وقایع روز نهم ذی الحجه

وقایع روز نهم ذی الحجه

۰۷ آذر ۱۳۹۵ 0 فرهنگ و اجتماع

1- روز عرفه

          به روزی  كه زائرين بيت خدا از ظهر روز نهم تا غروب شمس در عرفات مى باشند روز عرفه گويند . آدم و حوا يكديگر را در آنجا شناختند  لذا عرفات ناميدند يا  به خاطراینکه جبرئيل مناسك حج را به ابراهيم عليه‌السلام ياد داد و ابراهيم گفت : عرَفتُ عرَفتُ.يا به خاطراینکه  ابراهيم  در اين شب نيز آن واقعه ذبح پسر خود را در خواب ديد و چون روز شد عارف گرديد كه از جانب خداوند متعال مأمور است  يا به خاطراينكه آدم عليه‌السلام در آنجااعتراف به كوتاهى خود كرد.

2- شهادت جناب مسلم بن عقيل و جناب هانى بن عروة در كوفه سال ۶۰ قمری 

            يزيد پليد به عبيدالله بن زياد نوشت كه شيعيان از مردم كوفه مرا نامه نوشته اند و خبر دادند پسر عقيل به كوفه آمده و لشكر براى حسين جمع مى كند چون نامه به تو برسد به جانب كوفه برو و او را به هر حيله كه باشد به دست آورده و در بند كن يا به قتل برسان و يا از كوفه بيرون كن .عبيدالله بعد از رسيدن نامه برادرش عثمان را در بصره به جاى خود گذاشت و به طرف كوفه رهسپار شد . وقتى كه هوا تاريك بود عمامه سياه گذاشته و دهان بسته وارد كوفه شد مردم كه منتظر رسيدن امام حسين عليه‌السلام بودند  گمان كردند آن حضرت است  اظهار شادى مى نمودند تا از كثرت ازدحام عمر و باهلى به غضب آمده بانگ زد دور شويد اين عبيدالله است . مردم متفرق شدند . شب را در قصر اماره روز كرد . مردم را خبر دادند كه جمع شوند عبيد الله به منبر رفت  و خطبه خواند و كوفيان را تهديد نمود و از سرپيچى يزيد سخت بترسانيد و در اطاعت يزيد وعده جايزه داد تمام رؤساى قبائل را جمع كرد و گفت  : اگركسى را گمان بريد كه در مقام مخالفت يزيد برآيد نام او را نوشته به من دهيد . اگر در اين امر سستى كنيد مال و خون شما بر من حلال خواهد بود. مسلم از خانه مختار به خانه هانى بن عروه رفته و پنهان شد . شيعيان مخفيانه خدمت آن جناب رفتند و بيعت مى كردند تا ۲۵۰۰۰ نفر با او بيعت نمودند.  ابن زياد غلام خود مَعقل را جاسوس قرار داد كه مسلم را پيدا كرده از احوال او اطلاع دهد . معقل هر روز به بهانه شيعه و پيرو بودن خدمت حضرت مسلم مى رسيد و از اسرار شيعيان اطلاع مى يافت  و به ابن زياد خبر مى داد . هانى خود را به تمارض زده تا به مجلس آن نرود روزى ابن زياد پدر زن هانى را خواند و گفت :  چرا هانى نزد ما نمى آيد ؟ گفت : بيمار است . عبيدالله جواب داد شنيده ام خوب شده به نزد او برويد  . اگر خوب نشده به عيادت او مى روم ايشان نزد هانى رفتند . به هر نحوى بود به نزدعبيدالله آوردند . گفت : به پاى خود به سوى مرگ آمده اى ؟ مناظره او با هانى طولانى شد تامسلم را به عبيدالله تحويل دهد  .هانى حاضر نگشت مهمان خود را به او دهد تا اينكه برخوردها زياد گرديد . لذااو را در اطاقى محبوس نمودند . چون خبر هانى به مسلم رسيد مسلم فرمود : در ميان بيعت كنندگان ندا كنند كه از براى قتال بيرون آيند بر در خانه هانى مردم جمع شدند و اصحاب مسلم قصردار الاماره  را در ميان گرفتند  سنگ مى افكندند و بر ابن زياد و مادرش دشنام مى دادند. ابن زياد عده اى از اصحاب خود را براى فريفتن و تطميع اهل كوفه و بزرگانش از دارالاماره بيرون فرستاده بالاخره مردم را ترسانيدند و جمعى را تطميع كردند از سر مسلم متفرّق شدند . تا وقت شد مسلم نماز مغرب را ادا كند دید که از آن جماعت سى نفر باقى مانده بود چون بى وفائى آنها را ديد خواست از مسجد خارج شود هنوز به باب مسجد نرسيده بود كه ده نفر نيز نمانده بود .وقتى پا از مسجد بيرون گذاشت هيچ كس با او نبود . متحيرانه در كوچه ها مى گشت تا به خانه طوعه رسيد چون پسرش به خانه نيامده بود طوعه بر در خانه به انتظار او ايستاده بود . جناب مسلم او را ديد و سلام كرد . طوعه جواب سلام گفت . سپس مسلم فرمود : يا امة الله مرا سيراب كن طوعه آبى برای مسلم آورد . آن جناب خورد و در آنجا نشست . طوعه ظرف را در خانه گذاشت برگشت ديد مسلم بر در خانه او نشسته است . گفت :اى بنده خدا مگر آب نياشاميدى ؟ فرمود : بلى . گفت : برخيز و به خانه خود برو.  مسلم جواب نفرمود . دوباره طوعه كلامش را اعاده كرد مسلم همچنان خاموش بود . تا دفعه سوم طوعه گفت : برخيز من حلال نمى كنم در اين وقت از شب بر در خانه من بنشينى . مسلم برخاست  و فرمود : يا امة الله مرا در اين شهر خانه خويش نيست غريبم .آيا ممكن است به من احسان كنى و مرا در خانه خود پناه دهى ؟ طوعه گفت : قضيه شما چيست ؟  فرمود: من مسلم بن عقيل هستم كه مرا كوفيان فريب دادند از ديار خود آواره كردند   و دست از يارى من برداشتند . طوعه عرض كرد : توئى مسلم ؟ فرمود : بلى . عرض كرد : بفرما  و او را به خانه برد وبه اواطاقى داد  وطعامی برايش حاضر نمود ولى مسلم ميل نفرمود . بعد از مدتى پسر طوعه به نام بلال به خانه آمد ديد مادرش به آن اطاق رفت و آمد مى كند . پرسيد .  طوعه خواست پنهان كند ولى پسر اصرار نمود  پس طوعه خبر داد . فردا ابن زياد مردم را به مسجد جمع كرد و گفت : اى مردم مسلم گريخته . در خانه هر كس ‍ پيدا شود و به ما خبر ندهد جان و مال او هدراست و هر كه او را به نزد ما بياورد ديه مسلم را به او خواهيم داد . پسر طوعه خبر مسلم را داد . ابن زياد لشكر به در خانه طوعه فرستاد . مسلم نيز بيرون آمد و مانند شير به لشكر حمله كرد و مردم مى گريختند و جمعى را به جهنّم واصل نمود . آن جناب چنان شجاع بود که مردم را با يك دست مى گرفت و بر بام بلند پرت مى كرد آن قدر جراحت بر بدن مبارك رسيد و نيزه بر پشت او زدند كه بى تاب گشت ا  واورا  دستگير كردند و به نزد ابن زياد آوردند . بعد از اين كه مسلم وصيت هاى خود را كرد بكربن حمران ملعون در موضعى از بام قصر سر مبارك را از تن جدا نمود و رأس نازنين به زمين افتاد و از پس آن بدن مبارك را نيز به زير افكند. ابن زياد هانى را براى كشتن طلبيد . فرمان داد هانى را به بازار برند و در مكانی كه گوسفندان را خريد و فروش مى كنند گردن زنند . هانى را دست بسته از دارالاماره به آنجا آوردند .غلام ابن زياد به نام رشيد آن مظلوم را به شهادت رساند . ابن زياد سر مبارك مسلم و هانى را به يزيد فرستاد و يزيد از دروازه دمشق آويخت و به ابن زياد نامه نوشت و افعال او را ستود. مادر مسلم ام ولدی بود به نام عليه و پدرش عقيل برادر على عليه‌السلام و زنش رقيه دختر حضرت على عليه‌السلام بود و در وقت شهادت ۲۸ سال داشت و قاتل آن بزرگوار بكربن حمران احمرى بود و هانى ۸۹ ساله بود كه غلام تركى ابن زياد او را به شهادت رساند.قبر شريف مسلم بن عقيل رحمة الله عليه در جنب مسجد كوفه واقع و زيارتگاه عامّه مى باشد و قبر مبارك هانى مقابل قبر مسلم واقع شده است.

3- امام حسين عليه‌السلام از مكه صبح امروز خارج شد و به طرف عراق رهسپار گرديد .

         چنانكه در هشتم اين ماه توضيح داده شد.

4- سد ابواب صحابه و فتح باب علی عليه‌السلام بر مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

           ابن مغازلى شافعى در مناقب صفحه ۲۵۴ از حذيفه نقل مى كند که :  زماني كه اصحاب پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه آمدند خانه اى نداشتند كه در آنجا بخوابند  لذا در مسجد مى خوابيدند . پيغمبر فرمود : در مسجد نخوابيد . زيرا محتلم مى شويد . مردم در اطراف مسجد خانه ها ساختند و درها را به طرف مسجد گذاشتند . حضرت معاذبن جبل را به نزد ابوبكر وعمر و عثمان و حمزه فرستاد كه درهاى خود را مسدود كنيد و از مسجد خارج شويد و آنها عرض كردند : سمعا و طاعة . درهاى خود را به مسجد بستند و على در اين موضوع متردد بود . پيغمبر اسلام خانه اى بنا كرد و فرمود : اسكن ظاهرا مطهرا  یعنی على بنشين در اين خانه كه تو پاكيزه و پاك شده اى .  حمزه عرض كرد : يا محمد ما را از مسجد خارج مى كنى و پسران عبدالمطلب را سكونت مى دهى ؟ حضرت فرمود : نه. هرگاه در اختيار من بود غير از شما كسى را نمى گذاشتم . والله اين اجازه را     خود خداوند به على اعطاء كرد . شيخ عبدالله حنفى در ارجح المطالب ص ۱۴۵ اين خبر را ثبت كرده است .

         حاكم در مستدرك جلد سوم ص ۱۲۵ مى نويسد : پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : تمام درها را ببنديد مگر باب على را، مردم اعتراض ‍ كردند حضرت بلند شد و به خدا حمد كرد فرمود من امر شده از طرف خداوند تمام درهائي كه به مسجد باز مى شود ببندم مگر باب على را و شما اعتراض كرديد البته والله من درى را نبستم و درى را نگشادم مگر خداوند دستور داده و من نيز تابع شدم.

       احمد بن حنبل در مسند جلد چهارم ص ۳۶۹ نقل مى كند که : حضرت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود : تمام درهائي كه به مسجد باز مى شود ببنديد مگر باب على را.

5- وفات آيت الله العظمى آقاى سيد ابوالحسن اصفهانى  در نجف الاشرف در سال ۱۳۶۵ قمرى

               این بزرگوار صاحب كتاب نفيس وسيلة النجاة در فقه  و فقيهى اصولى و رجالى و معقولى و منقولى و اشهر مراجع آن وقت بود و مردى كريم الطبع و سخى و داراى اخلاق فاضله بود .

               در تاريخ آمده است که :  در سال ۱۳۴۱ دولت عراق به تحريك بيگانگان مراجع نجف و كربلا و كاظمين را به ايران تبعيد نمود كه در رأس آنها علامه اصفهانى قدس سرّه بود . اين بزرگوار مخالفت شديد با استعمارگران انگليس مى كرد كه مى خواستند امتياز نهرين فرات و دجله را به دست گيرند و دولت عراق نيز موافقت مى نمود كه به آنها واگذار كند ايشان به عنوان اعتراض از نجف به كربلا آمدند ولى دولت عراق ايشان را به ايران تبعيد نمود . مردم ايران و علما از ايشان استقبال نمودند و معظم له وارد قم گرديد . احمد شاه با جماعتى از وزراء به دست بوسى اين بزرگوار به قم مشرف شد . تقريبا هفت ماه در قم اقامت كردند و به تدريس و مباحثه پرداختند . فضلاء و دانشمندان از فيوضات ايشان برخوردار شدند . اين بزرگوار شخصى صبور بود . فرزندش ‍ جناب آقاى سيد حسن را در بين نماز مغرب و عشاء به قتل رساندند و در سن ۷۰ سالگى داغ اين فرزند را به دل نهاد ولى قاتل را عفو كرد و مانند اجداد طاهرينش صبرنمود و رحلت اين عالم بزرگ سبب شد حزب توده در ايران منحل و از بين برود.

منبع:
کتاب حوادث الایام ، سید مهدی مرعشی نجفی
 

 

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث