طی الارض امام رضا علیه السلام و دیدار با مردم بصره و کوفه

طی الارض امام رضا علیه السلام و دیدار با مردم بصره و کوفه

۱۲ آبان ۱۳۹۷ 0 اهل بیت علیهم السلام
 وقتی سخن از توانایی طی الارض ائمه علیهم السلام می شود معمولا نمونه مشهور آن یعنی طی الارض امام جواد علیه السلام از مدینه به طوس در جریان شهادت امام رضا علیه السلام به ذهنها متبادر می شود. اما در روایات موارد متعددی از طی الارض امامان علیهم السلام ذکر شده است که شاید اگر کسی همه آنها را یکجا جمع کند در حد یک کتاب باشد.
یکی از این موارد حضور امام رضا علیه السلام در بصره و کوفه پس از شهادت پدر بزرگوار خویش به طی الارض برای معرفی خود به عنوان امام بعدی و مناظره با روسای یهود و نصاری است. شرح این واقعه بدین صورت است:

وعده امام رضا علیه السلام به حضور در بصره

راوندی در روایتی به نقل از محمّد بن فضل هاشمى جریان این واقعه را اینگونه می آورد:
از محمّد بن فضل هاشمى روایت شده که گفت: زمانى كه امام موسى بن جعفر- عليه السّلام- وفات كرد، به مدينه آمدم و به خدمت امام رضا- عليه السّلام- رسيده، به عنوان امام و ولىّ امر، به او سلام كردم. و ودايعى كه نزد من بود، به ايشان رساندم و عرض كردم كه من به بصره برمى‏گردم. و شما مى‏دانيد كه خبر فوت امام كاظم- عليه السّلام- به اهل آنجا رسيده و اختلاف زيادى بين مردم رخ داده (در باره امامت بعد از آن حضرت) و شك ندارم كه از من از براهين امام سؤال خواهند كرد.
اگر چيزى از آن براهين به من نشان بدهيد، بى ‏مناسبت نيست.                       
آن حضرت فرمود: اين موضوع براى من مخفى نيست. به دوستداران من بگو كه من به بصره مى‏ آيم. و لا قوّة الّا باللَّه. و آنچه كه امامان از عبا، چوب دستى و اسلحه با خود بايد داشته باشند را بيرون آورد (و به من نشان داد).
راوى مى‏ گويد: عرض كردم چه وقت منتظر مقدم شما باشيم؟
فرمود: سه روز بعد از رسيدن تو به بصره.

طی الارض امام از مدینه به بصره

راوى مى ‏گويد: پس، من از خدمت حضرت مرخص شدم و به بصره رفتم. و در آنجا از جانشين امام موسى بن جعفر- عليه السّلام- از من سؤال كردند.
گفتم: يك روز قبل از وفات حضرت موسى بن جعفر- عليه السّلام- ايشان را ملاقات نمودم، به من فرمود: من از دنيا مى‏ روم. وقتى مرا دفن نموديد، به مدينه برو و اين امانتها را به فرزندم رضا برسان. او وصى من و صاحب امر بعد از من است و من به دستور آن حضرت عمل كردم و امانتها را در مدينه به على بن موسى رساندم. و ايشان وعده كردند كه بعد از سه روز از رسيدن من به بصره، به بصره بيايند، و هر سؤالى كه داريد از ايشان بپرسيد.
عمرو بن هذّاب كه تمايل به زيديه و معتزله داشت، شروع به سخن كرد و گفت: اى محمّد! حسن بن محمّد از فضلاى اهل بيت است. و در ورع، زهد، علم و سن و سال، در حد بالايى است. و مثل على بن موسى جوانى نيست كه اگر از مشكلات احكام از او سؤال كنند، نتواند پاسخ آن را بدهد.
حسن بن محمّد- كه همان جا حاضر بود گفت: اى عمرو! چنين مگو. با آن فضيلت‏هايى كه از او گفته شد. و اين محمّد بن فضل است كه مى‏گويد: سه روز ديگر امام رضا- عليه السّلام- به اينجا مى ‏آيد، همين كفايت مى‏ كند كه دليلى بر بزرگى او باشد. و آن جمع متفرق شدند.
هنگامى كه روز سوم شد، ناگاه متوجه شديم كه آن حضرت به بصره آمده و در منزل حسن بن محمّد مى‏ باشد. و او از امام پذيرايى مى‏ كند. پس حضرت دستور داد و فرمود: اى حسن جماعت شيعه و اشخاصى كه با من كارى دارند حاضر ساز و جاثليق (1) نصرانى و رأس الجالوت (2) را نيز دعوت كن. و به همه بگو از آنچه مى‏ خواهند سؤال كنند. همه اعم از زيديه و معتزله جمع شدند ولى نمى‏دانستند حسن آنها را براى چه جمع مى‏ كند.
وقتى كه همه حاضر شدند، منبرى براى آن حضرت گذاشته شد و حضرت بر فراز آن قرار گرفت و رو به حضار مجلس نموده و فرمود: السلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته. آيا مى‏دانيد چرا من سخنم را با سلام آغاز نمودم؟
گفتند: خير.
فرمود: براى اينكه به شما آرامش بدهم.
گفتند: خداوند تو را رحمت كند، تو كيستى؟
فرمود: من على بن موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب و فرزند رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- هستم. امروز نماز صبح را با والى مدينه در مسجد رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- خوانده ‏ام بعد از اينكه نماز را خوانديم، نامه ‏اى را كه از سوى صاحبش به او رسيده بود، نشانم داد و با من مشورت كرد. و من هم او را راهنمايى كردم و وعده دادم كه بعد از نماز عصر، به مدينه بر مى‏ گردم تا جواب نامه را نزد من بنويسد و من به وعده ‏ام عمل خواهم كرد. و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه.
آنگاه مردم گفتند: يا ابن رسول اللَّه! ما را همين قدر كفايت مى‏ كند و شما نزد ما راستگو هستيد. و براى ثبوت امامت شما دليلى ديگر لازم نيست. سپس برخاستند تا بروند كه حضرت فرمود: بمانيد و متفرق نشويد. من شما را در اينجا جمع نموده ‏ام تا از من سؤال كنيد از هر آنچه مى‏ خواهيد؛ از آثار نبوّت و علامتهاى امامتى كه نمى‏ يابيد آنها را مگر نزد ما اهل بيت. پس سؤالهايتان را بياوريد.
پس عمرو بن هذّاب شروع كرد و گفت: محمّد بن فضل هاشمى، كلماتى درباره شما مى‏ گويد و مقاماتى براى شما قائل است كه قلبها آن را قبول نمى‏ كنند.
حضرت فرمود: آنها چيست؟
گفت: محمّد بن فضل هاشمى مى‏ گويد: شما هر آنچه را خداوند نازل فرموده، مى‏ دانيد و مى ‏توانيد به هر زبان و لغتى صحبت كنيد.
امام فرمود: محمّد بن فضل راست مى‏ گويد. من آنها را به او خبر داده ‏ام. پس بشتابيد و سؤال كنيد.
عمرو بن هذّاب گفت: ما قبل از هر چيز شما را با زبان امتحان مى‏كنيم. ما در اين شهر افراد مختلف اعم از رومى، هندى، فارسى و تركى زبان داريم. همه آنها را حاضر مى‏ كنيم.
حضرت فرمود: پس تكلم كنيد به هر آنچه دوست داريد. ان شاء اللَّه به هر يك از شما با زبان خودتان پاسخ خواهم گفت. پس هر كدام از آنها با زبان و لغت خودشان مسأله ‏اى را پرسيدند و امام هم با لغت خودشان، به آنان پاسخ گفت. مردم بسيار تعجّب كرده و حيران ماندند. و تصديق كردند كه امام از خود آنها به زبانشان واردتر و فصيح‏تر است.
سپس حضرت، به عمرو بن هذّاب توجّه نموده و فرمود: اگر به تو خبر دهم كه در همين ايّام به خون يكى از اقوامت، مبتلا مى‏شوى (يعنى او را مى‏ كشى) مرا تصديق مى‏ كنى؟
او جواب داد: خير! چون غيب را فقط خدا مى‏ داند.
حضرت فرمود: آرى، اما آيا خداوند نمى‏ فرمايد: «عالِمُ الْغَيْبِ فَلا يُظْهِرُ عَلى‏ غَيْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ» (3). پس رسول خدا نزد خداوند مرتضى مى‏ باشد و ما ورثه همان رسولى هستيم كه خداوند او را مطلع و آگاه ساخته است از غيب خود از هر آنچه خواسته است. پس ما به آنچه در گذشته رخ داده است و آنچه در آينده تا روز قيامت رخ خواهد داد، آگاه هستيم.
اى پسر هذّاب! آنچه به تو خبر دادم در ظرف پنج روز واقع خواهد شد. پس اگرآنچه را كه به تو گفتم در اين مدت صورت نگرفت، پس من دروغگو و افترا زننده هستم. ولى اگر صحيح شد پس بدان كه تو ردكننده خدا و رسول او هستى.
سپس امام فرمود: چيز ديگرى نيز هست و آن اينكه: آگاه باش كه بزودى نابينا خواهى شد و چيزى را نمى ‏بينى نه زمين و نه كوهى را. بعد از چند روز همان طور شد كه امام فرموده بود.
مطلب ديگر اينكه: تو بزودى به دروغ قسم خواهى خورد، لذا به مرض پيسى مبتلا مى‏ شوى.
محمّد بن فضل مى‏ گويد: به خدا قسم! هر چه حضرت رضا- عليه السّلام- فرموده بود، به سر عمرو بن هذّاب آمد.
سپس امام رضا- عليه السّلام- رو به جاثليق كرده فرمود: آيا در انجيل، دليلى بر پيامبرى حضرت محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- هست؟
جاثليق گفت: اگر چنين چيزى باشد، ما آن را انكار نمى‏ كنيم.
حضرت فرمود: از «سكينه»- كه در سفر سوم (4) از كتاب انجيل است- به من بگو.
گفت: نامى از نامهاى خداى متعال است كه براى ما اظهار آن جايز نيست.
امام فرمود: اگر براى تو ثابت كنم كه آن اسم محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- و ياد اوست و عيساى پيامبر، به آن اقرار كرده و آن را براى بنى اسرائيل بشارت داده است، اقرار مى‏ كنى، و در صدد انكار آن بر نمى ‏آيى؟
گفت: اگر چنين كنى اقرار مى‏كنم؛ چون من انجيل را رد نمى‏ كنم و منكر آن نيز نمى‏ شوم.
حضرت فرمود: پس بگير براى من سفر سوم را كه در آنجا نام محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- ذكر شده و عيسى به پيامبر اكرم حضرت محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- بشارت داده است.
جاثليق گفت: اين هم سفر سوم. حضرت، سفر  سوم از انجيل را گرفته و خواند، تا رسيد به نام پيامبر، سپس رو به جاثليق نموده، فرمود: اين پيامبرى كه در اينجا توصيف شده است، كيست؟ جاثليق گفت: او را توصيف كن.
حضرت فرمود: چيزى از خود نمى‏ گويم بلكه توصيف خدا را ذكر مى‏ كنم؛ او صاحب ناقه و عصا و كسا مى‏ باشد، پيامبر امّى است كه نام مبارك او در تورات و انجيل نوشته شده، امر به معروف و نهى از منكر مى‏ كند و حلال و حرام خدا را بيان مى‏ نمايد. طيّبات و پاكيها را حلال و خبائث و ناپاكيها را حرام مى‏ نمايد. تكاليف و گناهان سخت را بر مى‏ دارد. و زنجيرهايى كه مانع از پيمودن راه رستگارى و طريق عدل و مستقيم مى ‏شوند، از بين مى‏ برد. اى جاثليق! تو را به حق عيسى- كه روح خدا و كلمه او بود- آيا در انجيل اين توصيفات را براى اين پيامبر نديده‏ اى؟
جاثليق سرش را پايين انداخت و دانست كه اگر انكار كند، كافر خواهد شد.
بعد گفت: آرى، اين صفات در انجيل هست و عيسى- عليه السّلام- نام اين پيامبر را آورده است.
امام فرمود: اكنون كه انكار نكردى و به اين مطالب اقرار نمودى، سفر دوم انجيل را نيز بياور كه در آنجا نام آن پيامبر و جانشينش (على- عليه السّلام-) و نام دخترش فاطمه و فرزندانش حسن و حسين- عليهم السّلام- ذكر شده است.
وقتى جاثليق و رأس الجالوت، مشاهده كردند كه حضرت از آنها به كتابهايشان عالمتر است عرضه داشتند: قسم به خدا! چيزى فرموديد كه رد و دفع آن براى ما امكان ندارد، مگر اينكه منكر تورات و انجيل و زبور بشويم. و مطالب شما را موسى و عيسى بشارت داده‏ اند. ولى ما نمى‏ دانستيم او محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- است. ولى اكنون چون شك داريم كه آيا اين محمّد، محمّد شماست و يا محمّد ديگر. لذا نمى‏ توانيم به نبوّت او اقرار كنيم! امام فرمود: چرا به شك چنگ مى ‏زنيد، مگر از ابتداى خلقت تا به حال، خداوند كسى را مبعوث كرده است كه نامش محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- باشد؟ و آيا غير از محمّد ما، در كتابهاى آسمانى «محمّد» ديگرى ديده‏ ايد؟
آنها از جواب باز ماندند و گفتند: ما نمى‏توانيم قبول كنيم كه اين محمّد، محمّد شماست؛ چون اگر به پيامبرى او و جانشينى على- عليه السّلام- و فرزندان فاطمه اقرار كنيم، به اجبار مسلمان ‏شده‏ ايم.
امام فرمود: تو اى جاثليق! در پناه خدا و پيامبرش ايمان بياور و از ناحيه ما، بدى به تو نمى ‏رسد و از چيزى خوف نداشته باش.
جاثليق گفت: اكنون كه مرا پناه دادى، نامهايى كه ذكر نمودى، در تورات، انجيل و زبور آمده است.
حضرت فرمود: آيا سخنان تورات و انجيل و زبور راست است يا دروغ؟
گفت: بلكه راست است. و خدا جز حق نمى‏ گويد.
بعد از اينكه امام از جاثليق اقرار گرفت، رو به رأس الجالوت كرده، فرمود:
گوش كن اى رأس الجالوت! سفر فلان از زبور داود را.
رأس الجالوت گفت: بخوان، خدا تو را و پدر و مادرت را مبارك گرداند. امام شروع كرد و سفر اول از زبور را خواند. تا اينكه به نام محمّد، على، فاطمه و حسنين- عليهم السّلام- رسيد. فرمود: اى رأس الجالوت! تو را به خدا! آيا اينها در زبور داود نيست؟ و به تو نيز مثل جاثليق پناه مى‏ دهم.
رأس الجالوت گفت: آرى، عين مطالب و نامها در زبور آمده است.
حضرت فرمود: تو را به حق ده معجزه‏اى كه خداوند بر موسى بن عمران اعطا نمود، قسم مى‏ دهم آيا اين پنج تن، در تورات به عدل و فضل توصيف نشده‏ اند؟
گفت: آرى، و كسى كه منكر آن شود به خدا و پيامبرانش كافر گرديده است.
امام رو به او كرد و فرمود: فلان سفر از تورات را بياور و شروع كرد به خواندن.
رأس الجالوت از خواندن و فصاحت و بلاغت حضرت، تعجّب كرد. وقتى امام به نام مقدس محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- رسيد، رأس الجالوت گفت: آرى، اينها احماد و دختر او، واليا و شبر و شبير هستند كه معناى آن به عربى مى‏شود: محمّد، على، فاطمه، حسن و حسين.
امام آن جزء از تورات را تا به آخر خواند. سپس رأس الجالوت گفت: به خداقسم! اى پسر محمّد! اگر خوف از دست دادن رياستى كه بر تمام يهود پيدا كرده‏ام، نبود به احماد (محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله-) ايمان مى‏ آوردم و دستورات شما را اطاعت مى‏ كردم. و قسم به خدايى كه تورات را بر موسى و زبور را بر داود و انجيل را بر عيسى نازل كرد، تا به حال كسى را نديدم بهتر از شما تورات و انجيل و زبور را بخواند. و به بهترين بيان و فصاحت و بلاغت، آن را تفسير كند.
 امام رضا- عليه السّلام- تا ظهر با آنان بود. وقتى ظهر شد فرمود: من نمازم را مى‏ خوانم و به مدينه بر مى‏گ ردم تا به وعده‏اى كه به والى مدينه داده ‏ام و آن نوشتن جواب نامه صاحبش مى ‏باشد، وفا كنم. و فردا صبح نزد شما برمى‏ گردم، ان شاء اللَّه.
راوى مى‏گويد: بعد از اينكه امام نمازش را خواند، روانه مدينه شد. صبح روز بعد، حضرت برگشت و دوباره همان مجلس، برپا شد. پس كنيز رومى آوردند و امام با او به زبان رومى سخن گفت. و در اين حال جاثليق كه با زبان رومى آشنا بود، گوش فرا مى‏ داد.
حضرت به زبان رومى خطاب به آن كنيز فرمود: محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- را بيشتر دوست مى‏دارى يا عيسى- عليه السّلام- را؟
گفت: تا زمانى كه محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- را نمى ‏شناختم، عيسى را بيشتر دوست داشتم. امّا بعد از اينكه محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- را شناختم، او را بيشتر از حضرت عيسى و ساير پيامبران، دوست مى‏ دارم.
جاثليق به كنيز گفت: اگر مسلمان بشوى، دشمن عيسى مى‏ شوى؟! كنيز گفت: به خدا پناه مى ‏برم! عيسى را دوست داشته و به او ايمان دارم ولى محمّد نزد من محبوبتر است.
آنگاه امام به جاثليق گفت: آنچه را كه اين جاريه گفت، براى مردم بازگو كن و همچنين بازگو كن آنچه را كه تو به او گفتى و او براى تو جواب گفت: پس جاثليق نيز همه اينها را براى مردم بازگو نمود. سپس جاثليق به امام عرضه داشت:
اى فرزند محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- در اينجا مردى سندى مى ‏باشد كه مذهبش نصرانى است و مى‏ خواهد با شما به زبان سندى احتجاج نمايد.
حضرت فرمود: او را حاضر كنيد. وقتى كه حاضر شد، امام- عليه السّلام- با او به زبان خودش صحبت كرد و بعد سؤال و جوابهايى بين آن دو در مورد نصرانيت رد و بدل شد.
راوى مى‏گويد: شنيديم كه مرد سندى مى‏گويد: بثطى بثطى بثطلة. حضرت فرمود: او به زبان سندى، به يگانگى خداوند گواهى مى ‏دهد.
سپس امام- عليه السّلام- در مورد حضرت عيسى و مريم با او صحبت كرد و او را قانع كرد تا اينكه به زبان سندى گفت: «اشهد ان لا اله الّا اللَّه و ان محمّدا رسول اللَّه».
بعد كمربندش را بالا برد و علامتى كه به رسم نصرانيت، مى‏ بستند، آن را به امام داد و عرض كرد، يا بن رسول اللَّه! با دست خود، اين را پاره كنيد. و حضرت چاقويى طلب كردند و به وسيله آن، علامت را پاره كردند.
سپس حضرت به محمّد بن فضل، دستور داد تا مرد سندى را به حمام ببرد و او را غسل دهد و لباس بپوشاند و با خانواده‏ اش به مدينه بياورد.
وقتى كه بحث و گفتگوها تمام شد، حضرت فرمود: آيا متوجّه شديد آنچه را كه محمّد بن فضل در مورد من با شما مطرح كرده بود، درست بود؟
همه گفتند: آرى، بلكه چندين برابر، بيشتر از آن را در شما ديديم. و ديگر اينكه محمّد بن فضل مى‏ گويد: شما را به خراسان مى ‏برند؟
حضرت فرمود: محمّد راست مى‏ گويد؛ الّا اينكه مرا با شكوه، عزّت و جلال به آنجا مى‏ برند.
محمّد بن فضل مى‏گويد: در همان جا همگى به امامت حضرت گواهى دادند.
و حضرت، شب را نزد ما سپرى كرد و صبح هنگام با مردم خداحافظى كرد و به من سفارشاتى فرمود و قصد عزيمت نمود. و من او را بدرقه كردم تا اينكه ميان دهى رسيديم. حضرت به كنارى رفته و چهار ركعت نماز بجا آورد و بعد به من فرمود: اى محمّد! برگرد و در پناه خدا باش و چشمانت را ببند. من نيز چشمانم را بستم.
سپس فرمود: چشمانت را باز كن. وقتى چشمانم را باز كردم، ديدم در بصره نزد درب خانه‏ ام ايستاده ‏ام! و اثرى از امام نيست 
 

وارد شدن امام رضا (ع) به كوفه‏

 محمّد بن فضل مى‏ گويد: وقتى كه امام رضا- عليه السّلام- خواست از بصره به مدينه برگردد، به من دستور داد و فرمود: به كوفه برو و شيعيان را جمع كن و به آنها خبر بده كه من به آنجا خواهم آمد. و فرمود: در خانه حفص بن عمير اقامت كن. من هم به كوفه رفتم و دستورات آن حضرت را اجرا كردم.
روزى با نصر بن مزاحم بودم كه «سلام» خادم امام رضا- عليه السّلام- از كنار ما عبور كرد. لذا فهميدم كه امام- عليه السّلام- به خانه حفص آمده است. به آنجا رفتم و امام در آنجا بود. پس بر او سلام كردم. سپس به من فرمود: غذايى آماده كن.
گفتم: همه چيز آماده است.
فرمود: خدا را شكر كه موفّق شدى.
شيعيان را دعوت كرديم و همه حاضر شدند. وقتى كه غذا خوردند، امام رو به من فرمود: اى محمّد! ببين در كوفه از متكلمين و دانشمندان چه كسى هست؟ پس آنان را نزد من حاضر كن. پس من نيز آنان را حاضر ساختم. آنگاه امام خطاب به آنها فرمود: مى‏ خواهم همان مجلس سودمندى را كه در بصره برقرار كردم براى شما نيز برقرار كنم. و خدا مرا بر تمام كتابهاى آسمانى دانا نموده است.
سپس امام- عليه السّلام- رو به جاثليق كوفه- كه شخصى دانشمند و در بحث و جدل، معروف بود- نمود و فرمود: اى جاثليق! آيا مى ‏دانى براى حضرت عيسى- عليه السّلام- صحيفه‏ اى وجود داشت كه در آن اسم پنج تن بود كه بر گردنش آويزان كرده بود. و حضرت، در مغرب بود و مى‏ خواست به مشرق برود، صحيفه را گشود و خدا را به نام يكى از آنان قسم داد كه زمين زير پاى او پيچيده شود و در يك لحظه از مغرب به مشرق و از مشرق به مغرب، سير كرد؟
جاثليق گفت: من جريان اين صحيفه را نمى‏ دانم ولى بدون ترديد اسماء پنجگانه همراه او بود كه به آنها يا يكى از آنان توسّل مى‏ جست. و خداوند نيز آنچه مى‏ خواست به او عطا مى ‏كرد.
حضرت فرمود: اللَّه اكبر! همين كه نامها را قبول دارى، همين كافى است. و ديگر فرق نمى‏ كند كه به صحيفه اقرار كنى يا نه. اى مردم! بر گفتار او شاهد باشيد.
سپس فرمود: اى مردم! آيا كسى كه با طرف مقابلش به دين و كتاب و پيامبر و شريعت او، احتجاج كند، با انصاف‏ترين مردم نيست؟
گفتند: آرى.
بعد فرمود: بعد از پيامبر- صلّى اللَّه عليه و آله- كسى امام است كه قيام كند به آنچه پيامبر به آن قيام كرده است و بتواند كارهاى او را انجام دهد. و امامتش را با دلايل و براهين، ثابت كند.
رأس الجالوت گفت: دلايل امامت چيست؟
فرمود: اينكه امام، به تورات، انجيل، زبور و قرآن، احاطه داشته باشد و با هر كدام به كتاب خودشان احتجاج كند. و اينكه: همه زبانها را بداند و با اهل هر زبانى، به زبان خودش، مباحثه كند. و افزون بر اينها، بايد از هر آلودگى و عيبى، پاك باشد. و همچنين عادل، با انصاف، حكيم، دلسوز و مهربان، بردبار، اهل بخشش و گذشت، راستگو و نيكوكار، صميمى، امين و مطمئن باشد. و امور مردم را حلّ و فصل كند.
نصر بن مزاحم ايستاد و گفت: يا بن رسول اللَّه! در مورد جعفر بن محمّد- عليه السّلام- چه مى‏گويى؟
فرمود: چه بگويم در باره امامى كه امّت محمّد- صلّى اللَّه عليه و آله- همگى و به اتفاق، گواهى داده ‏اند كه او داناترين اهل زمانش بود! گفت: در مورد موسى بن جعفر- عليه السّلام- چه مى‏ گويى؟
امام فرمود: او هم همان طور بود.
نصر گفت: مردم در امر او سرگردان و متحيّر هستند.
فرمود: حضرت موسى بن جعفر- عليه السّلام- در برهه‏اى از زمان زيست كه با نبطى‏ ها  به زبانشان و با خراساني ها با زبان فارسى و با روميان، به رومى و با غير عرب، به زبان خودشان، سخن مى‏ گفت. و علما و بزرگان يهود و نصارى، از نقاط دور مى‏ آمدند و حضرت با آنان با كتاب و زبان خودشان بحث و احتجاج مى‏ نمود.
و وقتى عمر مباركشان به پايان رسيد، توسط شخصى نامه‏ اى به من فرستاد كه: اى پسرم! اجلم فرا رسيده و عمرم به آخر رسيد. و تو جانشين پدرت هستى. همانا رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- هنگام رحلتش على- عليه السّلام- را خواست و به او وصيت نمود و صحيفه‏ اى به او داد كه در آن، نامهاى پيامبران و جانشينان آنها بود.
بعد فرمود: اى على! نزديكتر آى، وقتى امام نزديك شد، رسول خدا- صلّى اللَّه عليه و آله- عباى خويش را بر سر او كشيد و فرمود: زبانت را بيرون بياور. و او بيرون آورد. پيامبر- صلّى اللَّه عليه و آله- انگشترش را به زبان او كشيد و فرمود: زبانم را در دهانت بگذار و آن را بمك و هر چه در دهانت بود، فرو ببر.
علي عليه السّلام دستور پيغمبر را اجراء كرد آنگاه فرمود: خداوند به تو فهمانيد آنچه به من فهمانيده و بينش تو را باندازه من قرار داده و دانش تو را نيز به همان مقدار كه بمن داده عنايت كرد بجز اينكه پيغمبرى بعد از من نخواهد بود سپس همین گونه امامی پس از امام دیگر خواهد بود. پس بعد از درگذشت موسى بن جعفر من به هر زبانى آشنا شدم و بتمام كتابها و آنچه بوده و خواهد آمد بدون تعلم اطلاع پيدا كردم. و این سِرّ انبیاء است که خداوند در آنها به ودیعه قرارداده است و انبیاء آن را به اوصیایشان ودیعه می دهند و کسی که آن را نشناسد و در مورد آن تحقیق نکند راه به جایی نبرده است و لا قوة الا بالله 
__________________________________________________
 (1) . «جاثليق» رئيس نصارى (مسيحيان) در ممالك اسلامى بود. و لغت آنها سريانى بود.
 (2) . «رأس الجالوت» بزرگ يهود و دانشمند آنان بود. (مترجم).
 (3) . يعنى: «خداوند، عالم به غيب است و كسى را از غيب خويش، آگاه نمى ‏سازد مگر آن كس كه از رسولان خود برگزيده است» (سوره جن، آيه 7).
 (4) . به جزئى از اجزاى تورات و انجيل «سفر» گويند.
 
منبع:
الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج‏1، ص 341 تا 351 
کانال قرآن و حدیث را درشبکه های اجتماعی دنبال کنید.
آپارات موسسه اهل البیت علیهم السلام
کانال عکس نوشته قرآن و حدیث در اینستاگرام
تلگرام قرآن و حدیث
کانال قرآن و حدیث در ایتا
کانال قرآن و حدیث در گپ
پیام رسان سروش _ کانال قرآن و حدیث