کلیپ تصویری متن خوانی نهج البلاغه: خطبۀ 3 - بخش دوم، با صدای داریوش ارجمند
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱ 0 معارفاین خطبه را به اعتبار جمله نخستین آن یعنی «واللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَها فلان»، «مُقَمّصه» نامیدهاند، تقمّص یعنی «لباس پوشید» که امام، خلافت را به لباسی تشبیه کرده است که ابوبکر با آگاهی از اینکه برازندهاش نیست آن را بر تن کرده است.
نام مشهور این خطبه، «شِقشِقیّه» است که به اعتبار جملهای است که پس از پایان خطبه و درخواست ابن عباس از امام برای ادامه دادن آن، توسط امام بیان شده است: «هیهاتَ یا ابنَ عباس تلک شِقشِقَةٌ هَدَرَت ثُم قَرَّت.»
امام در پاسخ ابن عباس که خواست امیرالمومنین خطبه را ادامه دهد، حالت خود را به حالتی تشبیه کرده است که گویا آن خطبه، چون شعلهای از دل او زبانه کشیده و اکنون دیگر در حال عادی خود است و لذا دیگر آن را ادامه نخواهد داد.
بخش خوانده شده خطبۀ 3 - ق2، با ترجمه سید جعفر شهید
هان! به خدا سوگند فلان جامه خلافت را پوشيد و مى دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه به گردش در آيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قله ام گريزان. چون چنين ديدم دامن از خلافت در چيدم، و پهلو از آن پيچيدم، و ژرف بينديشيدم كه چه بايد، و از اين دو كدام شايد؟ با دست تنها بستيزم يا صبر پيش گيرم و از ستيز بپرهيزم؟ كه جهانى تيره است و بلا بر همگان چيره بلايى كه پيران در آن فرسوده شوند و خردسالان پير، و ديندار تا ديدار پروردگار در چنگال رنج اسير. چون نيك سنجيدم، شكيبايى را خردمندانه ترديدم، و به صبر گراييدم حالى كه ديده از خار غم خسته بود، و آوا در گلو شكسته. ميراثم ربوده اين و آن، و من بدان نگران.
تا آنكه نخستين، راهى را كه بايد پيش گرفت و ديگرى را جانشين خويش گرفت. (سپس امام مثلى بر زبان راند و اين بيت اعشى برخواند كه:) (روز مرا با حيان، برادر جابر، چه مشابهت؟ و اين دو را با هم چه مناسبت؟ من، همه روز در گرماى سوزان بر پشت شتر بوده و او آسوده، به راحت در خانه غنوده .) شگفتا! كسى كه در زندگى مى خواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسيد كوشيد تا آن را به عقد ديگرى در آرد. خلافت را چون شترى ماده ديدند و هر يك به پستانى از او چسبيدند، و سخت دوشيدند، و تا توانستند نوشيدند سپس آن را به راهى درآورد ناهموار، پر آسيب و جان آزار، كه رونده درآن هردم به سر درآيد، و پى درپى پوزش خواهد، و از ورطه به درنيايد. سوارى را مانست كه بر بارگير توسن نشيند، اگر مهارش بكشد، بينى آن آسيب بيند، و اگر رها كند سرنگون افتد و بميرد. به خدا كه مردم چونان گرفتار شدند كه كسى براسب سركش نشيند، و آن چارپا به پهناى راه رود و راه راست رانبيند. من آن مدت دراز را با شكيبايى به سر بردم، رنج ديدم و خون دل خوردم. (معنى گفته امام (كراكب الصعبه ان اشنق لها خرم و ان اسلس لها تقحم) اين است كه: اگر سواركار مهار آن شتر سركش را سخت بكشد و او س
ر باززند، بينى وى بشكافد، و اگر با سرسختى كه دارد اندكى مهارش را سست كند، سر بپيچد و باز داشتن آن براى وى ميسر نباشد. گويند (اشنق الناقه) هنگامى كه شتر مهار شده، سر را بكشد و بالا برد، و (شنقها) نيز گفته اند كه روايت ابن سكيت است در اصلاح المنطق، و فرمود (اشنق لها) و نگفت (اشنقها) چرا كه اين كلمه را مقابل (اسلس لها) نهاده. گويى فرمايد اگر سر او را بالا نگهدارد يعنى، آن را واگذارد تا سر خود را بالا نگاه دارد.)
چون زندگانى او به سر آمد، گروهى را نامزد كرد، و مرا در جمله آنان درآورد. خدا را چه شورايى! من از نخستين چه كم داشتم، كه مرا در پايه او نپنداشتند، و در صف اينان داشتند، ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. اما يكى از كينه راهى گزيد و ديگرى داماد خود ديد، و اين دوخت و آن بريد،
تا سومين به مقصود رسيد و همچون چارپا بتاخت، و خود را در كشتزار مسلمانان انداخت، و پياپى دو پهلو را آكنده كرد و تهى ساخت. خويشاوندانش با او ايستادند، و بيت المال را خوردند و بر باد دادند. چون شتر كه مهار برد، و گياه بهاران چرد، چندان اسراف ورزيد كه كار به دست و پايش بپيچيد و پرخورى به خوارى، و خوارى به نگون سارى كشيد،
و ناگهان ديدم مردم از هر سوى روى به من نهادند، و چون يال كفتار پس و پشت هم ايستادند، چندان كه حسنان فشرده گشت و دو پهلويم آزرده به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم. چون به كار برخاستم گروهى پيمان بسته شكستند، و گروهى از جمع دينداران بيرون جستند و گروهى ديگر با ستمكارى دلم را خستند. گويا هرگز كلام پروردگار را نشنيدند يا شنيدند و كار نبستند، كه فرمايد: (سراى آن جهان از آن كسانى است كه برترى نمى جويند و راه تبه كارى نمى پويند، و پايان كار، ويژه پرهيزگاران است) آرى به خدا دانستند، ليكن دنيا در ديده آنان زيبا بود، و زيورآن در چشمهايشان خوشنما.
به خدايى كه دانه را كفيد و جان را آفريد، اگر اين بيعت كنندگان نبودند، و ياران، حجت بر من تمام نمى نمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به يارى گرسنگان ستمديده بشتابند، رشته اين كار را از دست مى گذاشتم و پايانش را چون آغازش مى انگاشتم و چون گذشته، خود را به كنارى مى داشتم، و مى ديديد كه دنياى شما را به چيزى نمى شمارم و حكومت را پشيزى ارزش نمى گذارم. (اين هنگام مردى عراقى به پا خاست، و نامه اى به دست او داد، و امام در آن به نگريستن ايستاد، چون از خواندن نامه بپرداخت، پسر عباس گفت: (اى اميرمومنان چه شود كه به خطبه بپردازى، و سخن را از آن جا كه ماند بياغازى؟) فرمود:) پسر عباس، هرگز! آنچه شنيدى شعله غم بود كه سركشيد، و تفت باز گشت و در جاى آرميد. (پسر عباس گويد: به خدا سوگند، هرگز بر هيچ گفتارى چنان دريغ نخوردم كه بر اين گفتاراندوه بردم، كه چرا اميرالمومنين نتوانست سخن را بدان جا رساند كه بايست.)
کلیپ تصویری متن خوانی نهج البلاغه: خطبۀ 3 - ق2، شقشقیه، با صدای داریوش ارجمند