خاطراتی از شهدا: پنجمین ستاره (+ پوستر)

شهید مرتضی آوینی:ای وجدان های نیم خفته! چشم بیداری بگشایید و ای بیداران گوش فرا دهید : ماییم که بار تاریخ را بر دوش گرفته ایم تا جهان را به سرنوشت مختوم خویش برسانیم. خون سرخ ما فلقی است که بیش از طلوع خرشید عدالت، بر آسمان تقدیر نشسته است . یا فالق الاصباح!ما را در راهی که این چنین عاشقانه در پی گرفته ایم یاری فرما. ا

شهید مرتضی بهرامیان:از یرادران و خواهران می خواهم که این نهضت را حفظ کنید و در را صدور آن از هیچ کوششی دریغ نکنید ومگذارید بار دیگر دست جنایتکاران شرق و غرب بر شما مسلط گردد و خون های هزاران شهید از دست برود در نمازهای جماعت و جمعه با جدیت شرکت کنید

یکی از رزمدگان دفاع مقدس این گونه نقل می کند که در عملیات کربلای پنج امدادگر بودم در همین عملیات  دو مجروح  دیدم که بر زمین افتاده بودند. بالای سر یکی از آنان رفتم که هفت ترکش خورده بود. خواستم زخم هایش را ببندم که دیدم با چشمانش به بردر مجروح دیگری اشاره می کند و منظورش این است که برو به کمک او وقتی بالای سری یکی از آنان رفتم که هفت ترکش خورده بود . خواستم زخمم هایش را ببندم که دیدم باچشمانش به بزادر مجروح دیگری اشاره می کند و منظورش این است که برو به کمک او .وقتی بالای سر مجروح دیگری رفتم او نیز گفت: نخست جراحات برادرم را ببند و سپس زخم مرا. مانده بودم چه کنم. عاقبت به سوی برادر اول که جراحات بیشتری داشت رفتم و زخم هایش را بست. وقتی کارم به  پایان رسید متوجه شدم که مجروح دیگری به شهادت رسیده است ایثار و فداکاری خانواده های شهید هم در دوران دفاع  مقدس برای همه الگو و روحیه بخش بود .یک بار چند شهید ر با هم برای تدفین آورده بودند یکی از مادران پیش از همه بی تابی می کرد تلاش برای آرام کردن او چندان نتیجه بخش نبود . ناگهان زنی که چادر دور کمر خود گره کرده بود پیش امد و در گوش او چیبزی گفت که آرام شد و او را با خود به همراه کرد. بعد معلوم شد او نیز مادر شهید است و اکنون پنجمین شهد او ا اورده اند تا به خاک بپسارند مادر پنجمین شهیدش را با دست های خود در مزار گذاشت و صبور و آرام بالا آمد و گفت:»پسر من نرفته است ! همگی این جوانان (اشاره به جوانان و همرزمان شهید) پسران من هستند.»