داستانهایی از زندگى امام حسن عليه السلام

داستانهایی از زندگى امام حسن عليه السلام

۱۳ اسفند ۱۳۹۳ 0 اهل بیت علیهم السلام

 امام حسن علیه السلام:
هلاكت انسان در سه چيز است تكبر حرص حسد. (1)

تحليل سخن سياسى دشمن  

معاويه سخن حساب شده را در بين مردم مطرح كرد كه در ظاهر بيان ويژگيهاى اخلاقى برخى از طوايف بوده بود. او گفت : طايفه بنى هاشم انسانهايى بخشنده اند پس هر گاه فردى از بنى هاشم دست از بخشش بردارد شباهت خود را به طايفه خويش ازدست داده است .
و (زبیرها) بردبارند پس هر گاه يكى از آنها بردبارى خود رااز دست بدهد شباهتى به خود ندارد.
و (مخزومى ها) به تكبر معروفند و هرگاه كسى از آنها اين صفت را نداشته با شد به طايفه هود شباهت ندارد.
اين سخن معاويه به امام حسن عليه السلام رسيد: حضرت فرمود: چه زيركانه سخن گفته است او خواسته است كه بنى هاشم اموال خود را ببخشند فقير گردند و اين فقر سبب ضعف آنها شود وزبيرهاى جنگ براه اندازند و سرگرم شمشير كشى گردند و يكديگر را نابود كنند و مخزومى ها با تكبر بر ديگران مورد كينه آنها گيرند ولى بنى اميه برد بارى كنند و مورد محبت مردم قرار گيرند. (2)

پاسخگويى به انتقاد ديگران  

 امام حسن عليه السلام با لباسى فاخر و وضعى آراسته و قيافه اى جذاب سوار بر مركب خود شد و از منزل بيرون آمد، در بين راه يك يهودى فقير با لباسهاى كهنه و اندامى ضعيف و لاغر به او برخورد كرد، از امام عليه السلام خواست توقف كند آنگاه ، در برابر او ايستاد و گفت : يا بن رسول اللّه ! جد تو (رسول خدا صلى اللّه عليه و آله ) مى فرمود:
الدنيا سجن المومن و جنه الكافر.
دنيا زندان مومن و بهشت كافر است .
و تو مومن هستى و من كافرم ولى دنيا را نمى بينم مگر اينكه بهشت توست ، از آن برخوردارى و لذت مى برى و زندان من است كه سختى و فقرش مرا هلاك كرده است .
 امام عليه السلام سخن او را شنيد فرمود: اى پيرمرد! اگر به آنچه خداوند تعالى براى من و مومنين در بهشت آماده كرده است بنگرى كه هيچ چشمى آن را نديده و هيچ گوشى آن را نشنيده است خواهى فهميد كه من قبل از ورودم به آنجا در اين دنيا در زندانى تنگ بسر مى برم و اگر به آنچه خداوند از آتش و بدبختى و عذاب آخرت براى تو و هر كافر ديگر آماده كرده است بنگرى خواهى فهميد كه تو قبل از رفتن به عالم آخرت در اين دنيا در بهشتى وسيع و نعمتى كامل بسر مى برى . (3)

ترحم بر حيوانات  

نجيح گويد: حسن بن على عليه السلام را ديدم كه مشغول خوردن غذا بود و سگى روبروى او قرار گرفته بود، هر لقمه اى كه مى خورد يك لقمه هم به آن سگ مى داد.
عرض كردم : يابن رسول اللّه ! اين سگ را از خود دور نمى كنى ؟
حضرت فرمود: رهايش كن زيرا من از خداوند حيا مى كنم كه جاندارى به من نگاه كند و من بخورم و به او نخورانم . (4)

نمونه زيباى بزرگوارى  

روزى يكى از مردم شام وارد مدينه شد و ديد امام حسن عليه السلام بر اسبى سوار است ، شروع كرد او را مورد لعنت قرار دهد اما امام عليه السلام چيزى به او نگفت . وقتى بدگوئى او به پايان رسيد آن حضرت جلو رفت و بر او سلام كرد و خنديد و فرمود: اى پيرمرد گمان مى كنم در غریب باشى و شايد اشتباه گرفته اى . اگر از آنچه گفتى طلب عفو كنى تو را مى بخشيم و اگر از ما در خواستى داشته باشى عطا خواهيم كرد، اگر راهنمائى بخواهى تو را راهنمائى مى كنيم و اگر كارى داشته باشى براى تو انجام مى دهيم ، اگر گرسنه باشى تو را سير خواهيم كرد و اگر عريان تو را خواهيم پوشاند، اگر نيازمند باشى تو را غنى مى كنيم و اگر مسكن بخواهى تو راجاى خواهيم داد، اگر هر حاجتى دارى بر آورده مى كنيم و اگر مسافرى به سوى ما بيا و اثاث خود را نزد ما بگذار و مهمان ما باش تا وقت رفتن آنها را به تو باز مى گردانيم زيرا ما جاى وسيع و مال فراوان داريم .
وقتى آن مرد اين سخنان امام عليه السلام را شنيد گريه كرد و گفت : اشهدانك خليفه اللّه فى ارضه ، اللّه اعلم حيث يجعل رسالته (شهادت مى دهم كه تو خليفه خدا در زمين او هستى خدا بهتر مى داند كه رسالتش را در چه كسى قرار دهد) تا به حال تو و پدرت مبغوضترين خلق خدا در نزد من بوديد اما الان تو بهترين خلق خدا نزد من مى باشى و اثاث و لوازم خود را به منزل آن حضرت برد و تا زمانى كه درمدينه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدان به محبت او گرديد. (5)

پاسخ به مروان  

روزى مروان بن حكم كه از دشمنان اسلام و ائمه عليهم السلام بود امام حسن عليه السلام را مورد بدگوئى قرار داد.
وقتى بدگوئى او به پايان رسيد حضرت به او فرمود: من تلافى نمى كنم خداوند پاسخ تو را بدهد، اگر در آنچه گفتى راستگو هستى خداوند پاداش راستگوئى تو را بدهد و اگر دروغگو هستى خداوند جزاى دروغگوئيت را بدهد و خداوند شديدتر از من از تو انتقام خواهد گرفت .
امام عليه السلام دو برخورد متفاوت را با دو نفر بدگو اعمال كرد و علت تفاوت رفتار او در داستان قبلى و فعلى به روحيه و اهداف بدگويان مربوط مى شود. اولى فريب معاويه را خورده بود و امام عليه السلام با برخورد مشفقانه خود او را هدايت كرد اما مروان خود شيطانى بزرگ بود كه هيچ زمينه هدايت نداشت و امام عليه السلام به او جوابى عادلانه داد. (6)

گرايشهاى باطل مردمى  

روزى معاويه به امام حسن عليه السلام گفت : من از تو بهترم .
امام عليه السلام فرمود: چرا اى پسر هند؟
معاويه جواب داد: زيرا مردم با من هستند و بدور من جمع شدند و به دور تو اجتماع نكردند.
امام عليه السلام فرمود: اين سخن تو بدور از حقيقت است و همراهى مردم با تو بخاطر خبى تو نيست اى فرزند هند جگر خوار.
کسانى كه بدور تو جمع شده اند دو دسته اند: عده اى كه مطيع و راضى هستند و عده اى كه از روى اكراه و نارضايتى بدور تو جمع شدند، اما اطاعت كننده از تو خدا را معصيت كرده است و كسانى كه با اجبار با تو همراه شدند بر اساس گفته خداوند در قرآن معذورند و حاشا كه من به تو بگويم من بهتر از تو هستم ، زيرا در تو خيرى وجود ندارد تا من بهتر از تو باشم . اما بدان كه خداوند مرا از صفات پست پاك گردانيده است همان گونه كه تو را از فضايل دور داشته است .
امام حسن عليه السلام با اين سخنان ارزشمند خود بيان فرمود كه گرايشهاى مردمى هميشه حق نيست ممكن است زمانى مثل زمان پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله يا زمان نهضت اسلامى ايران به رهبرى امام خمينى گرايش مردم حق باشد و زمانى مثل معاويه يا افراد ديگر كه موارد آن فراوان است باطل باشد.
بنابراين گرايشهاى مردمى هميشه راه حق نيست . بله در مواردى راه حل است . و اين درس بزرگى است كه امام عليه السلام به تاريخ داده است . چه اينكه گرايش مردم به امام خمينى در اول انقلاب اسلامى حق بود اما گرايش آنها به بنى صدر اولين رئيس جمهور نظام اسلامى در ايران باطل بود. معيار گرايشهاى حق تطبيق آنها با احكام و ارزشهاى الهى و اسلام ناب محمدى است . (7)

خوش برخوردى با ديگران  

امام حسن عليه السلام دوستى شوخ طبع داشت . روزى به خدمت او رسيد. امام عليه السلام فرمود: شب را چگونه صبح كردى ؟
او در جواب گفت : يابن رسول اللّه ! شب را بر خلاف رضاى خود و خدا و شيطان به صبح آوردم .
امام عليه السلام خنديد و فرمود چگونه ؟
عرض كرد: خداى عزوجل دوست دارد كه او را اطاعت كنم و مرتكب معصيت او نشوم و من چنين نيستم و شيطان دوست دارد معصيت خدا كنم و او را اطاعت نكنم و اين چنين هم نيستم و خودم دوست دارم هرگز نميرم و اين گونه نمى باشم .
از اين داستان استفاده مى شود كه امام عليه السلام با همه ابهت و بزرگى كه داشتند به گونه اى با ديگران برخورد مى كردند كه آنها براحتى در محضر او بلكه با خود او شوخى مى كردند و حضرت گوش مى دادند و مى خنديدند. (8)

جود و بخشش  

روزى مردى در برابر امام حسن عليه السلام ايستاد و گفت : اى پسر امير المؤ منين ! به خدائى كه به تو نعمت بخشيده است قسم مى دهم كه حق مرا از دشمنم بگيرى كه بسيار مستبد و ظالم است ، نه به پير مرد احترام مى گذارد و نه به كودك رحم مى كند.
امام عليه السلام كه تكيه داده بود با شنيدن سخنان او از جا حركت كرد و گفت : دشمن تو كيست تا حقت را از او بگيرم ؟
آن مرد گفت : فقر.
امام عليه السلام مدتى سر به زير انداخت ، آنگاه سرش را بسوى خادم خود بلند كرد و به او فرمود: آنچه پول نقد هست بياور. خادم پنجاه هزار درهم آماده كرد.
امام عليه السلام فرمود: همه را به آن مرد بده ، سپس به او فرمود: به همان قسمهائى كه به من دادى قسمت مى دهم كه هرگاه دشمن ظالم تو دوباره آمد به نزد من آيى . (9)

پوشيدن لباسهاى زيبا  

هرگاه امام حسن عليه السلام به نماز مى ايستاد بهترين لباس خود را مى پوشيد.
به او گفته شد: يابن رسول اللّه چرا بهترين لباس خود را مى پوشى ؟
حضرت فرمود:
ان اللّه جميل ، يحب الجمال ، فاتجمل لربى .
خداوند زيباست و زيبائى را دوست دارد و من خود را براى خدا آراسته مى كنم .
و خداوند فرموده است : زينتهاى خود را بهنگام عبادت در برگيريد.
و من دوست دارم بهترين لباسهايم را بپوشم . (10)

قطع رابطه با دشمنان  

معاويه كه مروان بن حكم را فرماندار مدينه قرار داده بود روزى براى او نامه نوشت كه دختر عبداللّه بن جعفر (برادر زاده امير المؤ منين عليه السلام ) را براى پسرش يزيد خواستگارى كند و اضافه كرده بود كه هر مقدار پدرش مهريه تعيين كند مى پذيرم و هر اندازه بدهى داشته باشد مى پردازم ضمن اينكه اين وصلت سبب صلح بين بنى هاشم و بنى اميه خواهد شد.
مروان را بدنبال عبداللّه بن جعفر فرستاد تا دختر او را به عقد يزيد در آورد اما عبداللّه گفت : اختيار دختران ما با حسن بن على عليهماالسلام است و بايد با او صحبت كنى . مروان نزد امام عليه السلام رفت تا براى يزيد خواستگارى كند.
امام عليه السلام فرمود: هر كس را مى خواهى جمع كن تا نظر خود را در آن جمع بيان كنم .
بزرگان طايفه بنى هاشم و بنى اميه جمع شدند آنگاه مروان برخاست و پس از حمد و ثناى خداوند گفت :
معاويه به من دستور داده است تا زينب دختر عبداللّه بن جعفر را براى يزد بن معاويه خواستگارى كنم و گفته است : هر اندازه پدرش مهريه تعيين كند مى پذيرم و هر مقدار پدرش قرض داشته باشد ادا مى كنم و اين وصلت سبب صلح دو طايفه بنى اميه و بنى هاشم مى گردد.
يزيد بن معاويه همسر بى نظيرى است و به جان خودم سوگند افتخار شما به يزيد بيش از افتخار يزيد به شماست ، يزيد كسى است كه به بركت چهره او از ابر طلب باران مى شود! سپس سكوت كرد و در جائى نشست .
امام حسن عليه السلام پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: اما در مورد مهريه كه گفتى هر مقدار پدرش تعيين كند، ما بيش از سنت پيامبر اكرم صلى اللّه عليه و آله كه براى دختران و خويشاوندان تعيين مى كرد نمى خواهيم .
اما درباره اداى قرض پدرش ، چه وقت زنان ما قرضهاى پدرانشان را ادا كرده اند كه زينب چنين كند؟
اما درباره صلح طايفه بنى هاشم و بنى اميه دشمنى ما با شما براى خدا و در راه خداست ، بنابراين بخاطر دنيا با شما صلح نخواهيم كرد.
و اما اينكه افتخار ما به يزيد بيش از افتخار يزيد به ما است اگر ارزش حكومت بر مردم بيش از ارزش نبوت از سوى خداوند است ما به يزيد افتخار مى كنيم اما اگر نبوت ارزش بيشترى از حكومت دارد او بايد به وجود ما افتخار كند.
اما اين كه گفتى به بركت چهره يزيد از ابر طلب باران مى شود اين حرف جز براى اهلبيت رسول اللّه صحيح نمى باشد و تنها به بركت چهره آنها طلب باران مى شود.
نظر ما بر اين است كه دختر عبداللّه را به عقد پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم و من هم اكنون او را به عقد قاسم در آوردم و مهريه او را يك زمين مزروعى در مدينه قرار دادم كه ده هزار دينار آن را مى خرند و اين زمين براى آنها كافى است .
مروان گفت : آيا اين گونه با ما صحبت مى كنيد؟
امام حسن عليه السلام فرمود: هر يك از اين پاسخها در برابر هر يك از سخنان شماست .
مروان كه در انجام ماموريت خود شكست خورد مسائلى كه گذشته بود را طى نامه اى به معاويه اطلاع داد. (11)

نهى از قهقهه  

روزى امام حسن عليه السلام از محلى مى گذشت چشمش به مردى افتادكه قهقهه مى زند نزد او رفت و فرمود: آيا مى دانى كه در روز قيامت وارد آتش جهنم مى شوى ؟
او پاسخ داد: آرى .
امام عليه السلام فرمود: آيا مى دانى كه از افرادى هستى كه از آن خارج مى شوى ؟
جواب داد: خير مطمئن نيستم .
امام عليه السلام تو كه نمى دانى كه حتما از جهنم خارج خواهى شد چگونه قهقهه مى زنى ؟ (12)

توجه به خدا  

 امام حسن عليه السلام وقتى وضو مى گرفت اعضاى بدنش مى لرزيد و رنگش زرد مى شد.
گفته شد چرا به هنگام وضو اعضاى بدن شما مى لرزد و رنگ چهره شما زرد مى شود؟
حضرت فرمود: حق است بر هر كسى كه در برابر پروردگار مى ايستد رنگش زرد شود و اعضايش به لرزه در آيد.
و هر گاه به درب مسجد مى رسيد سر خود را بالا مى كرد و مى گفت :
الهى ضيفك ببابك يا محسن قداتاك المسيئى ، فتجاوز عن قبيح ماعندى بجميل ما عندك يا كريم .
خدايا مهمان تو به درب خانه توست ، اى نيكوكار! گنهكار بسوى تو آمد پس به خوبيهاى خود از بديهاى من در گذر. (13)

عفو و بخشش امام عليه السلام  

امام حسن عليه السلام غلامى داشت . او مرتكب خلافى شد كه بايد تنبيه مى شد. حضرت دستور داد كه غلام را تازيانه زنند.
غلام به امام عليه السلام عرض كرد: اى مولاى من در قرآن آمده است :
والعافين عن الناس (آنان كه خطاى ديگران را مى بخشند).
حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد هستى ودو برابر آنچه به تو مى دادم خواهم داد. (14)

گره گشائى از مومن

مردى خدمت امام حسن عليه السلام رسيد و عرض كرد: پدر و مادرم فدايت باد مرا به بر آوردن حاجتى يارى نما.
امام عليه السلام براى بر آوردن نياز او بدنبالش حركت كرد تا در بين راه به امام حسين عليه السلام رسيدند كه به نماز ايستاده بود. امام عليه السلام به آن فرمود: چرا از ابى عبداللّه (حسين بن على عليه السلام ) كمك گرفتى ؟
آن مرد عرض كرد: پدر و مادر فدايت باد به او مراجعه كردم فرمود مشغول اعتكاف است .
امام عليه السلام فرمود: اگر تو را يارى مى كرد از يك ماه اعتكاف برايش بهتر بود. (15)

روش تهنيت  

خداوند پسرى را نصب امام حسن عليه السلام كرد. قريش براى تهنيت مولود به محضر آن حضرت آمدند و گفتند: قدم اين پهلوان بر تو مبارك باد. امام عليه السلام فرمود: اين چه حرفى است شايد پهلوان نباشد.
جابر گفت : يابن رسول اللّه ! چگونه بگوييم ؟
امام عليه السلام فرمود وقتى خداوند پسرى به شما داد و براى مباركباد او رفتيد بگوئيد: خداى بخشنده را شكرگزار باش مبارك است . خداوند او را به دوران جوانى رساند و نيكوكاريش را نصب تو گرداند. (16)

يك موعظه  

امام حسن عليه السلام در يك روز عيد فطر بر مردمى گذر كرد كه بازى مى كردند و مى خنديدند. حضرت بالاى سر آنها ايستاد و فرمود: راستى كه خداوند ماه رمصان را ميدان مسابقه خلق خود ساخته است تا به وسيله اطاعت از او بر رضايتش پيشى كردند و نااميد گشتند.
تعجب بسيار است از انسانهاى خندان و بازيگر در امروز كه به نيكوكاران در آن پاداش دهند و بيهوده كاران زيان ببيند به خدا سوگند اگر پرده برداشته شود خوب بفهمد كه نيكوكار در كنار نيك خويش است و بد كار گرفتار بد كارى خود مى باشد، آنگاه از آنهاگذشت . (17)

موعظه امام حسن عليه السلام  

مردى كه به محضر امام حسن عليه السلام رسيد و از او خواست تا وى را موعظه كند.
امام عليه السلام فرمود: مبادا مرامدح كنى كه من خود را بهتر از تو مى شناسم و يا تكذيبم نمائى كه دروغگو راى و نظرى ندارد، يا نزد من از كسى غيبت كنى .
آن مرد گفت : اجازه مى دهيد برگردم ؟
حضرت فرمود: بله هرگاه بخواهى مى توان برگردى . (18)

شيعه حقيقى  

مردى به امام حسن عليه السلام گفت : من از شيعيان شما هستم .
م عليه السلام فرمود: اى بنده خدا اگر مطيع امر و نهى ما هستى راست مى گوئى و اگر اين گونه نيستى با ادعاى مقام بلند تشيع كه از آن بهره مند نيستى برگناهان خود نيفزا و به نگو من از شيعيان شما هستم . بلكه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نيكى و بسوى نيكى هستى .

پانویس:

1. بحار الانوار، ج 78، ص 111.
2.  بحارالانوار، ج 44، ص 106 و 107.
3. محجة البيضاء، ج 4، ص 218 و 219.
4.  بحار الانوار، ج 43، ص 352.
5.  بحارالانوار، ج 43، 344.
6. بحارالانوار، ج 44، ص 104.
7. بحارالانوار، 44، 104.
8. بحارالانوار، ج 44، ص 110.
9.  بحارالانوار، ج 43، ص 350.
10. سوره اعراف ، آيه 31.
11.  وسائل الشيعه ، ابواب لباس المصلى ، ج 2، ص 331.
12. بحارالانوار، ج 44، ص 119 و 120.
13.  ان منكم الاواردها. سوره مريم ، آيه 71.
14. مجمع البيان ، ج 6، ص 526.
15. بحارالانوار، ج 43، 352.
16.  اصول كافى ، باب السمعى فى حاجة المومن .
17. تحف العقول ، بخش مربوط به امام حسن عليه السلام .
18.  تحت العقول .


منبع:

قصه های تربیتی چهارده معصوم(محمد رضا اکبری)

کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث