عبرتهای عاشورایی (+عکس نوشته و پوستر)
۱۲ مهر ۱۳۹۵ 0 اهل بیت علیهم السلاماین مجموعه نگاهی دارد به شخصیت های مختلفی که در منابع مربوط به حادثه عاشورا از آنها نام برده شده است یا به نحوی نقش داشته اند.
بازنده امتحانهای دشوار
سلیمان بن صرد خزائی
از یاران و شیعیان علی ع بود. همواره یاریگر امام خود بود مگر در جنگ جمل که دچار تردید شد پس از علی در سختترین شرایط در حلقهی اول یاران امام حسن ع بود مگر در جریان صلح که دچار تردید شد، بر امام (ع) اعتراض آورد.سپس امام حسین (ع) را پیشوای خود خواند و از او پیروی نمودمگر در کربلا که تردید کرد و از قافله جاماند. سپس توبه کرد اما قافله رفته بود
آنکه گریختن را با امام شرط نمود
ضحاک بن عبد الله مشرقی
اسبش را در يكى از چادرهاى ميانى اردوگاه جاى داد بود تا آسیب نبیند و پياده می جنگيد. وقتی امام حسین را تنها دید، نزد امام رفت و گفت: ای پسر رسول خدا! می دانی که من با تو شرط کردم تا هنگامی که رزمنده ای در کنار تو باشد، به سود تو پیکار می کنم؛ و اگر جنگجویی نباشد، آزادم که بازگردم. امام فرمود: راستی گفتی! آزادی.پر پروازش را بست و با اسب گریخت
آنکه فقط روایات را بخاطر می سپرد
هرثمة بن سلیم
در جنگ صفین امام علی را دید که مشتی خاک از زمین کربلا برداشت و بویید و فرمود:«اي خاک! جمعيتي از اينجا محشور مي شوند که بدون حساب وارد بهشت مي گردند»سالها بعد وقتی در سپاه ابن زیاد بر حسین (ع) تیغ کشید؛ به یاد فرمایش علی (ع) افتاد. خود را به حسین (ع) رسانید و آن جریان را برای امام بازگو کرد.امام فرمود: اینک با مایی یا با دشمنان ما
گفت: «با هيچکدام، چون زن و بچه ام را در کوفه گذاشته ام و آمده ام و از ابن زياد بر جان آنان مي ترسم».امام (ع) فرمود: پس زود از این منطقه دور شو تا جنگ ما را نبيني، به خـدايـي کـه جـان پيامبر (ص) در دست اوست، سوگند که هرکس مقاتله ما را شاهد باشد اما ما را کمک نکند، خداوند او را وارد آتش مي کند.
آنهایی که می گفتند دیگران هستند
مسلم و اهل کوفه
مسلم که به کوفه رسید در خانه هانی ابن عروه میهمان شد. هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند تا او را یاری کنند.وقتی ابن زیاد هانی را دستگیر نمود؛ مسلم و یارانش کاخ ابن زیاد را محاصره نمودند تا هانی را رها کنند و بر کوفه مسلط شوند تا امام (ع) برسد. ابن زیاد بیمشان داد که لشگر یزید خواهد رسید و اگر از یاری مسلم دست برندارند، بهره فرزندانشان را از بیت المال نخواهد داد. هر کدام با خود گفتند: اینجا نمان اين مردم كه هستند مسلم را بس است، فردا است كه مردم شام مىآيند، ترا با جنگ و آشوب چكار
مسلم نماز مغرب را با سی نفر خواند. و چون از در مسجد بیرون آمد یک نفر هم به جای نماند
آنکه فقط از مالش می بخشیدند
عبيدالله بن حر جعفي
امام علیه السلام به او فرمود: ما را یاری کن تا پاکیزه گردی. مرا معاف دار. اما اينک اسب معروف خود «ملحقه» را به حضورت تقديم ميدارم؛ اسبي که تاکنون هر دشمني را تعقيب کردهام، به او رسيدهام و هيچ دشمني نيز نتوانسته است به من دست يابد. شمشير من را نيز بگير؛ همانا آن را به کسي نزدم جز آن که مرگ را بر آن شخص چشانيده ام. امام فرمود: حال که در راه ما از نثار جان دريغ ميورزي، ما نيز به تو و به شمشير و اسب تو نياز نداريم، زيرا که من از گمراهان نيرو نميگيرم.
و نفسش به مرگ راضی نبود
عبيدالله بن حر جعفي
امام حسین (ع) شخصاً به دیدار او رفت و فرمود: تو در دوران عمرت، گناهان زيادي مرتکب شده اي. آيا ميخواهي توبه کني تا گناهانت پاک گردد؟
چگونه؟ فرزند دختر پيامبر را ياري کن معافم دار؛ زيرا نفس من به مرگ راضي نيست و من از مردن سخت گريزانم مدتی بعد به عبدالملک مروان پیوست و در جنگ با ابن زبیر مورد تعقیب قرار گرفت. با کشتی گریخت . و از ترس اسارت خود را به آب انداخت و کشته شدبدنش را به دروازه کوفه آویختند.
آنکه غرق دنیایش بود
عبدالله بن مطيع عدوي
سرگرم کندن چاهش بود؛ که امام حسین بر او گذشت. گفت: پدر و مادرم فدايت، کجا؟ فرمود: آهنگ مکه دارم؛ شیعیان برایم نامه های فراوان نوشته اند و مرا به کوفه خوانده اند. پدر و مادرم فدايت نزد آنان مرو! از کوفه برحذر باش. چرا که شهري است شوم و پدرت در اين شهر کشته شد و...
امام حسين (ع) نپذيرفت. عبدالله گفت: اين چاه را آماده کرده ام و امروز براي نخستين بار به دلو ما آب آمده است. کاش به درگاه خداوند دعا ميکرديد و برايش برکت ميخواستيد. امام (ع) قدری از آب چاه نوشيد، سپس آن را مزمزه کرد و در چاه ريخت. پس از آن، آب چاه گوارا و فراوان گشت: حسین (ع) رفت و عبد الله ماند در کنار چاهش
ملعونی که تشنگی امام را خواست
عبد الله بن حصين ازدى
با آواز بلند فرياد زد: اى حسين آيا اين آب را ننگرى كه گويا در صفا و زلالى چون شكم آسمان است، به خدا قطرهاى از آن نچشيد تا از تشنگى بميريد امام (ع) فرمود: بار خدايا او را تشنه كام بميران و هرگز او را ميامرز، حميد بن مسلم گويد: به خدا من پس از واقعه كربلا در بيماريش او را عيادت كردم و سوگند بدان خدایى كه شايسته پرستش جز او نيست؛ او را ديدم آب مي خورد تا شكمش پر مي شد، سپس آن را بر مي گرداند و فرياد ميزد: تشنهام، تشنهام، و دوباره آب مي خورد تا شكمش پر مي شد و بر مي گرداند و (فرياد تشنگى مي زد و) از تشنگى مي سوخت و اين كارش بود تا جانش بدر آمد.
آنکه در یاری امام درنگ نمود
طرماح بن عدي طائي
به امام (ع) عرض کرد: من قدري آذوقه دارم که براي خانوادهام ميبرم. ميروم و برميگردم؛ اگر به شما رسيدم، از جملهي ياران شما هستم. امام به او فرمود: اگر خواستي بشتاب؛ خدا تو را رحمت کند.به نزد خانواداش رفت وپس از اندکي درنگ بازگشت و خبر شهادت حسین (ع) و یارانش را شنید.
یکی از آنان که نامه نوشته بود
عروة بن قيس
عمر بن سعد با چهار هزار سوار به نينوا رسید به عروة بن قيس گفت: به نزد حسین (ع) برو و بپرس براى چه به اين سرزمين آمدى و چه مي خواهى؟ عروه گفت: از این کار معافم دار
عروة خود از كسانى بود كه براى امام (ع) نامه نوشته بود
آنکه آغاز گر جنگ شد
عمر سعد
صبح عاشورا شمر با گروهی از سواران به خیمه گاه امام نزدیک شد.
مسلم بن عوسجه خواست او را با تیری بزند. اما امام (ع) مانع شد و فرمود
دوست ندارم آغازگر جنگ با ایشان باشم اندکی بعد عمر سعد تیری در کمان نهاد و گفت: شاهد باشید من نخستین کسی بودم که تیر انداختم
مسلم بن عوسجه خواست او را با تیری بزند. اما امام (ع) مانع شد و فرمود
دوست ندارم آغازگر جنگ با ایشان باشم اندکی بعد عمر سعد تیری در کمان نهاد و گفت: شاهد باشید من نخستین کسی بودم که تیر انداختم
آنهائی که فقط دعا می کردند
شیوخ کوفه
سعد بن عبيده مى گويد: «در روز عاشورا و گرماگرم نبرد، برخى از شيوخ كوفه را ديدم كه بر تپّهاى رفته، مىگريستند و از خدا مى خواستند كه حسين عليه السلام را يارى كند. به آنان گفتم: اى دشمنان خدا، به جاى دعا، برويد او را يارى كنيد!
آنکه امام شناس شد
سعيد بن عبدالله
در ماجراى صلح امام حسن (ع) و معاويه با اين كه نظر شخصى وى مخالفت با صلح بود، امّا پس از گفت وگو و مشورت با امام حسين (ع)، قرار صلح را پذيرفت ظهر عاشورا سعيد به اتفاق زُهير بن قَين، در برابر امام (ع) جان خويش را سپر كردند، تا آن حضرت و جمعى از اصحاب نماز خوف را به جماعت خواندند. آنقدر از امام دفاع نمود تا بر زمین افتاد. پيش از شهادت رو به امام حسين (ع) كرد و پرسيد: اى فرزند رسول خدا (ص) آيا [به پيمانم] وفا كردم؟ امام فرمود: آرى، تو پيشاپيش من در بهشت هستى.
آنکه محبت فرزند هم مانع یاری امامش نشد
بشير بن عمر
وَ اعْلَمُواْ أَنَّمَآ أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ (انفال، 28)و بدانید كه اموال و فرزندانتان آزمایشى هستند و البتّه نزد خداوند پاداشى بزرگ است
شب عاشورا خبر آوردند كه پسرش در مرز رى اسير شده است. امام حسين (ع) به او فرمود: «خدايت رحمت كند. من بيعت خود را از تو برداشتم برو و براى رهايى فرزندت بكوش».
گفت: «درندگان، زنده زنده مرا بخورند اگر از تو جدا گردم و در اين بى كسى تنهايت بگذارم و سپس سراغت را از كاروانيان بگيرم؛ نه نه، هرگز!»
حضرت فرمود: اين جامه ها را به فرزندت بده تا براى آزادى برادرش هزينه كند. آنگاه پنج جامه، به ارزش هزار دينار به او داد.
آنکه حزب باد بود
شبث بن ربعی
موذن زنی بود که ادعای پیامبری داشت سپس مسلمان شد و با پیامبر(ص) و امام علی (ع) همراه شد پس از ماجرای حکمیت به خوارج پیوست سپس در صف یاران امام حسن (ع) قرار گرفت. بعد به معاویه پیوست و پس از مرگ معاویه به امام حسین (ع) اعلام وفاداری نمود اما وقتی ابن زیاد حاکم کوفه شد فرمانده قاتلان امام (ع) در کربلا شد. سپس با مختار به خونخواهی امام حسین (ع) همراه شد اما وقتی مختار از مصعب شکست خورد به لشگر مصعب پیوست مُذَبْذَبِینَ بَینَ ذَلِكَ لَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَلَا إِلَى هَؤُلَاءِ وَمَنْ یضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًاآنها افراد بیهدفی هستند که نه سوی اینها، و نه سوی آنهایند! و هر کس را خداوند گمراه کند، راهی برای او نخواهی یافت (نساء، 143)
آنکه به دنبال جایزه بود
زحر بن قيس
به امید جایزه با سرهای مطهر بر یزید وارد شد. با شور و حرارتی خاص فریاد بر آورد:بشارت باد امیرمؤمنان یزید را به پیروزی بر حسین. همان که سر تسلیم نداشت، پس بامدادن بر ایشان تاختیم، پس آنها چون کبوتران بی پناه از ما گریختند. اندکی نپایید که همه شان را کشتیم. اینک جامه شان خون آلود و گونه شان خاک آلود است و بادهای بیابان غبار بر ایشان فرو ریزد، بدنهایشان میهمان آفتاب سوزان و زائرانشان کرکسان صحرا هستند و...
یزید اما چیزی به او نداد. امام پیش از این فرموده بود: زحر بن قيس سر مرا به اميد جايزه براى يزيد خواهد برد و يزيد چيزى باو نخواهد داد
غلامی که قدرشناسی می دانست
جون بن حوی
غلام ابوذر غفاری در ربذه بود. پس از مرگ ابوذر به مدینه بازگشت تا به اهل بیت (ع) خدمت نماید. او همراه امام حسين (ع) از مدينه به كربلا آمد.
روز عاشورا از امام اجازه خواست. امام فرمود: من به تو اذن مى دهم كه از اين سرزمين بروى و جان خود را حفظ كنى، زيرا تو همراه ما آمدى تا به عافيت و خوشى برسى، پس در گرفتارى ما خود را مبتلا مساز. گفت: اى پسر پيغمبر آيا سزاوار است كه من در زمان خوشى و نعمت نان خور شما باشم، ولى در سختىها شما را تنها بگذارم؟هرگز نمی روم تا خون سیاهم را با خون پاک شما در آمیزم
آنها که به دنبال آب و نان آمده بودند
دنیاطلبان
امام (ع) در راه کوفه بود که خبر شهادت مسلم و خیانت کوفیان به امام رسید. به مردمی که همراهش بودند فرمود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ «اما بعد همانا خبر دهشت انگيزى بما رسيده و آن (خبر) كشته شدن مسلم بن عقيل و هانى بن عروة و عبد اللَّه يقطر است، و همانا شيعيان ما دست از يارى ما كشيدهاند، پس هر كه مي خواهد بازگردد باكى بر او نيست و بازگردد، و ذمه و عهدى از ما بر او نيست»مردم دانستند که در کوفه به نان و نوایی نمی رسند. پس به چپ و راست رفتند تا همان همراهان كه از مدينه با امام (ع) آمده بودند بجاى ماندند.
آنکه سرشت پاکی داشت
زهیر بن قین بجلی
نخست طرفدار «عثمان»بود هنگام بازگشت از سفر مكّه، با كاروان امام حسين (ع) در يك جا فرود آمد. امام (ع) خواستار ملاقات با او شد، زهير نخست از اين ديداراكراه داشت.اما به توصيه همسرش به محضرامام حسين (ع)شرفياب شد. پس از اين ملاقات، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و گفت «من عازم شهادت همراه امام حسين عليه السلام» هستم.
آنکه فرمانبر پیامبر (ص) بود
انس بن حارث
از صحابه رسول خدا (ص) بود و در جنگها با ایشان همراه می شد.
از رسول خدا شنیده بود که فرمود: "فرزندم در سرزمينى به نام كربلا كشته مىشود، هر كس تا آن هنگام زنده بود و او را درك كرد، بايد يارىاش كند"اینک که گرد پیری بر چهره او نشسته، دوست دارد فرمان پیامبرش را اجابت کند. ابروان بلند و سپیدش را با پیشانی بند می بندد. کارزاری سخت می نماید تا به شهادت می رسد.امام (ع) با چشم گریان می فرماید: خداوند از تو قبول كند، پيرمرد
آنکه لحظه ای اندیشید
ابوحتوف بن حارث
از خوارج بود و در لشگر ابن سعد با امام حسین ع و یارانش می جنگید.
وقتی ندای «هل من ناصر» امام (ع) را شنید.لحظه ای اندیشید"اين حسين (ع) فرزند دختر پيامبر (ص) است. در حالى كه ما آرزوى شفاعت از جدّ او در روز قيامت داريم، چگونه با اين كه هيچ يار و ياورى ندارد با وى بجنگم؟" شمشير كشيد و در كنار امام (ع) جنگید تا به شهادت رسید.
غلام امام حسین علیه السلام بود
اسلم بن عمرو
او غلام امام حسین بود.
کارش کتابت برای ایشان بود. از مدینه تا کربلا ملازم مولای خویش بود. و چون کارزار آغاز شد به اذن مولایش به میدان شتافت و آنقدر جنگید تا جان داد.امام حسین (ع) به بالین او شتافت، سخت گریست و صورت بر گونه او نهاد مثل علی اکبر