خاطراتی از شهدا : بگذار گمنام باشم (+پوستر)
۲۶ شهریور ۱۳۹۷ 0 صوتی و تصویریمرتضی آوینی:ماه ها از پایان جنگ و بسته شدن باب جهاد فی سبیل الله گذشته است و برای بسیاری جنگ دیگر جز خاطره ای دور از یک دوران سپری شده هیچ نیست اما برای انکه قسمتی از وجود خویش را در جنگ نهاده است چگونه پایان یابد بری آنکه چشم هایش را در جنگ نهاده است دستش را پایش را دست هایش را پاهایش را و چه بسا چشم ها و دسته ها و پاهایش را در جنگ نهاده است چگونه ممکن است که جنگ پایان یابد؟
شهید اکبر چاجی:برای اسلام و انقلاب تبلیغات زیادی بکنید تا ندای اسلام واسلام طلبی به اقصی نقاط جهان برسد در اشاعه و گسترش فرهنگ اسلامی تلاش لازم را بنمایید و از هیچ کوششی دریغ نکنید همیشه گوش به فرمان امام امت و مسئولان کشور باشید
در عملیات کربلای پنج هنگامی که وارد خط مقدم شدم، جنازه شهیدی را دیدم که قد و قامت رشیدی داشت یا به قول بچه ها ی جبهه و جنگ هیکل تنومندی داشت با لباس بسیجی اما بدون سر رفتم جلو و در کنارش زانو زدم تا بوسه ای از سینه اش بگیرم و او را زیارت کنم همچنین شاید بتوانم او را شناسایی کنم. دکمه های لباس غرق در خونش بود روی پیراهن زیرش با ماژیک سبز نوشته بود«برادر عزیز! خسته نباشید، خدا قوت دلاور اگر برای خداست بگذار گمنام باشم.» ابن مطلب تنم را لزراند وقتی جیب هایش را گشتم تا آدرس، عکسی یا شماه تلفن و دفتچره یادداشتی پیدا کنم چیزی حاصلم نشد جز عکس مبارک حضرت امام (ره) که پشت آن نوشته شده بود «نام: جندالله؛ نام خانوادگی : حزب الله ، فرزند: روح الله ، متولد : ایام الله محل شهادت: جاده ایران-کربلا)