پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 7، ص: 702-698
ظهور اسلام همچون بهاران بود
امام(عليه السلام) در فصل سابق بحث غرّايى درباره عظمت اسلام و ويژگيهاى مهمّ آن، ضمن تعبيرات عميق و گويايى بيان فرمود. به دنبال آن در اين فصل درباره آورنده اين دين; يعنى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) و مخصوصاً شرايط بسيار سختى که در آن شرايط، پيامبر(صلى الله عليه وآله) قيام کرد، سخن مى گويد. در فصل آينده اهميّت قرآن مجيد را که مهم ترين معجزه پيامبر اکرم و قانون اساسى اسلام است، مطرح مى کند.
در اين فصل ـ همان گونه که گفته شد ـ بيش از همه چيز روى شرايط سخت عصر جاهليّت و زمان قيام پيامبر اکرم انگشت مى نهد و ضمن چهارده جمله کوتاه، ويژگيهاى آن زمان را بر مى شمرد و مى فرمايد: «خداوند سبحان محمّد(عليه السلام) را هنگامى به حق مبعوث ساخت که دنيا به پايانش نزديک شده، و نشانه هاى آخرت مشرف شده بود، روشنايى نشاط انگيز آن به ظلمت گراييده و اهل خود را در رنج و مشقّت، بر سر پا نگه داشته بود»; (ثُمَّ إِنَّ اللّهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً ـ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ ـ بِالْحَقِّ حِينَ دَنَا مِنَ الدُّنْيَا الاِْنْقِطَاعُ، وَ أَقْبَلَ مِنَ الاْخِرَةِ الاِْطِّلاَعُ(1)، وَ أَظْلَمَتْ بَهْجَتُهَا بَعْدَ إِشْرَاق، وَ قَامَتْ بِأَهْلِهَا عَلَى سَاق(2)).
در ادامه مى افزايد: «در زمانى که بسترش ناهموار و حياتش رو به زوال مى رفت، عمرش پايان مى گرفت و علامات زوالش نزديک شده بود»; (وَ خَشُنَ مِنْهَا مِهَادٌ(3)، وَ أَزِفَ(4) مِنْهَا قِيَادٌ(5)، فِي انْقِطَاع مِنْ مُدَّتِهَا، وَاقْتِرَاب مِنْ أَشْرَاطِهَا(6)).
سپس مى افزايد: «اهلش در حال نابودى، حلقه هايش درهم شکسته، اسبابش از هم گسيخته، پرچمهايش کهنه و پوسيده، عيوبش آشکار شده و طول عمرش به کوتاهى گراييده بود»; (وَ تَصَرُّم(7) مِنْ أَهْلِهَا، وَ انْفِصَام مِنْ حَلْقَتِهَا، وَ انْتِشَار مِنْ سَبَبِهَا، وَ عَفَاء(8) مِنْ أَعْلاَمِهَا، وَ تَکَشُّف مِنْ عَوْرَاتِهَا، وَ قِصَر مِنْ طُولِهَا).
اين تعبيرات چهارده گانه، همه اشاره به اين است که جهان رو به زوال مى رود و ما در بخش آخرين آن قرار گرفته ايم. امکانات، نعمتها، مواهب و استعدادها در همه ابعاد رو به زوال است.
سپس مى فرمايد: «در چنين شرايطى، خداوند پيامبر را ابلاغ کننده رسالتش قرار داد و سبب کرامت و افتخار امّتش; همچون فصل بهار براى اهل زمانش بود و مايه سربلندى ياران و اسباب شرف انصارش»; (جَعَلَهُ اللّهُ بَلاَغاً لِرِسَالَتِهِ، وَ کَرَامَةً لاُِمَّتِهِ، وَ رَبِيعاً لاَِهْلِ زَمَانِهِ، وَ رِفْعَةً لاَِعْوَانِهِ، وَ شَرَفاً لاَِنْصَارِهِ).
آرى! اين پيامبر بزرگ در بخش پايانى جهان، بهار خرّم و سرسبز آفريد و پيروان خود را به اوج افتخار و قلّه پيروزى رساند و همه را از برکات وجود خود برخوردار کرد و در آن شام تيره، خورشيد درخشانى طالع ساخت.
پاسخ به يک سؤال مهم:
با توجه به آنچه در بالا آمد قسمت اعظم عمر دنيا گذشته و آنچه باقى مانده، بخش کمتر آن است، از آيات مختلف قرآن نيز همين معنا به خوبى استفاده مى شود. در آيه يک سوره انبيا مى خوانيم: «(اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَهُمْ فِى غَفْلَة مُّعْرِضُونَ); حساب مردم به آنان نزديک شده، در حالى که در غفلت اند و روى گردانند».
در نخستين آيه سوره قمر آمده است: «(اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانْشَقَّ الْقَمَرُ); قيامت نزديک شد و ماه از هم شکافت» و در آيه شش و هفت سوره معارج مى خوانيم: «(إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً * وَنَرَاهُ قَرِيباً); آنها پايان جهان را دور مى بينند و ما نزديک مى بينيم» و آيات ديگر.
اکنون اين سؤال پيش مى آيد که مگر عمر دنيا چه اندازه است که بيشتر آن گذشته باشد؟ حدود 14 قرن از بعثت رسول خدا مى گذرد و ممکن است قرون زياد ديگرى نيز به همين منوال بگذرد، در حالى که ما اثرى از زوال دنيا و آغاز قيامت احساس نمى کنيم.
مفسّران نهج البلاغه در اينجا گفتگوى زيادى دارند; گويى در بن بست قرار گرفته و هر کدام راهى براى گشودن بن بست جستجو مى کنند. و بعضى نيز بعد از گفت و گوهاى زياد، اعتراف به عجز کرده و سکوت را شايسته تر مى شمرند.
جالب اينکه درباره مقدار عمر دنيا هر کس چيزى گفته است، بعضى 5 هزار سال، بعضى 7 هزار و بعضى 12 هزار و بعضى بيشتر از آن شمرده اند و شگفت تر اينکه بعضى مقدار اضافى از ماهها و روزها را نيز در کنار سالها قيد کرده اند، در حالى که به نظر مى رسد هيچ کدام مدرک معتبرى بر گفتار خود ندارند و سخن همه آنها بر حدس و گمان استوار است و به اصطلاح تيرى است در تاريکى. بهتر آن است که ما بى آنکه در صدد تعيين عمر دنيا به سال و ماه و روز باشيم به سراغ پاسخ سؤال فوق برويم و ببينيم چگونه باقى مانده عمر دنيا در برابر گذشته آن مقدار کمى است؟
در اينجا پاسخهاى متعددى ذکر شده که از همه بهتر پاسخ زير است:
دانش امروزى و همچنين روايات اسلامى، تاريخى طولانى براى زندگى انسانها بر صفحه زمين قائل هستند که در مقايسه با آن، باقى مانده عمر انسان بر روى زمين، ممکن است کوتاه باشد. در پاره اى از روايات، آمده است «آيا گمان مى کنيد که خداوند هيچ مخلوقى غير از شما انسانها نيافريد، در حالى که قبل از شما هزاران نسل انسان بوده و شما در آخر آنها قرار داريد».(9)
بنابراين آنچه در بخش بالا از اين خطبه آمده است و همچنين اشاراتى که در آيات مختلف قرآن به اين مسئله شده که باقى مانده عمر دنيا کوتاه است، مشکلى ايجاد نمى کند.
تفسير ديگرى که براى تعبيرات بالا ذکر شده اين است که منظور از انقطاع و روى آوردن آخرت، پايان زندگى انسان ها يا امّت هاست، زيرا مدّت عمر آدمى کوتاه است و چيزى نمى گذرد که مرگ او فرا مى رسد. اگر خوب در جمله هاى چهارده گانه بالا دقّت کنيم تصديق خواهيم کرد که اين تفسير با همه آن جمله ها سازگار نيست.
***
نکته:
آرى او بهار بود!
امام(عليه السلام) در پايان اين بخش، اشاره به افتخار آفرينى پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) درباره پيروانش فرموده، او را به منزله فصل بهار براى اهل زمانش و مايه شرف و رفعت اعوان و انصارش دانسته است.
هرگاه نگاهى به تاريخ عصر جاهليّت بيفکنيم و بعد تحوّل وا نقلابى را که بر اثر قيام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) پديد آمد در نظر بگيريم حقيقت جمله هاى بالا را به خوبى درک خواهيم کرد. عرب جاهلى که به عنوان انسانى نيمه وحشى محسوب مى شد و فاقد هرگونه موقعيت اجتماعى و تاريخى بود در سايه قيام پيامبر اکرم(صلى الله عليه وآله) چنان عظمتى پيدا کرد که در تاريخ عالم بى سابقه يا کم سابقه بود. پيروان پيغمبر اسلام اعم از عرب و عجم نه تنها حکومت گسترده اى بر بخش عمده جهان آن روز تشکيل دادند، بلکه قلّه هاى علم و دانش را نيز فتح نمودند; آنچنان که علوم اسلامى سرانجام سرچشمه انقلاب علمى اروپا و به اصطلاح «رنسانس» شد و هم اکنون نيز اگر مسلمانان به گذشته خود بازگردند و ارزشهاى اسلامى را زنده کنند، باز از پيشروان و پيشتازان در صحنه هاى علمى و سياسى و اقتصادى خواهند بود.
***
پی نوشت:
1. «اطّلاع» از ريشه «طلوع» به معناى ظاهر شدن گرفته شده و به معناى سرکشيدن و آگاهى گرفتن و مشرف بر چيزى شدن.
2. «ساق» در اصل به معناى ساق پاست و چون براى انجام کارهاى مشکل و پيچيده، انسان ناچار است بر ساق پا بايستد، اين واژه کنايه از شدّت و مشقّت است.
3. «مهاد» در اصل به معناى بستر است. (مانند مهد) سپس به زمين هاى صاف و گسترده، اطلاق شده است.
4. «أزف» از ريشه «ازوف» بر وزن «وقوف» به معناى نزديک شدن گرفته شده است.
5. «قياد» از «قيد» به معناى در بند کشيدن گرفته شده و «قياد» طنابى است که آن را در گردن حيوان و مانند آن مى افکنند و به پيش مى کشند. جمله «ازف منها قياداً» به اين معناست که گويى طنابى به گردن دنيا افکنده اند و آن را به سوى پايانش مى کشانند.
6. «اشراط» جمع «شرط» بر وزن «شرف» به معناى علامت است.
7. «تصرّم» از ريشه «صرم» بر وزن «سرو» به معناى قطع و بريدن گرفته شده است و «تصرّم» به معناى پايان گرفتن به کار مى رود.
8. «عَفاء» به معناى مصدرى و اسم مصدرى به کار مى رود; يعنى زوال و اضمحلال. عفو و گذشت نيز از همين معنا گرفته شده است; زيرا بر اثر عفو گناهان گذشته مضمحل مى شود.
9. بحارالانوار، ج 54، ص 336. مرحوم علامه طباطبايى در جلد چهارم الميزان در ذيل آيه يک سوره نساء بحث مفيدى در اين زمينه آورده اند.