جلوه تاريخ درشرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 8، ص 226
و قال عليه السّلام: ليس بلد باحقّ بك من بلد، خير البلاد ما حملك. «و فرموده است: شهرى تو را سزاوارتر از شهر ديگر نيست، بهترين شهرها آن است كه تو را بر دوش كشد - در آن آسايش داشته باشى.»
در اين معنى فراوان سخن گفته شده است، از جمله اين شعر شاعر است: فراق اهل و دوستان و همسايگان تو را از كارى كه آهنگ آن دارى باز ندارد، در هر سرزمين كه فرود آيى اهلى در قبال اهلى و وطنهايى در قبال وطنها مى يابى.
شيخ من ابو جعفر يحيى بن ابى زيد نقيب بصرى چنين سروده است: شهر خودم و سرزمين عشيره ام را در من به فراموشى دادى و از نعمتهاى تو در گرامى تر جايگاه فرود آمدم، سرودن مدايح خود را در تو چنان شروع كردم كه گويى مدايح جرول درباره خاندان شماس است.
ابو تمام هم چنين سروده است: «اى خاندان وهب، هر كجا و در هر دره كه شما باشيد همان جا جايگاه من و جايگاه هر اديبى است، همانا دل من براى شما چون جگر سوزان است براى غير شما چون دلهاى معمولى است.»
گروه بسيارى هم بر خلاف اين عقيده اند و برخى از شهرها را براى انسان از برخى ديگر سزاوارتر دانسته اند و آن را وطن نخستين و مسقط الرأس پنداشته اند.
گفته شده است: گرايش تو به وطن و محل تولدت از نژادگى و پاك زادى توست.
ابن عباس مى گفته است: اگر مردم به روزى خود همچون وطن خويش قناعت مى كردند هيچ كس از روزى شكوه نمى كرد.
و گفته شده است: همان گونه كه دايه تو را حق شير است، سرزمين تو را هم حق و حرمت وطن است.
اعراب هنگامى كه سفر مى كرده اند از خاك سرزمين خود مى برده اند كه بوى آن را استشمام كنند و چون آب مى خورده اند اندكى از آنان را در آن مى ريخته اند. فلاسفه يونان هم همين گونه رفتار مى كرده اند و شاعران هم در اين باره در اشعار خود سخن گفته اند، هنديان هم گفته اند حرمت سرزمين تو چون حرمت پدر و مادر توست.