درماندگی دانشمندان زبردست در برابر امام صادق علیه السلام
۲۰ تیر ۱۳۹۶ 0 اهل بیت علیهم السلامابن مقفع و ابن ابی العوجاء، دو نفر از دانشمندان زبر دست عصر امام صادق(ع) بودند، و خدا و دین را انکار می کردند و به عنوان دهری و منکر خدا، با مردم بحث و مناظره می نمودند، در یکی از سالها، امام صادق(ع) در مکه بود، آنها نیز در مکه کنار کعبه بودند، ابن مقفع به ابن ابی العوجاء رو کرد و گفت:
این مردم را می بینی که به طواف کعبه سرگرم هستند، هیچ یک از آنها را شایسته انسانیت نمی دانم، جز آن شخصیتی که در آنجا (اشاره به مکان جلوس امام صادق علیه السلام کرد) نشسته است، ولی غیره از او، دیگران عده ای از اراذل و جهال و چهارپایان هستند.
ابن ابی العوجاء: چگونه تو تنها این شیخ (امام صادق علیه السلام) را به عنوان انسان با کمال یاد می کنی؟
ابن مقفع: برای آنکه من با او ملاقات کرده ام، وجود او را سرشار از علم و هوشمندی یافتم، ولی دیگران را چنین نیافتم.
ابن ابی العوجاء: بنابراین لازم است، نزد او بروم و با او مناظره کنم و سخن تو را در شأن او بیازمایم که راست می گویی یا نه؟
ابن مقفع: به نظر من این کار را نکن، زیرا می ترسم، در برابر او درمانده شوی، و او عقیده تو را فاسد کند.
ابن ابی العوجاء: نظر تو این نیست، بلکه می ترسی من با او بحث کنم، و با چیره شدن بر او نظر تو را در شأن و مقام او، سست کنم.
ابن مقفع: اکنون که چنین گمانی درباره من داری، برخیز و نزد او برو، ولی به تو سفارش می کنم که حواست جمع باشد، مبادا لغزش یابی و سرافکنده شوی مهار سخن را محکم نگهدار، کاملاً مراقب باش تا مهار را از دست ندهی و درمانده نشوی...
ابن ابی العوجاء برخاست و نزد امام صادق(ع) رفت و پس از مناظره، نزد دوستش ابن مقفع بازگشت و گفت:
ما هذا ببشر وان فی الدنیا روحانی یتجسد اذا شأ ظاهراً، و یتروح اذا شأ باطناً فهو هذا... :این شخص بالاتر از بشر است، اگر در دنیا وجودی روحانی باشد و هنگامی که بخواهد آشکار گردد در جسدی خود را نشان دهد، وهنگامی که بخواهد پنهان گردد به روحی مبدل گردد، همین مرد است.
ابن مقفع: او را چگونه یافتی؟
ابن ابی العوجاء: نزد او نشستم، هنگامی که دیگران رفتند و من تنها با او ماندم، آغاز سخن کرد و به من گفت: اگر حقیقت آن باشد که اینها (مسلمانان طواف کننده) می گویند، چنانکه حق هم همین است، در این صورت اینها رستگارند و شما در هلاکت هسیتد، و اگر حق با شما باشد که چنین نیست، آنگاه شما با آنها(مسلمانان) برابر هستید (در هر دو صورت، مسلمانان، زیان نکرده اند)
من به او (امام) گفتم: خدایت رحمت کند، مگر ما چه می گوئیم و آنها(مسلمانان) چه می گویند؟ سخن ما با آنها یکی است.
فرمود:
سخن شما با آنها (مسلمین) یکی است؟! با اینکه آنها به خدای یکتا و معاد و پاداش و کیفر روز قیامت، و آبادی آسمان و وجود فرشتگان، اعتقاد دارند، ولی شما به هیچیک از این امور، معتقد نیستید و منکر وجود خدا می باشید.
من فرصت را بدست آورده و به او(امام) گفتم:اگر مطلب همان است که آنها ( مسلمانان) می گویند و قائل به وجود خدا هستید، چه مانعی دارد که خدا خود را بر مخلوقش آشکار سازد، و آنها را به پرستش خود دعوت کند، تا همه بدون اختلاف به او ایمان آورند، چرا خدا خود را از آنها پنهان کرده و بجای نشان دادن خود، فرستادگانش را به سوی آنها فرستاده است، اگر او خود بدون واسطه با مردم تماس می گرفت، طریق ایمان آوردن مردم به او نزدیکتر بود.
او (امام) فرمود:
وای بر تو چگونه خدا بر تو پنهان گشته با اینکه قدرت خود را در وجود تو به تو نشان داده است، قبلاً هیچ بودی، سپس پیدا شدی، کودک گشتی و بعد بزرگ شدی، و بعد از ناتوانی، توانمند گردیدی، سپس ناتوان شدی، و پس از سلامتی، بیمار گشتی، سپس تندرست شدی، پس از خشم، شاد شدی، سپس غمگین، دوستیت و سپس دشمنیت و به عکس، تصمیمت پس از درنگ، و به عکس امیدت بعد از نامیدی و به عکس، یادآوریت بعد از فراموشی و به عکس و...
به همین ترتیب پشت سر هم نشانه های قدرت خدا را برای من شمرد، که آنچنان در تنگنا افتادم که معتقد شدم بزودی بر من چیره می شود، بر خاستم و نزد شما آمدم.
داستانهای اسلامی از اصول کافی جلد اول، محمد محمدی اشتهاردی