پيام امام اميرالمؤمنين عليه السلام، ج 3، ص: 54-48
تا مى توانيد توشه برگيريد:
در ادامه بحث گذشته، امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه، اشاره به سه نکته ديگر مى کند که مکمّل دستورات شش گانه پيشين است.
نخست هشدار مى دهد که: «ميان شما و بهشت و دوزخ فاصله اى جز فرا رسيدن مرگ نيست» (وَ مَا بَيْنَ أَحَدِکُمْ وَ بَيْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلاَّ الْمَوْتُ أَنْ يَنْزِلَ بِهِ).
اشاره به اين که اگر به شما هشدار دادم که آماده مرگ شويد و با اَعمال صالح، بر اجل خود پيشى بگيريد به خاطر اين است که فاصله ميان شما، و بهشت و دوزخ، بسيار کوتاه است; در يک لحظه مرگ فرا مى رسد و خود را در ميان بهشت يا دوزخ (به تناسب اعمالتان) مى بينيد.
آنها که آگاه و بيدارند کوتاهى اين فاصله را به خوبى درک مى کنند و به مقتضاى (إِقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ)(1) آن را از نظر زمانى، نزديک مى بينند و به مقتضاى (إِنَّهُمْ يَرَوْنَهُ بَعِيداً وَ نَرَاهُ قَرِيباً)(2) آن را از نظر مکان نيز، نزديک مشاهده مى کنند.
بديهى است اين سخن اشاره به قيامت صغرا است نه قيامتِ کبرا; توضيح اين که، انسانها داراى دو قيامتند:
1- قيامت کبرا که تمامى اوّلين و آخرين، در يک زمان معيّن در صحنه محشر حضور مى يابند و به حساب همه انسانها رسيدگى مى شود، نيکوکاران مشمولِ عنايات حقّ و برخوردار از بهشت برين مى شوند و بدکاران به کيفر اعمالشان راهى دوزخ مى شوند.
2- قيامت صغرا که با مرگ هر کس فرا مى رسد; رابطه او با دنيا قطع شده، پرونده اَعمال بسته مى شود و نشانه هاى رحمت، يا عذاب الهى آشکار مى گردد و قبر، باغى از باغ هاى بهشت يا حفره اى از حفرهاى دوزخ مى شود.
همانگونه که در حديثى از امام صادق(عليه السلام) مى خوانيم: «إِنَّ لِلْقَبْرِ کَلاَماً فى کُلِّ يَوْم يَقُولُ: أَنَا بَيْتُ الْغُرْبَةِ... أَنَا رَوْضَةٌ مِنْ رِيَاضِ الْجَنَّةِ أَوْ حُفْرَةٌ مِنْ حُفَرِ النَّارِ; قبر همه روز سخنى دارد و سخنش اين است: من خانه غربتم... من باغى از باغهاى بهشت، يا حفره اى از حفره هاى آتشم!»(3).
البته اين بهشت و دوزخ، بهشت و دوزخ برزخى است نه بهشت و دوزخ قيامتى.
بهر حال، امام(عليه السلام) در اين قسمت از خطبه، از نزديک بودن قيامت و پاداش و کيفر خبر مى دهد هر چند دنياپرستانِ محجوب، آن را دور مى دانند.
سپس در دومين جمله از اين فراز، امام(عليه السلام) به نکته مهمى اشاره مى کند که نشان مى دهد مرگ که دريچه بهشت و دوزخ است از آدمى چندان دور نيست هر چند غالب مردم از آن غافلند; مى فرمايد: «مقصدى که گذشتن لحظات، فاصله آن را مى کاهد، و عبور ساعت ها، آن فاصله را نابود مى کند، سزاوار است که بسيار کوتاه باشد.» (وَ إِنَّ غَايَةً تَنْقُصُهَا اللَّحْظَةُ، وَ تَهْدِمُهَا السَّاعَةُ، لَجَدِيرَةٌ بِقِصَرِ الْمُدَّةِ).
منظور از«غايت» در اينجا همان عمر آدمى يا پايان عمر است که لحظه به لحظه، از آن کاسته مى شود و گذشت هر ساعتى، بخشى از آن را ويران مى کند; چرا که مجموع عمر، ترکيبى از ساعات و لحظه هاست.
اين همان حقيقتى است که در سوره «والعصر» به آن اشاره شده و مى فرمايد: «إِنَّ الاِْنْسَانَ لَفِى خُسْر; هر انسانى گرفتار خسران است. (و چه بخواهد يا نخواهد سرمايه عمر را تدريجاً از کف مى دهد).»
و نيز همان حقيقتى است، که در يکى از کلماتِ قصار، به آن اشاره شده: «نَفَسُ الْمَرْءِ خُطَاهُ إِلَى أَجَلِهِ; هر نَفَسى که انسان مى کشد يک گام به مرگ نزديکتر مى شود.»(4) چرا که قلب و مغز و اعضاى هر انسانى استعداد معيَّنى براى زيستن دارد که اگر هيچ مانعى بر سر راه او پيدا نشود و هيچ بيمارى، عمر او را کوتاه نسازد، لحظه اى فرا مى رسد که مانند شمعى که موادّ قابل اشتعالش پايان گرفته، خاموش مى شود.
راستى عجيب است، اگر به انسانى بگويند تمام عمرت را با چه چيز حاضرى مبادله کنى؟ مى گويد با هيچ چيز; ولى لحظه ها و ساعات را مفت و رايگان از دست مى دهد، در حالى که مجموعه عمر چيزى جز ترکيب همان لحظه ها و ساعات نيست. در اينجا سزاوار است اشاره به داستان زيبا و گويايى کنيم که يکى از بزرگان فقها، مرحوم «محقّق نراقى» در کتاب طنزآميز و پندآموز خود به نام «طاقديس» -که تمام آن در لباس شعر است- آورده است.
او مى گويد: «يک نفر «طرّار» به سراغ دکّان بقّالى رفت و از او قيمت گردو را سئوال کرد او در پاسخ گفت: هر هزار گردو به ده درهم است. سؤال کرد: قيمت صد عدد چه مقدار است؟ گفت: پيدا است يک درهم; سراغ قيمت ده عدد را گرفت گفت: معلوم است يک دهم درهم; سرانجام قيمت يک گردو را سئوال کرد؟ گفت: قيمتى ندارد. مردِ طرّار گفت: اگر قيمتى ندارد يک عدد به من عطا کن! صاحب دکّان بى گفتگو يک عدد گردو به او داد. او برگشت و يکى ديگر تقاضا کرد باز صاحب دکّان يک گردو به او داد. بار سوم که تقاضاى خود را تکرار نمود، بقّال متوجّه شد; گفت: تو کجايى هستى؟ گفت اهل فلان جا، گفت: اى طرّار حقّه باز! ديگرى را فريب ده (مى خواهى سرمايه مرا با اين حيله و نيرنگ از چنگ من به درآورى; من هرگز فريب تو را نخواهم خورد).»
سپس مى افزايد: «اگر از عمر ما چهل سال باقى مانده باشد، کسى بگويد اين چهل سال را با چه معامله مى کنى، مى گوييم تمام دنيا را به ما بدهى قيمت آن نخواهد بود:
گردهى صد ملک بى تشويش را مى فروشم کى حيات خويش را!
ولى اين انسان نادان اين عمر عزيز را که از ماه و سال و روزها تشکيل يافته تدريجاً مفت و رايگان از دست مى دهد:
ليکن اين کودن ببين بى قيل و قال مى دهد مفت از کف خود ماه و سال
اى دو صد حيف از چنين گنج نهان کان ز دست ما برون شد ناگهان.»
در سومين جمله، همان معنا را با تعبير زيباى ديگر تکميل کرده، مى فرمايد: «آن امر غايبى که گذشتِ شب و روز آن را به پيش مى راند سزاوار است به سرعت فرا رسد!» (وَ إِنَّ غَائِباً يَحْدُوهُ(5) الْجَدِيدَانِ: اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ، لَحَرِىٌّ بِسُرْعَةِ الاَْوْبَةِ(6))
منظور از «غايب» در اينجا اَجل و سرآمد زندگى است، که گويى همچون شتر سريع السّيرى از آينده به سوى انسانها در حرکت است و شب و روز، همچون دو ساربان، براى سرعتِ حرکتِ اين حيوان، به خواندن آواز معروف «حُدا» مشغولند. بديهى است چنين شترى به سرعت به سوى انسان باز مى گردد و بر درِ خانه او زانو مى زند.
تعبير به «جديدان» به عنوان کنايه از شب و روز، به خاطر آن است که دائماً نو مى شوند و يکى جانشين ديگرى مى گردد.
و تعبير «أَوْبَه» که به معناى بازگشت است در مورد اجل و سرآمد زندگى، از اين نظر است که بنا به تصريح قرآن و دلايل حسّى و يقينى، انسان در آغاز، مادّه بى جانى بيش نبود، سپس لباس حيات بر تن پوشيد، و باز هم به سوى مرگ مى شتابد، و دگر بار در قيامت به فرمان خدا زنده مى شود: «کَيْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَ کُنْتُمْ أَمْوَاتاً فَأَحْيَاکُمْ ثُمَّ يُمِيتُکُمْ ثُمَّ يُحْيِيکُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ; چگونه به خدا کافر مى شويد! در حالى که شما مرده (و جسم بى روحى) بوديد، او شما را زنده کرد، سپس شما را مى ميراند و بار ديگر شما را زنده مى کند، سپس به سوى او بازگردانده مى شويد.»(7)
شبيه همين معنا به تعبير بسيار روشنى در کلمات قصار آمده است، مى فرمايد: «إِذَا کُنْتَ فِي إِدْبَار وَ الْمَوْتُ فِي إِقْبَال فَمَا أَسْرَعَ الْمُلْتَقى; هنگامى که تو در بازگشت (عمر) هستى و مرگ به جلو مى آيد چه زود ملاقات صورت مى گيرد.»(8)
جمعى از شارحان «نهج البلاغه» احتمال داده اند که: منظور از «غايب» در جمله بالا انسان باشد زيرا از وطن اصلى و منزل حقيقى خود که بايد به آن بازگردد، يعنى سراى آخرت دور مانده و غايب شده است، و شب و روز اين انسان را با سرعت به سوى منزلگاه اصلى مى راند، و به همين دليل به زودى به آن باز مى گردد.
اين تفسير با جلمه (إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ) که نشان مى دهد: «ما از سوى او آمده ايم و به سوى او باز مى گرديم» و با جمله ديگرى از اميرمؤمنان على(عليه السلام) در وصيّت نامه تاريخى اش به امام مجتبى(عليه السلام) که مى فرمايد: «وَ اعْلَمْ يَا بُنَىَّ أَنَّ مَنْ کانَتْ مَطِيَّتُهُ اللَّيْلَ وَ النَّهَارَ، فَإِنَّهُ يُسَارُبِهِ وَ إِنْ کَانَ وَاقِفاً، وَ يَقْطَعُ الْمَسَافَةَ وَ إِنْ کَانَ مُقِيماً وَادِعاً; فرزندم بدان! آن کس که مرکبش شب و روز است، دائماً در حرکت است هر چند خود را ساکن مى پندارد، و همواره قطع مسافت مى کند گر چه ظاهراً ايستاده و متوقّف است»(9)، هماهنگ است.
ولى آنچه اين تفسير را از نظر دور مى کند، اين است که تعبير «غايب» از انسان، نيازمند به تکلّف است در حالى که اين تعبير درباره مرگ و سرآمدِ زندگى، بسيار به ذهن نزديک است.
در چهارمين جمله که اين بحث را تکميل مى کند مى فرمايد: «مسافرى که با سعادت و خوشبختى يا با شقاوت و بدبختى فرا مى رسد بايد بهترين آمادگى را براى استقبال از او داشت» (وَ إِنَّ قَادِماً يَقْدُمُ بِالْفَوْزِ أَوِ الشِّقْوَةِ لَمُسْتَحِقٌّ لاَِفْضَلِ الْعُدَّةِ).
روشن است که منظور از «قادم» در اين جمله، انسان است که همچون مسافرى از منزلگاهِ دنيا، به سوى سراى جاودان در حرکت است و ره آوردى که با خود دارد، يا سعادت است يا شقاوت. چه بهتر که بهترين زاد و توشه را با خود برگيرد، تا بتواند در آن سرا سعادتمند وارد شود.
در واقع انسانها همچون مسافرانى هستند، که سفر درازى را در پيش دارند اگر زاد و توشه خوبى همراه داشته باشند، سلامت خود را در طول سفر حفظ کرده و پر نشاط و با طراوت به مقصد مى رسند، و اگر زاد و توشه بدى با خود داشته باشند بيمار و رنجور و ناتوان و بدبخت، وارد آن سرا مى شوند.
جمعى از شارحان «قادم» را نيز به معناى مرگ و سرآمدِ عمر، تفسير کرده اند که يا با پيام سعادت وارد مى شود يا خبر ناگوار شقاوت; و طبعاً براى ورود او بايد بهترين آمادگى را داشت.
اين تفسير از آن جهت که هماهنگ با مفهوم جمله قبل (وَ إِنَّ غائِباً...) مى باشد، ترجيح دارد.
منظور از «أَفْضَلُ العُّدَةِ» (برترين آمادگى) همان فراهم ساختن زاد و توشه تقوا است که در «قرآن مجيد» به عنوان «خير الزّاد» معرفى شده است (وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى)(10).
به همين دليل، امام(عليه السلام) در آخرين جمله اين فراز، به عنوان يک نتيجه گيرى چنين مى فرمايد: «حال که چنين است در اين جهان، از اين جهان، براى خود زاد و توشه اى برگيريد که فرداى قيامت خود را با آن حفظ کنيد.» (فَتَزَوَّدُوا فِي الدُّنْيَا مِنَ الدُّنْيَا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَکُمْ غَداً).
امام(عليه السلام) تعبير بسيار جالبى در اين عبارت فرموده، مى فرمايد: در دنيا، از خودِ دنيا، براى آخرت زاد و توشه برگيريد. اشاره به اينکه مواهب اين جهان مادّى مى تواند در عالم آخرت که مملوّ از معنويّت است کارساز باشد، آن هم در صورتى ممکن است که انسان از وجود خود، در دنيا بهره گيرد، و پيش از آنکه از جهان چشم بربندد، زاد و توشه لازم را فراهم سازد، و همان گونه که زاد و توشه مسافر در دنيا، او را از خطرِ گرسنگى و مرگ حفظ مى کند، زاد و توشه تقوا نيز، انسان را در قيامت از خطرات محشر و عذاب الهى نگاه مى دارد.
در احاديث اسلامى نيز بر اين معنا تأکيد شده است; در حديثى از امام «على بن ابى طالب»(عليه السلام) تقوا به عنوان حرز مؤمن معرفى شده، مى فرمايد: (اَلتَّقْوَى حِرْزٌ لِمَنْ عَمِلَ بِهَا)(11) و در جايى ديگر، تقوا را به عنوان يک «دژ محکم» و «حصنِ حصين» معرفى فرموده، مى فرمايد: (التَّقْوَى حِصْنٌ حَصِينٌ لِمَنْ لَجَأَ إِلَيْهَا)(12) و در جاى ديگر، به عنوان «سپر محکم» ذکر فرموده است. مى فرمايد: (إِلْجَأُوا إِلَى التَّقْوَى فَإِنَّهُ جُنَّةٌ مَنِيعَةٌ).(13)
***
پی نوشت:
1. سوره قمر، آيه 1.
2. سوره معارج، آيه 6.
3. کافى جلد 3، صفحه 242.
4. کلمات قصار، جمله 74.
5. «يَحْدُو» از مادّه «حَدْو» (بر وزن ضرب) و «حُدا» (بر وزن دعا)، در اصل به معناى آواز خواندن براى شتران به منظور سرعتِ حرکتِ آنهاست; زيرا در ميان اعراب معمول بوده که با نوعى آهنگ و صداى مخصوص در مواقعى که مى خواستند شتران را به سرعت، حرکت دهند براى آنها مى خواندند، و صحيحِ آن «حُدا» است و در لسان عامّه «حُدى» گفته مى شود.
6. «أَوْبَه» معناى مصدرى دارد و با «إياب» که به معناى رجوع و بازگشت است، يک مفهوم را مى رساند.
7. سوره بقره، آيه 28.
8. نهج البلاغه، کلمات قصار، کلمه 28.
9. نهج البلاغه، نامه 31.
10. سوره بقره، آيه 197.
11. غرر الحکم، حديث 1128.
12. غررالحکم، حديث 1558.
13. غرر الحکم، حديث 2553.