پوستر حدیث: چگونه امام جواد علیه السلام درخواست ناگفته شیعه خود را برآورده می کند.
۰۸ تیر ۱۴۰۱ 0 صوتی و تصویری اِبْنُ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلِ بْنِ اليَسَعِ قَالَ: كُنْتُ مُجَاوِراً بِمَكَّةَ فَصِرْتُ إِلَى المَدِينَةِ فَدَخَلْتُ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ اَلثَّانِي عَلَيْهِ السَّلاَمُ وَ أَرَدْتُ أَنْ أَسْأَلَهُ عَنْ كِسْوَةٍ يَكْسُونِيهَا فَلَمْ يَتَّفِقْ أَنْ أَسْأَلَهُ حَتَّى وَدَّعْتُهُ وَ أَرَدْتُ الخُرُوجَ فَقُلْتُ أَكْتُبُ إِلَيْهِ وَ أَسْأَلُهُ قَالَ فَكَتَبْتُ إِلَيْهِ الكِتَابَ فَصِرْتُ إِلَى المَسْجِدِ عَلَى أَنْ أُصَلِّيَ رَكْعَتَيْنِ وَ أَسْتَخِيرَ اَللهِ مِائَةَ مَرَّةٍ فَإِنْ وَقَعَ فِي قَلْبِي أَنْ أَبْعَثَ وَ اَللهِ بِالْكِتَابِ بَعَثْتُ وَ إِلاَّ خَرَقْتُهُ فَفَعَلْتُ فَوَقَعَ فِي قَلْبِي أَنْ لاَ أَبْعَثَ فَخَرَقْتُ الكِتَابَ وَ خَرَجْتُ مِنَ المَدِينَةِ فَبَيْنَمَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ رَأَيْتُ رَسُولاً وَ مَعَهُ ثِيَابٌ فِي مِنْدِيلٍ يَتَخَلَّلُ القِطَارَ وَ يَسْأَلُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ القُمِّيِّ حَتَّى اِنْتَهَى إِلَيَّ فَقَالَ مَوْلاَكَ بَعَثَ إِلَيْكَ بِهَذَا وَ إِذَا مُلاَءَتَانِ قَالَ أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ فَقَضَى اَللهُ أَنِّي غَسَلْتُهُ حِينَ مَاتَ فَكَفَّنْتُهُ فِيهِمَا
محمد بن سهل بن یسع قمی می گوید: من در شهر مکه مجاور بودم. از آنجا به مدینه آمده و به حضور امام جوادعلیه السلام رسیدم. در نظر داشتم که از آن امام عالیقدر در خواست کنم که به من لباسی به عنوان تبرّک عنایت کند، اما فرصت نشد و از محضرش خدا حافظی کرده و بیرون آمدم. در پیش خود گفتم: حالا که حضوراً نتوانستم خواسته ام را به آقا بیان کنم، پس طیّ نامه ای از محضر آن گرامی خواسته ام را طلب می کنم. نامه ای نوشته و تقاضایم را در آن اظهار کردم. سپس تصمیم گرفتم که به مسجد رفته و دو رکعت نماز بخوانم آنگاه صد مرتبه از درگاه الهی طلب خیر نمایم، اگر به دلم افتاد، که نامه را به حضورش می فرستم و اگر نیفتاد، نامه را پاره کرده و به دور بریزم.
نماز را خواندم و بعد از نماز به دلم افتاد که نامه را به حضورش نبرم و آن را پاره کرده و از شهر مدینه بیرون آمدم و در همین موقع که به راه افتاده بودم، پیکی از راه رسید و لباسی را که در بقچه ای پیچیده بود، به همراه داشت. او از اهل کاروان از محمد بن سهل قمی می پرسید تا اینکه به من رسید و مرا شناخت. به من گفت: مولای تو! (امام جوادعلیه السلام) این لباس را برایت فرستاده است. لباس های تقدیمی امام، دو لباس نرم و نازک بودند.
احمد بن محمد گفته است: وقتی محمد بن سهل از دنیا رفت، من او را غسل دادم و در آن دو لباس اهدائی امام علیه السلام او را کفن کردم
بحارالانوار، ج 50، ص 44
Ibn Isa, from Muhammad Bin Sahl Bin Al Yas’a who said: I was in the vicinity of Makkah. I came to Al-Medina and entered to see Abu Ja’far the 2nd and I intended to ask him for a cloth to be clothed with, but I could not get a chance to ask him until I bade him-asw farewell and intended to exit. I said, ‘I shall write to him and ask him. He (the narrator) said, ‘I wrote to him. I came to the Masjid based upon that I shall be praying two Cycles and seek Forgiveness of Allah one hundred time. Then it occurred in my heart that I should either send the letter with someone or else I should tear it’. It occurred in my heart that I should not send it. So, I tore up the letter and went out from Al-Medina.
While I was like that when I saw a messenger, and there was a cloth with him in a towel. He was mingling in the line and asking about Muhammad Bin Sahl Al-Qummi, until he ended up to me. He said, ‘Your Master has sent this to you’. And there, these were two thin and soft pieces.
Ahmad Bin Muhammad said, Allah-azwj Decreed that I wash him when he died, and I shrouded him in these
Bihar al-Anwar, v 50, p 44
دانلود: