خواستگاران حضرت فاطمه (سلام الله علیها)
۱۰ اسفند ۱۳۹۳ 0
روزى ابوبكر، عمر و سعد بن معاذ به اتفاق گروهى ديگر در مسجد گرد آمده بودند و از هر درى سخن مى گفتند. سخن از دختر پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) شد.
ابوبكر گفت : خواستگارانى كه رفته اند، پيشنهادشان رد شد. پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) فرموده است كه تعيين همسر فاطمه (سلام الله عليها) با خداست . تنها على (عليه السلام) در مورد خواستگارى تاكنون اقدامى نكرده است ، شايد به خاطر تهيدستى از انجام اين كار سرباز مى زند. با اين همه برايم روشن است كه خدا و پيامبر(صلى الله عليه و آله و سلم ) زهرا (سلام الله عليها) را براى او نگاه داشته اند.
آن گاه ابوبكر رو به دوستانش كرد و گفت : مايليد نزد وى برويم و ماجرا را برايش باز گوييم و ببينيم آيا او مايل به ازدواج است ؟
سعد بن معاذ از اين پيشنهاد استقبال كرد، سپس به اتفاق عمر و ابوبكر از مسجد خارج شدند و به جست و جوى على (عليه السلام) پرداختند. او در خانه نبود.
اطلاع پيدا كردند كه در تلاش براى معاش در نخلستان يكى از انصار به وسيله شترش به آبكشى و آبيارى نخلها مشغول است . به سويش شتافتند.
على (عليه السلام) فرمود: از كجا و به چه منظور آمده ايد؟
ابوبكر به بيان ماجرا پرداخت و در پايان گفت : من صلاح مى دانم كه هر چه زودتر در خواستگارى فاطمه (سلام الله عليها) تعجيل كنى (1).
على بن ابى طالب (عليه السلام) هنگامى كه سخن ابوبكر را شنيد، اشك در چشمان مباركش حلقه زد و فرمود: اى ابابكر! احساسات و خواسته هاى درونى مرا تحريك نمودى و به موضوعى كه از آن غافل بودم ، يادآورى كردى . به خدا سوگند همه خواستگار فاطمه اند. من هم بدين موضوع علاقه مندم . يگانه چيزى كه مرا از اين اقدام بازداشته ، فقر و تهيدستى است .
ابوبكر عرض كرد: يا على ! اين سخن را نفرماييد، زيرا دنيا و اموال دنيا در نظر خدا و رسول خدا ارزشى ندارد(2).
(1)مناقب ابن شهر آشوب ، ج 3، ص 245.
(2)بحارالانوار، ج 43، ص 125.
منبع: ۳۶۰ داستان از فضايل مصائب و كرامات فاطمه زهرا (س)،عباس عزيزى