود دارد که هر سه خطبه، يکجا از اميرمؤمنان على (عليه السلام) صادر شده و سپس به بخش هاى سه گانه، تقسيم شده است.
به هر حال، اين بخش از خطبه ـ که چند جمله بيش نيست ـ به گفته سيدرضى، به قدرى پرمحتوا و پرمعنا است که با هر کلامى، جز کلام خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) مقايسه شود، بر آن پيشى مى گيرد! و راستى که چنين است. اين چه فصاحت و بلاغتى است که در جمله هايى کوتاه، حقايق چنان بلندى را مطرح مى کند!
حضرت، نخست، مردم را به مسأله معاد و دادگاه بزرگ عدل الهى متوجّه مى سازد و از اين طريق، آنها را متوجّه مسؤوليت هاى بزرگى که در دوران خلافتش دارند، مى کند و از هر گونه نفاق و دورويى و کارشکنى و اختلاف، برحذر مى دارد و مى فرمايد: پايان کار (رستاخيز، قيامت، بهشت و دوزخ) در برابر شما است و عوامل مرگ، پيوسته شما را به پيش مى راند; (فَإِنَّ الْغايَةَ أَمَامَکُمْ، وَ إِنَّ وَرَاءَکُمُ السّاعَةَ تَحْدُوکُمْ)(2).
تعبير به «اَلْغايَة» (پايان کار) در مورد رستاخيز و بهشت و دوزخ، به خاطر آن است که زندگى اين جهان، مقدمه اى است براى حيات ابدى در جهان ديگر.
اين که مى فرمايد: «در پيش روى شما است»; يعنى، شکّ و ترديدى در آن وجود ندارد و هر که باشى و به هر کجا که برسى، سرانجامِ کار تو، آنجا است.
و تعبير به «الساعة»، به گفته بعضى از شارحان نهج البلاغه، اشاره به قيامت صغرا، يعنى مرگ است.
اين که مى گويد: «پشت سر شما است» به خاطر آن است که عوامل مرگ، پشت سر انسان قرار دارد و انسان را از کودکى به جوانى و از جوانى به پيرى و از پيرى به پايان زندگى مى راند.
بعضى نيز گفته اند که منظور از «الساعة»، ساعات شب و روز است که گويا، مانند مأمورى، پشت سر انسان قرار گرفته و او را به سوى پايان زندگى مى راند.
اين دو تفسير، تفاوت چندانى با هم ندارد و نتيجه هر دو، يکى است.
با توجه به اين که «تَحْدُوکُمْ» از ماده «حدو» به معناى «راندن شتران با آواز مخصوص» است، اين نکته به ذهن مى رسد که گردش شب و روز و ماه و سال، گرچه انسان را به پايان زندگى نزديک مى کند، امّا چون آميخته با زر و زيورها و سرگرمى هاى دنيا است، غافل کننده است.
در واقع، در اين جمله کوتاه که در آغاز اين کلام آمده، هم سخن از قيامت کبرا است و هم سخن از قيامت صغرا. و توجه به اين دو، شنونده را آماده پذيرش سخنى که بعد از آن آمده، مى کند.
حضرت، سپس اين جمله کوتاه، ولى بسيار پرمعنا را بيان مى فرمايد: «سبکبار شويد تا به قافله برسيد; «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا».
هنگامى که قافله اى به راه مى افتد و گروهى در آن شرکت دارند، با رسيدن به گردنه هاى صعب العبور، گرانباران وامى مانند و از آنجا که قافله، نمى تواند براى مدّت طولانى، به خاطر يک نفر يا چند نفر توقّف کند، او را رها کرده، خود مى روند. چنين کسى، طعمه خوبى براى دزدان و راهزنان يا گرگان بيابان است، ولى آنها که سبکبارند، در پيشاپيش قافله حرکت مى کنند و زودتر از ديگران به منزل مى رسند.
انسان ها، در زندگى اين جهان، مسافرانى هستند که بار سفر بسته، به سوى سرمنزل مقصود (زندگى ابدى پس از مرگ) پيش مى روند. آنها که بار خود را از متاع دنيا سنگين کنند، در فراز و نشيب زندگى مى مانند و طعمه شيطان مى شوند، ولى پارسايان و زاهدان، سبکبال، از تمام فراز و نشيب ها بسرعت مى گذرند و به سعادت جاويدان مى رسند.
در خطبه 204 ـ همان خطبه اى که بارها و بارها «حضرت على(عليه السلام)» براى اصحابش ايراد مى فرمود ـ نيز مى خوانيم: تَجَهَّزُوا ـ رَحِمَکُمُ اللهُ ـ فَقَدْ نُودِىَ فِيکُمْ بِالرَّحيلِ وَ أقِلُّوا العُرْجَةَ عَلَى الدُّنيا ... فَإِنَّ أَمامَکُمْ عَقَبَةً کَؤُوداً وَ مَنازِلَ مَخُوفَةً مَهُولَةً; خداى، شما را رحمت کند! آماده حرکت شديد که نداى رحيل و کوچ کردن، در ميان شما داده شده است. علاقه به اقامتِ در دنيا را کم کنيد... که گردنه هاى سخت و دشوار و منزلگاه هاى خوفناک در پيش داريد.
بعضى از شارحان نهج البلاغه، انسان ها را به مسافرانى تشبيه کرده اند که در يک سفر دريايى، گرفتار گرداب ها و امواج کوه پيکر مى شوند که اگر کشتى خود را سبک نکنند، غرق شدن آنها حتمى است.
او مى گويد: «گرداب»، امواج زندگى اين دنيا است و «کشتى» قلب انسان است و «حبّ دنيا» آن را سنگين کرده، آماده غرق شدن مى کند.(3)
حضرت دستور بالا را با اين جمله تکميل مى فرمايد: پيشينيان را براى رسيدن بازماندگان، نگه داشتند; «فَإِنَّما يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِکُمْ آخِرُکُمْ».
اين جمله، اشاره به اين دارد که مجموعه جهان بشريّت، در حکم قافله واحدى است که گروهى در پيشاپيش آن در حرکت بوده اند و گروهى در وسط و گروهى در آخر اين قافله اند و همه، يک مسير را طى مى کنند و براى رستاخيز بزرگ به هم ملحق مى شوند.
به تعبير ديگر، قانون مرگ، استثنا بردار نيست و به يقين، در سرنوشت همه انسان ها، رقم زده شده است. بنابراين سرنوشت پيشينيان، هشدارى براى بازماندگان و پيام روشنى براى همه انسان ها است.
***
نکته:
سرنوشت گرانباران!
مهم ترين عامل بدبختى و شکست گروهى از انسان ها، همان چيزى است که در اين چند جمله کوتاه به آن اشاره شده است; يعنى، سنگين کردن بار خويش از امورى که هرگز، در زندگى ساده دنيا، به آن نيازى نيست.
مسافرى را فرض کنيد که براى سفرى يک روزه، به راه مى افتد. او، مقدار کمى نان و غذا و ميوه، درست به اندازه سفر يک روزه، در دستمالى بسته، به همراه خود مى برد. حال، مسافر ديگرى را فرض کنيد که ساک هاى متعدّدى، از موادّ مختلف غذايى و نان و آب انواع شيرينى ها و ميوه ها را براى همين سفر يک روزه، بر دوش گرفته و حرکت مى کند.
بديهى است که مسافر نخست، با خاطرى آسوده و بسيار راحت، با گامهايى استوار و سريع، به سوى مقصد مى تازد، در حالى که مسافر دوم در همان نخستين فراز و نشيب، به نَفَسْ نَفَسْ افتاده، وامى ماند.
اين سرنوشت کسانى است که اموال فراوان و زرق و برق بسيارِ متاع دنيا را گرد خود فراهم ساخته و شب و روز، در فکر حساب و کتاب و حفظ و نگهدارى آن هستند و چنان مشغولند که نه تنها به فکر خدا و معاد نيستند، بلکه آرامش دنيا را نيز از دست مى دهند.
در اينجا، بعضى از شارحان نهج البلاغه، داستانى را از سلمان فارسى نقل کرده اند که شاهد خوبى بر گفتار بالا است. فشرده آن چنين است:
هنگامى که سلمان فارسى، به عنوان استاندار مداين انتخاب شد، بر چهارپايى که داشت، سوار شد و به تنهايى، به راه افتاد. هنگامى که خبر آمدن او به مداين، در ميان اهل شهر منتشر شد، قشرهاى مختلف مردم، خود را براى استقبال از وى آماده کردند.(4)
مردم بر در دروازه شهر در انتظار بودند. پيرمردى را ديدند که بر چارپايش سوار است و تنها به شهر مى آيد. سؤال کردند: «اى پيرمرد! در راه، امير ما را نديدى؟» پرسيد: «امير شما کيست؟» گفتند: «امير ما، سلمان فارسى، همان يار رسول خدا است».
گفت: «من امير را نمى شناسم، ولى سلمان منم.»
همه، به احترام او، پياده شدند و مرکب هاى خوب را پيش آوردند و از او تقاضا کردند که بر يکى از آنها سوار شود.
او گفت: «چهارپاى خودم، براى من، از همه اينها بهتر است.»
به اين ترتيب، همه به راه افتادند. هنگامى که وارد شهر شدند، گفتند: «بايد در قصرِ استاندارى، اِجلال نزول فرماييد.» سلمان گفت: «من به شما گفتم که امير نيستم تا در دارالإماره منزل گزينم!»
او دکانى را در بازار انتخاب و از صاحب آن اجاره کرد و همان جا را مرکز حکومت و قضاوت خود قرار داد. وى تنها چيزى که با خود داشت، زيراندازى کوچک براى نشستن و ظرفى براى وضو گرفتن و عصايى براى راه رفتن بود.
در آن ايام که سلمان در آنجا حکومت مى کرد، سيل شديدى آمد و بخش عظيمى از شهر را فرا گرفت. فرياد مردم از هر سو بلند شد. گروهى فرياد مى زدند: «فرزندان ما چه شد؟ بر سر خانواده ما چه آمد؟ اموال ما به چه سرنوشتى گرفتار شد؟» سلمان زيرانداز خود را بر دوش گرفت و ظرف آب و عصاى خود را برداشت و بر يک بلندى قرار گرفت و فرمود: «هکَذا يَنْجُو الْمُخَفَّفُونَ يَوْمَ الْقيامَةِ»; اين گونه، سبکباران، در روز قيامت، اهل نجات مى شوند.(5)
بى شک، سلمان ـ که در جنگ احزاب، براى نجات لشکر اسلام، آن تدبير ويژه را پيشنهاد کرد ـ کسى نبود که از حال مردم در آن شرايط غافل شود. هدف او از اين کار، اين بوده است که با روح تجمل پرستى ايرانيان آن روز در پايتخت بزرگ ساسانى مداين، به ستيز برخيزد و به آنها که غرقِ آن زندگى بسيار پرزرق و برق و اسراف کارانه بودند، هشدار دهد و عواقب شوم اين گونه زندگانى را نشان دهد.
اين، همان است که مولا على(عليه السلام) در خطبه بالا، در جمله کوتاهى که دو کلمه بيش نيست، ولى يک دنيا معنا دارد، بيان فرموده است: «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»; سبکبار شويد تا به منزل برسيد!
اينک به سراغ کلام «شريف رضى» مى رويم که بعد از ذکر اين خطبه مى گويد:
اين گفتار امام (عليه السلام) جز سخن خدا و پيامبر اسلام، با هر سخنى سنجيده شود، بر آن، برترى خواهد داشت و از آن پيشى مى گيرد. مخصوصاً جمله «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا» کلامى است که از آن کوتاه تر و پرمعناتر، شنيده نشده است. چه سخن ژرف و عميقى! و چه جمله پرمعنا و حکمت آميزى است! اين کلام، که روح تشنه طالبان حکمت را سيراب مى کند، در کتاب خصائص درباره اهميت و عظمت اين جمله بحث کرده ايم.
* * *
پی نوشت:
1 ـ منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 301.
2 ـ «تحدوکم» از مادّه «حَدو» و «حُدى» به معناى راندن شتر همراه با آواز مخصوصى است که ساربان ها مى خوانند، سپس بر معناى گسترده ترِ «مطلقِ راندن و سوق دادن» اطلاق شده است.
3 ـ معارج نهج البلاغه، محقق بيهقى، صفحه 109.
4 ـ توجه داشته باشيد که امارت مداين، به معناى امارت بر تمام يا بخش عظيمى از ايران بود و انتخاب سلمان فارسى نيز انتخابى بجا و مناسب بود که به پذيرش اسلام واقعى از سوى ايرانيان کمک مى کرد.
5 ـ منهاج البراعة، جلد 3، صفحه 304.